نمونه هایی از تشرف علما به محضر امام زمان (ع)

یکی از علمای برجسته و مجتهد عارف و عالی مقام و وارسته گذشته مرحوم آیة الله سیدمحمد مهدی بحرالعلوم طباطبائی بروجردی قدس سره است، عموی جد دوم مرحوم آیة الله بروجردی رحمة الله است. او جامع معقول و منقول بود، و چند سال در حرمین شریفین (مدینه و مکه) مدرس تعالیم و معارف اسلام بود، مردم مسلمان از گروه های مختلف به دور او حلقه می زدند و از محضرش بهره می بردند. این بزرگوار (در نجف اشرف) در سال 1212 از دنیا رفت. از ویژگیهای این عالم وارسته تشرف های مکرر او به محضر مبارک امام زمان (عج) است که در اینجا به ذکر دو نمونه می پردازیم:

1. علامه شیخ زین العابدین سلماسی شاگرد و مباشر او گوید: در خدمت علامه بحرالعلوم به شهر سامره برای زیارت مرقد شریف دو امام بزرگ (امام هادی و امام حسن عسکری)رفتیم. روزی سید بحرالعلوم خواست وارد حرم مطهر شود، دیدم به عکس همیشه با حالت عرفانی و معنوی عجیب و ادب مخصوص، اذن دخول می خواند و با وقار و آهسته قدم برمی داشت، امروز کنار در حرم ایستاده و صورت به در گذاشته و اشک می ریزد و آهسته چیزی می گوید، گوش دادم، شنیدم این شعر را می خواند:

چو خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن

                                                             به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن

سپس وارد حرم شد و زیارت نمود و به خانه مراجعت کرد، فرصتی به دست آمد و جریان و آن حالت و خواندن شعر را از او پرسیدم، فرمود: وقتی خواستم وارد حرم شوم، دیدم مولایم صاحب الامر امام زمان(عج) بالای سر قبر پدر بزرگوارش قرآن تلاوت می کند، بی اختیار شدم و آن شعر را خواندم.

2. علامه سلماسی گوید: در خدمت بحر العلوم به مکه معظه مشرف شدیم، ایشان در مکه حوزه تدریس تشکیل داد، جود و کرم خاصی از او دیدم که آن چه داشت به افراد می بخشید. یک شب به ایشان عرض کردم: این جا عراق و نجف اشرف نیست که اینگونه بخشش می کنی، اینجا سنی خانه است، اگر در ولایت غربت پولمان تمام شد از چه کسی بگیریم؟ سید سکوت کرد، و هر روز معمولش این بود، صبح زود به حرم خدا (مسجدالحرام) مشرف می شد، طواف و نماز طواف را انجام  می داد و سپس نماز صبح و تعقیب آن را می خواند و اول طلوع آفتاب به منزل بازمی گشت، صبحانه میل می کرد و سپس مردم گروه گروه می آمدند و از محضرش بهره مند می شدند، آن شب که به او گفتم پول تمام شد و از کجا پول بیاورم روز آن شب، که صبح از حرم بازگشت، چند لحظه بعد شنیدم در را می کوبند. در صورتی که آن وقت، هنگام آمدن افراد معمولی نبود، می خواستم بروم در را باز کنم، سید بحرالعلوم با شتاب حرکت کرد و به من فرمود: نیا، من تعجب کردم، پس از آن که سید رفت و در را باز کرد، ناگاه دیدم شخص بزرگواری سوار بر مرکب است، سید بیرون دوید و سلام کرد و عرض ادب نمود و رکاب را گرفت و آن بزرگوار، پیاده شد، سید بحرالعلوم عرض کرد: ای آقای من بفرما، آن بزرگوار وارد منزل شد و در اتاق سید بحرالعلوم به جای سید نشست. پس از ساعتی صحبت، آن بزرگوار حرکت کرد و بر مرکب سوار شد و رفت. سید برگشت و بسیار شاد بود، به من حواله ای داد که بروم بازار صفا و مروه و طبق آن حواله پول بگیرم، رفتم به بازار، به همان مغازه ای که سید فرموده بود، رسیدم دیدم صاحب مغازه منتظر من است، حواله را به او دادم و بوسید و گفت برو حمال بیاور، رفتم چند حمال خبر کردم آمدند و چند جوال از پول های رایج را به منزل سید آوردیم، بعد که مطلب را با سید به طور خصوصی در میان گذاشتم، فرمود: «تا زنده ام به کسی نگو، آن حواله از حضرت صاحب الامر  امام مهدی(عج) بود، همان کسی که دیروز صبح با مرکب به منزل ما تشریف آوردند.

علامه حلی (متوفی 726 هـ ق) در حله سکونت داشت و دارای حوزه درس بود. شب های جمعه با وسایل آن زمان، به کربلا، برای زیارت مرقد شریف امام حسین علیه السلام می رفت، (با اینکه بین این دو شهر، بیش از ده فرسخ فاصله است). بعد از ظهر روز جمعه نیز به حله مراجعت می کرد. در یکی از روزها که به طرف کربلا حرکت می کرد، در بین راه شخصی به او رسید و با هم به کربلا رفتند. علامه با او همصحبت شد. علامه دریافت که با مرد بزرگ و عالمی وارسته رفیق شده است. هر مسئله مشکلی می پرسید، جواب می داد. تا آنکه در مسئله ای، آن شخص برخلاف فتوای علامه فتوا داد. علامه گفت: این فتوای شما برخلاف اصل و قاعده است، دلیلی هم که این قاعده را از بین ببرد نداریم. آن شخص گفت: چرا دلیل موثقی داریم که شیخ طوسی رحمة الله در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه، آن را نقل کرده است. علامه گفت: من چنین حدیثی در کتاب تهذیب ندیده ام. او گفت: کتاب تهذیبی که در پیش تو است، در فلان صفحه و سطر، این حدیث، آمده است. علامه در دنیایی از حیرت فرو رفت، از این رو که این شخص ناشناس، تمام علایم و خصوصیات نسخه منحصر به فرد کتاب تهذیب را گفت، درک کرد که در پیشگاه شخص بزرگی قرار گرفته، لذا مسائل پیچیده ای را که برای خودش حل نشده بود، مطرح کرد و جواب شنید. در این وقت تازیانه ای که در دست داشت به زمین افتاد، در این هنگام از آن شخص ناشناس پرسید: آیا در غیبت کبرا، امکان ملاقات با امام زمان وجود دارد؟! آن شخص ناشناس، که تازیانه را از زمین برداشته بود و به علامه می داد، دستش به دست علامه رسید و گفت: چگونه  نمی توان امام زمان علیه السلام را دید، در صورتیکه اکنون دستش در دست تو است! علامه با شنیدن این سخن، خود را به دست و پای امام زمان علیه السلام انداخت و آنچنان محو عشق شوق او شد که مدتی چیزی نفهمید. پس از آنکه به حال عادی خود بازگشت، کسی را در آنجا ندید، بعد که به منزل مراجعت نمود و کتاب تهذیب خود را باز کرد، دید آن حدیث با همان علائم، تطبیق می کند. در حاشیه آن صفحه نوشت: این حدیثی  است که مولایم، امام زمان علیه السلام مرا به آن خبر داده است.


منابع :

  1. محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 400 تا 402 و صفحه 404 تا 406

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/402441