درخواستهای موسی علیه السلام از خداوند بعد از مأموریت به رسالت

فارسی 5499 نمایش |

موسی از عظمت مأموریت خود آگاه شد و برای تحقق بخشیدن به آن از خدا مطالبی را درخواست نمود:. یازده آیه است که متن درخواست موسی از پروردگارش را نقل می کند: «قال رب اشرح لی صدری* و یسر لی أمری* و احلل عقدة من لسانی* یفقهوا قولی* و اجعل لی وزیرا من أهلی* هارون أخی* اشدد به أزری* و أشرکه فی أمری* کی نسبحک کثیرا* و نذکرک کثیرا* إنک کنت بنا بصیرا؛ گفت: پروردگارا! سینه ام را وسعت بخش. و کارم را برایم آسان ساز و گره از زبانم بگشای. تا سخنم را دریابند. و برای من دستیاری از کسانم قرار ده، هارون برادرم را. پشت من را بدو محکم کن و او را در کارم شریک ساز. تا تو را فراوان تسبیح گوییم و تو را بسیار یاد کنیم. بی تردید تو بر حال ما ناظر بوده ای.» (طه/ 25- 35) به هر حال در خواست های موسی عبارتند از:

سینه فراخ به او بدهد

خداوند می فرماید: «قال رب اشرح لی صدری» (طه/ 25) و از آنجا که نخستین وسیله پیروزی روح بزرگ، فکر بلند و عقل توانا و به عبارت دیگر گشادگی سینه است عرض کرد پروردگار من! سینه مرا گشاده بدار (قال رب اشرح لی صدری). آری نخستین سرمایه برای یک رهبر انقلابی، سینه گشاده، حوصله فراوان استقامت و شهامت و تحمل بار مشکلات است، و به همین دلیل در حدیثی از امیر مؤمنان علی (ع) می خوانیم: «آلة الریاسة سعة الصدر؛ وسیله رهبری و ریاست سینه گشاده است.» این آیه اولین آیه از آیاتی است که متن درخواست موسی از پروردگارش را نقل می کند، که بعد از مسجل شدن رسالتش چه چیزهایی از پروردگارش درخواست نمود، و از ظاهر آن پیدا است که آنچه درخواست کرده وسائلی بوده که در امر رسالتش بدان محتاج بوده نه در امر نبوت، آری رساندن رسالت خدا به فرعون و درباریانش و نجات دادن بنی اسرائیل، و اداره امور ایشان، آن وسائل را لازم داشته، نه مساله نبوتش. مؤید این احتمال این است که این درخواست ها را بعد از تمامیت نبوتش، بلکه بعد از فرمان رسالتش، یعنی آیه "اذهب إلی فرعون إنه طغی" آورد. بله آیات چهارگانه اول که از آیه "رب اشرح لی صدری" شروع می شود بی ارتباط به امر نبوت نیست، چون امر نبوت عبارت است از تلقی و گرفتن عقاید دین و احکام عملی آن از ساحت مقدس ربوبی، که آن نیز به داشتن شرح صدر و آن سه تای دیگر نیازمند است.
پس جمله "رب اشرح لی صدری" از باب استعاره تخییلیه و استعاره به کنایه است، چون "شرح" به معنای گشاد کردن و باز کردن است، گویا سینه انسان را که قلب در آن جای دارد ظرفی فرض کرده که آنچه از طریق مشاهده و ادراک در آن وارد می شود جای می گیرد، و در آن انباشته می شود، و اگر آنچه وارد می شود امری عظیم یا ما فوق طاقت بشری باشد سینه نمی تواند در خود جایش دهد، ناگزیر محتاج می شود به اینکه آن را شرح دهند و باز کنند، تا گنجایشش بیشتر گردد. و موسی (ع) رسالتی را که خدا بر او مسجل کرد بزرگ شمرد، چون از شوکت و قوت قبطیان آگاه بود، مخصوصا از این جهت که فرعون طاغی در رأس آنان قرار داشت، فرعونی که با خدا بر سر ربوبیت منازعه نموده به بانک بلند می گفت «أنا ربکم الأعلی؛ گفت پروردگار بزرگتر شما منم.» (نازعات/ 24) و نیز از ضعف و اسارت بنی اسرائیل در میان آل فرعون باخبر بود، و می دانست چقدر جاهل و کوتاه فکرند، و گویا خبر داشت که دعوتش چه شدائد و مصائبی به بار می آورد، و چه فجایعی را باید ناظر باشد.
از سوی دیگر حال خود را هم می دانست که تا چه حد در راه خدا بی طاقت و کم تحمل است، آری او به هیچ وجه طاقت نداشت ظلم قبطیان را ببیند، داستان کشتن آن قبطی، و نیز داستان آب کشیدنش بر سر چاه مدین برای دخترانی که حریف مردان نبودند، شاهد ابا داشتن او از ظلم و ذلت است، و از سوی دیگر زبانش (که خود یگانه اسلحه است برای کسی که می خواهد دعوت و رسالت خدای را تبلیغ کند) لکنتی داشت که نمی توانست آن طور که باید مقاصد خود را برساند. به همین جهات عدیده از پروردگارش درخواست کرد که برای حل این مشکلات اولا سعه صدر به او بدهد تا تحملش زیاد شود، و محنت هایی که رسالت برایش به بار می آورد و شدائدی که در پیش رویش و در مسیر دعوتش دارد آسان گردد، لذا عرضه داشت "رب اشرح لی صدری".
آن گاه گفت "و یسر لی أمری؛ امرم را آسان ساز" که مقصود همان امر رسالت است، و نگفت: رسالتم را تخفیف بده، و خلاصه به دست کم آن قناعت کن، تا اصل رسالت آسانتر شود، بلکه گفت همان امر خطیر و عظیم را با همه دشواری و خطرش بر من آسان گردان. دلیل بر این معنا جمله "و یسر لی" است، وجه دلالتش بر مدعای ما این است که کلمه "لی" در چنین مقامی اختصاص را می رساند، و جمله چنین معنا می دهد "این امری که بعهده من واگذار کردی، و این رسالت را با همه دشواریش بر من که مسئول آن قرارم داده ای آسان گردان" و پر واضح است که مقتضای این سؤال این است که امر را نسبت به او آسان کند، نه اینکه در حد ذاتش و خلاصه خود آن امر را آسان سازد. نظیر این کلام در جمله "اشرح لی" نیز می آید، پس معنای آن این است: مرا که مامور رسالتم کردی و شدائد و مکارهی در انتظارم قرار دادی، حوصله زیادی بده، تا وقتی ناملایمات به من هجوم می آورند سینه ام تنگی نکند، و اگر به جای آنچه در قرآن آمده گفته بود "رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری" این نکته فوت می شد.

کار را بر او آسان کند

می فرماید: «و یسر لی أمری» (طه/ 26) از آنجا که این راه مشکلات فراوانی دارد که جز به لطف خدا گشوده نمی شود در مرحله دوم از خدا تقاضا کرد که کارها را بر او آسان گرداند و مشکلات را از سر راهش بردارد، عرض کرد "کار مرا آسان گردان" قابل توجه اینکه آسانی مأموریت را نخواست، بلکه با حفظ کیفیت آن خواست که انجام آن را بر وی آسان نماید.

گره از زبانش بگشاید

می فرماید: «و احلل عقدة من لسانی* یفقهوا قولی» (طه/ 27- 28) سپس موسی تقاضای قدرت بیان هر چه بیشتر کرد و عرضه داشت: "گره از زبانم بگشا" (و احلل عقدة من لسانی). این سؤال دیگرش است، که گشودن عقده زبان را می خواهد، و اگر عقده را نکره آورد و گفت "عقده ای" برای اشاره به یک نوع عقده بود، و در حقیقت عقده ای است که دارای مشخصات معینی است و آن مشخصات از جمله "یفقهوا قولی" فهمیده می شود، یعنی آن عقده ای را بگشای که نمی گذارد سخنانم را بفهمند. درست است که داشتن سرمایه شرح صدر، مهمترین سرمایه است ولی کار سازی این سرمایه در صورتی است که قدرت ارائه و اظهار آن به صورت کامل وجود داشته باشد، به همین دلیل، موسی بعد از تقاضای شرح صدر و برطرف شدن موانع، تقاضا کرد خداوند گره از زبانش بردارد.
مخصوصا علت آن را چنین بیان کرد: "تا سخنان مرا درک کنند" (یفقهوا قولی). این جمله در حقیقت، آیه قبل را تفسیر می کند و از آن، روشن می شود که منظور از گشوده شدن گره زبان، این نبوده است که زبان موسی (ع) به خاطر سوختگی در دوران طفولیت یک نوع گرفتگی داشته (آن گونه که بعضی از مفسران از ابن عباس نقل کرده اند) بلکه منظور گرههای سخن است که مانع درک و فهم شنونده می گردد، یعنی آن چنان فصیح و بلیغ و رسا و گویا سخن بگویم که هر شنونده ای منظور مرا به خوبی درک کند. شاهد دیگر این تفسیر، آیه 34 سوره قصص است «و أخی هارون هو أفصح منی لسانا؛ برادرم هارون زبانش از من فصیحتر است.» جالب اینکه: افصح از ماده "فصیح" در اصل به معنی خالص بودن چیزی از زوائد است و سپس به سخنی که رسا و گویا و خالی از حشو و زوائد باشد گفته شده است. به هر حال یک رهبر و پیشوای موفق و پیروز کسی است که علاوه بر سعه فکر و قدرت روح، دارای بیانی گویا و خالی از هر گونه ابهام و نارسایی باشد.

درخواست مشارکت هارون با او در انجام مأموریت

موسی می فرماید: «و اجعل لی وزیرا من أهلی* هارون أخی* اشدد به أزری* و أشرکه فی أمری* کی نسبحک کثیرا* و نذکرک کثیرا* إنک کنت بنا بصیرا» (طه/ 29- 35) و باز می فرماید: «و أخی هارون هو أفصح منی لسانا فأرسله معی ردءا یصدقنی إنی أخاف أن یکذبون؛ و برادرم هارون از من زبان آورتر است، پس او را با من به عنوان مددکار بفرست تا مرا تصدیق کند همانا بیم آن دارم که مرا تکذیب کنند.» (قصص/ 34) و در جای دیگر می فرماید: «قال رب إنی أخاف أن یکذبون* و یضیق صدری و لا ینطلق لسانی فأرسل إلی هرون؛ گفت: پروردگارا! خوف آن دارم که تکذیبم کنند و سینه ام تنگ می شود و زبانم [به گفتار] روان نیست. پس به هارون [نیز پیام] فرست.» (شعراء/ 12- 13)
"و اجعل لی وزیرا من أهلی هارون أخی" این سؤالی دیگر است که در واقع سؤال چهارم آن جناب و آخرین درخواستهای او است، و کلمه "وزیر" بر وزن فعیل، از وزر (به کسره واو، و سکون زاء) به معنای حمل سنگینی است، و اگر وزیر را وزیر گفتند، بدین جهت بوده که حامل ثقل و سنگینی های پادشاه است، بعضی گفته اند: از وزر (به فتحه واو و زاء) اشتقاق یافته، که به معنای کوه پناهگاه است و اگر وزیر را وزیر خوانده اند چون به منزله کوهی است که پادشاه در آراء و احکامش به او پناه می برد و کوتاه سخن اینکه، موسی (ع) از پروردگارش درخواست می کند که از خاندانش وزیری برایش قرار دهد، آن گاه آن را بیان نموده می گوید: منظورم از او هارون برادرم می باشد، و اگر درخواست وزیر کرد، بدین جهت بود که امر رسالت امری است کثیر الاطراف، و اطراف و جوانبش از هم دور، و او به تنهایی نمی تواند به همه جوانب دور از هم آن برسد، ناگزیر وزیری لازم دارد که در امر رسالت با او شرکت جسته، بعضی از جوانب آن را اداره کند، و بار او سبک شود، و در آنچه او می کند وزیرش مؤیدش باشد، این است معنای آیه بعدی که به منزله تفسیر وزیر قرار دادن است.
می فرماید "اشدد به أزری و أشرکه فی أمری". "و أشرکه فی أمری" این شرکت دادن، غیر شرکت دادن مبلغین دین در اشاعه دین بعد از تمامیت دعوت به وسیله پیغمبر است، زیرا آن اشراک اختصاصی به هارون ندارد، پس مقصود از اشراک در آیه اشراکی است که مخصوص به هارون باشد، و آن این است که هارون در اصل دعوت دین، و از همان روز اول دعوت شریک موسی باشد، و چنین شرکتی تنها مخصوص به هارون است، به طوری که نه موسی می تواند غیر هارون کسی را نائب خود کند، و نه هارون، به خلاف شرکت به معنای اول، که وظیفه هر کسی است که به آن دعوت ایمان آورده و چیزی از معارف آن را دانا شده باشد، آری وظیفه عالم، تبلیغ جاهل، و وظیفه شاهد، تبلیغ غائب است، و چنین وظیفه ای را از خدا درخواست نمی کنند، چون این وظیفه نه اختصاص به موسی دارد، و نه به برادرش، وظیفه هر با ایمانی است که دیگران را ارشاد و تعلیم کند و احکام دین را برای دیگران بیان نماید، پس معلوم می شود معنای اشتراک هارون در امر او، این است که او مقداری از آنچه را که به وی وحی می شود، و چیزی از خصائصی که از ناحیه خدا به او می رسد (مانند وجوب اطاعت و حجیت گفتار) به عهده بگیرد و انجام دهد. و اما اشراک در نبوت خاصه، به معنای گرفتن وحی خدا، چیزی نبوده که موسی از تنهایی در آن بترسد، و از خدا بخواهد هارون را شریکش کند، بلکه ترس او از تنهایی در تبلیغ دین و اداره امور در نجات دادن بنی اسرائیل و سایر لوازم رسالت است، هم چنان که از خود موسی نقل فرموده که گفت: «و أخی هارون هو أفصح منی لسانا فأرسله معی ردءا یصدقنی؛ برادرم هارون زبانش از من فصیح تر است، او را با من بفرست، تا مرا تصدیق کند.» (قصص/ 34)
علاوه بر روایات صحیحی که از طرق شیعه و سنی وارد شده که رسول خدا (ص) عین همین دعا را درباره علی (ع) کرد، با اینکه علی (ع) پیغمبر نبود. «کی نسبحک کثیرا و نذکرک کثیرا» از ظاهر سیاق که در بیان نتیجه شرکت هارون می گوید: "تا تو را بسیار تسبیح کنیم و ذکر گوییم" برمی آید که جمله مذکور بیان نتیجه شرکت دادن هارون و وزارت او برای وی است، چون می دانیم که تسبیح آن دو با هم و ذکرشان هیچ ارتباطی با مضامین دعاهای قبلی که شرح صدر و تیسیر امر و حل عقده زبان بود ندارد. پس ذکر و تسبیحی که با وزارت هارون ارتباط داشته باشد ذکر و تسبیح علنی و در بین مردم است نه در خلوت و نه در دل، زیرا ذکر و تسبیح در خلوت و در قلب، هیچ ارتباطی با وزارت هارون ندارد، پس مراد این است که آن دو در بین مردم و مجامع عمومی و مجالس آنان، هر وقت که شرکت کنند، ذکر خدای را بگویند، یعنی مردم را به سوی ایمان به وی دعوت نموده، و نیز او را تسبیح گویند، یعنی خدای را از شرکاء منزه بدارند.با این بیان، ذیل آیات با صدرش مرتبط می شود، گویا می گوید امر رسالت بس خطیر است، و این طاغیه و درباریانش، و نیز امتش مغرور عزت و سلطنت خود شده اند، و شرک و وثنیت در دلهاشان ریشه دوانیده و یاد خدای را به کلی از دلهاشان برده، به علاوه، عزت فرعون و شوکت درباریانش چشم بنی اسرائیل را پر کرده، و دلهاشان را مدهوش ساخته، به کلی مرعوب سلطنت او شده اند، در نتیجه آنها نیز از این راه، خدای را فراموش کرده و تنها به یاد فرعونند، خلاصه یاد فرعون دیگر جایی خالی در دلهاشان برای یاد خدا باقی نگذاشته.
در نتیجه این امر یعنی امر رسالت و دعوت، در پیروزیش سخت محتاج به تنزیه تو از شرک و ذکرت به ربوبیت و الوهیت دارد، تا در اثر کثرت این دو، یاد تو در دلهاشان رخنه کرده، رفته رفته به خود آیند و ایمان آورند، و این ذکر و تسبیح بسیار، کاری نیست که از من به تنهایی بر آید، پس هارون را وزیرم کن، و مرا با او تایید نموده شریکش در کارهایم قرار ده، تا به اتفاق او بسیار تسبیحت گفته، بسیار ذکرت گوییم، بلکه به این وسیله امر دعوت موفقیتی به دست آورد، و سودی ببخشد. با این بیان اولا وجه تعلق و ارتباط  "کی نسبحک" به ماقبلش روشن می گردد. و ثانیا وجه اینکه چرا کلمه "کثیرا" مکرر ذکر شد روشن می شود و آن، این است که از باب تکرار نیست، چون هر یک از ذکر و تسبیح جداگانه و برای خود باید بسیار باشد، و اگر می گفت "تو را بسیار ذکر و تسبیح گوییم" کثرت آن دو را مجموعا می رسانید، و حال آنکه مقصود کثرت مجموع نبود. و ثالثا وجه مقدم داشتن تسبیح بر ذکر روشن می شود، چون مراد از تسبیح، تنزیه خدای تعالی از شریک و مبارزه با الوهیت آلهه، و ابطال ربوبیت آنها است، تا دعوت به ایمان به خدای یگانه که همان ذکر است در دلها جای خود را باز کند، پس تسبیح از قبیل دفع مانع است، که طبعا بر تاثیر مقتضی مقدم است، البته برای این خصوصیات وجوه بسیار طولانی دیگری ذکر کرده اند که نه فائده ای در آنها هست و نه در نقل آنها.
"إنک کنت بنا بصیرا" این جمله به ظاهرش تعلیل است، نظیر حجت و دلیل بر جمله "کی نسبحک کثیرا" یعنی تو نسبت به ما، به من و برادرم بینا بوده ای، یعنی از روزی که ما را آفریدی، و خودت را به ما شناساندی می دانستی که ما به طور مداوم با تسبیح و ذکر خود بندگیت می کنیم، و در این بندگی ساعی و جدی هستیم، پس اگر او را وزیر من قرار دهی و مرا با او کمک کنی و شریک در امرم سازی امر دعوت من تکمیل شده بسیار تسبیح و ذکرت می گوییم، و بنابراین مراد از اینکه فرمود "بنا" خود موسی و برادرش خواهد بود، ممکن هم هست مراد از ضمیر مذکور خاندانش باشد، یعنی تو ای خدا به وضع ما اهل بیت بصیر بوده ای، و می دانی که ما اهل تسبیح و ذکریم، پس اگر هارون برادرم را که او نیز از اهل بیت من است وزیرم کنی تو را بسیار تسبیح گفته، بسیار ذکر می گوییم، و این وجه از وجه قبلیش بهتر است، زیرا علاوه بر معنایی که خود دارد، به معنای اهل هم که در جمله "و اجعل لی وزیرا من أهلی هارون أخی" است اشاره می کند.

علت درخواست حضرت موسی (ع) از خدا جهت همراهی هارون

علامه طباطبایی می فرماید: «سبب اینکه موسی از خداوند خواست که برادرش هارون را به یاری او بفرستد در تعلیل این درخواست خود گفت: من می ترسم آنان تکذیبم کنند: «و أخی هارون هو أفصح منی لسانا فأرسله معی ردءا یصدقنی إنی أخاف أن یکذبون» (قصص/ 34)»
در مجمع البیان گفته: «وقتی گفته می شود "فلانی ردء فلانی" است، معنایش این است که: او را یاری و پشتیبانی می کند. جمله "إنی أخاف أن یکذبون" تعلیل درخواستی است که کرده، و آن این بود که:برادرم هارون را با من بفرست، و از سیاق برمی آید که آن جناب از این ترس داشته که فرعونیان تکذیبش کنند، و او خشمگین شود، و نتواند حجت خود را بیان نماید، چون در حال خشم لکنتی که در زبانش بوده، بیشتر می شده، نه اینکه معنایش این است که: هارون را با من بفرست تا مرا تکذیب نکنند، زیرا آنهایی که وی را تکذیب می کردند باک نداشتند از این که هارون را هم همراه او تکذیب کنند، کسی که بخواهد زیر بار موسی نرود و او را تکذیب کند هارون هم با او باشد باز تکذیب خواهد کرد.»
دلیل بر گفتار ما در معنای جمله، آیه «قال رب إنی أخاف أن یکذبون و یضیق صدری و لا ینطلق لسانی فأرسل إلی هارون؛ گفت: پروردگارا من می ترسم تکذیبم کنند، آن گاه حوصله ام سر رود، و عصبانی شوم، و آن وقت زبانم بند آید، پس بفرست به سوی من هارون را.» (شعراء/ 13) است، که سخن موسی (ع) را در همین مورد حکایت می کند.
بنابراین ماحصل معنای آیه مورد بحث این می شود که برادرم هارون فصیح تر از من است، و زبانی گویاتر از من دارد، پس او را به یاریم بفرست، تا صدق مرا در مدعایم تصدیق کند، و وقتی مردم با من مخاصمه می کنند، قانعشان سازد، زیرا من می ترسم تکذیبم کنند، آن وقت دیگر نتوانم صدق مدعایم را برایشان روشن سازم. «قال سنشد عضدک بأخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون إلیکما بآیاتنا أنتما و من اتبعکما الغالبون؛ به زودی بازویت را به وسیله برادرت محکم خواهیم کرد و برای شما دو [نفر]، سلطه ای قرار خواهیم داد که با [وجود] آیات ما به شما دست نخواهند یافت شما و هر که شما را پیروی کند پیروزید.» (قصص/ 35) اینکه فرمود: بازویت را به وسیله برادرت محکم می کنم، کنایه است از اینکه تو را به وسیله او تقویت خواهم کرد، و همچنین عدم وصول فرعونیان به آن دو، کنایه است از اینکه آنان قدرت و تسلط بر کشتن شما نخواهند یافت، گویا آن دو بزرگوار را در یک طرف و فرعونیان را در طرف دیگر دو گروه فرض کرده، که با هم مسابقه دارند.
آن گاه فرموده گروه فرعونیان به شما نمی رسند، تا چه رسد به اینکه از شما سبقت گیرند. و معنای آیه این است که خدای تعالی فرمود: «به زودی تو را به وسیله برادرت هارون تقویت و یاری خواهیم کرد، و برای شما تسلط و اقتدار و غلبه ای برایشان قرار خواهیم داد، تا به سبب آیاتی که ما شما دو نفر را به وسیله آن غلبه می دهیم، نتوانند بر شما مسلط شوند.» آن گاه همین غلبه دادن آن دو بزرگوار را بر فرعونیان بیان نموده، و فرموده: «أنتما و من اتبعکما الغالبون؛ شما و هر کس که شما دو نفر را پیروی کند غالب خواهید بود.» و این بیان را آورد تا بفهماند که نه تنها آن دو تن غالبند، بلکه پیروان ایشان نیز غالب خواهند بود. از این بیان روشن می شود که کلمه "سلطان" به معنای قهر و غلبه است.

پذیرش درخواست های موسی

خدا مجموع درخواست های موسی را می پذیرد و از آن گاهی چنین تعبیر می کند: «قال قد أوتیت سؤلک یاموسی؛ گفت: ای موسی! خواسته ات به تو داده شد.» (طه/ 36) و گاهی می گوید: «قال سنشد عضدک بأخیک و نجعل لکما سلطنا فلا یصلون إلیکما بایاتنا أنتما و من اتبعکما الغلبون؛ فرمود: به زودی بازویت را به وسیله برادرت محکم خواهیم کرد و برای شما دو [نفر]، سلطه ای قرار خواهیم داد که با [وجود] آیات ما به شما دست نخواهند یافت شما و هر که شما را پیروی کند پیروزید.» (قصص/ 35) از آنجا که موسی در این تقاضاهای مخلصانه اش نظری جز خدمت بیشتر و کاملتر نداشت، خداوند تقاضای او را در همان وقت اجابت فرمود به او گفت آنچه را خواسته بودی به تو داده شد ای موسی! (قال قد أوتیت سؤلک یا موسی).
در واقع در این لحظات حساس و سرنوشت ساز که موسی برای نخستین بار بر بساط میهمانی خداوند بزرگ گام می نهاد هر چه لازم داشت یک جا از او درخواست کرد، و او نیز مهمانش را نهایت گرامی داشت و همه خواسته های او را در یک جمله کوتاه با ندایی حیات بخش اجابت کرده بی آنکه در آن قید و شرط یا چون و چرایی کند، و با تکرار نام موسی که هر گونه ابهامی را از دل می زداید آن را تکمیل فرموده و چه شوق انگیز و افتخار آفرین است که نام بنده در گفتار مولی تکرار گردد.

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 48- 49، جلد 14 صفحه 202 -206

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 187 - 188، 192- 193

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 69-70

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد