تاریخچه تفکیک خرد از دین در دنیای اسلام

فارسی 3968 نمایش |

خردورزی

می دانیم که خردورزی زیربنای شرایع آسمانی به ویژه شریعت خاتم را تشکیل می دهد؛ ولی گروهی از مسلمانان صدر اسلام که اندیشه های خرافی را از پدران به ارث برده بودند، بحث و جدل در معارف و عقاید را نوعی مخالفت با شریعت تلقی می کردند و کم کم مسأله تفکیک خرد از شریعت پدید می آمد؛ برای مثال حریت و آزادی انسان در رفتار، اساس شرایع آسمانی را تشکیل می دهد، و اگر انسان را مجبور و فاقد آزادی بیندیشیم، اعزام پیامبران و رنج مصلحان لغو خواهد بود. آزادی انسان چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد، و آیات قرآن را درباره آن نادیده گرفت؛ چنان که می فرماید: «فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر؛ هرکس خواست ایمان بیاورد، و هرکس خواست، بر آنان کفر ورزد.» (کهف/ 29) ولی عرب جاهلی، انسان را در اندیشه و عمل مجبور می دانست و با همین عقیده پرورش یافته بود پس از تشرف به اسلام، مسأله جبر از محیط فکر آنان بیرون نرفت و با اعتقاد به آزاد بودن بشر در اندیشه و رفتار، مخالفت می کردند.
واقدی از زنی به نام معمول نقل می کند که می گوید: «در نبرد حنین دیدم عمر بن خطاب، پا به فرار گذاشته و از میدان می گریزد. به او گفتم این چه کاری است؟ گفت: تقدیر الاهی است.» (واقدی، 1376ش: ج2، ص904)
فقط خلیفه دوم نبود که این عقیده را داشت؛ بلکه ابوبکر نیز دارای همین عقیده بود. عبدالله بن عمر می گوید: «مردی پیش ابوبکر آمد و گفت: آیا زنا به تقدیر الاهی صورت می گیرد؟ وی در پاسخ گفت: آری، آن گاه آن شخص پرسید: چگونه می توان گفت: خداوند بر من عملی را تقدیر کرده، آن گاه مرا کیفر می دهد؟! ابوبکر در پاسخ گفت: چنین است ای فرزند زن بدبو! به خدا سوگند! اگر کسی پیش من بود، به او می گفتم با مشت، بر بینی تو بکوبد!» (سیوطی، 1382ش: ص95) این گفتگو، حاکی از آن است که فرد پرسشگر، با فطرت پاک خود، این دو عقیده را قابل جمع نمی دانست، و چون خلیفه از تصحیح این دو عقیده فروماند، با بدگویی، او را به کتک تهدید کرد.

بهره گیری حکومت اموی از اعتقاد به قدر

حکومت اموی، مسأله قضا و قدر را بیش از هر چیز ترویج می کرد تا بتواند وضع حاکم بر اجتماع را معلول آن قلمداد کند، و از این طریق، مردم را درباره هرنوع نابسامانی به سکوت وا دارد. ابوهلالی عسکری می گوید: «معاویه نخستین کسی بود که گفت: تمام کارهای بندگان، با اراده خدا انجام می گیرد.» (مفید، 1371ق:ج2، ص125) وقتی عایشه، همسر پیامبر (ص) از معاویه بازخواست کرد که «چرا بیعت فرزند خود را بر مردم تحمیل کردی؟» در پاسخ گفت: «خلافت یزید قضا و قدر الاهی است. بندگان درباره آن از خود اختیار و آزادی نداشتند.» (ابن قتیبه، بی تا:ج1، ص167) وقتی عبدالله بن عمر، همین گونه به معاویه اعتراض کرد، وی در پاسخ گفت: «من تو را از این که وحدت مسلمانان را به هم بزنی و خونریزی میان آنان به راه بیندازی، باز می دارم. خلافت فرزندم یزید، قضای الاهی است و بندگان، در آن اختیاری ندارند.» (همان، ص171) کم کم، این مسأله، از دودمان اموی به دیگران نیز سرایت کرد و افراد گنهکار، وجدان خود را از این طریق راضی می ساختند؛ برای مثال، آن گاه که عبیدالله ابن مطیع عدوی، به فرزند سعد وقاص اعتراض کرد که چرا حکومت همدان و ری را بر قتل حسین ترجیح دادی، در پاسخ گفت: «این ها کارهایی است که در علم الاهی مقدر بود و من نیز پسر عموی خود را متوجه این مسأله ساختم؛ ولی او جز کشته شدن چیزی را بر نگزید.» (محمد بن سعد، 1380ق: ج5، ص148) فقط فرزند سعد، وقاص نبود که اعمال زشت خود را از این طریق توجیه می کرد؛ بلکه عایشه نیز گاهی به همین ریسمان چنگ می زد.
روزی عایشه به مردم گفت: «چیزی مانع از ابراز حق نیست. من از پیامبر شنیدم که فرمود: امت من به دو دسته تقسیم می شوند: گروهی از آنان سرهای خود را می تراشند و شارب ها را می زنند. لباس های آنان تا نیمه ساق آنان است. قرآن می خوانند. اما قرآن از حنجره آنان تجاوز نمی کند. محبوب ترین مردم، نزد خدا و من، آنان را می کشد. در این هنگام، ابوقتاده برخاست و گفت: اگر تو چنین فضیلتی درباره علی آگاه بودی، چرا با او از در جنگ وارد شدی؟ در پاسخ گفت: کار من تقدیر الاهی بود! و برای قضا و قدر اسبابی هست.» (خطیب بغدادی، بی تا: ج1، ص160)
این رویدادها که از گوشه و کنار تاریخ گرد آوری شده، حاکی از آن است که هر نوع بحث و بررسی در معارف ممنوع بوده، و اگر باب مناظره و گفت وگو باز بود، فرهیختگان و فرزانگان که در مکتب اهل بیت تربیت یافته بودند، به روشنی ثابت می کردند که اعتقاد به قضا و قدر، هیچ منافاتی با حریت و آزادی انسان ندارد. در این باره به گفتگوی امام علی با یکی از یارانش هنگام بازگشت از صفین مراجعه بفرمایید. (نهج البلاغه، کلمات قصار: ش78)

خردورزان اعدام می شوند

قدریه بر خلاف قواعد عربی، بر گروهی اطلاق می شود که نافیان قضا و قدر جبر آفرین بودند و به سبب حریت و آزادی انسان در اندیشه و رفتار و گفتار، محاکمه و اعدام می شدند. عمر بن عبدالعزیز، از طرفداران سرسخت جبری گری بود و رساله گسترده ای در این مورد نوشته است. که متن آن را در کتاب بحوث فی الملل و النحل آمده (سبحانی، 1416ق: ج1، ص 270 و 271) معبد جهنی، طرفدار حریت و آزادی انسان در اندیشه و گفتار بوده، و آن گاه که اشعت ضد حجاج اموی قیام کرد، به عضویت سپاه اشعت در آمد، و در راه این عقیده کشته شد. (ابوعبدالله، بی تا: ج4، ص141) پس از وی، غیلان دمشقی منادی حریت و آزادی بود. حکومت اموی او را دستگیر کرد و پس از محاکمه ای فرمایشی، وی را در دروازه کیسان دمشق به دار آویخت. (شهرستانی، 1402ق: ج1، ص47)
قضا و قدر از اصول مسلم اسلامی است؛ ولی نتیجه گیری جبر از آن، کاملا بی پایه است. متأسفانه در همان دوران، احادیثی از لسان پیامبر نقل شد که مویی با جبر فاصله ندارد. ناقلان این احادیث، با احادیث، تجارت و از این طریق پایه حکومت اموی را محکم می کردند؛ به طور نمونه: «برخی از شما، کار بهشتیان را انجام می دهد، تا آنجا که میان او و بهشت فقط یک ذراع فاصله می ماند. ناگهان سرنوشت بر او پیشی می گیرد، و او کار دوزخیان را انجام می دهد، و به جهنم می رود، و برخی از شما کار دوزخیان را انجام می دهد، تا آن جا که میان او و دوزخ جز یک ذراع باقی نمی ماند. در این هنگام، سرنوشت بر او پیشی می گیرد و او کار بهشتیان را انجام می دهد و به بهشت می رود.» (القشیری، 1407ق: ج8، ص45) این حدیث می رساند که هدایت و ضلالت و رستگاری و بد فرجامی، دردست انسان نیست و هرگز انسانی نمی تواند خود را بهشتی و دوزخی سازد؛ بلکه زمام کار، در دست خط پیشانی و سرنوشت انسان ها است! او را به یک سو، (بخواهد یا نخواهد) می کشد.
حذیفه بن اسید، از پیامبر نقل می کند: «آن گاه که از استقرار نطفه، در رحم چهل و پنج روز گذشت، فرشته ای وارد رحم می شود و می گوید: خدایا! این جنین، شقی است یا سعید؟ آن گاه نوشته می شود. باز می پرسد: پسر است یا دختر؟ باز نوشته می شود؛ سپس کارهای او، اجل او، و روزی او نوشته شده و نامه عمل او پیچیده می شود. نه چیزی بر آن افزوده و نه چیزی از آن کاسته می شود.» (همان) این حدیث می رساند که انسان نمی تواند سرنوشت خود را دگرگون سازد و کتاب قدر، بر همه چیز حاکم است؛ در حالی که کتاب و سنت، پر از دگرگونی سرنوشت، با اعمال پاک و ناپاک است. این نوع روایت با نصوص محکم قرآن که انسان را مسئوول اعمال خود می داند، صد در صد در تعارض بوده و اعتقاد به مفاد آن ها جز بی قیدی و بی تحرکی و افکندن گناهان به گردن قضا و قدر، نتیجه دیگری ندارد. چه نیکو می گوید:
دیوانگی است قصه تقدیر و بخت نیست *** از مام سرنگون شدن و گفتن این قضا است
در آسمان علم، عمل بهترین سپرست *** در کشور وجود هنر بهترین غنا است
دوران اموی ها با تعبد گرایی آکنده از جهل سپری شد و عصر عباسی ها آمد. در آغاز حکومت عباسی ها پس از یک فترت، بار دیگر خردورزی ممنوع شد. اکنون توضیح این بخش.

عقلانیت در دوران عباسی ها

مکتب اعتزال در اوایل قرن دوم به صورت مکتب کلامی پی ریزی شده و به تدریج رو به تکامل نهاد و در زمان خلفای بنی امیه، فقط دو نفر با آن مخالفت نکردند و آن دو عبارتند از: یزید بن ولید بن عبدالملک (م126) و مروان بن محمد بن مروان (م132) واپسین خلیفه اموی.
وقتی بساط خلافت اموی ها برچیده شد و خلفای عباسی روی کار آمدند، در دوران خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی (136-158) ستاره اقبال معتزله درخشید و عمرو بن عبید (مرد شماره دو معتزله) با خلیفه وقت رابطه گرمی داشت. پس از درگذشت ابوجعفر، زمام امور به دست مهدی عباسی افتاد. در دوران خلافت او تحرکی برای معتزله مشاهده نشد و گویا به اهل حدیث تمایل داشت و با معتزله مخالف بود. کشی، رجالی معروف امامیه از هشام نقل می کند که مهدی بر اصحاب أهواء سخت می گرفت و ابن مفضل شرحی درباره فرقه های اسلامی برای او نوشت و او دستور داد که آن را برای مردم در نقاط مختلف شهر قرائت کنند. (کشی، بی تا، ص172)
یعنی هرگز اجازه نمی داد که متفکری، بر خلاف نظر او سخنی بگوید و چیزی بیندیشد. مقصود او از اصحاب أهواء گروه های مخالف با اهل حدیث است که شاخص آن ها، معتزله و شیعه و مرجئه و محکمه (خوارج) بودند و شاید این کتاب که رجال کشی از او یاد می کند، نخستین کتابی باشد که درباره فرقه های اسلامی و ملل و نحل نوشته شده است. پیروان بوذاسف به تناسخ بوده است، و در آن زمان در بین النهرین پیروانی داشت. پس از مهدی عباسی، هارون عباسی روی کار آمد. او نیز مانند برادرش مهدی، از بحث و مناظره جلوگیری می کرد و گروهی از اهل کلام را روانه زندان کرد و از روی ناچاری برای مناظره با سمنیه ها، یک نفر از معتزله را برگزید.
در دوران مأمون (195-218) و عصر معتصم (218-227) و واثق (227-233)، اهل حدیث منزوی شدند و متکلمان اسلامی در صحنه حضور کامل داشتند؛ ولی پس از روی کار آمدن متوکل و خلفای پسین، باردیگر طرفداران عقلانیت منزوی شده و هر نوع بحث و اندیشه جز در حدود احادیثی که محدثان نقل می کردند ممنوع شد، حتی در سال 406 قمری، القادر بالله، یکی از خلفای عباسی، کتابی به نام البیان القادری تألیف کرد ودر آن، فضایل صحابه را به ترتیبی که اهل حدیث قائلند آورد؛ سپس فضایل عمر بن عبدالعزیز را نقل کرد و به تکفیر معتزله پرداخت. این کتاب در تمام جمعه ها در جلسات اهل حدیث در مسجدالمهدی بر مردم قرائت می شد. او در همین سال دستور دستگیری تمام معتزله را صادر کرد و آنان را واداشت تا به صراحت از مکتب اعتزال بازگردند، و دست خطی از همه گرفت و افزود که اگر کسی از این به بعد، دست از پا خطا کند و غیر راه اهل حدیث برود به شدت مجازات خواهد شد. در سایه فرمان القادر. محمود غزنوی، فرمانروای خراسان به کشتار معتزله و شیعه و اسماعیلیه و قرامطه پرداخت و آنان را به دار آویخت و گروهی را زندانی کرد و به اصحاب حدیث دستور داد بالای منبر، آن ها را لعن کنند. (خطیب بغدادی، همان، ج4، ص 37 و 38؛ ابن اثیر الجزری، بی تا، ج7) و تمام کتاب های مربوط به فلسفه و نجوم و اعتزال را سوزانید (همان) ابن کثیر در تاریخ خود در حوادث سال های 456، 460، 465 و 477، از مظالم اهل حدیث به معتزله سخن گفته که به دلیل اختصار، از درج آن ها خود داری می کنیم. (ابن کثیر، 1402ق: ج12، ص91)

اشعری نزد بربهاری

ابوالحسن اشعری (260-324) چهل سال در مکتب اعتزال (عقل گرایی افراطی) درس خواند. سرانجام در چهل سالگی پیوند خود را با این مکتب برید و به خیل یاران احمدبن حنبل محدث مشهور اهل سنت پیوست و در رد معتزله و احیای عقاید حنابله (نقل گرایی افراطی) کتاب ها تألیف کرده، با این وصف، چون سابقه اعتزالی داشت، مورد پذیرش اهل حدیث قرار نگرفت. وقتی اشعری از بصره به بغداد آمد، به شیخ اهل حدیث، بربهاری گفت: «من بر جبائی و فرزندش ابوهاشم اعتراض و عقاید یهود و نصارا و محبوس را نیز نقد کرده ام.» بربهاری که به جز حدیث به چیز دیگری اعتقاد نداشت، گفت: «من از این نقدها و ردهای تو سر درنمی آورم. من فقط سخنان احمد بن حنبل را می پذیرم.»
از این بیان نتیجه می گیریم که محدثان اعصار نخست، پیوند خود را با مکتب اهل بیت و روش آن ها بریده و سرگرم مذاکره درباره احادیثی بودند که بخش معارف در آن ها تعطیل بود و اگر معرفتی در بین بود، ریشه در عهدین داشت، و کعب الأخبار و وهب بن منبه، و تمیم داری، با زیرکی خاصی آن ها را میان مسلمانان اشاعه داده بودند و زورمداران وقت از اموی ها و عباسی ها، منافع خود را در ترویج مذهب اهل حدیث دانسته، عقلانیت و خردورزی را ممنوع می کردند، و در این راه چه خون هایی که ریخته شد و چه انسان هایی که جان خود را از دست دادند.

تفکیک خرد از دین در غرب
اگر مسأله تفکیک دین از خرد در شرق اسلامی در دوران اموی ها و عباسی ها مطرح شد، آن هم به انگیزه خاصی، ولی این مسأله در غرب، پس از نهضت علمی اخیر مطرح شد اما با انگیزه بسیار متفاوت. عقلانیت برای حکومت امویان و عباسیان، خطر داشت و به سبب یک رشته مسائل سیاسی رو به تعبد آورده و در مسائل معرفتی از عقل و خرد گریزان بودند؛ ولی انگیزه تفکیک عقل از دین در غرب صیانت کتاب مقدس انجیل از نقد علمی بود؛ زیرا بسیاری از آموزه های کتاب مقدس در توحید، و غیره با علم و خرد، در تعارضند. توحید و یگانگی خدا با تثلیث قابل جمع نیست؛ بدین سبب خواستند با طرح «راه دین از عقل جدا است»، مسأله تعارض آموزه های عقلی را با کتاب مقدس به گونه ای حل کنند.

منـابـع

جعفر سبحانی- الاهیات فلسفی یا نگاه عقلانی به دین- مجله قبسات- شماره 38

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد