آسیب شناسی مسئله جنسیت در مثنوی مولوی

فارسی 4805 نمایش |

مولانا

مولانا جلال الدین محمد بلخی، شاهباز قله عرفان و ادب، در فراخوان خاکیان به عرش برین، بیش از هر چیز بر احتراز از هواهای نفسانی و غرائز حیوانی اصرار می ورزد و به ویژه آدمیان را از ننگ شهوت برحذر می دارد که با مشاهده رویی سیمین و چشمانی پرخمار، پای خردمندان در گل می هلد و صیت بزرگان بر باد می دهد:
صد هزاران نام خوش را کرد ننگ *** صد هزاران زیرکان را کرد دنگ
مثنوی معنوی مشحون از حکایاتی است که بی پرده از این خصیصه حیوانی در انسان سخن گفته و گاه از به کارگیری واژه های رکیک در بیان قبح آن دریغ نورزیده است، چرا که مولوی به سان طبیبی است که درد را برای بیمار آشکار نموده و در تشریح آن آزرم روا نمی دارد.
مولانا نیک می داند که قصه شهوت و شهوت رانی همزاد و همراه بشر است و آدمیان در هر عصری مبتلای آنند. از این رو با گفتمان خاص خود به ارائه قصص و تجاربی تلخ در این زمینه می پردازد و شرنگ ناگوار آن به مخاطبان می چشاند. در واقع مولوی با هنر داستان سرایی و صراحت لهجه (که طبع آدمی بدان خوی دارد) از مقولاتی سخن می راند که بشریت از دیرباز با آن سر و کار داشته و از حکمت افلاطون و ارسطو گرفته تا آیین زرتشت و کنفوسیوس و آموزه های ادیان سماوی و نیز مکاتب و نحله های بشری به نحوی به آن پرداخته اند.

واقع نگری مولانا در نگاه به شهوت

رویکرد مولانا به قوه شهوانیه مبتنی بر واقع نگری است. او انسان را معجونی از فرشتگان و بهائم می داند که خصلت های نیک و بد(تقوا و فجور) در او سرشته شده است، اما با تربیت صحیح و هدفمند می تواند از حضیض بهیمی رسته و به بلندای ملکوت پا نهد:
در حدیث آمـد که یزدان مجیــد *** خلق عالم را ســه گونه آفریــد
یک گره را جمله عقل و علم و جود *** آن فرشته است او نداند جز سجود
یک گروه دیگر از دانش تهی *** همچو حیوان از علف در فربهی
این سوم هست آدمی زاد و بشر *** نیم او ز افرشته و نیمیش خر
نیم خـر خود مایل سفلی بـود *** نیـم دیگر مایــل اعلی بــود
مولوی نه مانند «رهبانیت مسیحی» و «ریاضت مندی» بودا، قائل به فرونهادن و سرکوفت شهوت است و نه بر هرزگی و اباحی گری صحه می گذارد که در رویکرد امثال «فروید» و دیگر مکاتب غربی چون اومانیسم و لیبرالیسم نمود یافته است و جوامع پیشرفته کنونی را با معضلات متنابهی مواجه ساخته است. از این روست که مولانا بر «نکاح» توصیه دارد که شریعت آن را به عنوان راه مشروع ارضای غریزه جنسی تجویز نموده است:
پس نکاح آمد چو لا حول و لا *** تا که دیوت نفکنـد اندر بـلا
قوه شهوت در آدمی بسیار قوی است و چون آتش آن زبانه کشد پنبه را خواهد سوخت:
پنبه را پرهیز از آتش کجاست *** یا در آتش کی حفاظست و تقاست
لذا اگر آدمی از طریق اعتدال خارج شود و در ننگ آن فرو افتد دیگر برخاستن دشوار است:
ترک شهوت ها و لذت ها سخاست *** هر که در شهوت فرو شد برنخاست
و البته گذر از آز و شهوت کاری است بس سترگ و از جمله خصایص انبیاست:
ترک خشم و شهوت و حرص آوری *** هست مــردی و رگ پیغـامبـری
و هر که ابراهیم وار، خروس شهوت بکشد و یوسف وار از معرکه آن بگریزد، به عروه الوثقی و فراز آسمان دست یازیده است:
عروة الوثقی است این ترک هوا *** برکشد این شاخ جان را بر سما

برترین و بدترین حربه ابلیس

مولوی در بازگفت مناظره ابلیس با باری تعالی، از «شهوت» به عنوان برترین حربه ابلیس و دام مرد انداز یاد می کند:
گفـت ابلـیس لعیــن دادار را *** دام زفتی خواهـم این اشکار را
دام دیگر خواهم ای سلطان تخت *** دام مرد انداز و حیلت ساز سخت
چونک خوبی زنان فا او نمـود *** که ز عقل و صبر مردان می فزود
و چون ابلیس این حربه از خدا می ستاند از سر شعف به رقص می افتد:
پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد *** که بده زوتر رسیدم در مراد
چون بدید آن چشم های پر خمار *** که کند عقل و خرد را بی قرار
و آن صفای عـارض آن دلبـران *** که بسوزد چون سپند این دل بر آن
رو و خال و ابرو و لب چون عقیق *** گوییا حق تافت از پـرده رقیق
در جایی مولانا به حکمت وضع این قوه در آدمی اشاره دارد که از برای بقای نسل است و اگر این نبودی سزا بود اگر انسان برای رهایی از ننگ آن، خود از مردی می انداختی:
گر نه بهر نسل بودی ای وصی *** آدم از ننگش بکردی خود خصی

مستوری حقیقت با طوفان شهوت

این ننگ از آن جاست که چون طوفان شهوت در درون آدمی برخیزد، غبارش حقیقت را مستور سازد، این است که شهوت آدمی را کور و کر می سازد و به تعبیر مولانا در داستان کنیزک و خر خاتون، انسان شهوت زده، خری را چون یوسف زیبا می بیند:
میل شهوت کر کند دل را و کور *** تا نماید خر چو یوسف، نار نور
زشت ها را خوب بنمایـد شره *** نیست چون شهوت بتر ز آفات ره
صد هزاران نام خوش را کرد ننگ *** صد هزاران زیرکان را کرد دنگ
چون خری را یوسف مصری نمود *** یوسفی را چون نماید آن جهود؟

نسخه طبیب

اما طبیب چه درمانی برای مبتلایان شهوت تجویز نموده است؟ به طور عام نسخه مثنوی در درمان این آفت خانمان سوز همانند دیگر آلام نفسانی در پرهیز و پارسایی خلاصه می شود که در آیین شریعت از آن به «تقوا» یاد شده است و شارع مقدس در عرصه شهوت به «غض بصر» فرمان داده و از تقرب به «زنا» منع نموده است، چرا که این معرکه آن چنان خطیر است که نباید به آن نظر افکند و نه به آن نزدیک شد و نه حتی آن را در مخیله آورد. در مجموع توصیه مولانا در گذار از لغزش گاه های نفس این است: آدمی باید از تن خود بکاهد تا بر روح او افزوده شود:
آب کم جو تشنگی آور به دست *** تا بجـوشـد آبـت از بالا و پست
و این اشارتی است به کلام امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه: «خذوا من اجسادکم فجودوا بها علی انفسکم.» اما راهکارهای مولانا برای گریز از دام زفت شهوت چند گونه است. در جایی مولانا به منشا شهوت اشاره می کند که عبارت است از پرخوری که لاجرم بر شهوت می افزاید. پس آدمی یا باید کم خورد ودل به «الجوع طعام الله» بندد، و یا اگر پر می خورد به نکاح روی آورد:
شهوت از خوردن بود کم کن ز خور *** یا نکاحی کن گریزان شو ز شــر
چون حریص خوردنی زن خواه زود *** ورنـه آمـد گربـه و دنبـه ربـــود
در جایی دگر مولوی برای منع شهوت رانی، آدمی را به حقیقت دنیا و لذائذ ناپایدار آن گوشزد می کند:
همچنین دنیا اگر چه خوش شکفت *** بانگ زد هم بی وفایی خویش گفت
کون می گوید بیا من خوش پیم *** و آن فسادش گفته رو من لا شی ام
ای ز خوبی بهـاران لب گـزان *** بنگر آن سردی و زردی خـزان
روز دیدی طلعت خورشید خوب *** مرگ او را یاد کن وقت غروب
بدر را دیدی برین خوش چار طاق *** حسرتش را هم ببین اندر محاق
کودکی از حسن شد مولای خلق *** بعد فردا شد خرف رسوای خلق
این زوال قطعا دامن زیبارویان و نرگس چشمانی را که دامگه خرد هستند فرا می گیرد، از این رو مولانا ناصحانه چنین گوید:
گر تن سیمین تنان کردت شکار *** بعد پیری بین تنی چون پنبه زار
نرگس چشـم خمار همچـو جان *** آخر اعمش بین و آب از او چکان
با این وصف چشم حقیقت بین، شهوت و مظاهر شهوانی را در پرده ای از خیال می بیند:
پیش ما فرج و گلو باشد خیال *** لاجرم هر دم نماید جان جمال
و بالاخره مولوی در وعظ مخاطبان و هشدار مستمعان نسبت به مخاطرات شهوت، به بازگفت حکایاتی تلخ و گدازنده می پردازد که عاقبت شهوت رانی و ننگ آن را به تصویر می کشد. این حکایات را در قصه زاهدی که کنیزی زیبا داشت و یا داستان دلاک زن نما که موفق به توبه نصوح می شود و نیز حکایت جوحی و یا ماجرای کنیزک و خر خاتون و نیز داستان خلیفه و کنیزک به صراحت و تفصیل می توان یافت.

منـابـع

محمدتقی جعفری- تفسیر و تحلیل مثنوی جلال الدین محمد بلخی- جلد 5- سال 63

کریم زمانی- میناگر عشق- سال 1383

باشگاه اندیشه

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها