مرگ متوکل و خلافت منتصر

فارسی 3712 نمایش |

متوکل در سال دویست و چهل و هفت در کاخ خود کشته شد. چرا و چگونه؟ سبب آن را می توان مخالفت ترکان با او از یک سو و ناخشنودی پسر او منتصر از وی، از سوی دیگر دانست. منتصر از برخی رفتارهای پدرش درباره علویان نیز از اهانت ها که در مجلس خود به وی می کرد خشمگین بود. از سوی دیگر متوکل می خواست دست ترکان را اندک اندک کوتاه کند. چنان که در نامه ای زمین هایی را که وصیف در اصفهان و دیگر جاها داشت به فتح بن خاقان بخشید. ترکان از اندیشه او آگاه شدند و شبی بر وی در آمدند و او و فتح بن خاقان را کشتند. آیا منتصر در آن جمع بوده یا نه، ظاهر عبارت مورخان آن است که ترکان بدون حضور او کار را انجام دادند ولی می توان گفت که منتصر از پیش از مقصود آنان آگاه بود.
ابن اثیر نوشته است: «گفته اند منتصر در کشتن پدرش با جماعتی از فقیهان مشورت کرد و آنان را از مذهب وی و کارهای زشت او آگاه ساخت و آنان کشتن او را تجویز کردند.»

خلافت منتصر
فردای آن روز که متوکل را کشتند، احمد بن خصیب نامه ای بر فرماندهان و سپاهیان و نویسندگان خواند که از جانب منتصر نوشته شده بود. مضمون نامه این که «فتح بن خاقان متوکل را کشت و من به جرم قتل او، وی را کشتم.» حاضران با منتصر بیعت کردند (شوال دویست و چهل و هفت). وی بر خلاف متوکل، رفتاری نیکو داشته است. آنان را امان داد. فدک را به فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) برگرداند. مردم را به زیارت قبر سیدالشهدا و علی (ع) امر کرد.
سیوطی او را مردی خردمند، مایل به نیکوکاری و اندک ستمکار شناسانده است.
و از سروده های مهلبی درباره او آورده است:
به طـــــالبیان نـــــیکی کــــردی از آن پس *** که سال ها پی یکدیگر بد آنان را می گفتند
دوستی میان هــــاشمیان را بــازگرداندی *** و آنان را پس از دشــمنی برادران دیـــدی
ابن اثیر نویسد: یک روز پس از آن که مردم با او بیعت کردند، ابوعمره، احمد بن سعید مولای بنی هاشم را به ولایت مظالم گمارد و شاعری در این باره سرود:
«وای بر تباهی اسلام چون ابوعمره متولی دیوان مظالم باشد.
او را امین امتی کردند حالی که بر پشکلی او را امین نتوان دانست.»
منتصر ترکان را دشمن می داشت و می گفت اینان کشندگان خلفایند. ترکان چون چنین دیدند قصد کشتن او کردند و سی هزار دینار به ابن طیفور پزشک دادند تا او را با ابزاری زهرآلود کشت. مرگ او در ربیع الآخر سال دویست و چهل و هشت در سن بیست و شش سالگی رخ داد.
منتصر در سال دویست و چهل و هشت معتز و مؤید را که متوکل به ولیعهدی گمارده بود، خلع کرد.
ابن اثیر نوشته است: «خلع آنان به توصیه وصیف و بغا بود چرا که می ترسیدند ممکن است منتصر بمیرد و خلافت به یکی از آن دو برسد و او به کشتن آنان برخیزد.»
منتصر وصیف را برای جنگ با رومیان به مرز کشور فرستاد و بدو سفارش کرد مدت چهار سال در مرز بماند و با دشمنان بجنگد تا دستور مجدد بدو برسد.

منـابـع

سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 346-349

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها