نقد روشنفکران مسلمان بر نظر مارکس در خصوص مذهب

فارسی 6134 نمایش |

برخی روشنفکران مسلمان مدعی شده اند که بر خلاف نظریه مارکس، دو سیستمی بر مذهب نیز حاکم است. همانطور که اخلاق و هنر و ادبیات و سایر امور فرهنگی در جامعه های طبقاتی دو سیستمی است و هر سیستم خاستگاه و جهت گیری اش خاص طبقه خودش است -یکی تعلق دارد به طبقه حاکم و دیگری به طبقه محکوم- مذهب نیز دو سیستمی است، همواره در جامعه دو مذهب وجود دارد: مذهب حاکم که مذهب طبقه حاکم است و مذهب محکوم که مذهب طبقه محکوم است.
مذهب حاکم مذهب شرک است و مذهب محکوم مذهب توحید، مذهب حاکم مذهب تبعیض است و مذهب محکوم مذهب مساوات و برابری، مذهب حاکم مذهب توجیه وضع موجود است و مذهب محکوم مذهب انقلاب و محکوم کردن وضع موجود، مذهب حاکم مذهب جمود و سکون و سکوت است و مذهب محکوم مذهب خیزش و حرکت و فریاد، مذهب حاکم تریاک جامعه است و مذهب محکوم انرژی جامعه.
پس نظریه مارکس مبنی بر اینکه جهت گیری مذهب مطلقا به سود طبقه حاکم و علیه طبقه محکوم است و مذهب تریاک اجتماع است، در مورد مذهبی که خاستگاهش طبقه حاکم است صادق است و تنها همان مذهب بوده که عملا وجود داشته و حکومت می کرده، نه درباره مذهب محکوم یعنی مذهب پیامبران راستین که هرگز نظامات حاکم مجال بروز و تجلی و عرض اندام به آن نداده است.
این روشنفکران به این وسیله نظریه مارکس را که مطلقا جهت گیری مذهب را به سوی منافع طبقه حاکم دانسته رد کرده اند و پنداشته اند که به این وسیله مارکسیسم را رد کرده اند، توجه نفرموده اند که آنچه خودشان گفته اند نیز -هر چند بر خلاف نظر شخص مارکس و انگلس و مائو و سایر پیشروان مارکسیسم است- اما عینا توجیهی مارکسیستی و ماتریالیستی از مذهب است که سخت وحشتناک است و قطعا به آن توجه نداشته اند، چون به هر حال برای مذهب محکوم نیز خاستگاهی طبقاتی فرض کرده و اصل تطابق خاستگاه و جهت گیری را در مورد پذیرش قرار داده اند.
به عبارت دیگر، اصل مادیت ماهیت مذهب و ماهیت هر پدیده فرهنگی را و اصل ضرورت تطابق میان خاستگاه یک پدیده فرهنگی و جهت گیری آن را نا آگاهانه پذیرفته اند، چیزی که هست بر خلاف نظر مارکس و مارکسیست ها به مذهبی هم که خاستگاهش و جهتگیری اش طبقه محروم و غارت شده باشد نیز قائل شده اند و در حقیقت برای مذهب محکوم از نظر جهت گیری توجیه جالبی به دست آورده اند، اما از نظر ماهیت خاستگاه که بالاخره مادی و طبقاتی است، نه.
نتیجه ای که گرفته می شود چیست؟ این است که مذهب شرک و مذهب حاکم که به طبقه حاکمه تعلق داشته و دارد، تنها مذهب تاریخی عینی است که در زندگی نقش داشته است، زیرا جبر تاریخ پشت سر آنها بوده، قدرت اقتصادی و سیاسی در اختیار آنها بوده، لاجرم مذهب آنها هم که توجیه کننده وضع آنها بوده استوار می مانده و حکومت می کرده است.
و اما مذهب توحید خود به خود نتوانسته به شکل یک تحقق خارجی و عینی در جامعه وارد شود، مذهب توحید هیچ نقش تاریخی در جامعه ایفا نکرده و نمی توانسته ایفا کند، زیرا رو بنا بر زیر بنا نمی تواند پیشی گیرد. از این رو نهضت های پیامبران توحیدی نهضت های محکوم و شکست خورده تاریخ است و نمی توانسته است جز این باشد. پیامبران مذهب توحید، مذهب برابری آورده اند، اما طولی نکشیده که مذهب شرک در زیر نقاب توحید و تعلیمات پیامبران به حیات خود ادامه داده و با تحریف آن تعلیمات از همان تعلیمات تغذیه کرده و بیش از پیش نیرومند شده و بر آزار طبقه محروم تواناتر شده است.
در حقیقت، پیامبران راستین کوشش کرده اند قاتق نانی برای مردم آورند اما بلای جان مردم شده، ابزاری شده در دست طبقه مخالف که حلقه طناب را تنگ تر و گلوی محرومان و غارت شدگان را بیشتر بفشارند. آنچه پیامبران از طریق تعلیمات خود می خواسته اند، انجام یابد انجام نشده است و آنچه شده است آنها نمی خواسته اند. به تعبیر فقها: "ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد".
بیان روشنفکران مسلمان پیرو ماتریالیسم تاریخی به هیچ وجه صحیح نیست، نه از جهت تحلیل ماهیت مذهب شرک و نه از جهت تحلیل ماهیت مذهب توحید و نه از جهت نقشی که در تاریخ برای این دو مذهب تصویر شده است. بدون شک همیشه مذهب در جهان بوده است، اعم از مذهب توحید و یا مذهب شرک و یا هر دو.
در اینکه آیا مذهب شرک تقدم داشته بر مذهب توحید و یا بر عکس، مذهب توحید بر مذهب شرک تقدم داشته است، علمای جامعه شناسی نظرهای مختلف داده اند، غالبا گفته اند اول مذهب شرک وجود داشته و مذهب تدریجا تکامل یافته و به توحید رسیده است، و برخی بر عکس گفته اند.
روایات دینی، بلکه برخی از اصول دینی، نظر دوم را تأیید می کند. اما اینکه به هر حال چرا مذهب شرک پدید آمده است، آیا واقعا مذهب شرک برای توجیه مظالم و تبعیضات وسیله ستمگران تاریخ اختراع شده است یا علت دیگر دارد، محققان علل دیگری ذکر می کنند و به این سادگی نمی توان قبول کرد که شرک مولود تبعیضات اجتماعی است.
تحلیل مذهب توحید به عنوان اینکه توجیهی است برای خواسته های طبقات محروم ضد تبعیض و طرفدار برادری و برابری و یگانگی، از این هم غیر عالمانه تر است و به علاوه با مبانی اسلامی به هیچ وجه سازگار نیست. بیان گذشته، پیامبران راستین خدا را به صورت "تبرئه شدگان ناکام" در می آورد، ناکام از آن جهت که در برابر باطل شکست خورده و در طول تاریخ مغلوب بوده اند، مذهبشان نتوانسته در متن جامعه نفوذ کند و سهم قابل توجهی لااقل در حد مذهب حاکم و باطل به خود اختصاص دهد، نقشی جز اعتراض و انتقاد به مذهب حاکم نتوانسته ایفا کند.
و اما "تبرئه شده" از آن جهت که بر خلاف ادعای مادیون، در قطب استثمارگران و چپاول گران قرار نداشته و عامل توقف و رکود نبوده اند، جهت گیری آنها به سود آن طبقه نبوده، بر عکس، در قطب مستضعفان و استثمارشدگان جای داشته، درد آنها را چشیده و از میان آنها برخاسته اند و به سود آنها و در جهت احقاق حقوق از دست رفته آنها کوشا بوده اند.
پیامبران راستین همچنان که از نظر روح دعوت و رسالتشان که همان جهت گیری و جبهه گیری آنان است تبرئه می شوند، از جنبه ناکامی شان نیز کاملا تبرئه می گردند، یعنی آنها مسئول ناکامی خود نیستند، زیرا "جبر تاریخ" ناشی از مالکیت اختصاصی، پشت سر حریف بوده است.
پیدایش مالکیت اختصاصی جبرا و قهرا جامعه را به دو نیم کرد: نیم استثمارگر و نیم استثمار شده. نیم استثمارگر که مالک تولیدات مادی بود قهرا مالک تولیدات معنوی هم بود. و با جبر تاریخ که همان قضا و قدر است در تعبیر مادی اش، قضا و قدری که خدایش نه در آسمان بلکه در زمین، خدایش نه مجرد بلکه مادی، یعنی همان قدرت حاکمی که نامش زیربنای اقتصادی جامعه و شاه فنرش "ابزار تولید" است، نمی توان پنجه در پنجه افکند. پس پیامبران مسئول ناکامی خود نبوده اند.

منـابـع

مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 210-215

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد