بررسی انگیزه های تدوین حقوق بشر (1)

علل و انگیزه های وضع و تنظیم مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر در هفت محور خلاصه شده است. چون یکی از مقدمات اساسی، آگاهی از محتویات مواد مزبور و ارزشیابی آن ها و اطلاع لازم از علل و انگیزه های وضع و تنظیم و توضیح و بررسی آن هاست، لازم است در هریک از علل و انگیزه های بروز حقوق بشر بحث شود:

1- نظر به این که شناسایی ذاتی کلیه اعضای خانواده بشری و حقوق یکسان و انتقال ناپذیر آنان، اساس آزادی و صلح را در جهان تشکیل می دهد....

این که رسیدن به آزادی و صلح، بدون شناسایی حیثیت ذاتی کلیه انسان ها، امری است امکان ناپذیر، مطلبی است کاملا متین و صحیح و نباید کمترین تردیدی در این تلازم روا داشت. با این حال، تحقیق و بررسی آن، احتیاج به دقت در مسائلی دارد که ذیلا مطرح می نماییم:

مسألة یکم: راه اثبات حیثیت ذاتی، به معنای احترام ذاتی انسان ها چیست؟ مطلبی است که اعلامیه حقوق بشر در مقدمه خود، نخست می بایست معنای آن را اثبات می کرد، یا حداقل مفسران و شارحانی از متخصصان علوم گوناگون انسانی را موظف به اثبات آن معنا می نمود، مانند روانشناسان و فلاسفه و اخلاقیون و علمای محقق و معتقد به مذهب و دانایان علوم سیاسی و حقوقی، و نیز مورخان بی غرض که بدون تأثر از اصول پیش ساخته ای که از دیدگاه شخصی خود پذیرفته باشند، وارد میدان تعقل و تعمق در دریافت ها و احساسات برین انسان ها گشته، «حیثیت ذاتی» (ارزش ذاتی) را، در فوق معامله گری ها و حاکمیت های فرهنگی بی دلیل اثبات نمایند، زیرا ما در اعلامیه جهانی حقوق بشر، با قوانین و حقوق مخصوص هریک از ملت ها رو یا روی نیستیم که هریک دلایل و رسوم و عقاید مذهبی و مبانی و کلیات و تعریفات خاص خود را دارا بوده و به مقتضای آن ها قوانین و حقوق مربوط به خویش را ثابت شده و صحیح تلقی کنند. ما در این اعلامیه با اقوام و ملل گوناگون و فرهنگ ها و مذاهب مختلف و سرگذشت های تاریخی متنوع و قدرت ها و امتیازات و نژادهای متفرق روبرو هستیم و به همه آنها می گوییم: همه شما باید در برابر این مواد حقوقی، از ملیت ها و قومیت ها و فرهنگ ها و سرگذشت های مخصوص خود، و بالاتر از همه این ها، از قدرت و امتیازات و خصومیت های نژادی چشم پوشی نموده و دست بردارید. این درحالی است که ما نمی توانیم به اقوام و ملل دنیا با اجبار و زور بقبولانیم همه شما باید تعبدا و طبق فرمان ما به این مواد عمل کنید. به همین جهت است که باید تلاش و تکاپوی مستمری نسبت به شناساندن ضرورت و ارزش امثال این حقوق و آزادی های معقول برای خود سیاستمداران صورت بگیرد، زیرا احساس لزوم وضع امثال این حقوق، در حقیقت هشداری است به همه پیشتازان حقوقی، اقتصادی و سیاسی جوامع بشری که بدانند: پا به پای حقوق تأمین کننده همزیستی طبیعی انسان ها، جان های آدمیان نیز حقوقی دارند که اگر اداره کنندگان جوامع  بخواهند به انسان ها و درتاریخ انسان ها حکومت کنند- نه به یک مشیت جاندار بی اختیار و ناآگاه – باید حقوق جان های آدمیان را نیز مراعات نمایند. یکی از بزرگترین اشکالات به وجود آدمدن «حسن تفاهم مشترک» میان اقوام و ملل، گسیخته شدن و تجزیه وحدت شئون حیات آدمیان است که نه تنها موجب از دست دادن «حسن تفاهم مشترک» میان اقوام و ملل گشته، بلکه باعث از بین  رفتن آن روحیه مقدس از مردم یک جامعه شده و همه را از یکدیگر بیگانه ساخته است. یعنی تجزیه بعد حقوقی و تجزیه آن دو از بعد اجتماعی و تجزیه آن سه از بعد سیاسی و تجزیه آن چهار بعد از بعد علمی و تجزیه آن پنج بعد فلسفی و هستی یابی و تجزیه همه آن ها از مذهب، انسان را از خود و دیگران بیگانه ساخته است. این تجزیه که از دیدگاه روش علمی محدود، خوشایند و بلکه ضروری تلقی شده، حس اشتراک در حیات و حس وحدت در «حیات معقول» را در درون انسان ها خشکانده و سست نموده است. به همین علت، اظهار می داریم: چنان که روش شناخت تجزیه ای (آنالیتیک) در حیات انسان ها اهمیت دارد، همچنان روش ترکیبی ( سنتتیک ) نیز درباره حیات از ضرورت اساسی برخوردار است و ما با این دو نوع روش اساسی، می توانیم مبانی وحدت جان های آدمیان را اثبات نموده و آن ها را آماده پذیرش حقوق جهانی بنماییم.

دو نکته بسیار مهم را که در این مطالب متذکر شدیم می توان در قسمت هایی مقدمه ای که رابرت هوگارت جاکسون ( Robert Hogarth Jackson ) بر کتاب حقوق در اسلام نوشته، مطالعه نماییم:

نکتة یکم- تجزیه قاطع در ابعاد با اهمیت و پیوسته به هم حیات انسانی، در قانون آمریکا می باشد، در صورتیکه این ابعاد در فقه اسلامی، متشکل و متحد منظور شده است: قانون در آمریکا فقط یک تماس محدودی با اجرای وظایف اخلاقی دارد. در حقیقت، یک شخص آمریکایی در همان حال که ممکن است یک فرد مطیع قانون باشد، ممکن است از حیثت اخلاق نیز یک فرد پست و فاسدی باشد. او در همین مقدمه می گوید: «از این رو، قانون ما در آمریکا تکالیف مذهبی را معین نمی کند، بلکه در حقیقت، هشیارانه آن را حذف می کند». البته ما می دانیم که این تجزیه ابعاد اخلاقی و مذهبی و حقوقی انسان، مختص آمریکا نیست، بلکه کشورهای غرب و شرق نیز معمولا این تجزیه در قانون را انجام می دهند. جاکسون پس از این جملات، وحدت ابعاد حساس انسان را در قانون اسلام به ترتیب زیر بیان می کند:

ولی برعکس آن، در قوانین  اسلامی، سرچشمه و منبع قانون، اراده خداست؛ اراده ای که به رسول او محمد صلی الله علیه وآله مکشوف و عیان گردیده است. این قانون و این اراده الهی، تمام مومنین را جامعه واحدی می شناسد، گرچه از قبایل و عشایر گوناگونی تشکیل یافته و در مواضع و محل های دور و مجزا از یکدیگر واقع شده باشند. در اینجا، مذهب نیروی صحیح و سالم التصاق دهنده جماعت می باشد، نه ملیت و حدود جغرافیایی، در اینجا خود دولت هم مطیع و فرمانبردار قرآن است و مجالی برای قانونگذار دیگری باقی نمی گذارد، چه رسد به آن که اجازه انتقاد و شقاق و نفاق بدهد. به نظر مومن، این جهان دهلیزی است به جهان دیگر که جهان بهتر باشد، و قرآن قواعد و قوانین و طرز سلوک افراد را نسبت به یکدیگر و نسبت به اجتماع آن ها معین می کند، تا آن تحول سالم را از این عالم به عالم دیگر تأمین نماید. غیرممکن است تئوری ها و نظریات سیاسی و یا قضایی را از تعلیمات پیامبر تفکیک نمود؛ تعلیماتی که طرز رفتار را نسبت به اصول مذهبی و طرز زندگی شخصی و اجتماعی و سیاسی همه را تعیین می کند...

با در نظر گرفتن ضرورت هماهنگی و اتحاد همه ابعاد انسان در «حیات معقول»، مادامی که این ضرورت تأمین نشده باشد، توقع تشکل اجتماع از افرادی که با برخورداری از «حیات معقول» بتوانند با کمال هماهنگی و اتحاد، حقوق یکدیگر را با وجدان آزاد بشناسند و بپذیرند، امکان ناپذیر به نظر می رسد، چه رسد به این که جوامع و کشورهای متنوع دنیا با نژادها، رنگ ها، فرهنگ ها، محیط ها و اخلاقیات و مذاهب و حقوق بسیار مختلف، با یکدیگر متشکل شوند و «اعضای یک خانواده» باشند و با «روح برادری» با یکدیگر رفتار نمایند!

نکته دوم- فقه اسلامی با اشباع نیازهای حقوقی کشورها و جوامع مختلف، توانسته فریاد عدالت خواهی ر ا در اکثر نقاط جهان طنین انداز کند. جاکسون این مطلب را در عبارات خود چنین بیان کرده است:

تشخیص این نکته که مذهب- که جوان ترین مذاهب دنیاست – فقهی ایجاد نموده که حس عدالت خواهی میلیون ها مردمی که در زیر آسمان های سوزان آسیا و آفریقا و چندین هزار نفر دیگر را که در کشورهای آمریکا زیست می کند، اقناع می نماید.... حالا موقع آن رسیده که دیگر خودمان را در دنیا تنها قومی ندانیم که عدالت را دوست می دارد و یا معنای عدالت را می فهمد، زیرا کشورهای اسلامی در سیستم قانونی خود، رسیدن، به این مقصد را نصب العین خود قرار داده اند.

همانگونه که اشاره  کردیم، ما هرگز نمی توانیم با اعمال قدرت و استعلاء، به ملل و جوامع دنیا دستور بدهیم همه امتیازات و اختصاصات خود را الغاء نمایند و نیز نمی توانیم بگوییم: اقوام و ملل دنیا از روی تعبد، اختصاصات خویش را رها کرده و خود را به اجرای مواد این اعلامیه جهانی موظف بدانند! و کسی نمی تواند به این پیشنهاد اعتراض کند که در بیان مواد حقوقی، رسم بر این است که مباحث روانشناسی و اخلاقی و فلسفی و مذهبی و سیاسی و تاریخی و حتی فلسفه خود حقوق موردی ندارد. آری، این اعتراض صحیح نیست زیرا چنانکه گفتیم، حقوق جهانی، غیر از قوانین و حقوق خاص هریک از ملت هاست که اشتراک افراد آنها در تاریخ، محیط، اخلاق، مبانی و فرهنگی و جغرافی و غیرذلک، پذیرش نظام حقوقی خاص را ایجاد می کند و در وضع و تنظیم آن نظام حقوقی، نیازی به اشتراک مساعی دانشمندان و محققان رشته های مختلف علوم انسانی وجود ندارد. ارائه این حقوق جهانی، بدون آماده کردن زمینه پذیرش وحدت در ارزش ها و آمال و مبدأ و مسیر حرکت و هدف اعلای حیات، اگر به کلی بی اثر نباشد، ارزش ناچیزی خواهد داشت. آماده کردن یک چنین زمینه ای بدون از بین بردن نظریات ارزشی امثال سزار بورژیا( Caesar Bourgeois ) و ماکیاولی و توماس هابس درباره انسان و انسانیت، امکان پذیر نخواهد بود. در مجموع، برای آمادگی حقیقی ملل به پذیرش این حقوق جهانی، بایستی فرمول «انسان گرگ انسان است» را – که «انسان بی معنی در جهانی بی معنی» را نتیجه می دهد- با دلایل کافی، از صفحات علمی بشریت حذف نمود. اگر متفکران علوم مذکور نتواند فرمول مزبور را با استناد به دلایل کافی مردود بسازد، پیروان مخلص امثال «بورژیا» و «ماکیاولی» و «هابس» در هر جامعه و دورانی، بلکه در هر مجموعه ای از مردم، آزادی و صلح را که اساسی ترین علت و انگیزه وضع و تنظیم حقوق جهانی بشر است، بر مبنای خواسته های خود تفسیر و توجیه نموده، همه ارزش ها و اصول انسانیت را وسیله هایی برای اهداف خود می شناسند که عنصر فعال مغز آنان چیزی جز این نیست: «من هدف، دیگران وسیله»!! همین جریان ارزش سوز بود که در امتداد تاریخ، میلیون ها قربانی گرفته و این بار در انتظار میلیاردها قربانی است. این همان جریان خانمان سوز است که حتی گاهی خوشبین ترین متفکران را مضطرب می سازد و آرامش آنان را برهم می زند. مولوی با اینکه از پرنشاط ترین و خوشبین ترین متفکران و عرفان قرون و اعصار است- زیرا عرفان مثبت بطور کلی ملازم خوش بینی است- با این حال، هنگامی که این جریان را می بیند، با کمال ناراحتی می گوید:

چـــون نـــدارد کس غـــم تو مـــمتحن                            خـــویش کار خویش بـــاید ساختن

آدمــــی خــوارنــد اغــــلب مــــردمان                             از ســـلام عــلیکشان کــم جو امـان 

خــــانه دیـــو اســـت دل هــای هــمه                             کـــم پذیر از دیـــو مــردم  دمـــدمـه

صـــد هــزار ابـــلیس لاحـــول آر بــین                            آدمــــا، ابـــــلیس را در مــــار بـــیــن

دم دهــد، گــوید تــو را ای جان دوست                        تــا چو قـــصابی کــشد از دوست، پوست

دم دهــد تـــا پــــوستت بـــیـرون کــشد                        وای آن کــــز دشــــمنان افـــیون چشـــد

ســر نــهـــد بـــر پــای تــو قصــاب وار                         دم دهــد تـــا خـــــونت ریـــــزد زار زار

در زمــــین مـــردمان خـــانـــه مــکــــن                         کــــار خود کــن، کار بیــــگانه مــــکــن

همچنین، آلفرود نورث وایتهد ( Alfred North Whitehead ) با مشاهده این جریان، غمگسارانه می نویسد:

Human Nature is so complex that plans for society are to statesmen not worth even the price of the defect paper.

طبیعت بشری، آنچنان  پیچیده و گرد خورده است که ارزش آن برنامه که روی کاغذ برای اصلاح اجتماعی نوشته می شود، در نزد حاکمان، با ارزش همان کاغذ باطل شده هم برابر نیست.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- حقوق جهانی بشر – از صفحه 59 تا 64

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/402326