منافات نفی وحی و علم غیب پیامبر اکرم در قرآن

فارسی 2716 نمایش |

«قل ما کنت بدعا من الرسل و ما أدری ما یفعل بی و لا بکم إن أتبع إلا ما یوحى إلی و ما أنا إلا نذیر مبین؛ بگو: من از [میان] پیامبران، پیامبر نوظهورى نیستم، و نمى دانم با من و شما چه معامله اى خواهد شد. جز آنچه را که به من وحى مى شود پیروى نمى کنم، و من جز هشدار دهنده اى آشکار نیستم.» (احقاف/ 9)
این جمله هاى پرمعنى، پاسخى است به بسیارى از ایرادات مشرکان، از جمله اینکه گاه از بعثت پیامبر (ص) به عنوان اینکه یک بشر چگونه ممکن است با خدا ارتباط پیدا کند تعجب مى کردند. گاه مى گفتند: «چرا او غذا مى خورد و در کوچه و بازار راه مى رود؟» گاه تقاضاى معجزات عجیب و غریب داشتند، و هر یک تمنایى مى نمودند. گاه انتظار داشتند که پیامبر (ص) کانونى از علم غیب باشد و همه حوادث آینده را براى آنها بازگو کند.
در جمله ی «و ما أدری ما یفعل بی و لا بکم» مى خواهد از خود علم غیب را نفى کند، و همان را خاطرنشان سازد که آیه «لو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنی السوء؛ و اگر غیب مى دانستم هم خیر بسیارى کسب مى کردم، و هم بدیها و گرفتاریها به من نمى رسید.» (اعراف/ 188) خاطرنشان مى کند. فرقى که بین این دو آیه وجود دارد این است که آیه اعراف علم به مطلق غیب را نفى مى کند، و دلیلش را این مى گیرد که هم خیرى زیاد نکرده و هم گرفتارى به او رسیده است. و آیه مورد بحث علم به غیب خاصى را نفى مى کند، و آن حوادثى است که ممکن است بعدها متوجه آن جناب و یا متوجه مخاطبین او شود، چون مشرکین (که روى سخن با ایشان است) خیال مى کردند کسى که داراى مقام رسالت مى شود (به فرضى که چنین کسى پیدا شود) باید خودش ذاتا داراى علم به غیب و نهانى ها باشد و قدرتى غیبى مطلق داشته باشد، هم چنان که این خیال از کلام آنها که گفتند "چرا فرشته اى با او نیست..." و قرآن حکایتش کرده، به خوبى فهمیده مى شود، لذا رسول گرامى خود را دستور مى دهد که صریحا اعتراف کند که: او هیچ نمى داند که در آینده بر او و برایشان چه مى گذرد، و در نتیجه علم غیب را از خود نفى کند، و بگوید: که آنچه از حوادث که بر او و برایشان مى گذرد خارج از اراده و اختیار خود او است، و او هیچ دخل و تصرفى در آنها ندارد، بلکه دیگرى است که آن حوادث را پیش مى آورد، و او خداى سبحان است.
پس اینکه فرمود: «و ما أدری ما یفعل بی و لا بکم» همانطور که علم به غیب را از خود نفى مى کند، قدرت و دخالت خود را نیز نسبت به حوادثى که در پس پرده غیب بنا است پیش بیاید، از خود نفى مى نماید. و اگر در این آیه علم به غیب را از آن جناب نفى مى کند، منافات با این ندارد که به وسیله وحى عالم به غیب باشد، هم چنان که در مواردى از کلام خداى تعالى به آن تصریح شده، یک جا مى فرماید: «ذلک من أنباء الغیب نوحیه إلیک؛ این از اخبار غیب است که به تو وحى مى کنیم.» (آل عمران/ 44 و یوسف/ 102)
جاى دیگر مى فرماید: «تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک؛ این از اخبار غیب است که به تو وحى مى کنیم.» (هود/ 49) و جاى دیگر مى فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه أحدا إلا من ارتضى من رسول؛ خداى تعالى عالم غیب است و احدى راى بر غیب خود احاطه نمى دهد مگر رسولى راى که بپسندد. » (جن/ 27)
نیز از همین باب است سخن مسیح که قرآن آن را حکایت نموده، مى فرماید: «و أنبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فی بیوتکم؛ و به شما خبر مى دهم از آنچه مى خورید و آنچه در خانه هاى خود ذخیره مى کنید.» (آل عمران/ 49) و نیز از یوسف حکایت نموده که به دو رفیق زندانیش گفت: «لا یأتیکما طعام ترزقانه إلا نبأتکما بتأویله قبل أن یأتیکما؛ هیچ جیره طعامى برایتان نیاید مگر آنکه شما راى از تاویل آن خبر مى دهم.» (یوسف/ 37)
وجه منافات نداشتن این است که آیاتى که علم به غیب را از آن جناب و از سایر انبیاء (ع) نفى مى کند، تنها در این مقام است که این حضرات از آن جهت که بشرى هستند و طبیعت بشرى دارند علم به غیب ندارند، و خلاصه طبیعت بشرى و یا طبیعتى که اعلا مرتبه طبیعت بشرى را دارد، چنین نیست که علم به غیب از خواص آن باشد به طورى که بتواند این خاصه و اثر را در جلب هر منفعت و دفع هر ضرر استعمال کند، همان طور که ما به وسیله اسباب ظاهر جلب نفع و دفع ضرر مى کنیم. و این منافات ندارد که با تعلیم الهى از طریق وحى حقایقى از غیب برایشان منکشف گردد، همان طور که مى بینیم اگر معجزه مى آورند، بدین جهت نیست که افرادى از بشر و یا برجستگانى از بشرند، و این خاصیت خود آنان است، بلکه هر چه از این معجزات مى آورند به اذن خداى تعالى و امر او است، هم چنان که مى بینیم در چند جا در پاسخ آنان که پیشنهاد آیتى کرده اند مى فرماید: «قل سبحان ربی هل کنت إلا بشرا رسولا؛ بگو منزه است پروردگار من مگر من به جز فردى از بشر هستم.» (اسراء/ 93)
«قل إنما الآیات عند الله و إنما أنا نذیر مبین؛ بگو آیات و معجزات تنها و تنها از ناحیه خدا است، و من تنها بیم رسانى آشکارم.» (عنکبوت/ 50)
«و ما کان لرسول أن یأتی بآیة إلا بإذن الله فإذا جاء أمر الله قضی بالحق؛ هیچ رسولى نمى تواند آیتى بیاورد مگر به اذن خدا، و وقتى امر خدا برسد آن وقت به حق داورى شود.» (مؤمن/ 78)
شاهد این جمع جمله اى است که بعد از جمله مورد بحث و متصل به آن آمده که فرموده: «إن أتبع إلا ما یوحى إلی» براى اینکه اتصال این جمله به ما قبل مى رساند که در حقیقت اعراض از آن است، و معناى مجموع دو جمله چنین است: من هیچ یک از این حوادث را به غیب و از ناحیه خود نمى دانم، بلکه من تنها پیروى مى کنم آنچه را که از این حوادث به من وحى مى شود. «و ما أنا إلا نذیر مبین» این جمله تاکید همه مطالب قبل در آیه است که مى فرمود: "ما کنت بدعا..."، "و ما أدری..." و "إن أتبع...".

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏18 صفحه 291

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد