نقش معاد در بافت فکری و ساختار اجتماعی

فارسی 3068 نمایش |

هر انسانی طبق تفکرات و باورهایش عمل می کند. اعمال فردی و جمعی زاده عقیده و ایمان است. تحول تاریخ و سرنوشت هر جامعه به دگرگونی عقاید و فرهنگ آنان بستگی دارد، زیرا استثمار اقتصادی و سیاسی را باید نخست در استثمار فکری و فرهنگی آن جامعه یافت. استقلال سیاسی و اقتصادی بدون استقلال فرهنگی امکان پذیر نیست و ساختار اجتماعی الگویی از بافت ذهنی جامعه است. زمینه های فکری و فرهنگی، سازنده شکل عینی و عملی جوامع بشری است. ملای رومی می گوید:
ای برادر تو همه اندیشه ای *** مابقی تو استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل، گلشنی *** ور بود خاری، تو هیمه گلخنی
از این رو ایمان به زندگی واپسین، می تواند بافت فکری جامعه را تغییر دهد. سپس ساختار اجتماعی را بسازد و در شؤون فردی و اخلاقی و اجتماعی اثرات سودمندی به جای گذارد.
«حمزه» عموی پیامبر (ص) پیش از پذیرش اسلام حاضر نبود بدون زره و کلاهخود به جنگ برود، ولی وقتی مسلمان شد و جهان بینی او تغییر کرد، بی زره به میدان کارزار قدم گذاشت. ملای رومی چنین ترسیم می کند:
در جوانی حمزه عم مصطفی *** با زره می شد مدام اندر وغا
اندر آخر حمزه چون در صف شدی *** بی زره سرمست در غزو آمدی
سینه باز و تن برهنه پیش پیش *** در فکندی در صف شمشیر خویش
خلق گفتندش که، ای عم رسول *** ای هژبر صف شکن شاه فحول
تو که «لا تلقوا بایدیکم الی *** تهلکه» خواندی ز فرمان خدا
پس چرا تو خویش را در مهلکه *** می دراندازی چنین در معرکه
چون جوان بودی و سفت و سخت و زه *** می نرفتی سوی میدان بی زره
چون شدی پیر و ضعیف و منحنی *** پرده های لاابالی می زنی
کی روا باشد که شیری همچو تو *** کشته گردد راست بر دست عدو
این چنین غمخوارگان بی خبر *** پند می دادند او را از عبر
گفت حمزه: چون که من بودم جوان *** مرگ می دیدم وداع این جهان
سوی میدان کس به رغبت کی رود؟ *** پیش اژدرها برهنه کی شود؟
لیک از نور محمد من کنون *** نیستم این شهر فانی را زبون
وآنکه مردن پیش جانش تهلکه است *** نهی «لاتلقوا» بگیرد او به دست
وآنکه مردن پیش او شد فتح باب *** «سارعوا» آید مر او را در خطاب
بیت پنجم اشاره دارد به سوره بقره آیه 195.

مرگ هر یک، ای پسر همرنگ اوست
آنان که زندگی دنیا را آخرین مرحله حیات می دانند، چهره مرگ برای آنها مهیب و وحشتناک خواهد نمود، ولی کسانی که دنیا را گذرگاه و معبری برای رسیدن به ابدیت دانسته و معتقدند با تحقق مرگ، هنگام بهره برداری از ثمرات اعمال می رسد، برای آنها مرگ تجسمی روحبخش و شاعرانه خواهد داشت. یک کشاورز که بذر پاشیده و زحمات طاقت فرسایی کشیده، منتظر است محصولش را بچیند و تصور نتیجه کار برای او دل انگیز و زیباست.
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست *** پیش دشمن، دشمن و با دوست دوست
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار *** آن زخود ترسانی ای جان هوشدار
زشت روی تست، نی رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ، برگ

امنیت فکری و روانی
انسان پیوسته نگران است؛ ترس از بیماری و جنگ، و وحشت از سرنوشت آینده. هر چه فناوری پیشرفت کند، وحشت زیادتر می شود، تا آن جا که دنیای ما را دنیای دلهره و اضطراب نامیده اند. شاید ریشه نگرانی ها را بتوان در ترس از مرگ و نابودی یافت. آدمی به خاطر میل به بقا، سخت از مرگ می ترسد. این موضوع از آغاز آفرینش تا کنون انسان ها را رنج می دهد. فلاسفه و متفکران تلاش کرده اند بتوانند چهره زیبایی از مرگ بسازند و به وحشت و اضطراب همنوعان خود خاتمه دهند، ولی موفقیتی به دست نیاورده اند. هیولای مرگ آن چنان هول انگیز است که «استالین» را وادار می کند به مذهب پناه ببرد و تقاضای دعا کند. «موریس مترلینگ» و عده ای از اندیشه گران، با علاقه فراوان در ترسیم چهره زیبای مرگ کوشیده اند، اما هر چه نوشته اند درباره پیش از مرگ و بعد از مرگ است، نه خود مرگ. «اپیکور» یونانی می نویسد: چرا از مرگ هراسانید؟! ترس از مرگ کودکانه است، زیرا تا احساس هست، مرگ نیست و تا مرگ فرا رسد، احساسی باقی نمی ماند.
این جملات برای سرگرمی و اغفال و پوشش واقعیات بد نیست؛ مانند کسی که به خاطر رنج شدید، به میگساری و مواد مخدر پناه می آورد؛ غافل از آن که پس از رفع اثر تخدیر، دردها و غم ها، تجدید و تشدید می شود. «صادق هدایت» راه حل دیگری ارائه می دهد. او می گوید: به مجرد ترس و غم، خودکشی کنید تا راحت شوید. سخن «اپیکور» که می گوید تا احساس هست، مرگ نیست و با مرگ نیز احساس نیست، ما را به یاد شعر معروف می اندازد:
نمد سبزوار از پشم است *** زیر ابروی مردمان چشم است
آنچه در جوی می رود، آب است *** آنچه در چشم می رود، خوابست
علت نگرانی این است که آیا مرگ بدن، مرگ انسان نیز هست؟ انسانیت انسان باقی می ماند؟ بدون شک با مرگ، احساس از کالبد می رود. این از بدیهیات است، ولی اگر حیات و عذابی برای روان انسان باشد، مشکل ترس و وحشت حل خواهد شد؟! «اپیکور» هم مانند دیگر انسان ها از تماشای دورنمای جهان پس از مرگ سخت نگران است! و کدام دل به یاد جهان بعد از مرگ نمی تپد؟ کدام فیلسوف است که نگران زندگی بعد از مرگش نباشد؟ آیا برای رفع هول و هراس انسان ها جز تسلیم در برابر تعالیم انبیا و ایمان به زندگی پس از مرگ راه دیگری هست؟ برخی می گویند: زندگی، جنایت است و مرگ مجازات آن! باید پرسید آیا این مجازات لحظه ای است، یا ادامه دارد؟ و آیا باور فوق می تواند امنیت روحی در انسان ایجاد کند؟ باید گفت: امنیت خیالی هم نمی تواند بسازد! گروهی گفته اند: زندگی ارتباط روح با بدن و مرگ جدایی آن است؛ باید پرسید: روح چیست؟ اتصال و انفصال چگونه است؟ و پس از جدایی روح از بدن، سرنوشت روان به کجا منتهی می گردد؟! نظریه های بشری آرامش بخش نیست، و غوغای بعد از مرگ را برای ما روشن نمی سازد، بلکه در ابهام باقی می گذارد! آیا مرگ دردآور است؟
برخی از نویسندگان می گویند: در حال جان کندن، حرکت با سکون گلاویز شده و تبدیل حرکت به سکون رنج آور است، ولی مدت آن کوتاه می باشد و به ساعت و دقایقی محدود می شود! ولی آدمی تا در چنگال مرگ قرار نگیرد، حقیقت را درک نمی کند. ما چون از دور، دستی بر آتش داریم، گمان می کنیم با تحمل چند دقیقه دردها پایان می پذیرد. به قول فیزیولوژیستها انسان در حال جان کندن، جنبش و لرزش هایی مخصوص توأم با مقداری الکتریسیته که در عصب دماغی ایجاد می گردد، از خود نشان می دهد. در این حالت نوسانات مختلفی در مغز دیده می شود که نشان دهنده حوادثی است که انسان در طول زندگی انجام داده است. امام علی (ع) می فرماید: آدمی در حال احتضار به تمام چیزهایی که عمرش را بدان سپری کرده، توجه پیدا می کند؛ از این رو فاسق خائن به خود می لرزد و مؤمن از مرگ باکی ندارد.
مرگ از نظر مذهب، رهایی از زندان طبیعت و پرواز به سوی ابدیت است. میل به خلود و زندگی ابدی و ترس از مرگ، دلیل بر وجود حیات ابدی است؛ زیرا هیچ غریزه و انگیزه ای بدون حکمت در نهاد آدمی گذاشته نشده است. انگیزه تشنگی دلیل بر وجود آب، و گرسنگی نشانه وجود غذاست. آرمان ابدیت خواهی نیز از امتداد حیات بشر، حتی پس از مرگ حکایت دارد. آدم و حوا از همین طریق فریب خوردند. آرزوی حیات ابدی فرع وجود حیات ابدی است و آخرت مرحله نیل به همه آرمان ها و ثمرات اعمال است. امام علی (ع) می فرماید: «و ان الیوم عمل و لاحساب، و غدا حساب و لاعمل». با این عقیده، آدمی اعمال نیک انجام می دهد و توشه ای برای سفر آخرت تهیه می کند و سبکبار از طوفان ها و گردنه ها نجات پیدا می کند. قسمتی از نگرانی های بشر، زاییده مرگ و میرهای عزیزان، نیازمندی ها و دست پیدا نکردن به آرمان ها و خواسته هاست؛ زیرا زندگی کنونی آمیخته با رنج است.
دنیا کانون حرکت و تغییر است. پیری و جوانی، نوش و نیش و فراز و نشیب دارد. تازه هایش کهنه می شود، و بهارش خزانی در پی دارد. به گفته شاعر:
نو ز کجا می رسد، کهنه کجا می رود *** ورنه ورای نظر، عالم بی منتهاست
به همین دلیل آرمان ابدیت خواهی و مطلق طلبی انسان در وضعیت کنونی تأمین نمی شود؛ زیرا دنیا مانند غمخانه ای است که رنج ها و حق کشی ها و غصه ها آن چنان انسان را کلافه می کند که می خواهد خودکشی کند. ضعف پیری و محرومیت های اجتماعی، شکست ها، ناکامی ها، دل و دماغی برای انسان باقی نمی گذارد. در دنیا موت و حیات به هم می آمیزد. سلول های بدن ما می میرند و سلول های جدیدی جایگزین آنها می شوند. در فصل زمستان گیاهان مرده اند و درختان برگ و باری ندارند، ولی همین که فصل بهار رسید، جنبشی در زمین و زمان پدیدار می گردد، اما آخرت، فقط حیات و نشاط است و مرگ و میری در آن جا نیست و همه، نشاط یا عذاب است. «و ان الدار الآخرة لهی الحیوان؛ و فقط زندگی اخروی حیات است و بس.» (عنکبوت/ 64) آثار حیات راستین در آن اوضاع چنین ترسیم می شود: عقل و هوش و چشم و گوش آدمی کیفیت فوق العاده و کارایی اعجاب انگیزی پیدا می کند. پوست بدن و سرانگشتان و حتی ناخن ها از فهم و شعور عجیبی برخوردار می شوند و به سود یا زیان انسان شهادت می دهند.
با این دیدگاه، مسلمان مکتبی از مرگ نمی هراسد و از غوغای پس از آن نیز نگران نیست و همچون امام علی می گوید:به خدا سوگند! من هیچ ترسی ندارم که مرگ بر من وارد شود، یا من بر مرگ وارد شوم. به خدا قسم! پسر ابوطالب به مرگ، از کودک به پستان مادر، مأنوس تر است. وقتی دنیا جای عمل، و آخرت مرحله عکس العمل باشد، ترسی نیست؛ زیرا آن هنگامی است که هر فرد به پاداش عمل خویش می رسد. نه گناه کسی را به حساب دیگری می گذارند، و نه پاداش کسی را به دیگری می دهند، و نه چهره ها در زیر نقاب ریا و تزویر مخفی می ماند و نه حقی از کسی ضایع می شود. با این دیدگاه مرگ برای انسان های خادم، نگران کننده نیست، ولی برای خائنان بسی دشوار و وحشتناک است. ناگفته نماند عوامل داخلی و خارجی دیگری نیز در ایجاد وحشت و اضطراب مؤثرند؛ نداشتن علم و ایمان به آینده ای روشن، فقدان اتکا به یک قدرت مقدس و حاکم بر سرنوشت انسان و جهان، بدبینی و بداندیشی درباره همه چیز و همه کس، بی پاسخ ماندن سه سؤال حساس و حیاتی: از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ و به کجا می روم؟
عجز و نارسایی مکتب های بشری در حل این معما، و بالأخره مصایب و ناکامی ها، همه در افزایش دلهره و تشویش انسان دخالت دارند. فقط ایمان به خدا و معاد است که می تواند مشکلات درونی و برونی را حل کند و طوری تفسیر نماید، که انسان عاشقانه، حوادث و ناملایمات را پذیرا گردد و کمال خود را در مصایب و فراز و نشیب ها ببیند. سعدی می گوید:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد *** ساقیا باده بده کاین غم و هم شادی از اوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است *** به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست
شاعر دیگر می سراید:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد *** ای عجب من عاشق این هر دو ضد
با هوایش در تموز و دی خوشیم *** ماهی آبیم و مرغ آتشیم
رضا و تسلیم در برابر ناکامی ها و مصایب به امید دستیابی به حیات ابدی و لقای الهی شورانگیزترین حالات عرفانی انسان است و برای زندگی بسیار مفید می باشد؛ زیرا با از دست رفتن مال و مقام و شهرت و موقعیت، ضعف اعصاب و رعشه و نگرانی ها به سراغ آدمی نمی آید؛ همان گونه که او با دستیابی بر کرسی قدرت خود را گم نمی کند، و در هر حال این سرود جاودانی را زمزمه می کند:
یکی درد و یکی درمان پسندد *** یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد
یکی از نویسندگان غربی در خاطرات خود می نویسد: از آن هنگام که خود را شناختم، همواره یک پرسش مرا رنج می داد و با خود می اندیشیدم که نباید سرانجام کار انسان ها مانند خزندگان و چرندگان، فنا و نیستی باشد. بشری که با قدرت عقل و اراده، زمین و آسمان را مسخر و فرمانبردار خود ساخته، انسانی که تسلط و سیادت خویش را بر کائنات تثبیت نموده، چگونه با فرارسیدن مرگش همه چیز خاتمه پیدا می کند؟! و به یک مشت سنگ و خاک و سولفات و نیترات کربنات مبدل می شود؟! این برداشت عامیانه با فلسفه خلقت و آفرینش انسان و جهان نمی سازد.
باید برای خصوص انسان با ویژگی ها و امتیازات خاصی که دارد، پایان بهتر و فرجام عالی تری پیش بینی شود. برای حل این مشکل به کلیسا رفتم و این مسأله را با پدران روحانی در میان گذاشتم. به کنیسه سری زدم و بالأخره به محافل علمی و فلسفی غرب مراجعه کردم. از مکاتب مادی و علمی جهان کمک گرفتم، [ولی] هیچ کدام نتوانستند این عقده را برایم بگشایند، تا [این که] روزی از کنار مسجد مسلمان ها عبور می کردم. دیدم آیات قرآن با موسیقی روح بخشی پخش می شود. مفهوم کلمات را نمی فهمیدم، ولی آهنگ جملات بسیار جذاب و گیرا بود؛ به طوری که مرا میخکوب ساخت. وارد مسجد شدم. از مسلمان ها تقاضا کردم این آیات را برایم معنا کنند. یک نفر جلو آمد و آیات تلاوت شده را ترجمه کرد. دیدم اشاراتی به عاقبت و فرجام انسان ها دارد و در هر صفحه از قرآن، از معاد و ابدیت فرو گذاری نمی کند و به صورت معقول و منطقی ابدیت را به اثبات می رساند. پس از بررسی آیات معاد، به مقصود نایل شدم و حقیقت را دریافتم.

منـابـع

محمدباقر شریعتی سبزواری- معاد در نگاه عقل و دین

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد