آموزه گناه ذاتی در مسیحیت و نقد آن

فارسی 4417 نمایش |

هبوط

مسیحیان در مورد رستگارى انسان سه مرحله قایل شده اند:
1- انسان قبل از هبوط آدم;
2- انسان بعد از هبوط و قبل از صلیب;
3- انسان بعد از صلیب.

مرحله اول: انسان قبل از هبوط
«خدا آدم را به صورت خود آفرید.» (پیدایش، 1: 27) پس انسان ابتدا پاک و خداگونه خلق شده است. در کتاب اعتقادنامه رسمى کلیساى کاتولیک آمده است: کلیسا با تفسیر زبان نمادین کتاب مقدس به شیوه اى معتبر در پرتو عهد جدید و سنت تعلیم مى دهد که: پدر و مادر نخستین ما، یعنى آدم و حوا، در اصل در یک «حالت تقدس و عدالت» خلق شدند. و نویسنده اى از گروه پروتستان مى نویسد: «این که انسان به صورت خدا خلق شد، دو بعد داشت: یکى بعد عقلى و دیگرى بعد قداست... با هبوط آدم بعد دوم از بین رفت ولى اولى باقى ماند.»

مرحله دوم: انسان بعد از هبوط
اعتقادنامه رسمى کلیساى کاتولیک مى گوید: «آدم که نخستین انسان بود، با گناه خود تقدس و عدالت اولیه را که از خدا دریافت کرده بود، از دست داد; و این تنها براى خود او نبود، بلکه شامل همه انسان ها مى شد. آدم و حوا سرشتى انسانى را به اولاد خود منتقل کردند که با گناه نخستین آنان تباه شده بود و بنابراین از تقدس و عدالت نخستین محروم شده بودند. این محرومیت "گناه اصلى" خوانده مى شود. در نتیجه گناه اصلى، قواى انسان تضعیف شده و او در معرض جهل، رنج و مرگ قرار گرفته و به گناه مایل شده است (این تمایل به گناه "هواپرستى" خوانده مى شود); بنابراین ما همراه با شوراى ترنت، معتقدیم که گناه اصلى همراه با سرشت انسان، با تولد، و نه با تبعیت، منتقل مى گردد. همه ى مسیحیان وضعیت نابهنجار انسان سقوط کرده را تصدیق مى کنند و قایل به سستى و بیمارى قواى انسان شده و تمایل به بدى و زشتى او را مى پذیرند.»
منتهى پروتستان ها پا را فراتر گذاشته، مى گویند: «قواى انسان با این سقوط به طور کامل فاسد گشته است و در نتیجه او براى نجات خود هیچ کارى نمى تواند انجام دهد.» در پاسخ به این پرسش که چگونه گناه اولیه آدم سبب گناهکار شدن تمامى افراد بشر گردیده، دیدگاه هاى مختلفى بیان شده است. دیدگاهى که از محققان مسیحى به عنوان بهترین نظریه پذیرفته شده «نظریه شخصیت گروهى» است. طبق این نظر رابطه نزدیک فرد با گروهى که به آن تعلق دارد سبب مى شود که رفتار فرد به عنوان نماینده گروه، رفتار آن گروه تلقى گردد و گناه نماینده، گناه تمام آن گروه به حساب آید. آدم نیز به عنوان نماینده بشریت مرتکب گناه شد و پیامد گناه او دامان بشریت را گرفت. در این مورد نمونه هایى در عهد عتیق وجود دارد.

مرحله سوم: انسان پس از صلیب
طبق الهیات رایج مسیحى که برگرفته از تعالیم «عهد جدید» است، آدم مرتکب گناه بزرگى شد که مجازات آن دامنگیر او و نسلش گردید. با آن گناه، آدم و نسل او از بهشت و درگاه الهى رانده شده، مقام فرزندخواندگى خود را از دست داده و عبد و بنده گردیدند. شریعت، یعنى دستوراتى که این بنده مى باید انجام دهد، مجازات این انسان بود و چون شریعت سنگین بود و انسان نمى توانست آن را به طور کامل به جا آورد، دایم بر گناه او افزوده مى شد. انسان نمى توانست خود را از این مهلکه نجات دهد و به جایگاه نخستین خود بازگردد، پس خدا پسر یگانه خود را فرستاد، تا جسم گرفته به شکل انسان درآید و به صلیب رود، تا گناه آدم را کفاره دهد و بین انسان و خدا آشتى برقرار شود; بنابراین انسان از این پس مى تواند با ایمان به مسیح نجات یابد و بار دیگر پسر خدا خوانده شود و دیگر نیازى به اجراى احکام شریعت نیز ندارد.
«اما خدا محبت خود را نسبت به ما کاملا ثابت کرده است; زیرا در آن هنگام که ما هنوز گناهکار بودیم، مسیح به خاطر ما مرد...، وقتى ما با خدا دشمن بودیم، او با مرگ پسر خویش دشمنى ما را به دوستى تبدیل کرد.... گناه به وسیله یک انسان به جهان وارد شد و این گناه مرگ را به همراه آورد، در نتیجه چون همه گناه کردند، مرگ همه را دربرگرفت. قبل از شریعت، گناه در جهان وجود داشت، اما چون شریعتى در بین نبود، گناه به حساب آدمیان گذاشته نمى شد.... شریعت آمد تا گناهان افزایش یابند، اما جایى که گناه افزایش یافت، فیض خدا به مراتب بیشتر گردید. پس همان طور که گناه به وسیله مرگ انسان را تحت فرمان خود درآورد، فیض خدا نیز به وسیله نیکى مطلق فرمانروایى مى کند و ما را به وسیله خداوند ما عیسى مسیح به حیات جاویدان راهنمایى مى کند.»
در مورد کفاره بودن مرگ مسیح، توجیهات مختلفى در طول تاریخ از طرف مسیحیان ابراز شده است. نظریه راست دینى مسیحى در مذهب پروتستان این کفاره را به یک دادگاه تشبیه کرده است: انسان جنایاتى مرتکب شده بود که مى بایست به سبب آنها مجازات شود، ولى عیسى (ع) جاى ما را گرفت و به جاى ما مجازات شد. نویسنده اى دیگر اضافه مى کند: «بر طبق آموزه نجات شناسى مسیحى، خدا فقط با توبه گناهکار نمى تواند او را ببخشد چنین کارى براى خداى عادل ممکن نیست و با عدالت الهى منافات دارد; خدا وقتى مى تواند گناه را ببخشد که جریمه آن پرداخت شود. براى این که خدا بتواند ببخشد و در عین حال عدالت او خدشه دار نشود، مسیح جریمه گناهکار را پرداخت کرد.» دیدگاه فوق که به نظریه «کفاره نیابتى» شناخته مى شود داراى ابعاد ذیل است:
1- کفاره جنبه جانشینى دارد; به این معنا که مسیح براى گناهان خود جان نداد. اصولا وى از هر گناهى پاک بود و تنها براى گناهان دیگران کشته شد.
2- کفاره جنبه اقناع دارد; یعنى «مرگ مسیح حس عدالت الهى را اقناع مى کند.» فقط با مرگ مسیح است که خدا مى تواند گناهکار را عادل بشمارد. مرگ مسیح نه تنها حس عدالت الهى را اقناع مى کند بلکه سبب اقناع شریعت خدا هم مى شود.
3- این کفاره جنبه تسکین دهنده دارد. مرگ مسیح سبب دور ساختن گناه انسان مى شود و بدین طریق باعث تسکین و آرام ساختن غضب الهى مى گردد.
4- به همراه کفاره و تسکین، موضوع مصالحه و آشتى هم وجود دارد. مرگ مسیح غضب الهى را تسکین داد و در نتیجه بین ما و خدا مصالحه شد.
5- کفاره پرداخت تاوان است. مرگ مسیح پرداخت تاوان محسوب مى شود. این وجهى است که براى آزادسازى یک برده پرداخت مى شود. مسیح به همین دلیل جان خود را فداى ما نمود.

مفهوم گناه در مسیحیت

در فرهنگ مسیحى گناه به دو قسم کلى تقسیم مى شود:
قسم اول: گناهانى که ناشى از فعالیت ارادى شخص گناهکار و تخطى وى از حکم اخلاقى است.
قسم دوم: گناهانى که از فعالیت ارادى ناشى نمى شوند; مانند لغزش و سهو و خطا. گناه آدم از قسم دوم است که با گناه عادى فرق دارد. در مورد این قسم توجه به نکاتى ضرورى است:
1- قصور در مورد کارهایى که شریعت ما را به آنها مکلف مى کند، گناه است.
2- قصور در یک مورد از احکام شریعت، مانند قصور در تمام شریعت است.
3- عدم اطلاع از قانون، باعث برائت نخواهد شد.
4- توانایى در اجراى شریعت، شرط لازم براى عدم ارتکاب گناه نیست. ناتوانى انسان در اجراى شریعت به دلیل سهمى است که در گناه آدم دارد.
بنابراین، مسئله کفاره بودن مرگ مسیح را باید در فضایى مسیحى بررسى کرد.

نقد نظریه کفاره از دیدگاه مسیحیان

اندیشه گناه ذاتى، مانند اندیشه تثلیث و تجسد، در مسیر زمان شکل گرفت. با این تفاوت که مباحثات مربوط به تثلیث و تجسد که به شخصیت فوق بشرى مسیح مربوط مى شد، در شرق جهان مسیحیت پیگیرى مى شد و مباحثات مربوط به آموزه گناه و فیض الهى در غرب جریان داشت. پرسش مهمى که ذهن اندیشمندان کلیساى غرب را به خود مشغول کرده بود، این بود که آیا در انسان اراده آزاد وجود دارد؟ و آیا انتخاب عمل از خود اوست، یا این که اعمال انسان غیر انتخابى و از پیش تعیین شده است؟ پلاگیوس (360ـ 430 م) روحانى بریتانیایى آغازگر این بحث بود. هنگامى که وى به روم وارد شد از سستى و پایین بودن سطح معنویت در آن جا نگران شد. او مى دید که برخى این ضعف را ناشى از اراده خداوند مى دانند و شرارت را حالتى جدا ناشدنى از سرشت انسانى تلقى مى کنند.
وى به عنوان مبارزه با فساد، شعار محورى «اگر من موظف هستم پس مى توانم» را مطرح ساخت و اعلان نمود که فیض خداوند به همه انسان ها براى نجات کمک مى کند، به این شرط که انسان با تلاش، خود را شایسته فیض قرار دهد. پلاگیوس معتقد بود که گناه آدم (ع) تنها در خودش تأثیر داشت و از این ناحیه هیچ ضررى به نوع بشر نرسانده است. روح هر انسانى را خدا مستقیما آفریده است و این روح، آزاد از تمایلات فاسد و بدون گناه است و مى تواند مانند آدم از خدا اطاعت کند. نظریات پلاگیوس موافقت و مخالفت گروهى از روحانیون مسیحى را در پى داشت. در رأس مخالفان او، قدیس اگوستین بود. نهایتا مخالفت ها با نظریه پلاگیوس به حدى بالا گرفت که وى به بدعت کار شناخته و از مقام خود خلع شد. پلاگیوس، نجات را خارج از مسیح و کلیساى او قرار مى داد. و تصویرى که از مسیح نشان مى داد صرفا انسانى نمونه بود، نه یک منجى، به گونه اى که انسان، وابسته به فیض مسیح نبود و این نظریات را گروهى نمى توانستند تحمل کنند. بنابراین، نخستین نقدى که خود مسیحیان به نظریه «کفاره بودن مرگ مسیح براى گناه ذاتى» مطرح کردند این است که به چه دلیل انسان هایى که در ارتکاب گناه اولیه هیچ نقشى نداشته اند باید عواقب وخیم این گناه را تحمل کنند و مستحق عذاب خداوند شوند؟
نویسنده اى مسیحى مى نگارد: «آزاد اندیشان قرون اخیر عموما اعتقاد به گناه اولیه را رد کرده اند. این به آن معنا نیست که آنها از نقایص موجود در انسان ها بى خبرند; ولى معتقدند که بشر به طور ذاتى نقص اصولى ندارد. بین خدا و انسان شکاف عظیمى وجود ندارد; زیرا انسان شبیه خداست. انسان با آموزش و پرورش و پیروى از تعالیم عیسى مى تواند از گناه آزاد شود.»
پیروان سوسینوس نیز معتقدند که انسان ها مانند حضرت آدم هنوز هم آزادى انتخاب بین نیکى و بدى را دارند و اصولا «گناه ذاتى» آموزه اى خلاف منطق است. آموزه «فدا» که براى تبیین نقش اساسى کشته شدن مسیح در نجات بشر تنظیم شده است، ناخواسته تصویرى از خداوند ارائه مى کند که براى ارضاى قدوسیت و عدالت خود چاره اى جز انتقام از گناهکاران ندارد و بخشش و عفو او تنها زمانى ممکن است که تاوان گناه پرداخت شده باشد. حال آن که خداى عهد عتیق (که مورد پذیرش مسیحیان نیز هست) چنین تصویرى از خدا ارائه نمى دهد. خداى عهد عتیق خدایى مهربان و آمرزنده (بدون نیاز به تاوان) است. نویسنده اى کاتولیک به ناصحیح بودن آموزه فدا اعتراف مى کند: «متکلمان مسیحى عصر ما نظریه «آنسلم» را، که به نظریه «تعویض» شهرت یافته است، مردود مى شمارند، چون تصویر خشن و زشتى از مفهوم صلاح الهى و عدل خداوندى ارائه مى کند. این نظریه چنین فرض مى کند که خداوند، خون مسیح را که بیگناه از هر خطایى بود، تاوان گناه دیگران ساخت و در این مسیر مسیح را به سخت ترین عذاب و به مرگى دردناک گرفتار نمود. هیچ انسانى چنین رفتار وحشیانه و ظالمانه اى را براى رسیدن به مقصود نمى پسندد; پس چگونه مى توان چنین کارى را به خداوند نسبت داد.»

نقد نظریه کفاره مسیحیان با توجه به دیدگاه اسلام

داستان گناه آدم و رانده شدن او در چند جاى قرآن مطرح شده است. از مجموعه این آیات برمى آید که شأن و منزلت انسان قبل از هبوط و بعد آنان هیچ تفاوتى نکرده و تنها در مکان و کیفیت زندگى او تغییراتى رخ داده است. او همان انسان است با همان اختیار و آزادى و علم که به اختیار خود زندگى پرمشقت دنیا را برگزیده و با خطاى خود، بر نفس خویش ستم کرده است. رابطه انسان با خدا در این دو زندگى تفاوتى ندارد، وگرنه پذیرش توبه او بى معنا بود. در این جا تفاوت اساسى بین «انسان شناسى نظام الهیاتى مسیحى» و «انسان شناسى بر اساس قرآن» آشکار مى شود: بنابر انسان شناسى مسیحى، انسان قبل از هبوط، در مقام فرزندى خدا قرار داشت، ولى با خطاى خود به مرتبه بندگى تنزل یافت.
خداوند براى مدتى معین، پیامبرانى مى فرستد تا دستورات بندگى، یعنى شریعت را براى این انسان بیاورند اما با وجود این، انسان قادر نیست به تنهایى به مقام اولیه خود بازگردد پس نیازمند به یک منجى است. اما بنابر انسان شناسى قرآن، قدرت و توانایى و اختیار و منزلت انسان قبل و بعد از هبوط تفاوتى نکرده است. او قبل از هبوط بنده خدا بود و باید از خدا اطاعت مى کرد و بر اثر ارتکاب خطا، نشئه زندگى او تغییر یافت. با این که خدا توبه آدم را پذیرفت، ولى رابطه او با خدا عوض نشد. خداوند قبل و بعد از هبوط از انسان مى خواهد که عبد صالح او باشد و از شیطان تبعیت نکند و براى او پیامبرانى را مى فرستد تا هدایت شود; بنابراین انسان هرگز محتاج منجى نیست، بلکه به هادى و راهنما نیاز دارد.

مقایسه گناه و فدا در اسلام و مسیحیت

شناسایى دقیق مفهوم «گناه» در فرهنگ اسلامى بدون توجه به مفهوم اختیار، قدرت، آگاهى و تکلیف، میسر نیست. بنابراین مى توان گفت شعار پلاگیوس که «من موظف هستم پس مى توانم» در اسلام هم مورد تأیید است. از سوى دیگر، توانایى انجام دادن یا ترک فعل، شرط لازم براى تکلیف است و مکلف کردن انسان ها بر کارهاى فوق توان، خروج از عدالت و حکمت است. این چیزى است که در نظام الهیاتى مسیحى به آن توجه نمى شود. از دیگر نقاط افتراق دیدگاه اسلام و مسیحیت در باب گناه این است که در اندیشه اسلامى خداوند عادل تر و مهربان تر از آن است که انسان ها را به سبب گناه دیگرى محاکمه کند، در حالى که در مسیحیت چنین تعلیم داده مى شود که خدا براى فیصله دادن به مسئله ى گناه آدم و نافرمانى او، فرزند یگانه ى خویش را قربانى مى سازد.
چنین به نظر مى رسد که مسیحیت براى اثبات جایگاه تجسد و فدا و تصویر نقش خدایى مصلوب، مقدماتى را مى پیماید که طى آن خداوند به صورت پروردگارى بى منطق، خشن و ظالم به تصویر کشیده مى شود. آموزه فدا شدن مسیح به سبب گناه ذاتى شبیه به این است که حاکمى که به هیچ تخلف و قصورى از فرمانبرداران راضى نیست و حتما گناهکاران را کیفر مى هد، تا احترام خود و قوانین مملکت را محفوظ دارد، در مقابل خطاى کارگزاران اعلام کند که من نمى توانم از تقصیر شما چشم بپوشم، اما در عوض مجازات شما، فرزند یگانه و بى گناه خود را به سخت ترین عقوبت ها تنبیه مى کنم و از این پس هر گناهى مرتکب شوید، همین تنبیه شما را کافى است. بنابراین، حتى اگر آلودگى نژاد بشر را از آثار وضعى گناه اولیه بدانی و معتقد شویم که قدوسیت خدا به گونه اى است که حتما باید انتقام بگیرد، منطق و عقل و عدالت حکم مى کند که این انتقام از شخصى خاطى و گناهکار گرفته شود، نه از دیگرى که هیچ گناهى مرتکب نشده است. گفتار قرآن در این خصوص چه زیباست: «و لا تزر وازرة وزر أخرى؛ و هیچ باربردارى، بار گناه دیگرى را بر نمى دارد.» (انعام/ 164 و فاطر/ 18)

منـابـع

مسیحیت- سید محمدادیب آل على- انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم

عبدالرحیم سلیمانى اردستانى- درآمدى بر الهیات تطبیقى اسلام و مسیحیت- صفحه 170 ـ 188

سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 1 صفحه 135- 136، 116-117

جوان اگریدى- مسیحیت و بدعت ها- صفحه 178-186

جان بى ناس- تاریخ جامع ادیان- صفحه 681

توماس میشل- کلام مسیحى- ترجمه حسین توفیقی- صفحه 88

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد