خداشناسی فیلون

فارسی 3176 نمایش |

مقدمه

این تحقیق در صدد طرح و حل تعارض ظاهر شده در کلام فیلون در باب خداشناسى است. تعارضى که در واقع، ناشى از دو جنبه شخصیت او، یعنى علاقه به دین یهود و فلسفه افلاطونى است.

مسلک تنزیهى فیلون و تأثیر پذیری او از مذاهب مختلف
مسلک تنزیهى (خداوند بدون صفات) فیلون که خداوند را ماوراى مثل افلاطونى و حتى فراتر از مثال اعلا مى داند، تحولى در مفهوم خدا در نزد فیلسوفان یونانى به وجود آورده است. او در عین حال، از مذهب رواقى و آیین مضمونى براى جمع بین حضور همگانى و هر جایى (تشبیه) حق در عین تعالى (تنزیه) و برترى او از خلق بهره جسته است. دو جهت فوق الذکر ناظر به یک سطح نیست، بلکه یکى برتر از دیگرى است؛ یعنى خداوند به لحاظ واقع و در حقیقت خویش، مطلق است، اما هنگامى که از او به خالق و مانند آن تعبیر مى کنیم، او را با نوعى ارتباط و علقه لحاظ مى کنیم و صفاتى تشبیهى به او نسبت مى دهیم.
هیچ اندیشه اى در نزد فیلون از مفهوم خداوند، زنده تر و در عین حال، کمتر در معرض جدل نیست. اهمیت این مفهوم از آنجاست که رهایى و نجات، یعنى انواع رستگارى و کمال در علم الهى واقع است و مفهوم اندیشه خدا در واقع، ترجمان این میل وجدانى به کمال است و فیلون با صرف نظر از هماهنگى مذاهب مختلف و اتفاق آنها در این باب در اخذ و استفاده از این مرام ها براى ارضاى آن میل وجدانى تردیدى به خود راه نمى دهد.

تناقض دو عنصر متفاوت در اندیشه فیلون

عادت محققان در الهیات فیلون بر آن است که این مشکل را در آغاز طرح کنند که چگونه دو عنصر متفاوت در اندیشه فیلون قابلیت جمع پیدا کرده است. از سویى، ویژگى هاى تجریدى ذات الهى به عنوان خداى واحد یکتا که عین وجود بوده و از همه صفات به دور است و از سویى دیگر، داراى ویژگى هاى حسى است، امرى که مجوز انتساب صفاتى نظیر عواطف و احساسات یک پدر یا قاضى به خداوند است. به نظر غالب مفسران، در این بحث تناقضى پیش مى آید که فیلون قدرت رهایى از آن را نداشته است، تناقضى که بین سیماى خداوند یهود، یعنى خدایى زنده و انسان وار که پیوسته با مردم مرتبط است و بین اندیشه مبدأ مجرد و غیر متشخص که از مکتب افلاطون سرچشمه گرفته است، مکتبى که فیلون بهترین پناهگاه از شرک مفرط (آن زمان) را در آن مى دید. از طرفى، خدا در نزد او موجودى بالذات و سنخى اعلا به شمار مى رود.

خدا در اندیشه فیلون و تأثیر پذیری او از مذهب افلاطون
فیلون در این موضع از مذهب افلاطون متأثر است، هرچند بین سرشت منطقى این موجود و سرشت لغوى آن تفصیلى قائل نمى شود. خدا در نزد افلاطون مثال خیر و در نزد فیلون هم «خیر اول» و هم برترین موجود در کائنات است. فیلون استعاره اى را که در جمهورى دیده مى شود براى خداوند به کار برده، استعاره اى مبنى بر این که او «خورشید خورشیدها» است؛ یعنى خورشیدى معقول که به ازاى خورشید محسوس واقع است. (Ibid) بر این اساس، خداوند به عنوان نخستین مثال (از بین مثل) و از این رو، سرچشمه فضیلت و نمونه اعلاى قوانین است، همان که گاه ایده یا مثال خوانده مى شود و رؤیت الهى با همه شکوهش، چنان که توصیف شده، به تبع رؤیت مثال خیر حاصل مى شود.
فهرست صفاتى که از این ایده یا مثال اعلا نفى مى شود، درباره همین سرشت است، بر این اساس که هر گونه ترکیبى از خداوند نفى مى شود و خداوند هویتى بسیط و بدون هر گونه مزج و ترکیب دارد. در ابتداى کتاب دوم از کتاب مجازها تلاشى عجیب براى استدلال بر بساطت الهى مشاهده مى شود که بر جوهر اندیشه افلاطونى فیلون دلالت دارد. این تلاش مبتنى بر آن است که «اگر عنصرى دیگر (غیر از هویت بسیط خداوند) به سرشت الهى منضم مى شد یا چنان بود که برتر از او مى بود یا مساوى با او و یا فروتر از او؛ این که آن عنصر برتر یا مساوى با هویت الهى باشد، محال است، اما اگر فروتر از آن باشد، نتیجه آن مى شود که خداوند از مرتبه خویش انحطاط یابد و در این صورت، او فسادپذیر و غیر ابدى خواهد بود و این امرى است محال که به نزد عقل، صحیح نیست.»
پیش فرض استدلال، تعریفى است که در فصل دوم کتاب جواهر فساد ناپذیر مطرح شده بود و بدین ترتیب، فساد عبارت است از تحول به سوى مرتبه اى فروتر از مرتبه قبل. به لحاظ شکل استدلال و نیز محتواى اندیشه اى که در پس آن مطرح است این استدلال شبیه دلیلى دیگر است که در فصل 18 از رساله پیش گفته «در عدم فساد عالم» بدین شرح اقامه شده است: «اگر خدا، عالم را به دلیل خلق جهانى جدید از بین ببرد (تا از آن عالمى نو بنا کند) آن جهان جدید از سه حالت خارج نیست: یا مانند آن است یا پست تر از آن و یا برتر از عالم سابق؛ اگر جهان جدید پست تر باشد، که این به معناى بروز انحطاط در ذات الهى است و اگر جهان جدید مانند عالم سابق و در رتبه آن باشد، در این صورت، فعلى عبث خواهد بود و اگر جهان نوین، برتر باشد مى بایست فرض کرد که ذات خالق در صنع و خلق عالم اول کامل نبوده و اینک برتر شده است که چنین اندیشه اى مطلقا صحیح نیست، زیرا خداوند دائما یکسان و ذات او در همه حالات مساوى رتبه خویش است و انحطاط نمى یابد و نیز محال است که به سوى امرى برتر صعود کند.»
بدین صورت، در بساطت الهى نیز چنین مطرح مى شود: خداوند بسیط است وگرنه هر ترکیبى او را به امرى فروتر از ذات او مى کشاند، چنان که در آن بحث (عدم فساد عالم) نیز مطرح مى شود که عالم فسادناپذیر است، به آن دلیل که خداوند به هیچ وجه فروتر از ذات خویش نمى شود. این استدلال را که یک افلاطونى مسلک اقامه کرده، در واقع، مبتنى بر عباراتى از محاوره تیمائوس است. عبارتى از رساله مجازها نیز چنین پایان مى یابد: «خداوند به عنوان واحد و موناد (Monade) تلقى مى شود، اما این موناد الهى فوق وحدت، واحد مطرح در عالم است، چرا که هر قدرتى، چنان که زمان نیز چنین است، از همین عالم ناشى شده است، اما خداوند مقدم بر عالم و صانع آن است...» چنان که مى دانیم خداوند در نظر نوفیثاغوریان اساسا شبیه عدد یک است و این همان نظرى است که فیلون قصد نقد و رد آن را دارد، چه آن که در عباراتى دیگر با تکیه بر نظریه اى که اساس آن از افلاطون است صریحا بر آن مى تازد.
بر اساس همین نظریه، اندازه هاى عددى و زمانى را متأخر از پیدایش آسمان مى داند. (مى دانیم که در آن زمان علم نجوم همان علم اعداد تلقى مى شده است) اما فیلون با تعالى بخشیدن به این مثال برتر (از بین مثل) به آنچه فوق واحد قرار دارد، از افلاطون نیز فراتر مى رود. ما به این عبارت مشهور کتاب او، رساله در خلق عالم، آگاهى داریم که در آن آمده است: «خداوند از فضیلت، افضل است و از علم فراتر و از خود خیر نیز برتر و نیکوتر.» دو نوع توصیف نخستین که به نام گذارى خداوند به «سرچشمه فضیلت» و «منبع علم» اشارت دارد با هیچ گونه دشوارى مواجه نمى شود، چه این که کاملا با نص جمهورى که افلاطون در آن از «نقش عدالت» به عنوان امرى فراتر از عدالت محسوس و نیز از مثال مشترک بین «علم و معلوم» سخن مى گوید، توافق دارد.
از آنجا که فیلون، حتى تا اینجا نیز تابع افلاطون است، تعریف اخیر از خدا به عنوان «نیکوتر و والاتر از خود خیر» تداعى کننده نوعى تعارض غریب با محتواى عبارات «جمهورى» است، بنابراین، خداوند از «مثال اعلا» نیز برتر است. حتى در بین متونى که از نوفیثاغوریان برسیده نظیر چنین تصریحى را دیده نمی شود، چرا که در نزد ایشان خداوند همان یک «واحد» و خیر «با هم و توأم» است و آنچه نقل شد بیشتر در تعارض با نوفیثاغوریان است تا تقابل با افلاطون. به هر حال، جمع بین صفات متعدد، مانند «خیر فى نفسه» و این که سرشت «علت فاعلى» یا «عقل جهان» دارد، همه بیان گر تأثیر او از مذهب تألیفى رواقى- فیثاغورى آن عصر است. از اینجا مى توان معتقد شد که اندیشه فیلون نقطه عطفى در تدوین جدیدى از مذهب مزبور غیر از قرائت هاى مشهور آن است.

علت پیروی فیلون از مذهب افلاطون

حال سؤال این است که چه چیزى فیلون را به این مذهب کشانیده است؟ آیا چنان که غالبا مطرح مى شود، علت این امر این بوده که هر گونه تقید و تعین از مفهوم خداوند برداشته شود؟ مستند قائلان به این سخن، تصریح فیلون است به این که خداوند هیچ گونه صفتى ندارد و ما به توضیح درومون (Drummond) که نتیجه آن این بود که کلمه کیفیت یا صفت نمى بایست به معناى تحدید و محدود ساختن به کار رود، چیزى نمى افزاییم، اما در معناى متعارف این کلمه نزد رواقیان، ویژگى جسمانى نیز نهفته است. براى فهم این نکته باید تصریحى را از فیلون مطرح کرد که پس از رد جسم گرایى اپیکوریان ذکر کرده است. البته مقصود او چیزى بیش از این نیست که استدلالى اقامه کند مبنى بر این که خداوند جسمى شبیه انسان نیست و عواطف یا میل ها و هدف هایى شبیه بشر ندارد. بدین صورت، نظریه «خداوند بدون صفات» به حسب ظاهر منافاتى با نظریه خداوند «اعلا و افضل از خیر» نزد فیلون ندارد.

تلقى فیلون از لوگوس (کلمه) عقلانى
نکته اى دیگر که براى او اهمیت بیشترى دارد آن است که، نه چیزى شبیه خداست و نه خداوند شبیه چیزى است. بنابراین، اگر مثل نمونه اشیا باشند، لزوما شبیه بدان ها هستند، اما تلقى خود فیلون از لوگوس (کلمه) عقلانى به نحوى است که ممکن است صورت او در عالم محسوس موجود باشد، حال آن که خداوند بر خلاف این وصف است (صورت حسى معادلى ندارد). به همین دلیل، او خداوند را به ماوراى مثل و به عبارتى، فراتر از مثال اعلا ارجاع مى دهد و بدین سان، مفهوم خدا را تحول مى بخشد. فیلون در این رأى از مسلک یونانیان دور مى شود. مقصود از اخلاق افلاطونى یا اخلاقیات کلبى و نیز ارسطو و رواقیان، مشابهت بین حکیم و خداوند است و بر خلاف این مرام، نظریه عدم مشابهت بین خدا با هرگونه موجودى را در جاى جاى تورات، مثلا در جزء دوم از سفر نبى اشعیا مشاهده مى کنیم و فیلون هنگامى که مى گوید براى رسیدن به خداوند باید به ماوراى عالم محسوس، بلکه وراى عالم معقول و عقول راه یافت، در واقع، به نظریه مزبور رنگى یونانى داده است.

جدایى قاطع و مطلق خداوند از جهان محسوس و معقول
به لحاظ تباین بین خدا و جهان و از آنجا که خداوند مقدس، پاک و منزه است و از او به عنوان نمونه اعلا از قداست و صفا و طهارت تعبیر مى شود، لازم است که وى از هر چیز آلوده (از بین چیزهاى این جهان) منزه باشد. بنابراین، ممکن نیست که ذات او با عالم محسوس مرتبط و متصل باشد، به همین سبب، حق از عالم عقول نیز جداست. از این رو، اولین ویژگى خداوند نزد فیلون جدایى قاطع و انفصال مطلق او از جهان محسوس و معقول است. اما از دیگر سو، خداوند اداره تمام جهان و از جمله نفس انسان را نیز بر عهده دارد و این قوه سرشتى (دوگانه، یعنى) طبیعى (فیزیکى) و در عین حال، معنوى (اخلاقى) را مى طلبد که در نزد رواقیان بتواند اجزایى را در کنار یکدیگر و به نحو متحد نگاه دارد.

رابطه خدا با جهان و تأثیر پذیری فیلون از مذهب رواقی

بدین سان، این گونه تحدید یا تعین دوگانه نزد فیلون نیز مشاهده مى شود، با این تفاوت که ادبیات رواقى، یعنى نام گذارى و تشبیه مبدأ به امور مادى محض، مانند آتش کلا حذف مى شود و عنوان ادبى و معنوى «الوهیت» متأثر از آیین یهود به عنوان ویژگى اساسى خداوند که حاکى از عطف توجه او و ارتباطش با انسان هاست، جایگزین مى شود و این عنوان اخیر در آثار فیلون رواجى فراوان دارد. تفسیر طبیعى اشیا نزد او بى فایده است، بنابراین، خداوند از دیدگاه او، عقل جهان یا روح عالم است. او سراسر وجود را پر کرده و در تمام اجزاى جهان نفوذ دارد. همه عناصر را در بر دارد و بر آنها مسلط است، بدون آن که چیزى او را در بر گیرد. از حیث ذات در هیچ مکانى نیست، بلکه فوق زمان و مکان است. از دیگر سو، به لحاظ قدرتش در همه جا و در همه اقطار عالم هست.
از این حیث مى توان به آسانى به اقتباس فیلون از مذهب رواقى در بعد مسلک حلولى تصوفى مبتنى بر سریان الوهیت در عالم و این که هر چیز سرشار از خداوند است، پى برد. براین اساس، حتى اعتقاد به وجود حقیقى عالم نیز رنگ مى بازد و در نهایت، بدین امر مى گراید که خداوند «واحد و کل (همه چیز)» است. و این که او آغاز و انجام و اول و آخر است. از بعد اخلاقى و معنوى نیز در تیمائوس خداوند پدر عالم و خالق آن مطرح شده است. بسیارى از تعابیر فیلون نیز از تیمائوس اخذ شده، چنان که وقتى خدا را اعطا کننده برتر وجود و مقدم بر هر موجود یا «خداى خدایان» مى نامد، بدون شک، فیلون در نوع رابطه بین صانع اعلا و وسایط (خدایان) فروتر از او و حتى در توصیف صانع افلاطونى و سخن از قواى مختلف الهى نیز از افلاطون پیروى کرده است. با این حال، وى درباره اندیشه «پدر الهى»، به گونه اى شگفت آور از حدود مذهب افلاطونى فراتر رفته است. وانگهى، خداوند از دیگر سو، همه خصایص «حکیم» در مذهب رواقى و علامت هاى آن را دارد. فیلون از این حیث در بعد توصیفات الهى به حد پرگویى نزدیک شده و صفات عجیب متعددى را براى خداوند برمى شمرد که رواقیان آن را بر «حکیم» اطلاق مى کرده اند. خداوند از این جهت همان حکیم یگانه یا منفرد است و لازمه این وصف هم نوایى با مسلکى است که به محال بودن وجود حکمت در این مبدأ انسان وار (یعنى رواقیان) قائل است.

منـابـع

امیل بریه- مقاله مفهوم خدا در اندیشه و فلسفه فیلون- ترجمه سعید رحیمیان- مجله پژوهشهاى فلسفى- کلامى- شماره 16 و 15

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد