هدیه پیامبر (ص) به عبدالله بن انیس در جریان کشتن خالد بن سفیان

عبدالله بن انیس، از اصحاب خاص رسول صلی الله وعلیه وآله و از سربازان رشید اسلام بشمار می رفت. وقتی به پیامبر صلی الله وعلیه وآله خبر رسید که «خالد بن سفیان هذلی» در «نخله» یا «عرنه» برای جنگ با مسلمانان، در صدد جمع آوری لشکر و اسلحه است، پیامبر صلی الله وعلیه وآله عبدالله بن انیس را به حضور طلبید و به او فرمود: تو را مأمور می کنم که بروی و خالد را به قتل برسانی. عبدالله عرض کرد: ویژگی های خالد را برای من بیان کن تا او را بشناسم و سپس او را به قتل رسانم. پیامبر صلی الله وعلیه وآله فرمود: اولا، دیدن او شیطان را در ذهن انسان مجسم می کند و ثانیا، با دیدن او لرزه بر اندام می افتد. عبدالله، شمشیر خود را برداشت و حرکت کرد. به صورت ناشناس نزد خالد رفت. دیدئاو درصد یافتن منزل برای چند زن است. عبدالله می اندیشید که چگونه او را غافلگیر کند. هنگام نماز عصر، فرصتی بدست آمد. عبدلله با خود گفت اگر من نماز عصر را بطور معمول بخوانم، فرصت از دست می رود، به طرف خالد حرکت کرد. وقتی به خالد رسید، خالد پرسد: تو کیستی؟! عبدالله گفت: مرد عربی هستم، شنیده ام شما در صدد جمع آوری لشکر برای چنگ با مسلمین هستی، آمده ام که تو را کمک کنم. خالد گفت: آری چنین تصمیم دارم. وقتی خالد از عبدالله مطمئن شد، عبدالله ناگهان او را غافلگیر کرده و با شمشیر به او حمله کرد، او را کشت و فورا به سوی مدینه حرکت نمود. وقتی به حضور پیامبر صلی الله وعلیه وآله رسید، پیامبر صلی الله وعلیه وآله فرمود: (افلح الوجه)، چهره ات نشان پیروزی می دهد. عبدالله جریان را گفت. پیامبر صلی الله وعلیه وآله خوشحال شد، او را به منزل برد و عصایی به وی هدیه داد. هنگامی که عبدالله از خانه پیامبر صلی الله وعلیه وآله بیرون آمد، مردم از او پرسیدند: این عصا چیست؟ گفت: این عصا را پیامبر صلی الله وعلیه وآله به من اهدا کرده و فرموده: این عصا را با خود داشته باش، گفتند خوب است به محضر رسول اکرم صلی الله وعلیه وآله برگردی و بپرسی که این عصا را برای چه به من داده ای؟ عبدالله به حضور پیامبر صلی الله وعلیه وآله رفت و علت را پرسید، پیامبر فرمود: این عصا در روز قیامت نشانه ای بین من و تو است، من در آن روز، با این نشانه، تو را می شناسم. عبدالله همواره عصا را همراه داشت تا وقت مرگ وصیت نمود آن عصا را در کفنش بگذارند. عبدالله برای جاودانه ماندن این خاطره، اشعاری در این مورد سرود و خواند؛ از جمله دو شعر زیر:

وقلت  له خذها بضربه ماجد                                 حنیف علی دین النبی محمد

و کنت اذا هم النبی  بکافر                                   سبقت الیه باللـــسان و بالــید

به خالد گفتم: بگیر ضربت مرد شریف یکتاپرستی را که بر دین پیامبر خدا محمد صلی الله وعلیه وآله، استوار است و هرگاه محمد صلی الله وعلیه وآله در مورد کافری تصمیم گرفت، من با زبان و عمل در اطاعت از فرمان پیامبر صلی الله وعلیه وآله، پیشی گرفتم.


منابع :

  1. محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 161 تا 163

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/402406