تفسیر تاریخ در پرتو آیات استضعاف و استخلاف

فارسی 4575 نمایش |

هر کدام از این دو آیه دو مکانیسم مختلف از تاریخ ارائه می دهند. آیه استضعاف (قصص آیه 4-6) بستر و مسیر تاریخ را جنگ طبقاتی معرفی می کند و مکانیسم حرکت را فشار وارده از ناحیه استضعاف گران و روحیه با لذات ارتجاعی آن طبقه و روحیه انقلابی استثمار شدگان به دلیل استثمار شدگی بیان می کند که البته نتیجه نهایی اش پیروزی طبقه استضعاف شده است، خواه از ایمان و عمل صالح به مفهوم قرآنی بهره مند باشد یا نباشد و فی المثل شامل مردم استثمارشده ویتنام و کامبوج و غیره هم هست و اگر از وجهه الهی بخواهیم مفاد آیه را توضیح دهیم باید بگوییم این آیه می خواهد اصل حمایت حق از مظلوم که در قرآن آمده است «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»؛ «و مپندار که خدا از آنچه ستمکاران می کنند غافل است.» (ابراهیم/42) یعنی عدل الهی را توضیح دهد و آنچه به مفاد آیه استضعاف از وراثت و امامت ظاهر شده و خواهد شد مظهر "عدل الهی" است.
اما آیه استخلاف (نور آیه 55) و آیات مشابه آن از نظر جریان طبیعی، مکانیسم دیگری از تاریخ ارائه می دهد و از وجهه الهی، اصلی شامل تر و جامع تر از اصل عدل الهی که شامل عدل الهی نیز می شود بیان می کند. آن مکانیسمی که این آیه و آیات مشابه ارائه می دهد این است که در میان انواع مبارزاتی که در جهان وجود و ماهیت مادی و منفعتی داشته است مبارزه ای "لله و فی الله" و ارزش خواهانه و مقدس و مبرا از منفعت جویی ها و انگیزه های مادی که پیامبران و به دنبال آنها مؤمنان آن را رهبری می کرده اند بوده است و بشریت را در ناحیه تمدن انسانی این مبارزات پیش برده است. تنها این مبارزات است که شایسته است نام "جنگ حق با باطل" به آنها داده شود و این مبارزات بوده است که تاریخ را از نظر انسانیت و معنویت های انسانی به پیش رانده است. نیروی محرک اصلی این مبارزه فشار طبقه دیگر نبوده است، بلکه همان عامل غریزی و فطری گرایش به حقیقت و شناخت نظام وجود چنان که هست و گرایش به عدالت یعنی ساختن جامعه چنان که باید، بوده است. احساس محرومیت ها و مغبونیت ها نبوده که بشر را به پیش رانده است، بلکه احساس فطری کمال جویی بوده که بشر را به پیش رانده است. استعدادهای حیوانی انسان در انجام تاریخ همان است که در آغاز بوده است، رشد و نمو علاوه ای در طول تاریخ نصیبش نشده و نمی شود، ولی استعدادهای انسانی انسان تدریجا شکوفاتر می شود تا آنجا که در آینده بیش از آنچه هست خود را از قیود مادی و اقتصادی می رهاند و به عقیده و ایمان می گراید. آن بستری که تاریخ در آن بستر رشد کرده و تکامل یافته، مبارزات مادی و منفعتی و طبقاتی نیست، بلکه مبارزات ایدئولوژیکی، خدایی و ایمانی است. این است مکانیسم طبیعی تکامل انسان و پیروزی نهایی پاکان و صالحان و مجاهدان راه حق.
و اما وجهه الهی این پیروزی. از نظر وجهه الهی آنچه در طول تاریخ جریان پیدا می کند و تکامل می یابد و در سرانجام تاریخ به نهایت خود می رسد، ظهور و تجلی "ربوبیت" و "رحمت" الهی است که اقتضا می کند تکامل موجودات را، نه صرفا عدل الهی که اقتضا می کند "جبران" را. به عبارت دیگر، آنچه نوید داده شده بروز و ظهور ربوبیت، رحیمیت و اکرمیت خداوند است نه صرفا بروز جباریت و منتقمیت الهی. پس می بینیم که آیه استضعاف و آیه استخلاف (و آیات مشابه) هر کدام منطق خاصی دارد، چه، از نظر طبقه ای که پیروز می گردد و از نظر بستری که تاریخ طی می کند تا به آن پیروزی می رسد و از نظر مکانیسم یعنی عامل طبیعی حرکت تاریخ و از نظر وجهه الهی یعنی مظهریت اسماء الهی، هر کدام منطق ویژه ای دارد و ضمنا روشن شد که آیه استخلاف از نظر نتایجی که ارائه می دهد جامع تر است. آنچه بشر طبق آیه استضعاف به دست می آورد جزئی بلکه جزء کوچکی است از آنچه طبق آیه استخلاف به دست می آورد. ارزشی که آیه استضعاف ارائه می دهد، یعنی دفع ظلم از مظلوم و به عبارت دیگر، حمایت خداوند از مظلومان، جزئی است از ارزش هایی که آیه استخلاف ارائه می دهد.
نقد و تفسیر مارکسیست ها از آیات استضعاف
بر خلاف تفسیر مارکسیستی حقیقت این است که آیه استضعاف به هیچ وجه در صدد بیان اصل کلی نیست و در نتیجه نه بستر تاریخ را توضیح می دهد و نه درباره مکانیسم تاریخی اشاره ای دارد و نه پیروزی نهایی تاریخ را از آن مستضعفان از آن جهت که مستضعف اند می داند. این اشتباه که فرض شده این آیه یک اصل کلی را بیان می کند از آنجا پیدا شده که این آیه را که مرتبط و پیوسته به آیه قبل و آیه بعد است از آنها جدا کرده و "الذین" را (الذین استضعفوا) مفید عموم و استغراق گرفته اند و آنگاه از آن اصلی استنباط کرده اند که با اصل مستفاد از آیه استخلاف معارض در می آید. اینک مجموع سه آیه: «ان فرعون علا فی الارض و جعل أهلها شیعا یستضعف طائفة منهم یذبح أبنائهم و یستحیی نسائهم انه کان من المفسدین* و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین* و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون»؛ «فرعون در زمین برتری جویی کرد و مردم زمین را فرقه فرقه کرد، گروهی از آنان را ذلیل و ضعیف می ساخت، پسران آنها را سر می برید و (تنها) دخترانشان را باقی می گذاشت. او از مفسدان بود و حال آنکه ما اراده می کردیم که بر همان استضعاف شدگان از ناحیه فرعون منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان قرار دهیم و آنان را در زمین مستقر سازیم و به دست آنان به فرعون و (وزیرش) هامان آن را نشان دهیم که از آن حذر می کردند. (قصص/4-6)
می بینیم که جمله «و نمکن لهم فی الارض» و جمله «و نری فرعون و هامان»... از آیه سوم، عطف است به جمله «أن نمن» از آیه دوم و متمم مفاد آن است و بنابراین این دو آیه را نمی توان از یکدیگر مجزا ساخت. از طرف دیگر می بینیم محتوای جمله دوم از آیه سوم یعنی جمله «و نری فرعون و هامان»... مربوط است به محتوای آیه اول و سرنوشت فرعون را که در آیه اول جباریت هایش مطرح شده است مطرح کرده است، پس آیه سوم را از آیه اول نمی توان جدا کرد و چون آیه سوم عطف به آیه دوم و متمم آن است، آیه دوم را نیز از آیه اول نمی توان جدا کرد. اگر آیه سوم نبود یا در آیه سوم سرنوشت فرعون و هامان مطرح نشده بود، ممکن بود آیه دوم را از آیه اول جدا کنیم و مستقل بگیریم و از آن یک اصل کلی استفاده کنیم، اما پیوند جداناشدنی این سه آیه به یکدیگر مانع استفاده یک اصل کلی است.
آنچه استفاده می شود این است که فرعون برتری جویی و تفرقه اندازی و استضعاف گری و فرزندکشی می کرد، در حالی که در همان وقت اراده ما بر آن قرار داشت که بر همان مردم تحقیر شده و مظلوم و محروم منت نهیم و آنها را پیشوایان و وارثان قرار دهیم، پس "الذین" در آیه اشاره به "معهود" است نه عام استغراقی.
به علاوه نکته دیگری در آیه هست و آن اینکه جمله «و نجعلهم أئمة».... عطف شده بر جمله «أن نمن»... که مفادش این است: بر آنها منت نهیم و آنها را چنین و چنان قرار دهیم، نفرموده است "بأن نجعلهم...". که مفادش این بود: منتی که بر آنها نهادیم عینا همان اعطای امامت و وراثت بود چنان که معمولا این گونه تفسیر می شود. مفاد این است که اراده ما این بود که بر آن مستضعفان از راه فرستادن پیامبر و کتاب آسمانی (موسی و تورات) و تعلیم و تربیت دینی و تولید اعتقاد توحیدی منت نهیم و آنها را اهل ایمان و صلاح قرار دهیم و در نتیجه آنها را امامان و وارثان زمین (زمین خودشان) قرار دهیم. پس آیه می خواهد بگوید: «و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا (بموسی و الکتاب الذی ننزله علی موسی) و نجعلهم أئمة... ». قطع نظر از اینکه عطف جمله «و نجعلهم أئمة».... بر جمله «أن نمن» چنین حکم می کند، اساسا نمی توان احتمال داد که آیه می خواهد بگوید بنی اسرائیل به دلیل اینکه مستضعف بودند به امامت و وراثت می رسیدند، خواه موسی به عنوان پیامبر ظهور می کرد و خواه نمی کرد، خواه تعالیم آسمانی موسی آمده بود و خواه نیامده بود، خواه آنها به آن تعالیم آسمانی گرویده بودند و خواه نگرویده بودند.

منـابـع

مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 197-203

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد