شیوه های حل تعارض علم و دین

فارسی 3859 نمایش |

شیوه های حل تعارض علم و دین از منظر غرب

حاکمیت مطلق دین بر علم
یک راه حل برای رفع موارد تعارض علم و دین حاکمیت مطلق بخشیدن به دین در برابر علم است. در میان مسیحیان، کسانی به این دیدگاه پایبند بودند. همچنین گروهی از مسیحیان که به «اصول گرایان» معروف بودند نیز از این موضوع طرفداری می کردند. آنان در سال 1909 فعالیتی را آغاز نمودند و مطالبی را با عنوان بنیادها منتشر می کردند. این گروه نهضتی را برای دفاع در برابر نهضت «نوخواهی»، که در جهت پذیرش نظریه تکاملی داروینی حرکت می کرد، آغاز نمودند. اصول گرایان به لزوم حمل عبارات کتاب مقدس بر معانی ظاهری آن تأکید داشتند و این مطلب را در همه موارد، از جمله موارد تعارض آن ها با نظریات علمی، لازم الاجرا می دانستند. پیروان تندروتر این نظریه نه تنها موضوع تکامل داروینیسم، بلکه به طور کلی علوم گوناگون و آموزش های جدید علمی را نیز مورد حمله قرار می دادند; زیرا آن ها را دارای فحوای مادی و الحادی تلقی می کردند.
روش دیگری که به حاکمیت مطلق دین در موارد تعارض منجر می شود، بی ارزش نمودن علم و یا کاهش ارزش واقع نمایی آن است. تعارض در صورتی حاصل می شود که آموزه های دین و علم، هر دو ناظر به واقع باشند و قضایای واقع نمایی را، که قابل صدق و کذب است، بیان نمایند. در این صورت، اگر هر دو در یک مورد مخالف هم سخنی داشته باشند، نمی توانند هر دو صادق تلقی شوند و قابل پذیرش باشند، بلکه یکی از آن دو باید کنار زده شود. اما اگر کسی معتقد باشد که قضایای علمی ارزش واقع نمایی ندارند، در نتیجه، قابلیت صدق و کذب از آن ها سلب شده و امکان تعارض با جملات دیگری را نخواهند داشت. از جمله اندیشمندانی که این راه را برگزیدند، کسانی هستند که در مصاف علم و دین از نظریه «ابزارانگاری در علم و واقع نمایی در دین» دفاع کرده اند.
در فیزیک جدید، بسیاری از دانشمندان این دیدگاه ابزارانگاری را برگزیده اند. این مشرب یک مشرب مطرود و غیر قابل توجهی نیست، بلکه فیزیک دانان و ریاضی دانان بسیاری در میان طرف داران آن دیده می شوند. از آن جمله، می توان از دوئم (1861 ـ 1916، Duhem) فیزیکدان، ریاضیدان و مورخ علم فرانسوی و اروین شرودینگر (1887 ـ 1961، Erwin Schrodinger)، عالم اتریشی فیزیک نظری، نام برد. این دانشمندان معتقدند که نظریه های علمی بیانگر واقعیت نیستند و تصورات حاصل از آن ها عینا منطبق بر مابه ازایی در عالم خارج نمی باشند; نظریه ها صرفا ابزارهایی ریاضی هستند که دانشمندان را برای پیش بینی و محاسبه حوادث کمک می کنند.
دوئم مسیحی کاتولیک بود که موضعی ابزارانگارانه در باب علم، به ویژه فیزیک و ترمودینامیک، اتخاذ کرد. او معتقد بود اصطلاحات نظری مانند اتم، ملکول، انرژی، آنتروپی و امثال آن را ما ساخته ایم و به عالم خارج نسبت داده ایم; خود این ها به طور مستقیم مشاهده نمی شوند، بلکه ابزاری برای تفسیر مشهودات ما هستند; مثلا، آنچه محسوس است حرکت شیء و شتابی است که آن می گیرد، اما این که چیزی به نام «نیرو» مبادله شود، بیانی نظری است، نه ضرورتا مطابق با واقع. علم در مقام کشف واقع نیست تا گفته شود که یک نظریه علمی به طور صحیح و یا باطل از واقع سخن گفته است، علم هدف دیگری دارد. دوئم محتوای کتاب مقدس را صد در صد مطابق واقع می دانست. به اعتقاد وی، این که منابع دینی می گویند زمین ثابت است و خورشید به دور آن می چرخد، مطلبی درست است; چون دین واقع نماست، اما آنچه علم در این باب می گوید صرفا بیان مصلحت عملی و ابزاری کارساز است که حظی از واقعیت ندارد.

بی معنا تلقی نمودن قضایای دینی
در صورتی میان دو قضیه تعارض به وقوع می پیوندد که هر دو معنادار بوده و اشاره حقیقی و خارجی از خود داشته باشند و در عین حال، مضمون یکی با دیگری سازگار نباشد. اما اگر هر یک از دو طرف بی معنا تلقی شوند، امکان تعارض مرتفع خواهد شد. اثبات گرایی (پوزیتیویسم) منطقی به این دیدگاه معتقد است. اثبات گرایان منطقی معیار معناداری در جملات علمی را قابلیت ارزیابی تجربی آن می دانستند و این میزان را برای معناداری هر قضیه ای می پذیرفتند و چون قضایای دینی قابل اثبات تجربی نبودند، آن ها را بی معنا تلقی می کردند. آلفرد آیر (1910 ـ 1989 Alfred, Ayer) سه دسته قضایا را معنادار می داند: قضایای شخصی حاکی از وقایع مشخص خارجی، قضایای کلی علمی که در خارج قابل اثبات یا ابطالند، و قضایای توتولوژیک که در ریاضیات و هندسه و امثال آن هستند. جملاتی که خارج از این سه قسم باشند، از حوزه سخنان معنادار خارجند; یعنی یاوه اند و معنای محصلی افاده نمی کنند و فاقد محتوای ادراکی هستند.

تابعیت دین از علم

بنابراین که قضایای دینی و علمی هر دو معنادار باشند، امکان تعارض وجود دارد، اما اگر همیشه فهم معنای صحیح دینی تابع نتایج علمی تلقی شود، تعارض مفروض حل می شود. برخی از دیدگاه ها حل تعارض را با تابع قرار دادن دین نسبت به علم حل می نمایند که از جمله، می توان کسانی را نام برد که معتقد به دست کشیدن بی رویه و افراط گونه از معانی حقیقی الفاظ در کتب دینی هستند. ارنان مک مولین از قول اگوستین نقل می کند که وی می گوید: «هرگاه تعارضی میان یک نظریه ثابت شده علمی و معنای ظاهری عبارتی از انجیل به وجود بیاید، عبارت کتاب مقدس باید به صورت مجازی تفسیر گردد; همان گونه که در مورد فصل اول سفر پیدایش باید چنین کرد.» به نظر وی، کتاب مقدس در صدد بیان شکل آسمان ها نیست; روح القدس نخواسته است اموری را به انسان ها بیاموزد که ارتباطی با رستگاری آن ها ندارد.
نویسندگان مسیحی دوران قرون میانه اشکال و صور گوناگون معنای حقیقی و سطوح و مراتب متفاوت حقیقت را در کتاب مقدس پذیرفتند و بسیاری از عبارات مسأله ساز کتاب مقدس را به گونه ای مجازی و استعاری تفسیر نمودند. لوتر و اعضای کلیسای انگلیسی این روش را ادامه دادند، گرچه برخی لوتری ها و کالوینی های متأخر بیشتر بر لزوم حمل به معنای حقیقی اصرار داشتند. در قرن بیستم، کلیسای رم و بسیاری از گروه های اصلی پروتستان ها گفتند که متون مقدس مدرک، شاهد و یا گواهی انسانی نسبت به وحی اولیه است که در زندگی پیامبران (ع) و شخص مسیح (ع) اتفاق افتاده است. بسیاری از سنت گرایان بر مرکزیت مسیح اصرار دارند، بدون این که بر خطاناپذیری تفسیر انجیل و لوازم حمل عبارات آن بر معانی حقیقی آن ها پافشاری داشته باشند. برخی از متکلمان برجسته مسیحی مانند بریث ویت در یک سخنرانی مشهور تحت عنوان «دیدگاه یک تجربه گران سبت به ماهیت اعتقاد دینی» تلاش کردند تا نشان دهند که سخن دینی عمدتا حاکی از تعهد اخلاقی و در عین حال، موجد آن است. اما این اعتقادات را نمی توان صادق تلقی کرد.

جدایی کامل حوزه علم از دین

برخی از نظریات حل تعارض علم و دین را در جدا نمودن قلمرو آن ها می دانند. از این جمله، می توان کلام لیبرال، نئوارتدوکس، اگزیستانسیالیسم و تحلیل زبانی را نام برد.

الف. کلام لیبرال (الهیات اعتدالی)
جدال های اولیه بر مسأله تکامل به تدریج، متکلمان را به دو قطب سنت گرا و نوخواه تقسیم نمود. هر گروه در صدد دفاع و تقویت موضع خود برآمد. در اواخر قرن نوزدهم، یک لیبرالیسم کلامی، که حد واسط این دو دیدگاه تلقی می شد، در میان متکلمان پروتستان حاکم گشت. آنان از یک سو، هم صدا با نوخواهان، نظریه تکامل را بدون هیچ گونه قید و شرطی پذیرفتند و از سوی دیگر، این پذیرش را مستلزم ایجاد جرح و تعدیلی در عقاید دینی نمی دیدند; زیرا آنان مبنای الهیات را در احوال قلبی، دینی و اخلاقی، نه در الهیات عقلی و نقلی جستجو می کردند. به اعتقاد آنان، منشأ معرفت به خداوند بیش و پیش از آن که ناشی از کتاب مقدس و یا جریان تکاملی باشد، ریشه در آگاهی دینی و اخلاقی انسان دارد. متکلمان لیبرال تحلیل تاریخی متون مقدس را پذیرفتند و تفسیرهای مخالف نظریه تکامل را ناشی از فرضیات علمی و وضعیت فرهنگی حاکم بر زمان نگارش این تفاسیر دانستند.
لازمه این دیدگاه پذیرش نظریه داروین در زمینه رشد تاریخی تفاسیر متون مقدس بود. برجسته ترین ویژگی این نوع نگرش عبارت است از: اعتنا به تجربه انسانی به جای الهیات طبیعی (عقلی) یا وحیانی (نقلی). آنان مسلم می گیرند که کتاب مقدس مستقیما وحی منزل نیست و به دست انسان نوشته شده است. بعضی از آنان به جای انکار مفهوم وحی، تعبیر تازه ای ارائه می نمایند; چنانچه می گویند: وحی از سوی خدا فرستاده شده است، اما نه با املای یک کتاب مصون از تحریف و خطا، بلکه با حضور خویش در حیات مسیح و سایر پیامبران (ع). در نتیجه، کتاب مقدس وحی مستقیم الهی نیست، بلکه گواهی انسانی بر بازتاب وحی در آیینه احوال و تجارب بشری است.

ب. نئوارتدکس
در قرن بیستم، نئوارتدکس (الهیات رسمی ـ سنتی جدید) پروتستان از سویی، بر مرکزیت مسیح و تقدم وحی تأکید داشت و از سوی دیگر، درصدد پذیرش کامل نتایج پژوهش های نوین بر کتب مقدس و نتایج علوم جدید برآمد. راه حلی که این ها برای موارد تعارض ارائه می دهند، جدایی کامل حوزه علم از دین است. از جمله رهبران این نوع تفکر کارل بارث، متکلم پروتستان سوئیسی (1886 ـ 1986) است. وی بزرگ ترین متکلمی است که در قرن بیستم تأثیری شگرف بر تفکر پروتستان بر جای گذاشت. وی به شدت با لیبرالیسم یا الهیات اعتدالی قرن 19 مخالفت نمود. طبق نظر بارث و پیروان او، خداوند را می توان تنها از طریق مسیح (ع) شناخت. خداوند امری متعالی و «کلی دیگر» می باشد و صرفا تا حدی می توان او را شناخت که خود را بر ما آشکار کرده باشد. کلام طبیعی مردود است; چون بر عقل انسانی تکیه می کند. ایمان مذهبی کلا مبتنی بر این است که از طرف خداوند بر ما ارزانی شود، نه این که مبتنی بر نوع فهمی باشد که ما در مورد علم به دست می آوریم. حوزه عمل خداوند تاریخ است، نه طبیعت. دانشمندان در تحقیقات و نتیجه گیری های خود آزادند و کارشان هیچ ارتباطی به دین ندارد. دین نیز در این زمینه، همین گونه می تواند آزادانه عمل کند و هیچ تعارضی میان علم و دین به وقوع نمی پیوند; زیرا روش و موضوع کار آن ها کاملا از هم جدا و بدون ارتباط با یکدیگر است. علم مبتنی بر مشاهده و عقل انسان می باشد، در حالی که کلام مبتنی بر وحی الهی است. بر اساس این نظریه، کتاب مقدس باید جدی گرفته شود، اما این به معنای پذیرش و جدی گرفتن معانی حقیقی عبارات آن نیست. کتاب مقدس، به خودی خود، وحی الهی نیست، بلکه یک مکتوب خطاپذیر انسانی است که شهادت بر وقایع وحیانی می دهد. رسالت الهی القای یک متن نبوده، بلکه توجه به زندگی برخی اشخاص و اقوام بوده است; مانند قوم اسرائیل، پیامبران (ع)، شخص مسیح (ع) و کسانی که در کلیسای اولیه پاسخ مسیح را دادند. نوشته های کتاب مقدس منعکس کننده تفاسیر مختلفی از این حوادث است.
علاوه بر این، ما باید به محدودیت های انسانی نویسندگان کتاب مقدس و تأثیرات فرهنگی که دوران حیات این نویسندگان بر تفکرات آنان بر جای نهاده است، اعتراف کنیم. دیدگاه های آنان در ارتباط با قضایای مربوط به علوم تجربی منعکس کننده تفکرات ماقبل علمی دوران باستان است. باید فصول کتاب آفرینش از انجیل را به عنوان تصویری نمادین از رابطه اساسی انسانیت و جهان نسبت به خدا تلقی نمود. این معانی می تواند از جهان باستانی، که در آن معانی اظهار شده اند، جدا شود. توماس تورانس برخی از دیدگاه های نئوارتدوکسی را بسط و پرورش داده است. او می گوید: «الهیات یک علم مستقل با مشخصات ویژه خویش است; زیرا موضوعش خداوند است. این علم قوانین داخلی و شیوه پژوهش خاصی دارد. خداوند امری متعالی است که تنها از طریق خود و به گونه ای که او خودش را به ما نشان داده است، می تواند شناخته شود.»

ج. اگزیستانسیالیسم
جریان دیگری که حل تعارض علم و دین را در تفکیک میان حوزه علم و دین جستجو می کند، اگزیستانسیالیسم است. بنیانگذار این گرایش فکری کی یرکگور (1813 ـ 1855) متکلم پرشور دانمارکی، است. گرچه اندیشه های وی در قرن 19 چندان مورد توجه واقع نشد، اما اروپای پس از جنگ در قرن بیستم، شاهد قدرت و نفوذ تفکرات وی گردید. ژان پل سارتر (1905 ـ 1980) آلبر کامو (1913 ـ 1960) در نمایش نامه ها و داستان های خود، مارتین هایدگر (1889 ـ 1976)، کارل یاسپرس (1883 ـ 1965) در مفاهیم فلسفی خود و مارتین بوبر (1878 ـ 1965) و رودولف بولتمان (1884) در مباحث کلامی خویش مضامین اگزیستانسیالیستی را به کار گرفته و پرورش داده اند.
اگزیستانسیالیسم معتقد به تقابل میان حوزه خودآگاهی انسان و حوزه اعیان و امور فاقد آگاهی است. روش شناخت خود شخصی متفاوت از روش شناخت سایر امور است. همه اگزیستانسیالیست ها، اعم از خداگرا و غیر خداگرا، در این اعتقاد مشترکند که ما تنها زمانی می توانیم وجود انسانی اصیل خود را درک کنیم که به طور شخصی در مسأله ای درگیر شویم و به عنوان افراد جدا و مستقل از یکدیگر به طور آزادانه تصمیم بگیریم. معنای زندگی نه در تفکر منطقی و کاوشی علمی برای کسب مفاهیم کلی مجرد و قواعد کلی، بلکه تنها در تسلیم و عمل یافت می شود. به اعتقاد اگزیستانسیالیست های مذهبی، رابطه ما با خداوند از نوع رابطه شخصی «من ـ تو» است، نه از نوع رابطه «من ـ آن» که در علم مطرح می شود و به معنای تحلیل برکنارانه و تصرف در اشیای بی جان و ناآگاه می باشد.
بولتمن اعتراف می کند که کتاب مقدس مسامحتا از فعل خداوند سخن می گوید; چنانچه گویی می توان فعل او را به زبان زمان و مکان توصیف نمود. بولتمن اصطلاحات گوناگون به کار برده شده در کتاب مقدس را، که در مورد اعیان و اشیا خارجی است و برای توصیف صفات الهی فراتر از زمان و مکان به کار می رود، «اساطیری» می نامد. به اعتقاد بولتمن، گرچه انجیل غالبا زبان عینی را در مورد اعمال خداوند به کار می برد، ولی ما باید آن را به زبانی قابل فهم برای انسان به زبان امیدها و ترس ها و انتخاب ها ترجمه کنیم. قضایای دینی هیچ ارتباطی با نظریه های علمی در مورد جهان خارجی ندارند، بلکه آن ها ناظر به شناخت جدیدی از خود ما هستند که خداوند در طی اضطراب ها و امیدهایی که در زندگی ما رخ می نمایند به ما ارزانی می دارد.
لنگدن گیلکی در نوشته اولیه خود و در شهادتش در دادگاه آرکانساس، بسیاری از این مطالب را اظهار می دارد. وی تفکیک علم و دین را چنین مطرح می کند: علم اطلاعات قابل تکرار عمومی علمی را می کاود، اما دین در مورد وجود نظم و زیبایی در جهان و تجارب زندگی درونی ما (مانند گناه، اضطراب و بی معنایی و یا بخشش و اعتماد) می پرسد. همچنین علم سؤالات چگونگی را در مورد اشیا می پرسد، در حالی که دین سؤالات چرایی را از اشخاص درباره معنا و هدف و درباره ریشه نهایی و سرنوشت نهایی انسان می پرسد. علاوه بر این، قضایا و اخباری را که علم مطرح می کند، به طور تجربی، قابل آزمون هستند، در حالی که زبان قضایای دینی زبانی نمادین است. به اعتقاد گیلکی، این اختلاف کامل روش شناسانه علم و دین و سؤالاتی که هر کدام در پی پاسخ آن هستند، به این نتیجه منتهی می شود که زمینه ای برای ایجاد ارتباط میان نتایج تحقیقات علمی و مطالب متون مقدس باقی نمی ماند. در این صورت (مثلا) کلام انجیل در مورد نظریه خلقت را نباید بر معنای حقیقی آن حمل نمود; زیرا این مطلب یک اظهار مذهبی نمادین است که بیانگر نیکویی جهان و وابستگی آن به خدا در تمام لحظات است. این یک اظهار مذهبی است که اساسا مستقل از جهان شناسی ماقبل علم و جهان شناسی نوین است.

د: زبان های مختلف علم و دین
یکی از راه های مؤثر، که به واسطه برخی از فلاسفه و دین شناسان غربی برای حل موارد تعارض علم و دین مطرح شده، جداانگاری علم و دین به دلیل داشتن زبان های گوناگون است. در نظریه تحلیل زبانی، زبان علم و دین به گونه ای متفاوت تفسیر می شوند که با هم بی ارتباط هستند و عملکرد آن ها کاملا مختلف و غیر قابل تبدیل به یکدیگر است. در این باره، ویتگنشتاین کلمه «بازی زبانی» را به کار می برد. او و پیروانش علم و دین را دارای بازی های زبانی متفاوتی می دانند. طبق نظر این مسلک، علم و دین کارهای کاملا متفاوت دارند و هیچ یک نباید به وسیله استانداردهای دیگری مورد قضاوت قرار بگیرند. زبان علمی اساسا برای پیش بینی و کاربری به کار می رود. یک نظریه علمی یک ابزار مفید برای خلاصه کردن اطلاعات، مرتبط کردن قواعد در پدیده های قابل مشاهده و فراهم نمودن زمینه برای کاربرد در فن آوری می باشد. علم سؤالات مشخصی را درباره پدیده های طبیعی می پرسد. ما نباید از علم چیزهایی انتظار داشته باشیم که انجام آن ها خارج از عهده علم می باشد; همان گونه که فراهم آوردن جهان بینی کلی، یک فلسفه زندگی و یا یک مجموعه ای از معیارهای اخلاقی از این قبیل امور است.
بریث ویت می گوید: «گزاره های دینی نه صادقند و نه کاذب، بلکه توصیه هایی برای یک شیوه زندگیند. داستان های مذهبی صرف نظر از این که واقعیت داشته و یا نداشته باشند، در روحیات انسان ها مؤثرند. بنابراین، داستان های مجعول و غیر واقعی، اما مفیدی برای بشر هستند.» لازم نیست که کسی این قضایای دینی را باور داشته باشد; چنانچه ایان باربور اظهار داشته است: «نظریه بریث ویت مشابه دیدگاه بسیاری از جامعه شناسان است که مفاهیم دینی را مجعولات و مطالب ساختگی می دانند که نقش های مهم اجتماعی ایفا می نمایند.»

اشکالات بر طرح های ارائه شده و ناکاربری آن ها در اسلام

هر یک از نظریات ذکر شده بر اساس مبانی خاصی، راه حل خود را برای موارد تعارض علم و دین ارائه داده اند. در بررسی نظریات ذکر شده، صرفا به نقد راه حل ارائه شده و لوازم آن بسنده می شود و از بیان سایر اشکالات وارد بر جزئیات اصول تفکر هر یک از آن ها صرف نظر می شود; بررسی جداگانه هر کدام مجالی دیگر و بیانی مفصل تر می طلبد که از حوصله این بحث خارج است. هدف اصلی این مقال پاسخ به این سؤال است که راه حل های طرح شده که تماما از آبشخور مکاتب غربی مایه می گیرد تا چه حد می تواند در اسلام برای حل موارد تعارض علم و دین کارساز باشد. نظریه حاکمیت مطلق دین بر علم یک شیوه افراط گرایانه ای در باب دفاع از دین است که امروزه طرفداران چندانی در مغرب زمین ندارد. در این نظریه، تفکیکی میان انواع متون دینی نشده و گویی هر نوع برداشت از کتب مقدس را غیر قابل اصطکاک با نتایج علمی قلمداد نموده است.
این نظریه بیش از آن که در صدد یافتن راهی برای رفع تعارض باشد، به نادیده گرفتن ارزش علم منجر می شود. راه های صحیح ارتباط و تعامل میان علم و دین را نیز مسدود می نماید. این مسلک فکری در اسلام نیز نمی تواند پذیرفته شود; زیرا اسلام بر نقش علم و خرد تأکیدی ویژه دارد که مانع از نادیده گرفتن ارزش واقع نمایی آن برای رشد بشریت می گردد. بی معنا تلقی کردن قضایای دینی، که اثبات گرایی منطقی بر آن اصرار دارد، دارای مشکلات زیادی است. مهم ترین اشکال آن در مبانی فلسفی اثبات گرایی است که البته این مقاله درصدد بیان تفصیلی آن نیست. اثبات گرایی منطقی دیدگاهی است که در نیمه اول قرن بیستم مطرح شد و به زودی مورد انتقاد سایر متفکران و اندیشمندان این قرن قرار گرفت. حتی برخی از نظریه پردازان اولیه نیز تا حدی به ابهامات و مشکلات آن پی بردند. آیر، که بنیانگذار اصلی این نظریه است و دقیق ترین و مهم ترین کتاب در زمینه اثبات گرایی منطقی را نوشته، نیز به ضعف این دیدگاه اعتراف نموده است.
خود آیر بعدها در این کتاب، تجدید نظر کرد و مؤخره ای بر آن افزود و در مورد ملاک معناداری و علمی بودن، تغییراتی را در آرای خود به وجود آورد. به تدریج، این نظریه رو به افول نهاد، به گونه ای که آیر پیش از مرگ خود نیز به ضعف اساسی آن و عدم موفقیت خود پی برد. نکته ای که آیر در آخر عمر خود گفته است این مطلب را نشان می دهد; او در مصاحبه ای در اواخر عمر گفته است که تقریبا همه امیدهایش بر باد رفته و همه آنچه در اثبات گرایی به دنبال آن بوده و از آن دفاع و تبلیغ می کرده ویران شده است. گرچه رسوبات اثبات گرایی به صور دیگری (کماکان) باقی است و در نوشتارهای گوناگون دینی، فلسفی و غیر آن مشاهده می شود، اما امروزه دوران حاکمیت اصل این طرز فکر به سر آمده و کمتر اندیشمندی را می توان یافت که از آن دفاع نماید; چنانچه پترسون می گوید: «امروزه اصول اساسی دیدگاه اثبات گرایی نه تنها در مورد دین، بلکه در مورد علم نیز مردود شناخته شده است و هیچ فیلسوف قابل توجهی خود را «پوزیتیویست» نمی نامد.» دیدگاه اثبات گرایی منطقی حل تعارض علم و دین را در حذف کامل دین از صحنه معناداری جستجو می کند. بر اساس این نظریه، جملات اخلاقی و دینی همچون یاوه گویی های کسی که در خواب سخنی به زبان می راند، مطالبی بی معنا هستند و هیچ حکایتی از جهان خارج ندارند. چنین راه حلی به روشنی، منجر به تضعیف و بلکه بی محتوا نمودن معارف دینی می گردد. این روش نه تنها در موارد تعارض میان علم و دین، دین را از صحنه تعارض خارج می سازد، بلکه سایر تعالیم دینی را که اصطکاکی با علم ندارند نیز بی محتوا و بی معنا می سازد; نه تنها دین بلکه اخلاق و فلسفه را نیز بی ارزش می نماید.

سایر راه حل های ارائه شده برای حل تعارض علم و دین
آیا لازم و بجاست که روش دین شناسان جدید مسیحی برای رفع تعارض علم و دین در مسیحیت را در مورد اسلام بپذیریم و به کار بندیم؟ به نظر می رسد که استقلال فکری و فرهنگی اقتضا می کند که ما دین خود را به خوبی بشناسیم و تفاوت های آن را از سایر ادیان الهی درک کنیم و سپس بیندیشیم که تا چه حد رهاوردهای دین شناسی مغرب زمین می تواند کارگشای معضلات فکری در اسلام و از جمله حل تعارض علم و دین گردد. در این زمینه به سادگی ممکن است که انسان به ورطه افراط یا تفریط درغلتد. علی رغم این که آشنایی با تفکرات کلامی، تفسیری و فلسفی سایر ادیان الهی می تواند ما را در شناختی عمیق از اسلام یاری رساند، اما عدم دقت در سرایت و تعمیم دیدگاه های آنان بر اسلام ممکن است ما را ناخواسته به مغالطاتی نیز سوق دهد. همیشه توجه به بستر تاریخی رشد هر نظریه می تواند ما را در فهم و تفسیر بهتر آن دیدگاه یاری رساند.
از این رو، باید به تحلیل نظریاتی بپردازیم که در مورد راه های رفع تعارض میان علم و دین در مغرب زمین برداشته شده است. توجه به این نکته روشن می سازد که تا چه حد می توانیم و باید درصدد انطباق این دیدگاه ها با اسلام برآییم. توجه به بستر تاریخی رشد تفکرات کلامی در مسیحیت نشان می دهد که آنچه فلاسفه دین و متکلمان مسیحی را بر آن داشته است تا چنین مواضعی اتخاذ نمایند و بدین راه ها توسل جویند تعارضات جدی تعالیم انجیل و تورات با علوم تجربی و عقل بشری است. آنان برای حل این تعارض ها راه دیگری نداشته اند. دین تحریف شده مسیحیت همراه با عقایدی همچون وجود سه خدا (اب، ابن، روح القدس)، پسر داشتن خداوند، تجسم یا حلول خداوند در حضرت عیسی (ع)، گناهکار و پست بودن ذاتی سرشت انسان ها از ابتدای خلقت، فروش گناه، فرود خداوند از آسمان و کشتی گرفتن با حضرت یعقوب (ع) و مغلوب شدن او، ثابت بودن زمین و چرخش خورشید به دور زمین و امثال آن چگونه می تواند مقبول انسان خردمند و برخوردار از نتایج علوم تجربی واقع شود؟ اما این امر در مورد اسلام جاری نیست. کتاب آسمانی اسلام از تحریف مصون مانده و همراه با خرافات و عقاید خردستیز و علم گریز نیست و اگر احیانا برخی از تعالیم آن متعارض با علم به نظر می رسد، تعارض بدوی و ابتدایی است و راه های خردپسندی برای رفع آن ها وجود دارد. از این رو، در اسلام لزومی بر به کارگیری روش های حل تعارض مسیحیت با علم وجود ندارد.
اگر مسیحیت دینی کامل و خالی از نقص می بود و کتاب آسمانی آن دستخوش تحریف نبود، خداوند پس از آن دین جدید و پیامبر تازه ای برای بشر نمی فرستاد. دین تحریف شده و دارای عقاید غیر منطقی نمی تواند به سادگی قابل توجیه باشد. توجیه این عقاید باطل است که به رشد بحث های عمیق و دامنه دار و موشکافانه در باب زبان دین، تحلیل های فلسفی از عقاید دینی و مانند آن منجر شده است. بررسی تاریخی این دیدگاه ها نشان می دهد که ریشه این مباحث در غرب، در گرو وجود تعارض جدی میان عقاید دینی و نتایج علمی و فلسفی و از سوی دیگر، تمایل جدی به حفظ دین داری (تا حد ممکن) بوده است. هدف اصلی بسیاری از آغازکنندگان و یا رشددهندگان این مباحث حل تعارض علم و دین و حفظ دغدغه دین داری بوده است. آنان درصدد برآمده اند که با ارائه این راحل ها مردم را تا حد ممکن از پشت کردن کامل به مسیحیت در زمان خود باز دارند. روش های مزبور مستلزم وجود برخی ویژگی های مشکل زاست و در نتیجه، نمی تواند برای حل تعارض در اسلام کارگشا باشد. کاربرد این روش ها در اسلام، نه برای رفع مشکل تعارض مورد نیاز است و نه با قواعد و اصول اسلام تناسبی دارد.

ویژگی های مشکل زا

1. تهی سازی متون دینی از معانی حقیقی
لازمه بیشتر دیدگاه های یادشده دست کشیدن از معانی ظاهری و حقیقی تمام یا مقدار کثیری از عبارات کتاب مقدس است. اگوستین همه مطالب مربوط به حوزه علوم را که در انجیل آمده است قابل تأویل می داند. کلیسای کاتولیک رم و بسیاری از گروه های اصلی پروتستان در قرن بیستم نیز ضرورتی بر حمل عبارات انجیل بر معانی حقیقی آن نمی دیدند. نئوارتدوکس و کلام لیبرال یا الهیات اعتدالی نیز معتقدند ضرورتی ندارد که معانی حقیقی عبارات کتب مقدس جدی گرفته شود. آنان قایل به پذیرش بدون قید و شرط نتایج علوم هستند و هیچ تناقضی میان نظریات علمی و دینی نمی بینند. گره گشایی تعارض در الهیات وجودی بولتمن نیز به واسطه نادیده گرفتن معانی حقیقی عبارات کتاب مقدس حاصل می شود. بولتمن بسیاری از عبارات انجیل را اساطیری می داند و آن ها را به زبان امیدها و ترس ها و اعمال ترجمه می کند، مثلا، بولتمن می گوید موضوع «زنده شدن عیسی (ع) پس از مرگ» یک رویداد واقعی نبوده، بلکه به معنای تجدید عهد ایمان به مسیح (ع) است. این حادثه برای یاران و رسولان اولیه حضرت عیسی (ع) اتفاق افتاده است و امروز نیز می تواند در زندگی یک مؤمن، هنگامی که او احساس می کند به وسیله عیسی (ع) آمرزیده شده است، حادثه تکرار شود.
همچنین کلام انجیل در مورد آفرینش عالم و مبدأ و منشأ جهان را نباید بر معنای حقیقی آن حمل نمود، بلکه یک بیان نمادین است که بیانگر خوبی جهان و وابستگی آن به خدا در تمام لحظات است. اگزیستانسیالیسم مسیحی بولتمن تنها از ما نمی خواهد که معانی حقیقی عباراتی از انجیل را که معارض با علم است نادیده و غیر جدی بگیریم، بلکه ما را به تصرف گوهری در معانی موارد بسیار دیگری از کتاب مقدس نیز دعوت می نماید. دست کشیدن از معانی ظاهری و حقیقی عبارات کتاب مقدس، که لازمه بیشتر دیدگاه های یادشده می باشد، در اسلام غیر کاربردی است. ممکن است کسانی گمان کنند که چنین راه حلی به هر یک از علم و دین خدمت می کند و دین را از تعارض با علم مصون می دارد. ولی به نظر می رسد این موضوع در واقع، ارائه راه حل برای موارد تعارض نیست، بلکه حاکم و مقدم داشتن دایمی علوم انسانی و تجربی بر دین در موارد تعارض و ایجاد محدودیتی افراط گونه در دایره دین و بی ارزش نمودن آن است. چنین راه حلی برای رفع تعارض، در واقع، به تهی و بی ارزش سازی تعالیم موجود در قرآن و روایات منجر می شود و هرگونه نقش عملی دین در جامعه را به نهایت، کمرنگ می سازد. این طرز تفکر در نهایت، متکلم مشهور مسیحی، بریث ویت، را به این موضع رساند که نمی توان اعتقادات دینی را صادق و صحیح تلقی نمود.

2. تعمیم به همه موارد متون مقدس
نظریه های مذکور درصدد رفع تعارض برآمده اند، اما راه حل ارائه شده از سوی آن ها اختصاص به موارد تعارض ندارد. نظریه اگوستین، که معتقد است روح القدس نخواسته اموری را به انسان ها بیاموزد که ارتباطی با رستگاری آن ها ندارد، گویای این است که وی بیان امور مربوط به علوم طبیعی را خارج از حیطه کتاب مقدس می داند; چون انتظاری که از این کتاب می رود تبیین راه های رستگاری اخروی است. او نتیجه می گیرد که همه قضایا و عباراتی که در انجیل در حوزه علوم تجربی بیان شده، قابل تأویل و تفسیر به معانی مجازی است، به گونه ای که دست شستن از معانی حقیقی آن ها کاملا طبیعی و ممکن به نظر می رسد. گرچه اصل این نکته صحیح است که ارسال کتب آسمانی برای هدایت انسان هاست، اما نتیجه ای که اگوستین از آن می گیرد اصل اعتبار کتاب مقدس را خدشه وار می سازد. اگر چنین باشد که بنابر یک قاعده کلی، تمام عبارات مربوط به علوم را که در انجیل آمده است، به سادگی مورد تأویل قرار دهیم، جای طرح این سؤال وجود دارد که به چه دلیل، خداوند مطالب باطلی در حوزه علوم تجربی به بشر ارائه داده است تا آن ها مجبور به تأویل آن گردند؟ آیا اگر بشر به برکت علم به بطلان این عقاید پی نمی برد، او باید برای همیشه به واسطه تعالیم مسیحیت در تاریکی جهلی مرکب می زیست و بر اعتقادات خرافی خویش همچنان پای می فشرد؟
اگر مطالب غیر مرتبط به رستگاری باید کنار زده شود، چرا خداوند چنین مطالبی را در ضمن انجیل و تورات آورده است؟ راه حل کلیسای کاتولیک رم و بسیاری از گروه های اصلی پروتستان در قرن بیستم، که ضرورتی بر حمل عبارات انجیل بر معانی حقیقی آن نمی دیدند، مشکل بیشتری نسبت به نظریه اگوستین دارد. اگر اگوستین صرفا در مورد عبارات کتاب مقدس، که در مورد علوم تجربی است، قایل به برخورد مسامحی و جدی نگرفتن معانی آن ها شد، نویسندگان نوین کاتولیک و پروتستان نظریه اگوستین را به همه محتویات انجیل تعمیم دادند. سایر مسالک (کلام لیبرال، نئوارتدوکس، اگزیستانسیالیسم و تحلیل زبانی) نیز حکم کلی در مورد همه محتویات انجیل داده اند. راه حل آن ها جدا کردن کامل حوزه علم و دین است; به عبارت دیگر، سلب ارزش معرفتی و شناختی از کل قضایای دینی است، نه صرفا از مواردی که با علم تعارض دارد.
با پذیرش این مبانی، حتی نیازی به عمل کردن به مواردی از دستورات دینی، که مخالف نتایج علمی نیست، نخواهد بود. آنچه مکاتب ذکر شده برای رفع مشکل تعارض علم و دین پیشنهاد کرده اند سلب معانی حقیقی از کل عبارات کتب مقدس و یا دادن فتوا به جدایی کل حوزه علم از دین است، در حالی که اگر ما بتوانیم در خصوص موارد تعارض چاره ای بیندیشیم، لزومی به سرایت دادن یک مشکل به کل آن نخواهد بود. اگر فرض کنیم که یک کتاب دینی و یا غیر دینی وجود داشته باشد که معنای ظاهری و حقیقی تک تک عبارات آن با نتایج علوم تضاد کامل داشته باشد و به گونه ای مملو از خرافات باشد که حتی یک جمله معقول و منطقی نیز در آن یافت نشود، باز هم راه حل های مذکور در مسالک مزبور برای رفع تعارض کافی خواهد بود; زیرا اگر قرار باشد معانی حقیقی را از کل یک کتاب سلب نماییم و آن ها را قضایایی نمادین بدانیم و معانی دلخواه خود را بر آن ها تحمیل نماییم، در این صورت، محتویات آن کتاب هیچ تعارضی با علم و منطق بشری نخواهد داشت. اگر بخواهیم با این روش عمل کنیم، می توانیم به دلخواه خود، هر عبارتی را به هر معنای دلخواهی حمل نماییم. اگر چنین است که کتابی آن چنان مملو از قضایای مخالف علوم است که ما برای رفع تعارض ناچار به ارائه چنین راه حل هایی هستیم، بهتر است که پیشنهاد حذف و کنار زدن آن کتاب را بدهیم.

3. تأکید بر خطاپذیری متون کتاب مقدس و ارائه تفسیری جدید از معنای وحی
بیشتر مسالک مزبور متون مقدس را مصون از خطا نمی دانند. بسیاری از سنت گرایان و فرق عمده پروتستان ها بر این نکته تأکید می ورزند. نظریه پردازان نئوارتدوکس و کلام لیبرال کتاب مقدس را وحی مستقیم الهی نمی شمارند، بلکه آن را یک مکتوب خطاپذیر انسانی می دانند و لزومی به جدی گرفتن معانی حقیقی عبارات آن نمی بینند. نئوارتدکس انجیل را وحی الهی نمی شمارد، بلکه آن را تفاسیر مختلفی از حوادث وحیانی تلقی می کند که در زندگی قوم اسرائیل، پیامبران (ع)، شخص مسیح (ع) و آن کسانی که در کلیسای اولیه پاسخ مسیح (ع) را دادند، اتفاق افتاده است. نوشته های کتاب مقدس منعکس کننده تفاسیر مختلفی از این حوادث است. در واقع، ارائه تفسیر جدیدی از وحی است که زمینه رابرای پیشنهاد روش های مزبور برای رفع تعارض آماده می سازد. هنگامی که وحی، مکتوب خطاپذیر انسانی تلقی شود، لزومی بر جدی گرفتن معانی حقیقی جملات آن نخواهد بود. تأکید بر خطاپذیری متون کتاب مقدس و ارائه تفسیری جدید از معنای وحی در اسلام، غیر مقبول است.
سخن این نظریه پردازان مسیحی بر سر این نیست که کتابی آسمانی به نام انجیل از طرف خداوند بر حضرت عیسی (ع) نازل شده و وی آن را بر مردم عرضه نموده است و امروزه مسیحیان هم به متن اصلی وحی و هم به تفاسیر مختلف آن دسترسی دارند، بلکه سخن آنان این است که ما به متن اصلی کتاب آسمانی دسترسی نداریم. آنچه به نام انجیل وجود دارد خود تفسیری است از وقایع وحیانی دوران زندگی حضرت عیسی (ع). از این جا به خوبی روشن می گردد که مقایسه انجیل با قرآن و تعمیم روش متکلمان مسیحی بر حل تعارض احتمالی علم و دین در مسیحیت به اسلام اشتباهی عظیم و قیاسی مع الفارق است.
اگر بخواهد مقایسه ای میان روش حل تعارض علم و دین در اسلام و مسیحیت صورت گیرد، باید تعارض انجیل با علم و تعارض برخی از تفاسیر نوشته شده برای قرآن (به واسطه انسان های خطاپذیر) با علم مقایسه گردد. مکتوبی که به واسطه انسان هایی غیر مصون از خطا به نگارش درآید مسلما خطاپذیر است. اما آیا ارائه چنین تفسیری از وحی با دیدگاه اسلام می تواند قابل انطباق باشد؟ آیا قرآن چنین کتابی است که دست نوشته انسانی خطاپذیر باشد؟ اعتقاد به خطاپذیری قرآن کاملا با موضع اسلام در مورد قرآن تفاوت دارد و مخالف مبانی اسلامی است. قرآن تفسیری از وحی خداوند بر پیامبر اسلام (ص) نیست، بلکه خود وحی الهی است. وحی در اسلام، عین کلام خداوند است که توسط جبرئیل به پیامبر (ص) فرستاده شده است، بدون این که جبرئیل و یا پیامبر (ص) بر آن چیزی اضافه یا کم نموده و یا آن را تفسیر کرده باشند. عقل و نقل، که پایگاه خود را در کلام لیبرال از دست داده و یا بسیار کم رنگ شده اند، دو منبع اصلی در اسلام به شمار می آیند که حذف و یا تضعیف آن ها به منزله حذف عمده ترین راه های شناخت اسلام است.

4. فردی سازی دین
فردی سازی دین، که لازمه برخی از دیدگاه های مذکور (مانند اگزیستانسیالیسم است) مستلزم درونی کردن ایمان همراه با حذف و نادیده گرفتن بعد اجتماعی آن است و این به معنای حذف بخش های وسیعی از تعالیم قرآن و بدین روی، در اسلام غیر مقبول است. این سخن نه تنها در اسلام پذیرفته نیست، بلکه برخی از متفکران غربی همچون باربور نیز آن را به باد انتقاد گرفته اند. کوتاه نگاهی به تعداد آیات قرآن و روایات معصومان (ع) در ابعاد اجتماعی زندگی بشر و مقایسه نسبت این حجم از منابع اسلامی به موارد مربوط به امور فردی، این نظریه را روشن می سازد.

5. قطع ارتباط و تعامل ممکن میان علم و دین
از جمله لوازم روش های مطرح شده دانشمندان غربی برای گره گشایی تعارض علم و دین، که به جدایی قلمرو آن دو منجر می شود و یا مسالکی که لزومی به جدی گرفتن معانی حقیقی کتب مقدس نمی بینند، قطع کامل ارتباط میان علم و دین است; زیرا در صورتی می توان از ارتباط و تعامل علم و دین سخن راند که دین نیز همچون علم از ارزش معرفتی، جهان شناختی و انسان شناختی برخوردار باشد. اگر علم و دین، هر دو، در شناخت ما نسبت به خدا، انسان و جهان واقع نمایی داشته و معرفت بخش باشند، در این صورت، نوبت به بحث از نحوه ارتباط علم و دین در تحقق این شناخت می رسد. اما اگر معانی حقیقی عبارات قرآن و عقاید اسلامی را نادیده بگیریم و یا آن گونه که بریث ویت ادعا می کند، قضایای دینی را قابل صدق و کذب ندانیم و لزومی به باور داشتن آن ها نبینیم، روزنه ای برای تعامل میان علم و دین نمی ماند.
بیشتر دین شناسانی که نظریاتشان در باب رفع مشکل تعارض علم و دین تبیین شد، به لازمه دیدگاه خود، که قطع ارتباط میان علم و دین است، تصریح دارند. برای مثال، اندیشمندان نئوارتدکس و یا برخی از نظریه پردازان اگزیستانسیالیسم مذهبی شیوه و موضوع کار علم و دین را کاملا از هم جدا دانسته و این دو را جدای از هم تلقی می نمایند و این نکته را دلیلی بر نفی هرگونه ارتباط میان علم و دین قلمداد می کنند. تأکید متفکران مذکور بر جدایی ارتباط علم و دین به دلیل عدم اشتراک در روش، مطلبی غیر قابل قبول است. چنین نیست که علم و دین هر دو دارای موضوع، قلمرو، غایت و روش مساوی و مشترک باشند و چنین هم نیست که کاملا از هم بیگانه و بی ارتباط باشند. در مواردی، هر کدام حوزه مستقل و جدایی دارند و در مواردی نیز دارای اشتراک هستند. روش پژوهش علمی متفاوت با روش کاوش دینی است. همچنین غرض اصلی دین، بر خلاف علم، تبیین قواعد تجربی حاکم بر طبیعت و ماده نیست، بلکه هدف غایی آن هدایت انسان در محور فرد و جامعه است. در عین حال، علم و دین در مواردی دارای مسائلی مشترک هستند. موضوع پژوهش در علوم تجربی طبیعت مادی و در علوم انسانی، انسان می باشد.
اسلام نیز به عنوان یک دین، گرچه مرادف و مساوی علم نیست اما هم در باب جهان شناسی و هم انسان شناسی سخنانی دارد. بنابراین، محورهای مشترکی برای گفتگو میان دین و علم (به ویژه علوم انسانی) وجود دارد که زمینه ارتباط آن ها را فراهم می آورد. در نتیجه، تفاوت روش و پژوهش در علم و دین مانع از امکان ارتباط آن ها و وجود محورهای مشترک بین آن ها نمی شود. قابل ذکر است که در این جا مراد از دین، «اسلام» و مراد از اسلام معنای خاص آن یعنی «دین حضرت محمد (ص)» است، نه هر دین الهی و نه هر چه امروزه لفظ دین بر آن اطلاق گردد; مانند بودایی، تائو، شنتو و زرتشتی. قطع ارتباط میان علم و دین، که از لوازم روش های مطرح شده دانشمندان غربی برای رفع تعارض علم و دین است، خود مانع دیگری برای انطباق روش های یاد شده در اسلام می باشد. اسلام بر ارتباط میان علم و دین تأکید دارد و از این رو، هر روشی که گشایش گره تعارض میان علم و دین را در قطع ارتباط میان آن ها جستجو کند، نمی تواند مقبول اسلام باشد.
علاوه بر این، قطع ارتباط میان علم و دین به ضرر هر دو منتهی می شود و تعامل آن ها به رشد هر دو کمک می نماید. یک نظریه علمی قطعی می تواند منبعی باشد که در برخی موارد تفسیر دینی را تصحیح نماید یا به عکس، ممکن است دین نظریات و تعالیمی را مطرح نماید که طرح و پژوهش علمی در مورد آن ها گام های مؤثری در رشد نظریه های جدید علوم (به خصوص انسانی) و از طرفی، کشف عظمت علمی تعالیم وحی را در پی داشته باشد. در لا به لای آیات و روایات، به نکات علمی فراوانی اشاره شده که صدها سال پس از بیان آن ها، امروزه علم به ارزش و اعتبار آن ها پی برده است. با توجه به چنین تجربه ای در تاریخ علم، بسیار شایسته است که سایر نظریات مطرح شده در قرآن و روایات موثق در حوزه علوم تجربی و انسانی، که هنوز علوم بشری در آن موارد تحقیقی به عمل نیاورده و یا به نتیجه روشنی دست نیافته است، مورد بررسی علمی قرار گیرد. چه بسا پژوهش در این موضوعات، علم را به نتایج جدیدی رهنمون سازد.

راه حل پیشنهادی برای رفع تعارض میان علم و دین

روشن شد که روش های متکلمان غربی برای گره گشایی تعارض مسیحیت با علم در مورد اسلام جاری نیست و دربردارنده لوازم باطلی است. علاوه بر این، روش های پیشنهاد شده، در واقع، نتیجه وجود عقاید باطلی است که در مسیحیت و انجیل کنونی موجود است و این ریشه در تفاوت جوهری اسلام با مسیحیت و قرآن با انجیل و تورات دارد. علاوه بر آن چه بیان شد، تفاوت های دیگری نیز میان اسلام و مسیحیت وجود دارد که بحث از مقایسه این دو دین در برخورد با علم و راه حل های طرح شده برای رفع تعارض را مشکل می سازد. نکاتی چند در این مورد:
1ـ تفکرات مبتنی بر تعارض علم و دین، که در غرب به طور دامنه داری در طول تاریخ مطرح بوده، به جوامع اسلامی نیز سرایت نموده تا بدان جا که کسانی ممکن است بر این گمان باشند که اسلام نیز همچون مسیحیت با علم تعارض جدی دارد. حقیقت این است که اصطکاک های قطعی و مسلمی که تعالیم عهدین با نتایج علوم تجربی دارند در اسلام وجود ندارد و اگر ما از راه های رفع تعارض علم و دین در اسلام سخن می گوییم، منظور این نیست که در مواردی، تعارض قطعی میان اسلام و علوم تجربی وجود دارد و ما در صدد گره گشایی آن برآمده ایم، بلکه مراد این است که اگر احیانا به مواردی برخورد کردیم که در آن ها احتمال تعارض برخی از تعالیم اسلام با داده های علوم تجربی مطرح باشد، چگونه باید مشکل را رفع نمود. بنابراین، هنگامی که در مسیحیت، از تعارض علم و دین سخن می گوییم، از تعارض موجود و بالفعل بحث می کنیم، اما وقتی در مورد اسلام سخن می رانیم، به تعارض محتمل و ظاهری اشاره داریم.
2ـ برخی از مواردی که به عنوان تعارض میان انجیل و علم مطرح است نه تنها در مورد قرآن صادق نیست، در مورد انجیل نیز غیر مقبول است. برای مثال، یکی از بحث های دامنه دار در غرب در مورد تعارض علم و دین، موضوع نقش خداوند، ملائکه و عوامل غیبی در این عالم است. هر روز که علم جدید علتی برای تبیین علمی چیزی ارائه می دهد، به منزله عقب نشینی دین و خدا در روی زمین است، در حالی که این نظریه ناشی از فقدان متافیزیکی غنی همچون متافیزیک اسلام در مغرب زمین است. از این رو، بیشتر متکلمان مغرب زمین نتوانسته اند توجیه فلسفی قوی برای نقش خداوند در عالم ارائه دهند، در حالی که فلاسفه اسلامی به خوبی این گره را گشوده اند.
3ـ پژوهش های غربی در حوزه تعارض علم و دین، بیشتر بر تعارض علوم تجربی با دین متمرکز بوده است، در حالی که دیدگاه اسلام با نظریات تثبیت یافته علوم تجربی تعارض ندارد. وایت تحقیق مفصلی در مورد تاریخچه تعارض علم و دین در مسیحیت نموده است. کتاب وی گرچه قدیمی است، اما هنوز از منابع مهم و سنتی به شمار می رود. وایت در صدد جمع آوری موارد تعارض مسیحیت با دین برآمد. بیش از 99 درصد موارد تعارض را، که وی ذکر کرده، مربوط به علوم تجربی است. مراجعه ای به سایر کتب غربی در زمینه علم و دین نیز این را تأیید می نماید.
4ـ در مقایسه با سایر ادیان، اسلام مطالب قابل ارائه بیشتری در زمینه علوم انسانی دارد. ممکن است برخی از نتایج علوم انسانی با تعالیم اسلام ناسازگار به نظر برسد. در ارتباط با علوم انسانی نیز تعارضی میان اسلام و یافته های تجربی در علوم انسانی نیست. برای مثال، اگر روان شناسان رشد کودک، سنین خاصی را برای مراحل رشد حسی- حرکتی کودک از طریق مشاهده و آزمایش به دست آورده اند، اسلام با نتایج این پژوهش ها مخالفتی ندارد. اگر تعارضی وجود دارد، در مورد نظریاتی است که بیش از تجربه، بر تعمیم ها و استنتاج های عقلی و بنیادهای فلسفی مبتنی می باشد. به طور خلاصه، آن چه برای متکلمان مغرب زمین در ارتباط با تعارض علم و دین مطرح است تعارض با علوم انسانی در خصوص نظریاتی است که از مشاهده و تجربه پا فراتر نهاده و بر فرضیات و نظریه های فلسفی مادی و غیر الهی مبتنی می باشد.
5- حل مشکل تعارض دین و علوم انسانی تفاوت عمده ای با تعارض دین و علوم تجربی دارد; چون نتایج تحقیقات در علوم انسانی کمتر مورد اطمینان است و ضریب خطاپذیری نتایج آن بالاتر از ضریب خطاپذیری علوم تجربی است. پژوهش، بررسی و آزمایش بر یک موجود نیاز به ایجاد شرایط ویژه آزمایشگاهی دارد که امکان تمرکز بر عامل مورد نظر و مهار سایر عوامل را فراهم می سازد. ایجاد چنین شرایطی برای تحقیق روی یک عنصر مادی طبیعی بسیار آسان تر از فراهم نمودن این شرایط در مطالعه رفتار یک انسان است. به هر روی، از سویی ضریب خطاپذیری در علوم انسانی بالاتر از علوم تجربی است و از سوی دیگر، دیدگاه های اسلام نیز در این زمینه چندان منقح نشده و مباحث آن قابل رشد، تعمیق و گسترش است; چون در مقایسه با سایر مباحث اسلامی، در این زمینه پژوهش های کمتری انجام شده است.
6ـ نباید از تعارض های ظاهری میان علم و دین نگرانی به خود راه دهیم، بلکه باید از آن استقبال نماییم; چون این موضوع ما را به شناخت صائب دینی و فهم صحیح علمی نزدیک تر می سازد. همین تعارض های ظاهری است که ما را به فهم دقیق تر یک نظریه رهنمون می کند. از این رو، باید تعارض ها را تا حدی مغتنم بدانیم و از آن ها استقبال کنیم و در صورت احتمال خطای در فهم در هر علمی، به روش مناسب خود به بازنگری آن بپردازیم. اگر معتقدیم اسلام در زمینه علوم انسانی و مسائل اجتماعی سخنی دارد، فهم و رشد و پرورش این نظریات نیازمند تعامل میان علم و دین است. در این تعامل، هر یک از این دو باید آماده پرورش و تصحیح باشند; زیرا لازمه تعامل همین است. دیدگاه اسلام در مورد اصول و ضروریات آن روشن و نسبتا ثابت است، اما در زمینه علوم انسانی امکان رشد و بازنگری وجود دارد.
7ـ شناخت موارد تعارض اسلام و علوم انسانی چندان که به نظر می آید، ساده نیست. تعارض علم و دین در جایی است که هر دو حکمی را مخالف یکدیگر، بر موضوعی واحد و از جهتی واحد بار نمایند، نه در جایی که یکی سخنی دارد و دیگری ساکت است و یا یکی حاکم بر دیگری و مبین موضوع دیگری است و یا این که جهات حکم در اسلام و علم متفاوت است.
در برخی از موارد، که تعالیم اسلام متعارض با علم تلقی می شود، تعارض جدی و واقعی وجود ندارد. به عبارت دیگر، برخی از موارد تعارض ظاهری میان اسلام و علوم انسانی ناشی از غفلت اسلام از بعد علمی موضوع نیست، بلکه ناشی از توجه به عوامل دیگری است که مورد غفلت علم است. مثلا، اگر توصیه برخی از صاحب نظران علوم تربیتی در مورد روش کلاس داری این باشد که مختلط بودن کلاس دختر و پسر و ایجاد گروه های مختلط درون کلاس در رشد فراگیر زبان انگلیسی مؤثر و مفید است و از این رو، بهتر می نماید که کلاس ها به صورت مختلط باشد، چون در این شرایط، بهتر با یکدیگر مأنوس و هم صحبت می شوند و علاقه بیشتری برای گفتگو پیدا می کنند و این رشد زبان آن ها را تسریع می نماید، اگر اسلام توصیه ای خلاف آن داشت و ما را از این کار منع نمود، این به معنای غفلت دین از فواید این شیوه در فراگیری زبان نیست، بلکه به این دلیل است که اسلام در مجموع فواید و ضررهای این کار، ضررهای آن را بیشتر می داند.
اسلام در این توصیه خود، عوامل دیگری را نیز در نظر می گیرد که علوم تربیتی از آن غافل است. اگر روش های پیشنهادی متکلمان مسیحی را برای گره گشایی تعارض علم و دین بپذیریم، هیچ دلیلی اقتضا نمی کند که ما عمل حرامی را که ممکن است از نظر علمی نفع مادی خاصی داشته و منطبق با یک نظریه علمی باشد ترک نماییم. بنابر این که قضایای دینی را معنادار بدانیم و آن ها را میان تهی نشماریم و موضعی واقع گرا اتخاذ نماییم، چگونه می توان برای موارد تعارض چاره ای اندیشید؟ موارد تعارض ظاهری علم و دین قابل تقسیم به موارد ذیل است:
الف ـ تعارض دیدگاه علمی قطعی با نظریه دینی قطعی
ب ـ تعارض نظریه علمی ظنی با نظریه دینی ظنی
ج ـ تعارض نظریه علمی قطعی با نظریه دینی ظنی
د ـ تعارض نظریه علمی ظنی با نظریه دینی قطعی.
تعارض جدی و حقیقی علم و دین تعارض نوع اول است. آنچه در سایرموارد، تعارض تلقی می شود، تعارض مشکوک و احتمالی است. تعارض احتمالی مسامحتا «تعارض» نامیده می شود و در چنین مواردی ممکن است حقیقتا تعارضی وجود نداشته باشد. ما صرفا به دلیل ضعف علمی و دسترسی نداشتن به حکم واقعی دینی و علمی، گمان می کنیم که تعارض وجود دارد. به هر حال، در مورد نوع اول باید گفت: لازمه واقع نمایی دین و علم عدم امکان تحقق چنین تعارضی است. دو دلیل این موضوع را اثبات می نماید:
دلیل اول: این دلیل مرکب از مقدمات ذیل است:
الف) نظریه علمی قطعی نظریه ای است که بدون شک، مطابق واقع است و واقع را به طور صحیح به ما می نمایاند. دین نیز دربردارنده قضایای اخباری واقع نمایی در مورد جهان و انسان است. بنابراین، علم و دین در مواردی ارائه دهنده قضایای معرفت بخش و مشترکی در موضوع واحدی هستند.
ب) صادق بودن و حقیقت داشتن قضایای اخباری به معنای مطابقت داشتن آن ها با واقع است.
ج) واقعیت هر قضیه امر واحدی است و تعددبردار نمی باشد.
د) تعارض نظریه علمی قطعی و نظریه دینی قطعی مستلزم این است که یک قضیه واحد در آن واحد و با شرایط واحد، هم صادق باشد و هم کاذب باشد و این غیر ممکن است. نتیجه مقدمات مذکور عدم امکان تعارض دو قضیه قطعی علمی و دینی است.
دلیل دوم: از جمله امتیازات اسلام در مقایسه با سایر ادیان، تأکید بر استفاده از علم و خرد است. این نکته مورد اعتراف برخی از دانشمندان غربی و غیر مسلمان نیز هست. برای مثال، باربور در کتابی که در باب علم و دین نوشته است، می گوید: «علم در میان اعراب در قرون وسطا، رشد مهمی پیدا کرد، در حالی که در غرب به واسطه تأکیدات دینی و آخرت گرایانه غالبا از رشد علم ممانعت شده است.» مکتبی که چنین تأکیداتی بر نقش عقل و علم در زندگی و رشد بشریت دارد، نمی تواند داده های آن با نتایج قطعی علم و خرد در تضاد باشد. اگر قرآن ما را به پیروی از یک منبع خبری فراخواند و یا ما را از پیروی منبع دیگری منع نمود، هر یک از این دو می تواند منشأ اثبات و یا نفی اعتبار از این منابع گردد. قرآن در مورد خبری که از ناحیه فاسق به ما برسد، دستور تفحص می دهد تا از صحت و سقم آن مطلع گردیم. از سوی دیگر، قرآن ما را به پیروی کامل از سخنان پیامبر اکرم (ص) و الگو قراردادن وی در حیات و زندگی خویش فرامی خواند.
لازمه این موضوع قابل اعتماد بودن گفته ها و اعمال پیامبر (ص) است. از جمله اموری که قرآن و روایات ما را به پیروی آن دعوت نموده و به عنوان منابع شناخت تلقی شده عقل، علم و تجربه بشری است. گرچه لفظ «علم»، که در قرآن به کار رفته، مساوی با معنای علم تجربی نیست، اما نتایج قطعی علوم می تواند از مصادیق «علم» به شمار آید. تأکید اسلام بر ارزش این منابع (فی الجمله) دلیلی بر اعتبار نتایج قطعی خرد و علم و عدم امکان تعارض آن ها با تعالیم اسلام است. از این رو، اگر تعارضی میان دلیل قطعی دینی و علمی مشاهده شد، تعارض بدوی است که با دقت و ملاحظه بیشتر، موضوع تعارض برطرف می گردد و یا تعارض به این دلیل است که یکی از دو طرف تعارض به اشتباه، قطعی و یقینی فرض شده است. آنچه بیان شد، عدم تعارض میان دین واقعی و حقایق واقعی علمی است. اما فهم ما از دین جز در مورد ضروریات و قطعیات دینی، چه بسا منطبق با دین واقعی نباشد. به همین صورت، دسترسی به نظریات علمی قطعی و منطبق با واقع، به ویژه در علوم انسانی، به ندرت حاصل می شود. نمودار تاریخ رشد و تحول نظریات علمی و دینی منحنی پرفراز و نشیبی را نشان می دهد. در طول تاریخ علم، نظریه های بسیاری آمده و به تدریج در مصاف با نظریات دیگر به افول گراییده و ابطال شده اند. ظهور نظریه های جدید از یک سو، به رشد علم کمک کرده و از سوی دیگر، گاهی پایه های نظریات قبلی را سست و لرزان ساخته است.
همه این ها ریشه در دشواری دستیابی دانشمندان به نظریات مطابق با واقع دارد که به نوبه خود، وجود نظریات ظنی علمی و دینی و احیانا بروز تعارض ها را به دنبال دارد. در مورد نوع تعارض سوم و چهارم، می توان روش مشابهی برای رفع تعارض به کار برد. با توجه به این که علم و دین هر دو ما را به درک واقع نزدیک می سازند، اگر این ها در موردی با هم تعارض پیدا کردند، می توانیم همان راه علاجی را پی بگیریم که اگر درون حوزه علم نظریه ای متعارض با نظریه دیگر یافت شود و یا درون حوزه دین مطلبی متعارض با دیگری به چشم بخورد. در تحلیل نظریات علمی، اگر یک نظریه با نظریه دیگری در تعارض قرار گرفت، در صورتی که یکی از آن دو قطعی و یا قریب به آن باشد و در مجامع علمی تثبیت شده و مسلم فرض شود، نظریه دیگر، که احتمالی و مشکوک است، مورد تأمل و بازنگری قرار می گیرد. این کار خردپسند تلقی می شود و هرگز به معنای بی ارزش نمودن برخی از نظریه های علمی نیست، بلکه بدان روست که عقلا قطع مقدم بر ظن است و از قابلیت اعتماد بیشتری برخوردار است. این روش در بحث تعارض میان ادله شرعی نیز جاری است.
اگر دو حدیث با هم تعارض داشتند و مدلول یکی ظنی و دیگری قطعی بود، دلیل قطعی مقدم می شود. از این رو، همین روش در مورد تعارض نظریه علمی قطعی با نظریه دینی ظنی و یا تعارض نظریه دینی قطعی با نظریه علمی ظنی نیز کارساز است. در مورد اول، علم مقدم می شود و نظریه دینی مورد بازنگری و تفسیر مجدد و چه بسا مورد تأویل قرار می گیرد و در مورد دوم، نظریه دینی مقدم می شود و نظریه علمی تصحیح می گردد. آیا تقدم نظریه دینی قطعی برنظریه علمی ظنی منجر به بی ارزش نمودن علم در برابر دین می شود؟ پاسخ این سؤال منفی است; زیرا:
اولا، این یک روش خردپسند و منطقی است که صرف نظر از رابطه علم و دین با یکدیگر، در درون حوزه و قلمرو علم نیز به کار گرفته می شود. آیا اگر در تعارض نظریه دینی قطعی با نظریه دینی مشکوک، اولی را مقدم داشتیم، این مطلب مستلزم بی ارزش ساختن دین است؟ آیا اگر در تعارض نظریه علمی قطعی با مشکوک، نظریه قطعی را ترجیح دادیم، علم را تحقیر نموده و بی اعتبار ساخته ایم؟ آیا اگر در این دو مورد، نظریه مشکوک را مقدم داریم، علم و دین را اعتبار بخشیده و کاری مطابق خرد و منطق انجام داده ایم؟ جواب هر سه سؤال منفی است. از این جا، می توان دریافت که تقدم نظریه دینی قطعی بر نظریه علمی مشکوک و یا تقدم دیدگاه علمی قطعی بردیدگاه دینی مشکوک روشی صحیح است.
ثانیا، چنین نیست که تمام یا بیشتر نظریات دینی به نحوی قطعی باشد که تعارض آن با علم (به ویژه علوم انسانی که در اسلام بیشتر مطرح است) موجب کنار زده شدن علم گردد، بلکه نظریات دینی قطعی در زمینه علوم انسانی چندان زیاد نیستند. گرچه رسیدن به نتایج قطعی در حوزه علوم انسانی نیز بسیار مشکل است. مگر در حوزه علوم هرگاه یک نظریه ای مطرح شد، برای همیشه مسلم فرض می گردد؟ علاوه بر این، در علوم تجربی و انسانی، نظریات متعدد و گاه متعارضی در یک موضوع یافت می شود. چه بسا یک نظریه دینی با یک نظریه علمی ناسازگار، اما با برخی دیگر از نظریات علمی در همان موضوع سازگار باشد. در مورد دوم، در صورتی که هر دو محتمل الصدق بوده و از احتمالی مشابه برخوردار باشند و هیچ راهی برای تقویت یکی از دو طرف نیابیم، در مقام نظری، حکم قطعی به ترجیح هیچ کدام ممکن نیست. اما اگر نظریه دینی مربوط به عمل باشد و منشأ آن مظنون ویژه ای باشد که اسلام آن را معتبر شناخته، نظریه دینی مقدم می شود. در سایر موارد، توقف لازم است.

نتیجه

مسالک گوناگون مکاتب غربی در حل تعارض علم و دین، به چهار گروه قابل تقسیم می شوند. یک راه حل برای رفع موارد تعارض علم و دین، حاکمیت مطلق بخشیدن به دین در برابر علم است که از سوی مسیحیان اصولگرا و برخی از پروتستان های محافظه کار مطرح شده است. روش دیگری که به حاکمیت مطلق دین در موارد تعارض منجر می شود، مسلک کسانی مانند دوئم است که در مصاف علم و دین، از نظریه ابزارانگاری در علم و واقع نمایی در دین دفاع کرده اند. برخی از نویسندگان مسیحی دوران قرون وسطا، لوتر و اعضای کلیسای انگلیسی حل تعارض را با تابع قرار دادن دین نسبت به علم حل می نمایند. برخی از نظریات، حل تعارض علم و دین را در جدا نمودن قلمرو آن ها می کاوند که از این جمله می توان کلام لیبرال، نئوارتدوکس، اگزیستانسیالیسم و تحلیل زبانی را نام برد. از میان این مکاتب فکری، نظریه «حاکمیت مطلق دین بر علم» بیش از این که در صدد یافتن راهی برای رفع تعارض باشد، به نادیده گرفتن ارزش علم منجر می شود. این مسلک فکری در اسلام نیز نمی تواند پذیرفته شود; زیرا اسلام بر نقش علم و خرد تأکیدی ویژه دارد که مانع از نادیده گرفتن ارزش واقع نمایی آن برای رشد بشریت می گردد. سایر دیدگاه های مطرح شده کمابیش در اشکالات ذیل مشترکند:
الف)پذیرش آن ها مستلزم دست کشیدن از معانی ظاهری و حقیقی تمام یا مقدار از عبارات متون اصلی و اولیه دینی است.
ب) نظریه های مذکور در صدد رفع تعارض برآمده اند، اما راه حل ارائه شده آن ها اختصاص به موارد تعارض ندارد و مشکل را به تمام متون دینی سرایت می دهد.
ج) بیشتر مسالک مزبور متون مقدس را مصون از خطا نمی دانند، بلکه آن را یک مکتوب خطاپذیر انسانی می شمارند.
د) برخی از این نظریات، مانند اگزیستانسیالیسم، مستلزم فردی سازی دین، درونی کردن ایمان همراه با حذف و نادیده گرفتن بعد اجتماعی آن است.
هـ) روش های مطرح شده برای حل تعارض به جدایی و قطع کامل ارتباط میان علم و دین می انجامد.
هیچ یک از لوازم ذکر شده قابل انطباق بر قرآن و قابل التزام در اسلام نیست و از این رو، باید به کاوش راه چاره دیگری پرداخت. بنابر روش پیشنهادی، برای رفع تعارض علم و دین، می توان گفت که تعارض جدی و حقیقی علم و دین تعارض یک نظریه علمی قطعی با یک نظریه دینی قطعی است و تحقق چنین امری در اسلام، غیر ممکن است، اما فهم ما از دین جز در مورد ضروریات و قطعیات دینی چه بسا منطبق با دین واقعی نباشد; چنانچه دسترسی به نظریات علمی قطعی و منطبق با واقع، به ویژه در علوم انسانی، به ندرت حاصل می شود. وجود نظریات ظنی علمی و دینی احیانا بروز تعارض هایی را به دنبال دارد. علاوه بر، تعارض در قطعیات، در مورد تعارض نظریه علمی قطعی با نظریه دینی ظنی و یا تعارض نظریه دینی قطعی با نظریه علمی ظنی، نظریه قطعی رجحان می یابد. در مورد تعارض نظریه علمی ظنی با نظریه دینی ظنی توقف لازم است، مگر در موارد خاصی که نظریه دینی مقدم می گردد.

منـابـع

ايان باربور- علم و دين- ترجمه بهاءالدين خرّمشاهى- صفحه 122 ـ 124، 129، 130 و 133، 150

عبدالكريم سروش- جزوه «علم و دين»- صفحه 25

ابوالفضل ساجدى- مقاله روش هاى حل تعارض علم و دين- مجله معرفت

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد