پس از مراجعت از حدیبیه (2)

فارسی 3044 نمایش |

پس از صلح حدیبیه، ابوبصیر مرادی یکی از مسلمانان مکه از شهر خود گریخته و نزد مسلمین آمد اما رسول خدا به جهت مفاد پیمان نامه او را تسلیم فرستاده قریش یعنی خنیس ابن جابر نمود. ابوبصیر در راه بازگشت خنیس را کشته و از آنجا به مدینه و سپس به اطراف منطقه عیس گریخت. قریش خونبهای خنیس را به عهده بنی زهره می دانست و در مقابل آنها نیز خون او را به گردن تمام قریش می انداختند. مدتها گذشت. قریش و بنى زهره تا هنگام فتح مکه و ورود رسول خدا (ص) به آن دیار خون بهاى خنیس را نپرداختند.

مرگ ابوبصیر:
وقتی قریش از دست ابوبصیر به ستوه آمدند، فردى را همراه نامه اى به حضور رسول خدا (ص) فرستادند و در آن نامه مطالبى در مورد خویشان خود پرسیده بودند، و هم اظهار داشتند که ما به ابوبصیر و یاران او نیازى نداریم و لازم نیست او را تسلیم ما کنید. این بود که پیامبر (ص) نامه اى به ابوبصیر مرقوم فرمود و در آن از ابوبصیر خواست تا همراه یاران خود به مدینه برود، از قضا، این نامه هنگامى به دست ابو بصیر رسید که در حال مرگ بود. در عین حال شروع به خواندن نامه کرد و در حالى که نامه در دستش بود، درگذشت. یاران ابوبصیر بر او نماز خواندند و همانجا دفنش کردند، مسجدى ساختند که قبر ابو بصیر در آن قرار داشت و سپس تصمیم گرفتند به مدینه بازگردند. آنها هفتاد نفر بودند و « ولید بن مغیره» نیز با آنها بود. این گروه حرکت کردند و چون وارد ریگزارهاى مدینه شدند، ولید از اسب به زیر افتاد و انگشتش قطع شد. او در همان حال که محل زخم را مى بست این بیت را مى خواند:
«تو انگشتى هستى که در راه خدا خون آلود شدى و در راه خدا این چیز مهمى نیست که دیده اى»
ولید بن ولید بن مغیره به مدینه آمد و همانجا درگذشت.
ام سلمه، همسر رسول خدا (ص) به آن حضرت گفت: اجازه بدهید تا من بر ولید گریه کرده و عزادارى کنم. پیامبر (ص) فرمود: چنین کن. ام سلمه زنان را جمع کرد و براى آنها خوراکى تهیه کرد، از جمله اشعارى که در مرثیه او خوانده و گریسته این دو بیت است:
اى چشم، بر ولید بن ولید بن مغیره گریه کن، که کسى همچون او براى عشیره اى کافى بود.
وقتی پیامبر (ص) صدای گریه ی آنها بر ولید را شنید فرمود: مردم ولید را دوست خود گرفته اند.
زنان مسلمانی که پس از حدیبیه به مدینه آمدند: ظاهرا تعداد زنان مسلمانی که پس از صلح حدیبیه به مدینه و نزد رسول الله گریختند چهار تن بوده است:
1- سبیعه دختر حارث اسلمیه 2- اروی دختر ربیعه 3- امیمه دختر بشر 4- ام کلثوم دختر عقبه. ما در اینجا تنها به ذکر داستان ام کلثوم بسنده میکنیم.
ام کلثوم ماجرای خود را چنین نقل می کند:
«معمولا به قصد مزرعه اى که برخى از خویشاوندانم آنجا بودند و در ناحیه تنعیم یا حصحاص قرار داشت، بیرون مى آمدم و سه چهار روزى آنجا مى ماندم و بعد به خانه بر مى گشتم. پدر و مادرم با رفتن من به آنجا ممانعت نمى کردند و آن را مسئله اى عادى مى دانستند. تا اینکه روزى از مکه بیرون آمدم و چنان وانمود کردم که مى خواهم به همان مزرعه بروم، همینکه همراهان من برگشتند به راه افتادم تا از راه اصلى مکه به مدینه رسیدم. در این هنگام به مردى از قبیله خزاعه برخوردم، و او به من گفت: کجا مى خواهى بروى؟ گفتم: کارى دارم، ولى تو که هستى و چرا سؤال کردى؟ گفت: مردى از خزاعه ام. چون نام خزاعه را آورد خیالم راحت شده و مطمئن شدم که با من کاری ندارند، چون مى دانستم قبیله خزاعه با رسول خدا (ص) هم عهد و پیمان هستند. گفتم: من زنى از قریشم و مى خواهم به رسول خدا ملحق شوم ولى راه را بلد نیستم. گفت: اتفاقا ما مردمى هستیم که این راه برایمان شب و روز ندارد، من همراه تو خواهم بود تا تو را به مدینه برسانم. آنگاه شترى آورد و سوار شدم، و او پیاده حرکت مى کرد و افسار شتر را مى کشید و به خدا سوگند حتى یک کلمه هم با من صحبت نکرد. هر گاه که شتر را مى خوابانید فاصله مى گرفت و پس از اینکه من پیاده مى شدم او به سراغ شتر مى رفت و آن را بر درختى مى بست، و خودش هم از من دورتر مى شد و کنار درختى مى ماند، و هنگام حرکت شتر را نزدیک من مى آورد و فاصله مى گرفت تا سوار شوم، آنگاه افسار شتر را مى گرفت و حرکت مى کرد بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند تا هنگامى که دوباره فرود مى آمدیم و همواره چنین بود تا به مدینه رسیدیم. خداوند او را بهترین پاداش عنایت فرماید. در مدینه حالى که بر چهره خود نقابى افکنده بودم نزد ام سلمه همسر پیامبر (ص) رفتم و او مرا نشناخت تا اینکه نسب خود را برایش گفتم و نقاب از چهره ام برداشتم. آنگاه مرا با مهربانى پذیرفت و پرسید: به سوى خدا و رسول خدا هجرت کرده اى؟ گفتم: آرى، ولى مى ترسم که رسول خدا همان طورى که مردانى نظیر ابوبصیر و ابوجندل بن سهیل را به مشرکان پس دادند، مرا هم تسلیم ایشان فرماید، و تو اى ام سلمه مى دانى که زنان غیر از مردانند، و خویشاوندانم در جستجوى منند. امروز هشتمین روزى است که از آنها جدا شده ام.
آنها یکى دو روزى حوصله مى کنند و سپس به جستجوى من بر خواهند آمد، و اگر پیدایم نکنند سه روزه تا اینجا به سراغم خواهند آمد.»
در این هنگام پیامبر (ص) نزد ام سلمه آمده و او موضوع ام کلثوم را به اطلاع آن حضرت رساند. حضرت (ص) به او خوشامد فرمود. ام کلثوم گفت: اى رسول خدا (ص)، من براى حفظ دین خود به سوى تو گریخته ام، مرا حفظ فرماى و به آنها تسلیم مکن و گر نه مرا سخت شکنجه و عذاب خواهند کرد، و من طاقت شکنجه ندارم که من زن هستم و ناتوانى زنها را مى دانى، و حال آنکه من دیدم که آن دو مرد را به مشرکان تسلیم فرمودى، هر چند یکى از آنها محفوظ ماند، ولى به هر حال من زن هستم. پیامبر (ص) فرمودند: خداوند در مورد زنها پیمان حدیبیه را شکسته، و درباره ایشان سوره «ممتحنه» را نازل فرموده است، و در این مورد فرمانى نازل فرموده است که همه را خوشنود مى کند.
فرداى آن روز دو برادر ام کلثوم، ولید و عماره پسران عقبة ابن ابی معیط از راه رسیدند، و گفتند: اى محمد، به عهد و پیمان خود با ما وفا کن. حضرت در پاسخ آن دو فرمود: خداوند آن پیمان را در هم شکسته است. و آن دو بازگشتند.

توضیح اینکه:
وقتی پیامبر (ص) در حدیبیه با کفار صلح کردند، قرار گذاشتند هر کس بدون اذن ولى خود به مسلمانان بپیوندد، او را مسترد دارند. طبق این پیمان آن حضرت (ص) مردان را مسترد مى فرمود. و اما وقتی زنان هجرت کردند، آیه ی زیر نازل شده و طبق آن خداوند متعال اجازه نفرمود زنها را باز گردانند البته به شرط اینکه به اسلام آنها اطمینان داشته باشند:
«یا أیها الذین آمنوا إذا جاءکم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن الله أعلم بإیمانهن فإن علمتموهن مؤمنات فلا ترجعوهن إلى الکفار لا هن حل لهم و لا هم یحلون لهن و آتوهم ما أنفقوا و لا جناح علیکم أن تنکحوهن إذا آتیتموهن أجورهن و لا تمسکوا بعصم الکوافر و سئلوا ما أنفقتم و لیسئلوا ما أنفقوا ذلکم حکم الله یحکم بینکم و الله علیم حکیم»؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید، چون زنان با ایمان مهاجر، نزد شما آیند آنان را بیازمایید. خدا به ایمان آنان داناتر است. پس اگر آنان را با ایمان تشخیص دادید، دیگر ایشان را به سوى کافران بازنگردانید: نه آن زنان بر ایشان حلالند و نه آن مردان بر این زنان حلال. و هر چه خرج این زنان کرده اند به شوهران آنها بدهید، و بر شما گناهى نیست که در صورتى که مهرشان را به آنان بدهید با ایشان ازدواج کنید، و به پیوندهاى قبلى کافران متمسک نشوید و پایبند نباشید و آنچه را شما براى زنان مرتد و فرارى خود که به کفار پناهنده شده اند خرج کرده اید، از کافران مطالبه کنید، و آنها هم باید آنچه را خرج کرده اند از شما مطالبه کنند. این حکم خداست که میان شما داورى مى کند، و خدا داناى حکیم است». (ممتحنه /10).
البته اینکه پیمان حدیبیه شامل زنان نمیشد ظاهرا مورد قبول خود قریشیان نیز بوده است چنانکه وقتی فرداى آن روز برادران ام کلثوم در طلب او آمدند و پیامبر (ص) او را تسلیم نکرد آنها به مکه بازگشتند اما قریش دیگر در این مورد کسى را به مدینه نفرستاد و موافقت کردند که زنان مسترد نشوند. آیات ذیل نیز در این مورد نازل شده است: «و إن فاتکم شی ء من أزواجکم إلى الکفار فعاقبتم فآتوا الذین ذهبت أزواجهم مثل ما أنفقوا»؛ «اگر زنى از مسلمانان از شوهر خود و اسلام بگریزد و به مشرکان پناهنده شود، اگر زنى از مشرکان گریخت مى توان آن دو را معاوضه کرد» (ممتحنه /11). یعنى صداق زن مسلمان را پس از کسر میزان صداق زنى که گریخته است محاسبه کرد. مسلمانان به این حکم راضى شدند و مشرکان این حکم را نپذیرفتند. آنچه که بر عهده مسلمانان بود پرداخت مهریه زنانى بود که هجرت مى کردند. در صورتى که اگر زنى مسلمان به سوى مشرکان مى گریخت به میزان مهریه و مخارجى که مرد کرده بود از اموال مشرکان که در دست مسلمانان بود به او پرداخت مى کردند.
واقدى گوید: «ما هیچ سراغ نداریم که زنى پس از مسلمان شدن براى الحاق به مشرکان گریخته باشد».

منـابـع

السيوطی- الخصائص الکبری- جلد 1

أبوالقاسم عبدالرحمن بن عبد الله- الروض الانف- جلد 4

واقدی- ترجمه مغازی واقدی

محمد عبدالملک ابن هشام- سیره ابن هشام جلد 2

سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم- (ص) جلد 16

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد