پوست بدن انسان در دوزخ

فارسی 3111 نمایش |

گروهی از یهود دین اسلام را پذیرفته به رسول اکرم (ص) گرویدند و بسیاری از آنان زیاده به این که انکار و لجاج نموده آتش فتنه و اختلاف را نیز دامن زده با بت پرستان به مخالفت رسول گرامی و مسلمانان قیام می نمایند و از نشر و پیشرفت اسلام جلوگیری می نمایند. آتش فتنه ای که در دنیا برای همیشه افروخته اند هنگام رستاخیز به صورت شعله های آتشین آنها را فرا خواهد گرفت: «ان الذین کفروا بآیاتنا سوف نصلیهم نارا کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب؛ کافران را به آتش می افکنیم و هر زمان پوستهای تن آنها سوخته شود پوستهای دیگری بر آنها می رویانیم تا به حد کافی مجازات پروردگار را بچشند.» (نساء/ 56)
«اصلاء»: عرضه کردن و تقریب به آتش برای بریان کردن. و «نضج»: بلوغ و رسیدن ماده خام است به حال گوارا و مطلوب شدن برای استفاده و غذا به وسیله حرارت. و «جلد»: عبارت است از پوست که قشر محیط سفتی است برای حفظ آن شیء، و به اختلاف موضوعات فرق پیدا می کند. و چون پوست برای حفظ و نگهداری از آفات است. اگر آفتی به پوست رسید، موجب فساد آن موضوع خواهد شد.
آفات و ناملائمات مادی، در مرتبه اول به پوست خارجی بدن می رسد، و چون حافظ بودن آن منتفی شد، قهرا به داخل نفوذ خواهد کرد. و اما آفات و ناملائمات روحانی، در مرتبه اول به قلب و روح انسان رسیده و سپس از روح به بدن نفوذ کرده، و به پوست می رسد. و باید توجه داشت که پوست از اجزاء بدن است، و قهرا از جهت مادی بودن و جسمانی بودن و برزخی بودن و روحانی بودن و لطیف و کثیف بودن، تابع خصوصیات بدن خواهد بود. و عناوین احاطه کردن، و حافظ بودن، و صلب بودن از متن بدن، و حس لامسه را داشتن، و تشکل؛ در همه انواع بدن مشترک است، البته به تناسب و سنخیت بدن. و اما تبدیل پوست، برای این است که پوست به سبب نضج با حرارت، خصوصیات حافظ بودن، و حس لامسه داشتن، و صلب بودن، و تشکل، را از دست می دهد، و می باید پوست تازه ای به جای آن بوده، و بدن را محدود کند. و ظهور پوست هم در همه انواع موجودات امر طبیعی است، و همین طوری که بدن جلوه و ظهور خصوصیات روح بوده، و با اراده طبیعی روح متحصل می شود، پوست و جلد نیز جلوه بدن است و طبق اقتضاء و خصوصیات تن ظاهر شده و به وجود آید: «ذلک تقدیر العزیز العلیم؛ این تدبیر توانای شکست ناپذیر و داناست.» (یس/ 38) و این مطلب را علم قیافه و خطوط صورت و دست تایید می کند که؛ صد در صد علامت وجود ارتباط فیمابین پوست و بدن و صفات روحی است، به طوری که اگر زخم و سوختن و آفتی به پوست دست یا عضو دیگری برسد، پس از بهبودی پوستی به جای آن پدید آمده، و از لحاظ شکل و خطوط دقیق کاملا با پوست از بین رفته مطابق خواهد بود، و این دلالت می کند به وحدت حکمفرمای اصلی و فرعی و حکومت تمام خداوند مدبر و مقدر علیم عزیز.
بشر به حکم فطرت خداشناس است ولی چه بسیار که از نظر لجاج از طریقه بندگی منحرف شده و برنامه آسمانی که برای سعادت همیشگی بشر مقرر شده به کنار گذارد و به آن توجه نکند و از انسانیت و نعمت بی بهره بماند. سیرت این لجاج و کفران نعمت پروردگار در رستاخیز شعله های آتشین است که از درون آنان افروخته خواهد شد و هر چه اعضاء بدن آنان سوخته و گداخته شود بار دیگر به همان صورت بازگردد و برای همیشه در سوز و گداز خواهند بود.
تغییر در نظام طبیعت انسان مرکب از روح (روان) و بدن است و در اثر علاقه و احاطه ای که روح بر بدن خود دارد درباره ی همه ذرات و سلولهای بی شمار آن همواره تدبیر می نماید و آنچه از سلولها در اثر فعالیت و مرور زمان تحلیل رفته و تجزیه شده سلولهای دیگری مانند آنها پدید آمده جایگزین آنها خواهند شد. بالاخره نظام طبیعت به طور کلی بر تجزیه و زوال ترکیب اجسام است از جمله سلولهای بدن انسان نیز هرگز بقاء نخواهند داشت ولی شخصیت هر فرد انسان برای همیشه باقی و تغییر ناپذیر است زیرا حقیقت انسان روح است که به بدن علاقه تدبیر دارد و از هرگونه عوارض جسمانی مصون می باشد. از این رو اجزاء بدن انسانی همواره در تحلیل و تجزیه است و در هر زمان بدن غیر از بدن زمان سابق است بلکه مانند آن خواهد بود نه عین آن و در همه تحولات پی در پی که بر سلولها و اعضاء بدن انسان رخ می دهد شخصیت انسان که وابسته به روح است ثابت و باقی خواهد ماند.
به عبارت دیگر در نظام طبیعت اجسام معدنی و آلی همواره با شرایط خاصی ترکیب دیگری به خود می گیرند و هر یک صورت نوعی و ترکیب خود را از دست داده و قسمتی از آنها به نیرو تبدیل می شود و آنچه باقی بماند بقایای ترکیبات عناصر همان جسم است. بالاخره در نظام آفرینش مقدار جرم و انرژی به طور ثابت است و هرگز از آن کم و کاسته نمی شود و نیز افزایش نمی یابد. و بر حسب آیه ی «ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما لاعبین؛ و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازيچه نيافريديم.» (انبیاء/ 16) و هر ذره آفریده ای که از نعمت هستی برخوردار شده فناپذیر نیست بلکه با شرائطی به یکدیگر تبدیل شده به سوی کمال رهسپارند. هم چنانکه مجموع جهان آفرینش نیز فناپذیر نبوده و بیهوده آفریده نشده است بلکه ابدی و محکوم به نظام دیگری به غیر از نظام طبیعت خواهد شد.
درباره ی جمله ی «کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها» اقوالی است:
1- قتاده و جماعتی از اهل تفسیر گویند: ظاهر قرآن این است که خداوند پوستهای دیگری غیر از پوستی که سوخته است بر اندام آنان می پوشاند. مختار علی بن عیسی نیز همین است.
سؤال: بعضی منکرین معاد جسمانی اشکال کردند که این ابدان عنصریه دائما در تحلیل و تبدیل است چه مناسبت با عدل دارد که بدنی که با او عبادت کرده در زمانی بسوزانند برای آن زمانی که معصیت نموده به علاوه انسان با کدام بدن که از زمان تکلیف تا زمان موت دائما در تغییر بوده محشور می شود و همین اشکال را در این آیه کرده اند که آیات فوق می گوید هنگامی که پوست تن بدکاران می سوزد ما پوستهای تازه ای به جای آن قرار می دهیم تا کیفر الهی را بچشند در حالی که پوستهای اصلی گناهکارند و مجازات پوستهای تازه با اصل عدالت سازگار نیست؟
پاسخ: عین همین پرسش را "ابن ابی العوجاء" مرد مادی معروف معاصر امام صادق (ع) از آن حضرت پرسید: مرحوم شیخ مفید در کتاب مجالس به سند خود از حفص بن غیاث قاضی روایت کرده که گفت: من در محضر سرور همه جعفرها، جعفر بن محمد (ع) بودم، در آن زمانی که منصور آن جناب را احضار کرده بود، ابن ابی العوجاء که مردی ملحد بود به حضورش آمد، و عرضه داشت: چه می فرمایی در معنای آیه: «کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها، لیذوقوا العذاب» که من در آن اشکالی دارم، و آن این است که به فرضی که پوست خود انسان گناه کرده باشد، پوستهای بعدی که در دوزخ بعد از سوخته شدن پوست اول به بدن می روید چه گناهی کرده، که بسوزد؟ امام پاسخی کوتاه و پر معنی به او داد و گفت: «ویحک هی هی و هی غیرها؛ وای بر تو پوستهای نو در عین اینکه غیر پوست اول است پوست همین شخص گنه کار است.» ابی العوجاء ابن ابی العوجاء که می دانست در این عبارت کوتاه سری نهفته شده است، عرضه داشت: این جواب را درست به من بفهمان، مثل لی فی ذلک شیئا من امر الدنیا؛ در این زمینه مثالی برای من بزن. حضرت فرمود: «ا رایت لو ان رجلا اخذ لبنة فکسرها، ثم ردها فی ملبنها، فهی هی، و هی غیرها؛ تو به من بگو که اگر شخصی خشتی را خرد کند، و دوباره آن را خیس کرده خشت بزند، و به شکل اولش برگرداند، این خشت همان خشت اول نیست و آیا غیر آن نیست، و جز این است که در عین این که غیر آن است همان است؟» (ماده اصلی محفوظ است و تنها صورت آن تغییر کرده است) گفت: بله، خدا مردم را از وجودت بهره مند سازد.
از این روایت استفاده می شود که پوستهای جدید از همان مواد پوستهای پیشین تشکیل می گردد. صاحب احتجاج هم این حدیث را از حفص بن غیاث از آن جناب نقل کرده، و قمی آن را در تفسیر خود به طور مرسل آورده، و برگشت حقیقت جواب به این است که وقتی ماده چند صورت یکی باشد، می توان گفت موجود متصور به آن چند صورت یکی است، بدن انسان نیز مانند اجزایش مادام که همان انسان است یکی است، هر چند تغییراتی به خود بگیرد، ضمنا باید توجه داشت که پاداش و کیفر در حقیقت ارتباط با روح و قوه درک انسان دارد، و جسم همواره وسیله ای است برای انتقال پاداش و کیفر به روح انسان. عذاب، برای شخص است و پوستها و اعضا مورد ملاحظه و اعتبار نیستند. علی بن عیسی گوید: پوستی که بر بدن پوشانده می شود نه خود آن است که عذاب می بیند و نه قسمتی از آن. پوست واسطه ای است که به وسیله آن به شخصی که سزاوار عذاب است، شکنجه داده می شود.
جمیع تالمات جسمانی متوجه به جسمی است که دارای روح باشد و الا جسم بی روح مثل مجسمه ابدا تالمی پیدا نمی کند اگر او را خورد کنند یا بسوزانند یا تازیانه زنند یا بکنند ابدا درد و المی به او متوجه نمی شود چنانچه پوست جدا شده از بدن حیوان را اگر دباغی کنند یا لگد کوب زیر پا بشود متالم نمی گردد بلکه عضو فلج یا اعضاء بی روح بدن مثل موی سر یا سم حیوان و امثال آنها، پس تالم کلا متوجه روح است غایة الامر تالمات روح دو قسم است یک قسم بدون توسط بدن است آن را تالمات روحی گویند و یک قسم به توسط بدن است تالمات جسمانی خوانند پس من باب مثال اگر روح گناهکاری را در کالبد بدن کلب اصحاب کهف نمایند و به جهنم ببرند و روح کلب اصحاب کهف را در کالبد گناهکار نمایند و به بهشت ببرند، گناهکار معذب است و کلب متنعم. بنابراین روح کافر و فاسق در هر بدنی باشد از دوره عمر خود معذب است و مراد از معاد جسمانی این است که روح تعلق به جسم می گیرد که هر دو قسم عذاب به او متوجه شود، یا اگر روح مؤمن باشد هر دو قسم تنعم را داشته باشد.
باید دانست که یکی از اشتباهات بزرگی که انسان را از درک حقیقت دور کرده همان است که گمان می کند نفس در بدن و قائم به وی و بدن در جهان است درست است که آنچه از بدن محسوس است و به قوای حساسه ادراک می نمائیم جز جهان و از عوارض خارجی به شمار می رود لکن مقصود این است که اول به قوای باطنی شیئی را ادراک می نمائیم و پس از تصدیق و اراده بر انجام آن عضلات را به حرکت می آوریم، از اینجا معلوم می شود که بدن یکی از شئونات نفس ناطقه انسانی است.
بالاترین دلیل بر اینکه بدن در نفس است نه نفس در بدن این است که در مدت عمر چندین مرتبه شکل و عوارض بدن مثل مقدار و کیفیات بدن کم و زیاد می شود و در تغییر و تبدیل دائمی است و با این حال از بدن واقعی کم و زیاد نمی گردد یعنی بدنی که جزء انسانیت و تشخص فردی تو است و به وی تحقق و شخصیت فردی پیدا نموده ای کم و زیاد نمی شود تو خود را همان می دانی که وقتی کودک و وقتی جوان و وقتی پیر گردیده ای، چنانچه علوم امروزه نشان می دهد که انسان در ترکیب و تحلیل دائمی است و گویند در علم فیزیولوژی و علم تشریح و علم طب محسوس کرده اند که بدن انسان علی الدوام در تحلیل و ترکیب است یعنی متصل سلولهای بدن او می میرند و از منافذ بدن به توسط چرک و عرق و اشک و باقی فضولات از بدن خارج می شوند و به توسط غذا و هوا از نو سلولهای زنده وارد بدن می گردند و جزء بدن و عوض مایتحلل می شوند، پس بنابراین انسان لا ینقطع در تغییر و تبدیل و مرگ و حیات دوره زندگانی خود را می گذراند، گویند در ظرف چند روز به کلی اجزاء بدن عوض می شود و اجزاء شخص امروز بالتمام غیر از اجزاء چند روز قبل است، و تعجب در اینجا است که با این حال و تغییرات باز همان شخص اولی است، پیر همان جوان و جوان همان کودک است، و این مطلب که انسان در تحلیل و تبدیل دائمی است و اجزاء بدن او علی الدوام در تجدد و حدوث است این مطلبی است که حکماء و فلاسفه و دانشمندان متفق برآنند این است که اگر در چند روز غذا به او نرسد که عوض ما یتحلل باشد می میرد. خلاصه مرگ و حیات دو امر وجودی و دو حالت و دو کیفیتی است که هر یک پس از دیگری عارض انسان می گردد و قیامت روز به روز و ظهور کمالات و خصوصیاتی است در نشئات پس از موت ظاهر می گردد و در هیچ عالمی از بین نمی رود قوله تعالی «الذی خلق الموت و الحیاة.»
می توان بدن انسان را تشبیه نمود به بذری که در زمین پاشیده می شود که در زمین می پوسد و از آن اجزاء اصلیه اعمی که در باطن آن است پس از آنکه آب و هوا و حرارت را به خود جذب نمود قوت می گیرد و آماده می گردد برای دوره دیگری از حیات و ازدیاد می نماید مثل اینکه یک دانه صد دانه یا هفتصد دانه بلکه زیادتر می گردد و سر از خاک بیرون می آورد در حالی که سبز و خرم گردیده زنده شدن مردگان در قیامت نیز همین طور است گمان نکن بشر به مردن فانی می گردد چنین نیست بلکه انسان روحا و جسما در تمام حالات و عوالم سیرش موجود است و فناپذیر نخواهد بود به مردن عالمش عوض می شود و در روز رستاخیز پس از کمال سیرش و راه نوردی با تمام قوی ظاهری و باطنی و سجل اعمالش به حکم قادر متعال برای محاکمه در محکمه عدل الهی حاضر می گردد و به پاداش اعمال خود خواهد رسید «ان کان خیرا فخیرا و ان کان شرا فشرا»، همین است سر اینکه در قرآن مجید مکررا زنده شدن مردگان را در قیامت تشبیه نموده به زنده شدن زمین در فصل بهار پس از آنکه در زمستان مرده بود یعنی گیاهی از آن نمودار نبود.
2- زجاج و بلخی و ابوعلی جبایی گویند: منظور این است که خداوند متعال، همان پوست سوخته را به حالت اول برمی گرداند مثلا هر گاه شخصی که تغییر صورت داده است ببینید، می گویید: تو به غیر این صورت، پیش من آمدی. در حالی که او همان است فقط تغییر صورت، داده است یا اینکه هر گاه انگشتری شکسته ای از نو ساخته شود، می گویند: این غیر از آن است اگر چه اصل هر دو یکی است بنابراین پوست اول با پوست دوم یکی است، تنها تغییر هیات در آنها پیدا شده، چه اولی سوخته بود و دومی نسوخته است.
بیگانگان (دوزخیان) که سیرت عناد آنان با پروردگار به ظهور رسیده جوارح و بدن آنان به شعله های آتشین گداخته و سوخته می شود آنگاه هر یک از جوارح آنان بدون تجزیه بار دیگر به صورت اولیه در خواهد آمد و مثل جوارح سابق خواهد بود ولیکن عین آنها نیست. زیرا کوچکترین تغییر و یا تحلیل که در جسم رخ دهد سبب می شود که آن جسم نیز تغییر یابد مانند قطعه آهن چون عنصر بسیط است چنانچه ذوب شود سپس به صورت سابق درآید هیئت اجزاء و ذرات آن تغییر یافته و عین آن نیست بلکه شبیه به آن است «تفاوت نظام طبع با نظام ابدی است» نظامی که در جهان طبیعت فرمانروا است و استثناء پذیر نخواهد بود آن است که اجسام همواره محکوم به تبدل و تجزیه اند. مثلا بدن انسان با شرائط خاصی صورت نوعی و ترکیب آن تغییر یافته و تجزیه می شود و سلولهای دیگری جایگزین آنها خواهند شد ولی شخصیت انسان که به نیروی عاقله است ثابت می باشد. چنانچه در دنیا بدن و جوارح انسانی سوخته شود قسمتی از آن تبدیل به نیرو و انرژی شده بقیه به صورت خاکستر که بقایای عناصر همان بدن است در خواهد آمد ولی ذره ای از آن نابود نمی شود و فناپذیر نخواهد بود. بر حسب منطق آیه نظامی که در رستاخیز فرمانروا است عدم تجزیه است. مثلا بدن انسانی پس از گداخته شدن تجزیه نخواهد شد بلکه با تغییری که در آن رخ می دهد بدون تجزیه باز به همان صورت اولیه خود در خواهد آمد. پس نظام طبیعت بر اساس تحول و تجزیه اجسام است ولی نظامی که به طور ابد جاری است عبارت از ترکیب اجزا برای همیشه است.
3- منظور از پوستهای ایشان «سرابیل» یعنی پیراهن هایی است که در جهنم بر تن آنها پوشیده می شود که قرآن کریم گوید: «سرابیلهم من قطران؛ پیراهنشان از قیر است.» (ابراهیم/ 50) علت اینکه به جامه ها، پوست گفته شده این است که میان پوست و پیراهن، مجاورت و نزدیکی است. البته این قول، مستلزم ترک ظاهر آیه است بدون اینکه دلیلی داشته باشد.
آن اشکالی که بر قول اول وارد می شد که چرا پوستی که گنهکار نیست، عذاب می شود، بر دو قول اخیر وارد نیست. کسانی که انسان را غیر از اعضای تن که به چشم مشاهده می شوند، می دانند و معتقدند که آنچه عذاب می بیند همان حقیقت انسان است نه اعضای بدن، از این گونه اشکالات، آسوده اند. از عمر بن خطاب نقل می کنند که گفته از رسول (ص) شنیدم که می گفت در ساعتی صد بار پوست آنها را تبدیل می کنند.
حسن گفته هر روز هفتاد بار سوخته شوند یعنی هر باری که سوخته شوند فرمان آید که چنانچه بودی به همان بازگرد تا دیگر باره می سوزی پوست تو پیاپی می شود تا عذاب تو نو می شود. عبدالله عباس گفت: پوستی بدل کنند ایشان را سپید چون کاغذ. فضیل عیاض گفت از هشام از حسن بصری در تفسیر این آیت، گفت: آتش هر روز هفتاد هزار بار بخورد هر گاه که پوستی سوخته می شود، دیگری باز می آفریند. مجاهد گفت: از میان پوست کافر و گوشتش کرمانی باشند که ایشان را جلبه ای بود چون بانگ خران کوهی. ابوهریره روایت کرد که، رسول (ص) گفت: سطبری پوست کافر چهل و دو گز باشد، [و اهرش چندان باشد که کوه احد].
جمله ی «لیذوقوا العذاب ان الله کان عزیزا حکیما؛ تا عذاب را [به طور کامل] بچشند. بی شک خداوند شکست ناپذیر حکیم است.» (نساء/ 56) بیان نتیجه نظام خاصی است که پروردگار برای عالم جزاء مقرر فرموده است از نظر اینکه روان پلید و سیرت بیگانگان آمیخته با عناد و کفران به ساحت آفریدگار است و به وسیله نیروی جسمانی و قوای عامله خود اظهار نخوت و تمرد نموده اند و با تمایلات ارتباط مستقیم دارند در عالم جزاء زیاده بر آتش حسرت روانی نیروی جسمانی آنان نیز برای همیشه وسیله اجراء عقوبت آنها خواهد بود. ذکر این جمله به این منظور است که آنها در همه حالات، عذاب را احساس می کنند و هر زمانی عذابی تازه می چشند نه مثل کسانی که بر اثر مرور زمان، بدرد عادت می کنند و رنج آن برایشان، خفیف می شود. عالم جزاء نتیجه و محصول سایر عوالم و نهایت سیر موجودات امکانی است که همواره رو به تکاملند و نظام آن بهترین مسطوره صفات پروردگار می باشد و زیاده بر تصور ظرفیت نمایش آن را دارد. از این نظر دوزخیان که نعمتهای پروردگار را نادیده گرفته و نسبت به ساحت آفریدگار عناد ورزیده و تمرد نموده اند خواستار آن بوده که مورد قهر و خشم قرار گیرند چنانچه نیروی جسمانی آنان زوال و تجزیه پذیر باشد بر خلاف حکمت است زیرا یاد و نیروی روانی و بدنی تمرد نموده اند و به راهی که باد و نیرو رهسپار بوده رهبری نشده اند و هرگز آفریده ای بی پاسخ و بیهوده نخواهد بود.

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏3 صفحه 427

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏4 صفحه 612

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- ترجمه مجمع البیان- جلد ‏5 صفحه 195

سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏4 صفحه 82

عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏4 صفحه 107

نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد ‏4 صفحه 89

میرزا ابوالحسن شعرانی- روض الجنان و روح الجنان- جلد ‏5 صفحه 400

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد