موضع اولیا الله در برابر مرگ

فارسی 3042 نمایش |

خداوند در سوره جمعه می فرماید: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین * و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین * قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون؛ بگو: اى یهودیان! اگر گمان مى کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گویید (تا به لقاى محبوبتان برسید)* ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى کنند بخاطر اعمالى که از پیش فرستاده اند و خداوند ظالمان را بخوبى مى شناسد!* بگو: این مرگى که از آن فرار مى کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوى کسى که داناى پنهان و آشکار است بازگردانده مى شوید آن گاه شما را از آنچه انجام مى دادید خبر مى دهد!» (جمعه/6تا8).
حال که مرگ برای اولیاالله یک آرزوست، آیا آنها در صدد تحقق بخشیدن به این آرزو هستند یا در عین اینکه مرگ برای آنها یک امر آرزویی است با آن مبارزه هم می کنند؟ نکته این است که هم آرزویش را دارند و هم با آن مبارزه می کنند (مگر در دو صورت)، چرا؟ برای اینکه مثل آنان همان مثل دانشجوست: دانشجویی که در خارج از کشور است تا آن آخرین لحظه ای که هنوز فرصت کار کردن و پیشرفت دارد با بیرون رفتن از این محل مبارزه می کند با اینکه آرزوی آن را دارد، مگر آن ساعتی که احساس کند که دیگر در اینجا کاری برایش نمانده است، یعنی آنچه باید انجام می داده، انجام داده است. این است مضمون این فراز از دعای مکارم الاخلاق که امام زین العابدین (ع) به خداوند عرض می کند: «الهی و عمرنی مادام عمری بذله فی طاعتک فاذا کان مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک؛ خدایا مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف اطاعت بشود، اگر بنا است زندگیم چراگاه شیطان گردد، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر» (بحارالانوار، ج/73 ص.62).
اولیاالله در عین اینکه مرگ برایشان آرزوست همیشه از خدا طول عمر می خواهند زیرا برای اولیاالله و غیراولیاالله در همین فرصت عمر است که انسان مراتب قرب به حق را طی می کند. می دانند از اینجا که رفتند، دیگر در آنجا درجه شان همان است که هنگام رفتن از این عالم داشته اند و به همین جهت خودکشی هیچ وقت حتی برای اولیاالله مجاز نیست، چرا؟ زیرا خودکشی یعنی فرصت عمل را به دست خود از بین بردن، فرصت انجام تکلیف و مسؤولیت را به دست خود از بین بردن. امام زین العابدین (ع) به خداوند عرض می کند که خدایا به من طول عمر بده مادامی که عمر من مبذول در راه توست و سرمایه ای است که در راه تو بذل می شود، از آن ساعت که این سرمایه چراگاه شیطان است آن را نمی خواهم. اگر بناست من زنده بمانم ولی آن زندگی برای من مایه خیر و برکت یعنی خدمت در راه تو نباشد، بذله در راه تو نباشد که دیگر در آن صورت زندگی برای من تکامل نیست نقص است خدا اینچنین زندگی را نمی خواهم. پس در این مکتب مرگ برای همه مردم یک امر آرزویی نیست.
برای بعضی از مردم منفور است و باید هم منفور باشد، چون مرگ در واقع ورود بر خود و بر حقیقت خود است و برای بعضی از مردم امری آرزویی است. ولی باید توجه داشت که برای آنها که مرگ یک امر آرزویی است این طور نیست که بخواهند این فرصت را از دست بدهند، چرا که عمر برای آنها فرصت است، می خواهند در این فرصت حداکثر تقرب به حق و تکامل را حاصل کنند. مرگ در دو حالت، بلاشرط مطلوب اولیاالله است، فقط در دو حالت است که مرگ برای اولیاالله بلاشرط مطلوب می شود. حالت اول اینکه بداند که بعد از این اگر زنده هم بماند کاری ندارد که انجام بدهد. کسانی که می خواهند روی اصول مادی خودکشی را توجیه کنند، آنها هم بر اساس همین مسؤولیت این حرف را می زنند. دو سال پیش بود که یک نفر که نمی خواهم نامش را ببرم که با اینکه مرد دانشمندی است ولی چرت و پرت هم احیانا زیاد می گوید در دفاع از خودکشی یک آدم پلیدی که در حدود سی سال پیش خودکشی کرده است، گفته بود که یک انسان مسؤول وقتی که احساس می کند مسؤولیتش را انجام داده و دیگر کاری ندارد، باید هم خودکشی کند، عمر را برای مسؤولیت می خواهد ولی وقتی می بیند که دیگر چیزی در چنته ندارد باید هم خودکشی کند. اینجا است که حدیثی هست که جز معماهای احادیث است و در همین زمینه مورد بحث ماست.
این حدیث در تعابیر مختلفی از پیغمبر اکرم (ص) و از امیرالمومنین (ع) و از حضرت امام حسن مجتبی (ع) و از بعضی ائمه دیگر وارد شده است. عبارتی که می خوانم تعبیری است که از حضرت امام مجتبی (ع) رسیده است. در همان حالی که ایشان مسموم بودند مردی به نام جناده خدمت ایشان رسید. راوی می گوید ایشان در بستر افتاده بودند در حالی که خون قی می کردند. احساس کردم که دیگر لحظات آخر است. عرض کردم نصایحی به من بفرمایید. جملاتی فرمودند که یک جمله اش این است: «و اعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا واعمل لاخرتک کانک تموت غدا» برای دنیایت آنچنان عمل کن که گویی همیشه در این دنیا هستی، یعنی آنچنان فکر کن که نمی میری، جاوید زندگی می کنی، و برای آخرتت چنان عمل کن که گویی اصلا عمری برای تو باقی نمانده و همین فردا می خواهی بمیری.
بعضی در معنای این حدیث درمانده اند. گفته اند این دستور به اهمال کاری در امر دنیا و جدی چسبیدن به کار آخرت است. بعد دیدند که اهمال کاری در امر دنیا با تعلیمات دیگر اسلام جور در نمی آید و لذا گفتند مقصود این است که در کار دنیا مثل آدمهایی باش که فکر می کنند همیشه هستند و می گویند حال که ما همیشه هستیم، به اندازه کافی وقت داریم پس کارهایمان را بعد انجام می دهیم، ولی برای آخرتت جدی باش. بعضی برعکس، گفته اند که مقصود این است که کار دنیاست که خودت باید انجام بدهی، آخرت را خدا کریم است! کار دنیا که می رسد جدی بچسب: ما در این دنیا هنوز خیلی باید باشیم، حالا که هستیم خانه باید داشته باشیم، زندگی باید داشته باشیم، فردا که نمی میریم. مدتی باید زندگی کنیم، بالاخره آدم زنده وسایل می خواهد، آخرت هم مال خداست، خدا کریم است.
برخلاف این دو نظر این حدیث از آن احادیث معجزه آساست که دستور به جدی بودن در هر دو مورد است. حضرت می خواهد بفرماید تو آن کسی هستی که در خانه ای زندگی می کنی و بعد هم از آن خانه می خواهی منتقل به خانه دیگری بشوی و در آنجا زندگی کنی، ولی نمی دانی از این خانه که در آن زندگی می کنی فردا منتقل می شوی یا پنج سال دیگر یا ده سال دیگر. اگر بدانی فردا از اینجا منتقل می شوی که دیگر برای اینجا کاری نمی کنی، تمام کارهایت را برای آنجا متمرکز می کنی. اگر مثلا گوشه ای از این خانه یک ذره گچ بخواهد، می گویی ما که فردا می خواهیم برویم، دیگر چرا بیاییم اینجا را گچ کنیم؟ بیاییم برای آنجا که فردا می خواهیم برویم کاری انجام دهیم. اما اگر بدانی که تا پنج سال دیگر در اینجا باید زندگی کنی و بعد از پنج سال به آنجا می روی، می گویی حالا کارهای اینجا را انجام دهیم، هر وقت خواستیم آنجا برویم کارهایش را هم انجام می دهیم. این حدیث می گوید هیچ کدام از ایندو را نکن. وقتی برای اینجا فکر می کنی، فکر کن که از کجا معلوم است که ما فردا بمیریم، شاید زنده باشیم. مثلا می خواهی برنامه ای بریزی برای اینکه مدرسه ای تاسیس کنی، باغی درست کنی و ده سال هم باید برای آن کار کنی. اگر بگویی من که شاید فردا بمیرم پس این کار را برای چه کسی انجام دهم، درست نیست، بلکه فکر کن که انشاالله زنده هستی. یا می خواهی درسی را شروع کنی و شش سال وقت می خواهد. اینجا فکر کن انشاالله زنده هستی، چرا فکر کنی که فردا می میری، فکر کن که زنده هستی.
اما اگر گناهی مرتکب شده ای و می خواهی توبه کنی، حق مردم را می خواهی بدهی، نمازهایت را می خواهی قضا کنی، خودت را می خواهی اصلاح کنی، نگو انشاالله من ده سال دیگر زنده هستم، بگو شاید فردا بمیرم. پس برای بعضی کارها انسان باید بگوید که انشاالله زنده هستم و برای بعضی کارها باید بگوید شاید بمیرم. اولیاالله همیشه این طور فکر می کنند و از یک نظر جمع میان ضدین می کنند که جمع میان ضدین به معنی واقعی نیست. از یک نظر فکر می کنند که همیشه زنده هستند و از یک نظر فکر می کنند که شاید فردا بمیرند. خلاصه بحث تا اینجا این است که این آیه که می فرماید: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت؛ بگو ای کسانی که یهودی شدید! اگر گمان دارید که شما دوستان خدایید نه دیگر مردمان، پس تمنای مرگ کنید اگر راست می گویید» (جمعه/6) یک قیاس استثنایی است که اساسش یک ملازمه است: اگر شما اولیاالله هستید مرگ را آرزو کنید. در اینجا دو شبهه در اذهان پیدا می شود. یکی اینکه بعضی که توجه نمی کنند این سخن در مورد اولیاالله است می گویند: طبق این آیه مرگ باید برای همه مردم یک امر آرزویی باشد، پس آیا خدا آدم را در این دنیا آورده تا همیشه آرزوی مرگ داشته باشد؟ نه، قرآن نمی گوید همه مردم، بلکه می گوید مرگ برای اولیاالله یک آرزوست.
شبهه دوم این است که آیا اولیاالله فقط باید آرزوی مرگ داشته باشند و آرزوی طول عمر نباید داشته باشند؟ اگر چنین است پس چرا خود اولیاالله در دعاها از خدا طول عمر خواسته اند و به ما هم دستور داده اند که از خدا طول عمر بخواهید؟ «اللهم اجعل فیما تقضی و تقدر من الامر المحتوم و فیما تفرق من الامر الحکیم فی لیله القدر من القضاء الذی لایرد و لایبدل ان تکتبنی من حجاج بیتک الحرام، المبرور حجهم، المشکور سعیهم، المغفور ذنوبهم، المکفر عنهم سیئاتهم و اجعل فیما تقضی و تقدر ان تطیل عمری فی خیر و عافیه؛ بار خدایا در مقدراتت در شب قدر مرا از حج گزاران قرار بده از آنانی که حجشان مقبول و تلاششان قدردانی شده و گناهان و اشتباهاتشان بخشیده شده باشد به من عمر طولانی در خیر و عافیت بده» (بحارالانوار، ج/97 ص 375، با اندک اختلاف).
در بخش آخر این دعا به خداوند عرض می کند: از تو می خواهم عمرم را زیاد کنی ولی در خیر و عافیت. هم خودشان آرزوی طول عمر دارند و هم از ما خواسته اند که از خداوند عمر طولانی بخواهیم. نیز اگر مرگ مورد آرزوست چرا خودکشی مانند کشتن هر انسان دیگر گناه کبیره و نتیجه اش عذاب مخلد است؟ چرا اگر کسی ولو به همین خیالات، خودش را بکشد، نفس محترمی را کشته است و قرآن فرموده است که تا ابد در عذاب الهی است؟ بنابر این در عین اینکه مرگ برای اولیاالله یک امر مورد آرزوست معنایش این نیست که آنان مجازند این فرصت را از دست بدهند، بلکه هر وقت آن فرصت به قضا و قدر الهی تمام شد آرزو دارند به آنجا بروند. و در دو مورد است که برای اولیاالله مرگ به طور مطلق یک امر آرزویی می شود و دیگر از خدا طول عمر نمی خواهند. یکی آنجا که احساس کنند دیگر بعد از این فرصت کار نیست.

مساله شهادت
دوم مساله شهادت است. مرگ به صورت شهادت، جمع میان هردوست. از یک طرف ولی الله از این جهان به جهان دیگر منتقل شده و از طرف دیگر فرصت را از دست نداده است، چرا که شهادت یعنی تبدیل کردن عمر به بهترین شکل عمل، یعنی به صورت یک عمل و به صورت یک تکلیف و یک مسؤولیت، عمر را به پایان رساندن، که دیگر انسان نمی تواند چنین فرض کند و بگوید که اگر من شهید نشوم و در دنیا عمر کنم ممکن است کار بالاتری انجام دهم، کار بالاتری نیست. پیغمبر فرمود: هر ذی بری یعنی هر صاحب عمل نیکی، فوق عمل برش، بری هست، مگر شهادت که دیگر مافوق این بر، بری نیست، یعنی کسی نمی تواند بگوید من آرزوی شهادت در راه خدا را ندارم، برای اینکه می خواهم به جای شهادت کار بالاتری در این دنیا انجام بدهم. پیغمبر فرمود کار بالاتری وجود ندارد. این است که در مقابل آرزوی مرگ به صورت شهادت، دیگر خواستن طول عمر معنی ندارد و ما می بینیم که اولیاالله همیشه مرگ به صورت شهادت را آرزو می کنند. آن جمله ای که علی (ع) فرمود که اگر هزار ضربت شمشیر بر من وارد شود و شهید شوم آن را بر مرگ در بستر ترجیح می دهم، معنایش همین است.
آن کسانی که اولیاالله واقعی هستند آن دنیا را به رای العین دارند می بینند و از آنچه پیش فرستاده اند، خشنودند. در نهج البلاغه آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام فرمود: یا علی! مرگ تو به صورت شهادت است و تو شهید از دنیا خواهی رفت. علی (ع) می فرماید وقتی که در احد هفتاد نفر از مسلمین شهید شدند و من از شهادت محروم شدم متاثر شدم. (ایشان در این زمان یک جوان سی ساله است، کسی که بیش از سه چهار سال از ازدواجش نگذشته و دو پسر کوچک هم در خانه دارد. باید این قرائن و شواهد مادی را هم درنظر گرفت). رفتم خدمت رسول اکرم (ص) و عرض کردم یا رسول الله! آیا شما به من نفرمودید که من شهید خواهم شد، پس چرا من شهید نشدم؟ فرمود: یا علی! تو شهید خواهی شد و شهادت برای تو مقدر است و تو با شهادت از دنیا خواهی رفت. بعد پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: یا علی! صبر تو در موطن شهادت چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: «لیس هذا من مواطن الصبر، ولکن من مواطن البشری و الشکر؛ آنجا جای صبر نیست بلکه جای شادی و سپاس است» (نهج البلاغه/ خطبه 156). بفرمایید که شهادت چقدر باصفاست، اینجا که جای صبر نیست. صبر در یک امر مکروه است، شهادت آرزوی من است، محبوب من است، عطیه الهی است.
ابراهیم (ع) در میان پیغمبران به خلت معروف است. پیغمبران در عین اینکه همه پیغمبر هستند شوون روحی آنها و یا به قول اهل معرفت مظهریت آنها برای صفات الهی تفاوت دارد. یکی مظهر بکا و خوف است و دیگری مظهر محبت و عشق است و مانند آن. مثلا کار ابراهیم یک وجهه دارد و کار

منـابـع

مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 7 - صفحه 72-73 و 77-76

مرتضی مطهری - قیام و انقلاب مهدی - صفحه 95 تا 98

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها