قاضی عبدالجبار معتزلی (فراز و فرود)
فارسی 11956 نمایش |مقدمه
قاضی عبدالجبار معتزلی یکی از بزرگان مکتب معتزله و ایرانی است. وی تحت حمایت صاحب بن عباد قرار داشت و به توصیه او مقام قاضی القضاتی ری را بر عهده گرفت. صاحب بن عباد در پی شخصی بود که مردم را به مذهب او فرا بخواند و قاضی از هر نظر برای کار او مناسب بود. ضمن اینکه قاضی عبدالجبار در علم کلام از اساتید زبر دست عصر خود بود. برخی نویسندگان از طرفی قاضی را متهم کرده اند که مال بسیاری جمع آوری کرد و از طرف دیگر او را به حق نشناسی متهم نمودند زیرا پس از مرگ صاحب بن عباد حاضر به ذکر دعای ترحم و طلب رحمت برای او نشد و علت آن را عدم توبه صاحب ذکر کرد. بر این اساس فخرالدوله حاکم دیلمی که این اهانت را به وزیر خود نمی پذیرفت وی را به زندان انداخت و مبلغ گزافی را از قاضی طلب کرد. اما واقعیت طور دیگری بود و فخر الدوله خود روابط خوبی با صاحب بن عباد نداشت و حبس قاضی در راستای یک اقدام سیاسی برای قلع و قمع دوستان و اطرافیان صاحب صورت می گرفت. به همین دلیل برخی اصل تحقق واقعه ترحم را مورد تردید قرار داده اند و آن را از جعلیات فخرالدوله دانسته اند. اما قاضی چه انگیزه ای برای عدم اقدام به طلب رحمت برای ولی نعمت خود داشت؟ در این مقاله تفاسیر مختلفی در پاسخ به این سؤال صورت می گیرد و بررسی واقعه ترحم با نگرشی تاریخی انجام می پذیرد.
قاضی عبدالجبار در نگاه محققان معاصر
مقاله حاضر حول و حوش شرح حال قاضی عبدالجبار معتزلی، (وفات در سال 1052 م) متمرکز شده است. محققان معاصر، قاضی عبدالجبار را یک متکلم نظام مند می دانند که خود را وقف علم کلام و عقاید معتزلی کرده و بزرگترین دستاورد او این بود که دیدگاه های اعضای خلاق مکتب خود را بطور خلاصه و فهرست وار بیان نمود. به تعبیر ج. پیترز «او یک معتزلی واقعی و راست کردار بود بدین معنا که تاریخ و آراء مکتب خود را می دانست و در زمینه عقاید معتزله که اسلاف بزرگ وی در قرون گذشته مطرح کرده بودند به مؤلفی بزرگ تبدیل شد». برخی محققان دیگر درباره پرهیزکاری شخصی عبدالجبار نیز نظر داده اند. گ. مونو وی را «یک روح سرسخت» می نامد. بدین سان در تحقیقات معاصر عبدالجبار به عنوان یک متکلم سخت کوش و یک مسلمان پرهیزکار نشان داده می شود. مع ذلک هر چه بیشتر به منابع مربوط به زندگی عبد الجبار می نگریم، بیشتر پی می بریم که این عنوان از دقت زیادی برخوردار نیست. خصوصا یکی از نظرات حاکی از آن است که این موضوع کاملا گمراه کننده نیز می باشد.
واقعه ترحم در نگاه محققان غربی
هنگامی که به وقایعی باز می گردیم که پس از مرگ الصاحب اسماعیل بن عباد طالقانی وزیر در سال 995 میلادی روی داده است. بر اساس روایت ها، عبدالجبار از ذکر دعای «ترحم» برای صاحب بن عباد یعنی کسی که او را به مقام قاضی القضاتی ری منصوب کرده بود امتناع ورزید. ظاهرا در پاسخ به این اهانت عبدالجبار، فخر الدوله (وفات در سال 997 م. ) فرمانروای آل بویه، وی را از این سمت برکنار نمود و به حبس انداخت و برای آزادیش مبلغ گزافی طلب کرد. به نظر می رسد برای متکلم پرهیزکاری مانند قاضی عبدالجبار این عمل به طرز عجیبی دور از منش اخلاقی باشد و با روابط نزدیکی که بین او و صاحب بن عباد متصور است منافات دارد. از این رو محققان راههای مختلفی یافته اند تا این واقعه را با خصلت های اخلاقی عبدالجبار وفق بدهند. برای مثال «مادلونگ» اظهار می کند که ممکن است واقعة «ترحم» اصلا اتفاق نیفتاده باشد و ساخته و پرداخته عوامل خصم باشد. مونو معتقد است که این واقعه رخ داده و لیکن سبب آن حساسیت های دینی قاضی عبدالجبار بوده است. در واقع معروف بود که صاحب بن عباد در تبعیت از قوانین شرع اصلا تعصب نداشت و در لواط و آزمندی و فسق هم شهره بود. با چنین قرائتی امتناع عبد الجبار از دعا برای ابن عباد فی الواقع عمل فرد شریف و متدینی به شمار می آمد که پایبند به اصول بود و مایل بود شغلش را برای حفظ کمالات شخصیت خود رها کند. در عین حال جورج حورانی بر این اعتقاد است که عبدالجبار بعدا دوباره به مقام قاضی القضاتی منصوب شد اگر چه هیچ نشانه ای از این امر در منابع موجود نیست. بنابراین، «ترحم» واقعه ای بود که اطمینان می داد سیرت عبدالجبار خدشه دار و شخصیت او لکه دار نشده بود. نظر صائب در مقاله حاضر این است که واقعه مزبور یک فرصت بود و نه یک معضل یعنی دریچه ای بود که سیرت عبدالجبار را بطور کامل تر نشان می داد اگر چه آن را پیچیده تر می ساخت. برای اثبات این نظر لازم است مطالبی را که در منابع اسلامی درباره زندگی و شخصیت عبدالجبار وجود دارد مورد بررسی قرار داده و سپس به مسأله خاص واقعه «ترحم» و سقوط عبدالجبار از قدرت بازگردیم. در پایان معلوم خواهد شد که سیاست به اندازة علم کلام، در زندگی و حرفه قاضی عبد الجبار تعیین کننده است.
تعارض شدید منابع اسلامی درباره شخصیت قاضی عبدالجبار
قاضی عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار بن احمد بن خلیل بن عبدالله قاضی ابوالحسن همدانی اسدآبادی اهل شهر کوچکی از غرب ایران در مسیر منتهی به بغداد واقع در جنوب غربی همدان است. به احتمال زیاد وی در اوایل دهه 930 میلادی در خانواده کم بضاعتی به دنیا آمده است. ابوحیان توحیدی (وفات در سال 1023 م.) او را فرزند یک برزگر می خواند. مع ذلک عبدالجبار از دون پایگی به جایگاه مرتفعی به عنوان یک نویسنده، متکلم و فقیه رسید. ذهبی (وفات در سال 1348م.) او را «علامه متکلم» و «از بزرگان شافعیه» می نامد. اینها عبارات ستایش آمیزی از طرف کسی است که از نظر عقیدتی مخالف مکتب کلامی عبدالجبار است. سیره نویسی مانند حکیم ابو سعد بیهقی جشمی (یا جشومی وفات در سال 1150 م.) بیشتر با معتزله ابراز همدردی می کند و می گوید «من نمی توانم به معنای واقعی کلمه جایگاه او را در پاک طینتی و مقام عالی او را در علم بیان کنم». اما مدایح ذهبی و جشمی در مقابل ستیزه های توحیدی قرار می گیرد. وی در کتاب «مثالب الوزیرین» خود عبدالجبار را غلام صاحب بن عباد می خواند و او را یک مقام درباری فاسد که هیچ محذور اخلاقی ندارد وصف می کند. توحیدی در کتاب «الإمتاع و المؤانسه» خصمانه تر بر خورد می کند و او را به فساد و طمع و کند ذهنی و لواط متهم می سازد. ابن حجر عسقلانی (وفات در سال 1449 م.) نیز تا حدی با اتکا به رأی توحیدی از عبدالجبار انتقاد می کند و او را یکی از غلات معتزله می نامد. وی در ادامه می نویسد: «عبدالجبار مال بسیاری بدست آورد به گونه ای که در وسعت مال به قارون شباهت داشت. مع ذلک در باطن فاسد و خبیث الاعتقاد و قلیل الیقین بود». بدین ترتیب تعارض شدیدی بر سر شخصیت عبد الجبار در منابع وجود دارد. این منابع تنها بر سر مسایل معمولی و عادی زندگی قاضی عبدالجبار با هم توافق دارند. در این زمینه توافق وجود دارد که عبدالجبار پس از ترک موطنش برای تحصیل به قزوین، شهری واقع در شمال شرقی همدان رفت. عبدالجبار در سال 920 میلادی برای ادای حج به مکه رفت (و البته دوباره در سال 989 میلادی آن را تجدید کرد). سپس تحصیل خود را در همدان (در سال 951 م.) و اصفهان (956م.) ادامه داد.
گرویدن عبدالجبار به مکتب اعتزال در بصره
در طول این دوره عبدالجبار در کلام، اشعری مذهب ولی علاقه اولیه اش به فقه بود. این وضعیت پس از ورود وی به بصره در سال 958 میلادی تغییر کرد. بصره که مرکز مکتب اعتزال بود تا مدتها پس از اینکه مرگ معتزله از لحاظ سیاسی در اوایل دوره عباسی فرا رسید هنوز به عنوان مکان مهمی برای این مکتب کلامی باقی مانده بود. ابوبکر انباری جزو معلمان معتزلی عبدالجبار بود. اما کسی که بیشترین تأثیر را بر عبدالجبار گذاشت ابواسحاق ابراهیم بن عیاش (وفات در سال 996 م.) بود. ابن مرتضی (وفات در سال 1437م.) توصیف عبدالجبار از ابن عیاش را چنین ثبت کرده است: «او همان کسی بود که ما نخستین بار نزد او درس خواندیم. وی در زهد و ریاضت و علم به مقام والایی رسیده بود». بنابراین در این دوره بود که عبد الجبار مشتاقانه به مکتب اعتزال گروید.
گرویدن عبدالجبار به مکتب اعتزال یکی از جنبه های جالب داستان زندگی اوست، خصوصا وقتی آن را با گرویدن ابوالحسن اشعری مقایسه کنیم. اشعری پنجاه سال قبل از آن زمانی که آموزه های جبر و تفسیر ظاهری (ظاهرگرایی یا نص گرایی) به همت احمد بن حنبل (وفات در سال 855م. ) معروف شود، مکتب معتزله را ترک کرد. در مقابل، عبدالجبار جبر و تفسیر ظاهری یا ظاهر گرایی اشاعره را به دلیل گرایش به توحید و عدل در مکتب معتزله ترک کرد. با وجود این، گرایش عبد الجبار بیش از هر چیزی تصمیمی برای انتخاب کلام بود که فراتر از فقه بود. جشمی با بیان این مطلب قاضی را چنین توصیف می نماید: «قاضی عبد الجبار در فقه به درجات عالی رسید. لذا او حق اختیار داشت اما روزگار خود را با علم کلام بسر آورد. وی گفت: آنان که به فقه می پردازند اسباب جهانی را می طلبند اما کلام هدفی جز خداوند متعال ندارد».
به شهرت رسیدن قاضی عبدالجبار
عبدالجبار که دانش پژوهی با استعداد و بلند همت در علم کلام بود خیلی زود به بغداد رفت تا نزد ابو عبدالله بصری رهبر مکتب معتزله بصره تعلیم بگیرد. دلبستگی او به ابو عبدالله بصری بقدری زیاد بود که می خواست مذهب فقهی خود را تغییر دهد و به مذهب فقهی استادش بپیوندد. عبدالجبار در بغداد بود که تألیف آثارش را آغاز کرد از جمله کتاب «متشابه القرآن» را که تفسیری بر متشابهات قرآن بود. مدت کوتاهی پس از آن (حول و حوش سال 970 میلادی) عبدالجبار در رامهرمز که یکی از مراکز مهم معتزله بود مشاهده می شود. در آنجا بود که وی یک اثر بزرگ کلامی خود یعنی کتاب «المغنی فی ابواب التوحید و العدل» را املاء کرد. سرانجام وقتی عبدالجبار این مجموعه عظیم را در سال 980 میلادی به انجام رساند (و تا آن زمان وارد ری شده بود)، نسخه ای از آن را نزد صاحب بن عباد وزیر فرستاد. صاحب با بیان مطلبی ستایش آمیز چنین پاسخ داد: «بسم الله الرحمن الرحیم، لطف و مرحمت خداوند شامل حال قاضی القضات باد. زیرا که او کتاب خود المغنی را تمام کرد، کتابی که گنجینه ای برای موحدان و غم و اندوهی برای ملحدان است». اما قاضی عبد الجبار حتی پس از این موفقیتهای ابتدایی تا مدتی شخص کم بضاعتی بود. صفدی مورخ (وفات در سال 1363م.) نقل می کند که روزی عبدالجبار روغن خریده بود تا با آن بیماری پوستی که عارضش شده بود مداوا کند اما وقتی هوا تاریک شد به فکر افتاد که موضع بیماری را روغن مالی کند یا با روغن چراغ را بیافروزد تا مطالعه کتاب از او فوت نشود. وی ترجیح داد که چراغ را برای مطالعه روشن نگه دارد. بنابراین چگونه عبدالجبار که توانایی مالی افروختن چراغی را نداشت تبدیل به مردی شد که ابن حجر او را با قارون مقایسه می نماید؟ واضح است که بخشی از این موفقیت مرهون نفوذ رو به رشد او به عنوان یک عالم و محقق بود. جشمی اظهار می کند: «پس از اینکه سن و سالی از عبد الجبار گذشت پشتکار بسیاری در تدریس و املا از خود نشان داد تا اینکه زمین مملو از آثار و شاگردان او گردید و شهرت و عظمت مقام او فراگیر شد. وی در میان معتزله به مقامی رسید که شیخ و عالم بی رقیب معتزله شد. کتب و رسایل عبد الجبار به حدی مورد اعتماد قرار گرفت که جایگزین کتب شیوخ سلف او شد. شهرت او نیازی به اغراق ندارد.
ورود عبدالجبار به ری و رسیدن به مقام قاضی القضات
با این حال اگر چه عبدالجبار به عنوان یک عالم و معلم شهرتی کسب کرد اما در موقع مناسب دوستانی نیز به دست آورد. به گفته صفدی، در واقع این صرفا نوشته ها و تعالیم عبدالجبار نبود که مقام قاضی القضاتی ری را برای او مهیا کرد. استاد او ابو عبدالله بصری که استاد صاحب بن عباد وزیر نیز بود این معامله را برای او ترتیب داد: «صاحب کسی را نزد استادش ابو عبدالله بصری روانه کرد و از او خواست تا شخصی را نزد او بفرستد که با علم و عملش مردم را به مذهب او (معتزله) دعوت کند. او ابواسحاق نصیبی را نزد صاحب فرستاد که در عبارت پردازی نیکو بود و حافظه خوبی داشت اما به دلیل اخلاق ناپسندش مقبول صاحب نیفتاد و صاحب نیز به دلیل اکراهی که داشت در به کیفر رساندن او احتیاط می کرد. یک روز که (نصیبی) صاحب را در طعام همراهی و در خوردن پنیر افراط می کرد صاحب به او گفت: زیاد پنیر نخور زیرا برای هوشیاری ذهن زیان دارد. نصیبی گفت: بر سر سفره ات برای مردم طبابت نکن. صاحب از این سخن خوشش نیامد. پس از آن پانصد دینار به همراه لباس و جامه دان فرستاد و به او دستور داد تا از این مقام دست بکشد. سپس صاحب نامه ای برای ابو عبدالله بصری نوشت و گفت: می خواهم کسی را نزد من روانه کنی که مردم را بیشتر با عقلش دعوت کند تا با علم و عملش. ابو عبدالله، عبدالجبار را نزد او روانه کرد و صاحب دید که عبد الجبار کوهی از علم و اخلاق مهذب است لذا مقبولش افتاد».
جشمی نقل می کند که عبد الجبار در سال 360 ق. (970 م.) وارد ری شد. اما احتمالا تاریخ دقیق تر این قضیه متعلق به ابن اثیر (وفات در سال 1233م. ) و عبدالکریم رافعی (در کتاب التدوین فی اخبار قزوین)، است که تاریخ ورود او به ری را در ماه محرم سال 367 ق. (977م.) می نویسد. بر اساس نامه ای از ابن عباد این همان سالی است که وی عبدالجبار را به منصب قاضی القضاتی ری و ایالات اطراف جبال منصوب کرد.
پیوندهای عبدالجبار و ابن عباد
به مناسبت انتصاب عبدالجبار استقبال رسمی از سوی صاحب ابن عباد به عمل آمد و انتصاب او با یک سند آراسته به اطلاع عموم رسید. چنین مراسمی برای ورود یک قاضی القضات در یکی از مهمترین مراکز حوزه حکومت آل بویه کاملا قابل انتظار است اما برای اینکه باور کنیم ابن عباد علایق شخصی هم به عبدالجبار داشت دلیل داریم و آن اینکه هر دو از شاگردان ابو عبد الله بصری بودند. انتصاب عبد الجبار هم بخشی از مبارزه عمومی ابن عباد برای گسترش مکتب معتزله بود. ابن عباد در پی مردی بود که مردم را به مذهب او فرا بخواند. البته ابن عباد تنها یک وزیر نبود بلکه او متکلم نیز بود و در حمایت از مکتب معتزله کتابهای متعددی نوشت. بنابراین ابن عباد و عبد الجبار به سبب اینکه دارای یک معلم و یک مذهب بودند با هم پیوند داشتند. چنانکه انتظار می رود ابتدائا به نظر می رسید که آنها روابط نزدیکی با یکدیگر دارند. عبدالجبار در کتاب «المغنی» حضور مکرر خود را در مجلس ابن عباد و سپاسگزاری اش را برای درس های علم بلاغت و کلام صاحب وصف می کند. صاحب بن عباد چندین سال پس از انتصاب عبد الجبار، از طرف مؤید الدوله (وفات در سال 984 م) و خلیفه الطائع (وفات در سال 1003م.) وی را ارتقاء می دهد و اختیارات او را تا مناطقی که جدیدا به دست آمده بود نیز توسعه می دهد. به همین مناسبت صاحب دوباره قاضی را مورد ستایش قرار می دهد البته این بار با لحنی رسمی و بدین صورت: «مرکب و مسیر او زهد است. غایت و نشانه او راستی است. من از کلمات حکمت آمیز او درباره درستی مذهب وی (یعنی معتزله) بهره مند شده ام. من از علم او ستایش کرده ام. بنابراین (مؤید الدوله) به فرمان امیرالمؤمنین الطائع لله (که خداوند به او عمری دراز دهاد) ترتیبی داد تا سرزمین های جرجان، طبرستان و اعمال آن بعلاوه مناطقی که قبلا در حیطه کار قاضی عبد الجبار بود در حوزه اختیارات او قرار گیرد».
رسیدن قاضی عبدالجبار به مقامات بالای علمی، سیاسی و مالی
در کنار اختیارات سیاسی جدیدی که به قاضی عبد الجبار داده شد، وی به اندازه کافی ثروت به دست آورد که پماد و روغن چراغ بخرد، مبالغ هنگفتی هم بیش از آن برایش باقی ماند. در واقع به قدر کافی برایش ماند که ابوحیان توحیدی بتواند درباره اش اظهار کند که قاضی با دینش آخرت را به دست نیاورد، ولی با آن دنیا را بلعید. در عین حالی که جایگاه سیاسی و مالی قاضی رو به صعود بود، مقام او به منزله یک عالم نیز بالا گرفت. وقتی ابو عبدالله بصری در سال 980 میلادی فوت کرد، عبدالجبار به محترمترین عالم معتزلی در جهان اسلام تبدیل شد. بی تردید این نقطه اوج کار او بود. طلاب از نقاط دور مسافرت می کردند تا نزد او درس بخوانند. فهرست آثار او، آن گونه که جشمی ضبط کرده، شامل متونی است که آنها را برای بعضی افراد نوشته است و این افراد از دورترین نقاط غربی مانند مصر و دورترین نقاط شرقی مانند خوارزم آمده بودند. جشمی هچنین نقل می کند که عبد الجبار از چنان احترامی برخوردار بود که وقتی مبتلا به نقرس شده بود دوستانش او را روی شانه هایشان حمل می کردند تا از درد راه رفتن او را مصون نگه دارند.
آغاز افول و فوت
با این حال اگر چه عبدالجبار تا به چنین مقام بالایی برسد سوار بر موجی از ائتلافات سیاسی شد اما سقوط او حقیقتا دیدنی بود. با مرگ صاحب بن عباد در سال 995 میلادی شغل و حرفه عبد الجبار که ظاهرا طلسم شده بود تغییر چشمگیری کرد و اوضاع برای او بدتر شد. فخرالدوله امیر آل بویه او را از مقام قاضی القضاتی خلع کرد و ثروت عظیم او را نیز گرفت. از همه مهمتر اینکه به نظر می رسید شهرت عبدالجبار به عنوان یک شخصیت دینی خدشه دار شد. تقریبا هیچ چیزی درباره فعالیت های عبدالجبار در سی سال آخر عمر او غیر از اینکه در ری و اصفهان و قزوین به تدریس ادامه داد ثبت نشده است. تنها خبر خاصی که از جا و مکان تقریبی عبدالجبار نقل شده از رافعی است که می گوید عبدالجبار در سال 1019 میلادی در قزوین بسر می برد و محمد بن ابو الحسن عدلی نیز در آنجا یکی از شاگردانش بود. به نظر می رسد تالیفات و نوشته های او نیز پس از وقایع سال 995 میلادی خیلی افول کرده است. از میان آثاری که از عبدالجبار بجای مانده تنها کتابی که او ظاهرا پس از آن تاریخ تکمیل کرده است مجموعه شرح حالی به نام «فضل الاعتزال و طبقات المعتزله» می باشد.
بر اساس اکثر منابع، عبدالجبار در سال 1025 میلادی وفات کرد. خطیب بغدادی (وفات در سال 1071م.)، که درست پس از مرگ عبدالجبار وارد ری شده بود نقل می کند که: «عبدالجبار قبل از اینکه من در مسیر سفر به خراسان وارد ری شوم فوت کرد و این در سال 415 ق. رخ داد. به حساب من مرگ او در آغاز سال بود». رافعی همین سال ولی ماه پنجم یعنی جمادی الاولی را ذکر می کند. هم ذهبی و هم سبکی شافعی (وفات در سال 1370 م.) ماه یازدهم یعنی ذوالقعده سال 415 هجری قمری یا ژانویه، فوریه سال 1025 میلادی را ذکر می کنند. سبکی اضافه می کند که عبدالجبار در ری وفات کرد و در املاک خود به خاک سپرده شد.
(ادامه دارد ...)
(در قسمت دوم به داستان افول و سقوط قاضی عبدالجبار و عوامل دخیل در این واقعه و تفاسیر مختلف دربارة مسأله ترحم پرداخنه خواهد شد.)
منـابـع
اطلاعات حکمت و معرفت- شمارۀ 13- تیر 1387
این مقاله ترجمه ای است از:
Gabriel Said Reynolds. “The Rise and Fall of Qadi Abd Al-Jabbar”. International journal of Middle East Studies. (Cambridge: Cambridge University Press, February 2005), V. 37زIssue 1, PP. 3-18،
مترجم- سید مهدی حسینی اسفیدواجانی
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها