واژه های گناه در قرآن کریم

فارسی 10246 نمایش |

در زبان قرآن و پیامبر (ص) و امامان (ع) با واژه های مختلف، از گناه یاد شده است، که هر کدام گویی از بخشی از آثار شوم گناه پرده بر می دارد و بیانگر گوناگون بودن گناه است.
واژه هایی که در قرآن در مورد گناه آمده، عبارتند از:
١- ذنب، ٢- معصیت، ٣- اثم، ٤- سیئه، ٥- جرم، ٦- حرام، ٧- خطیئه، ٨- فسق، ٩- فساد، ١٠- فجور، ١١- منکر، ١٢- فاحشه، ١٣- خبث، ١٤- شر، ١٥- لمم، ١٦- وزر و ثقل، ١٧- حنث.

١- ذنب، به معنی دم است. گویی هر گناهی یک دم برای انسان درست می کند، یعنی برای انسان دنباله درست می کند. گناهان، روح انسان را سنگین می کند و جلوی تحرک انسان را می گیرد. انسان بدنی دارد فرض کنید شصت کیلو، نیرویی هم دارد که با همین بدن می تواند با سرعت بدود، با همین بدن می تواند کوهنوردی کند. گاهی چیزی بر نیروی بدنی اش می افزاید، در نتیجه بر قدرت دویدن و تحرکش می افزاید و یک چیز ممکن است بر عکس از نیروی بدنی او بکاهد، از باب اینکه بر وزن بدن می افزاید، مثل اینکه باری را روی دوشش بگذارند، بگویند این شش کیلو بار همیشه روی دوش تو باشد. گناه نیز اینگونه روح انسان را سنگین می کند و مانع تکامل آن می شود و همچنین مرتکب شدن به گناهان، مجازات های اخروی و دنیوی را برای انسان به دنبال می آورد. این واژه، در قرآن ٣٥ بار آمده است.

٢- معصیت، به معنی سرپیچی و خروج از فرمان خدا و بیانگر آن است که انسان از مرز بندگی خدا بیرون رفته است؛ این واژه در قرآن ٣٣ بار آمده است.
عاصی یعنی عصیانگر، متمرد، کسی که امر خدای خودش را تمرد کند (عاصی در اصطلاح قرآن).

٣- اثم، عبارت است از حالتی که در انسان، یا هر چیز دیگر یا در عقل پیدا می شود که باعث کندی انسان از رسیدن به خیرات می گردد، پس اثم آن گناهی است که به دنبال خود شقاوت و محرومیت از نعمت های دیگری را می آورد، و سعادت زندگی را در جهات دیگری تباه می سازد مانند شرب خمر، و قمار، و سرقت، از کارهایی که هیچ انسانی آن را به منظور به دست آوردن خیرات زندگی انجام نمی دهد، و بر عکس موجب انحطاط اجتماعی و سقوط آدمی از وزن اجتماعی و سلب اعتماد و وثوق جامعه از آدمی می شود. این واژه در قرآن ٤٨ بار آمده است.

٤- سیئه، که جمعش سیئات است به طوری که از ماده آن (سین- واو- همزه) و هیأت آن بر می آید به معنای حادثه و یا عملی است که زشتی و بدی را با خود همراه دارد، و به همین جهت گاهی لفظ آن بر امور و مصائبی که آدمی را بد حال می کند اطلاق می شود، نظیر آیه: «و ما أصابک من سیئة فمن نفسک؛ هیچ مصیبتی به تو نمی رسد مگر از ناحیه خودت.» (نساء/ 79)، و آیه «و یستعجلونک بالسیئة؛ عجله دارند بلائی بر سرت آید.» (رعد/ 6).
و گاهی بر نتایج معاصی و آثار خارجی و دنیوی و اخروی آن اطلاق شود، نظیر آیه شریفه زیر که می فرماید: «فأصابهم سیئات ما عملوا؛ آثار شوم گناهانی که کرده بودند به ایشان رسید... (نحل/ 34) و آیه: «سیصیبهم سیئات ما کسبوا؛ بزودی آثار گناهانی که کرده بودند به ایشان می رسد» (زمر/ 51). و این به حسب حقیقت به معنای سابق برگردد.
و گاهی نیز بر خود معصیت اطلاق می شود، مانند آیه شریفه زیر که می فرماید: «و جزاء سیئة سیئة مثلها؛ کیفر هر گناهی مصیبتی مثل خود آن است.» (شوری/ 40)، و سیئة به معنای معصیت، گاهی بر مطلق گناهان اطلاق می شود، چه صغیره و چه کبیره، مانند آیه: «أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات، سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون؛ نکند آنها که گناهان را به جرأت مرتکب می شوند، گمان کرده باشند که ما در دنیا و آخرت با ایشان همان معامله را می کنیم که با افراد مؤمن و دارای اعمال صالح چه حکم بدی است که می کنند.» (جاثیه/ 21)، که در این آیه و آیاتی نظیر آن کلمه سیئات بر مطلق گناهان اطلاق شده است.
و شاید در مواردی این کلمه در خصوص گناهان صغیره اطلاق شود- مانند آیه: «إن تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم ...؛ اگر از گناهان بزرگی که از آنها نهی شده اید اجتناب کنید، ما از بدیهای شما صرفنظر می کنیم ...» (نساء/ 31)- چون با فرض اجتناب از گناهان کبیره دیگر گناهی جز صغیره باقی نمی ماند.

٥- جرم، در اصل به معنی جدا شدن میوه از درخت و یا به معنی پست است، جریمه و جرایم از همین ماده می باشد، جرم عملی است که انسان را از حقیقت، سعادت، تکامل و هدف جدا می سازد؛ این واژه ٦١ بار در قرآن آمده است.

٦- حرام، به معنی ممنوع است، چنانکه لباس احرام لباسی است که انسان در حج و عمره می پوشد و از یک سری کارها ممنوع می شود. و ماه حرام ماهی است که جنگ در آن ممنوع میباشد و مسجدالحرام یعنی مسجدی که دارای حرمت و احترام خاصی بوده، و ورود مشرکین به آن ممنوع است؛ این واژه حدود ٧٥ بار در قرآن آمده است.

٧- خطیئه. راغب اصفهانی در کتاب مفردات می گوید: «وقتی کسی اراده چیزی کند، و اتفاقا چیز دیگری را به دست آورد و یا کاری دیگر کند، می گویند فلانی خطا کرد. و اگر همان چیز را که خواسته بود به دست آورد، می گویند فلانی اصابه کرد. گاهی هم می شود که به کسی که عملی کرده که درست آن را انجام نداده و یا اراده ای کرده که خوب نمی تواند عملیش کند، می گویند فلانی به خطا رفت. و از این باب است که می گویند:" اصاب الخطا" و یا می گویند" اخطا الصواب" و یا" اصاب الصواب" و" اخطا الخطاء" یعنی به راه خطا رسید و راه صواب را به خطا رفت و به راه صواب رسید و راه خطا را هم درست نرفت، بلکه در آن نیز خطا کرد. و این لفظ یعنی لفظ خطا بطوری که ملاحظه کردید، مشترک در چند معنا است. و کسی که می خواهد در حقایق تدبر کند، باید در هر مورد استعمالی فکر کند ببیند این لفظ در خصوص آن مورد به چه معنا است».
و نیز می گوید: «کلمه "خطیئه" از نظر معنا با کلمه "سیئه" نزدیک است، چیزی که هست کلمه خطیئه را بیشتر در جایی استعمال می کنند که مورد مقصود اصلی و فی نفسه نبوده باشد، بلکه آن مورد و آن فعلی که به خطا انجام شده زائیده از مقصدی دیگر باشد، مثل کسی که قصد کرده شکاری را با تیر بزند، ولی تیر او به انسانی بر می خورد. و یا تنها می خواهد مسکری بنوشد و قصد هیچ جنایتی ندارد، و لیکن وقتی مست شد جنایت هم مرتکب می شود».
خطیئه از اوصافی است که در اثر کثرت استعمال بی نیاز از موصوف شده، دیگر حاجت نیست بگوئیم: " فعل خطیئه" بلکه خود کلمه این معنا را می رساند، مانند کلمات مصیبت و رزیت و سلیقه که اینها نیز احتیاجی به موصوف ندارند، لازم نیست بگوئیم: " حادثه مصیبت" و " پیشامد رزیت" (ناراحت کننده) و " رأیی سلیقه" رأیی که منشأ آن قریحه باشد نه الهام گیری و تعلم از دیگران بلکه به حادثه می گوئیم مصیبت، و به پیش آمد می گوئیم رزیه و به رأی آن چنانی می گوئیم سلیقه.
و وزن فعیل دلالت دارد بر انباشته شدن حادثه و استقرار آن و بنابراین کلمه" خطیئه" به معنای عملی است که خطا در آن انباشته شده و استقرار یافته، و خطا آن فعلی است که بدون قصد از انسان سرزده باشد، مانند قتل خطا.
همه اینها که گفته شد به حسب اصل لغت بود، و اما بر حسب استعمال باید دانست که معنای کلمه خطا را توسعه دادند، و -به عنوان مجاز- هر عملی که نمی بایست انجام شود را از مصادیق خطا شمردند، و هر عملی و یا اثر عملی که از آدمی بدون قصد سر زده باشد، خطیئه خوانده اند- و معلوم است که چنین عملی معصیت شمرده نمی شود، و همچنین هر عملی که انجام دادنش سزاوار نباشد را خطیئه نامیدند. هر چند که با قصد انجام شود- و معلوم است که به این اعتبار آن عمل را معصیت و یا وبال معصیت می نامند.

٨- فسق، در اصل به معنی خروج هسته خرما از پوست خود می باشد، و بیانگر خروج گنهکار از مدار اطاعت و بندگی خدا است که او با گناه خود حریم و حصار فرمان الهی را شکسته و در نتیجه بدون قلعه و حفاظ مانده است؛ این واژه ٥٣ بار در قرآن آمده است.
این واژه اگر چه ظاهرا با بعضی از واژه های مذکور مترادف است اما به خوبی بیانگر جامع تر بودن نسبت به دیگر واژه ها است. مسلما خارج شدن از مدار اطاعت و بندگی خداوند است که انسان را به سوی انواع و اقسام نافرمانی می کشاند. در واقع واژه ی فسق تعریف جامع و مانعی است که دیگر واژه ها را در خود جای می دهد. دراین باره تفسیر نمونه ذیل آیه ی 49 سوره انعام می گوید: فسق معنای وسیعی دارد و هرگونه نافرمانی و خروج از راه و رسم بندگی خدا حتی کیفر را شامل می شود.
فخر رازی و دیگر مفسران هم درباره فسق مطالبی بیان کرده اند که شامل انواع گناهان می شود.

٩- فساد، به معنی خروج از حد اعتدال است که نتیجه اش تباهی و به هدر رفتن استعدادها است؛ این واژه ٥٠ بار در قرآن آمده است.

١٠ - فجور، به معنی دریدگی و پاره شدن پرده حیا و آبرو و دین است که باعث رسوایی می گردد؛ و ٦ بار در قرآن آمده است.

١١ - منکر، در اصل از انکار به معنی نا آشنا است، چرا که گناه با فطرت و عقل سالم، هماهنگ و مأنوس نیست، و عقل و فطرت سالم، آن را زشت و بیگانه می شمرد؛ این کلمه ١٦ بار در قرآن آمده و بیشتر در عنوان نهی از منکر، طرح شده است.

١٢ - فاحشه، به سخن و کاری که در زشتی آن تردیدی نیست، فاحشه گویند. در مواردی به معنی کار بسیار زشت و ننگین و نفرت آور به کار می رود که خدای تعالی زنا و لواط را از آن جمله دانسته، ولی بعید نیست در برخی موارد (آیه 32 سوره مبارکه نجم)، فواحش و کبائر (گناهان کبیره) به یک معنا باشند. این واژه ٢٤ بار در قرآن آمده است.

١٣- خبیث. کلمه «طیب»، به معنای پاک و دلپسند است. در مقابل به هر امر زشت و ناپسند، خبیث گویند. این واژه در ١٦ مورد از قرآن بکار رفته است.

١٤ - شر، به معنی هر زشتی است که نوع مردم از آن نفرت دارند، و بر عکس، واژه خیر به معنی کاری است که نوع مردم آن را دوست دارند، این واژه غالبا درمورد بلاها و گرفتاری ها استعمال می شود، ولی گاهی نیز در مورد گناه به کار می رود، چنانکه در آیه ٨ سوره زلزال به معنی گناه به کار رفته است.

١٥ - لمم، (بر وزن قلم) به معنی نزدیک شدن به گناه و به معنی اشیای اندک است. و در قرآن یکبار آمده است. و اما در باره معنای " لمم" نظرات مختلفی وجود دارد:
بعضی گفته اند: منظور از آن گناهان صغیره است.
بعضی گفته اند: " لمم" عبارت از این است که کسی تصمیم بر گناه بگیرد، ولی انجام ندهد.
بعضی گفته اند: لمم، گناهی است که گهگاه ارتکاب شود، و مرتکب آن عادت بر آن نکرده باشد. که در این صورت لمم هم شامل گناهان کبیره می شود و هم صغیره.
در روایات اهل بیت (ع) به معنای سوم تفسیر شده، مثلا در اصول کافی از ابن عمار از امام صادق (ع) روایت آمده که فرمود: «لمم این است که کسی بر گناهی تصمیم بگیرد و بعد استغفار کند.»
و نیز از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «لمم این است که انسان گاهی گناهی را مرتکب شود، و دیگر تا مدتی پیرامون آن نگردد، و باز بار دیگر مرتکبش شود.»
و باز از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «لمام آن بنده ای است که پشت سر هم گناه می کند، اما طبعش خواهان آن نیست» (در هیچ یک از این سه روایت کلمه لمم به گناه صغیره معنا نشده).

١٦ - وزر، به معنی سنگینی است، و بیشتر در مورد حمل گناه دیگران به کار می رود. وزیر، کسی است که کار سنگینی از حکومت را به دوش خواهد کشید، این واژه در قرآن ٢٦ بار آمده است. چنانچه گاهی در قرآن واژه «ثقل» نیز که به معنی سنگینی است در مورد گناه به کار رفته است، آیه ١٣ سوره عنکبوت به این مطلب دلالت دارد.
قرآن در مورد کارهای خیر یک تعبیر دارد و در مورد کارهای شر تعبیر دیگری دارد و این خودش شامل یک نکته بسیار دقیق علم النفسی و روانشناسی روحی و معنوی است و آن این است که کار خیر به انسان نیرو می دهد و سنگینی او را برطرف می کند، انسان را چالاک می کند، به انسان قدرت و بال می دهد. هر چه انسان در کار خیر بیشتر وارد شود، روحش سبکبارتر و سبکبال تر و قدرتمندتر می شود، مثل اینکه پا برای رفتن بیشتر پیدا می کند و بال برای پرواز پیدا می کند. برعکس، کار شر بار برای انسان درست می کند. با هر گناهی مثل اینکه یک چیزی روی دوش انسان می گذارند، قدرت تحرک را از انسان می گیرد. و بنابراین در قرآن به گناه می گوید وزر، یعنی بار و در سوره نحل آیه 25 اینچنین می فرماید: «لیحملوا اوزارهم کاملة یوم القیامة؛ این بارهای سنگینشان را باید تا روز قیامت به دوش خود حمل کنند»، و تعبیرات دیگری از این قبیل.

١٧ – حنث، (بر وزن جنس) در اصل به معنی تمایل به باطل و بازخواست آمده است و بیشتر در مورد گناه پیمان شکنی و تخلف، بعد از تعهد، آمده است. این واژه دو بار در قرآن آمده است.

این واژه های هفده گانه هر آدم، بیانگر بخشی از آثار شوم گناه و حاکی از گوناگونی گناه می باشند، و هر یک با پیام مخصوص و هشدار ویژه ای، انسان ها را از ارتکاب گناه برحذر می دارند.

منـابـع

محسن قرائتی- گناه شناسی

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- ج8 صفحه 270 تا 272

حسن مصطفوی تبریزی- التحقیق فی کلمات القرآن الکریم- ج 1 صفحه 34

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- ج 2 صفحه 289؛ ج 4 صفحه 513-514؛ ج 5 صفحه 121-122، ج 19 صفحه 67- 68

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 6 صفحه 155

نعمت الله صالحی حاجی آبادی- مکافات عمل

کلیــد واژه هــا

1 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

1 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد