وحدت وجود در اشعار حافظ

فارسی 6520 نمایش |

حافظ در زمینه وحدت وجود صحبت کرده است ولی نه مانند مسائلی که به شکل یک جهان بینی روی آن تکیه کرده باشد، اما به شکل یک سلوک این مطلب را زیاد گفته، به شکل جهان بینی کم گفته است. از جمله شعرهایی که گفته این شعر معروفی است که می گوید:
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست *** منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
مصراع اول یعنی «به هیچ چیزی هیچ کس نگاه نمی کند الا اینکه به تو نگاه می کند.» تقریبا از جهتی آن تعبیر کلام امام صادق (ع) است و به امام علی (ع) هم منسوب است: «ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه؛ هیچ چیزی را ندیدم مگر اینکه قبل و بعد و همراه با آن خدا را دیدم.»
ناظر روی تو صاحبنظرانند آری *** سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من از سرخ برآمد چه عجب *** خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
حاج ملاهادی سبزواری همین غزل را استقبال کرده و خیلی عالی استقبال کرده است. البته حاجی سبزواری بعضی اشعارش خیلی خوب و در سطح بسیار عالی است، اما در مجموع البته به پای حافظ نمی رسد. با این حال چند غزل بسیار عالی دارد در فارسی، یکی همانجاست که به استقبال این غزل آمده است. مفهوم او هم از این غزل همین معنا بوده و خیلی هم خوب استقبال کرده، و چند تا بیت در آن پیدا می شود که بسیار عالی است. از جمله یک شعر خیلی معروفی دارد که می گوید:
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست *** منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی به قفس *** تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت به فغان *** سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است *** داغ او لاله صفت، بر جگری نیست که نیست
موسیی نیست که دعوی اناالحق شنود *** ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
چشم ما دیده خفاش بود ورنه تو را *** پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست
گوش اسرار شنو نیست و گرنه اسرار *** برش از عالم معنی خبری نیست که نیست
حافظ یک غزل دیگر دارد که ناظر به وحدت وجود است. غزل بسیار عالیی هست:
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست *** باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست
ترکیب «اینهمه نیست» را دو جور می شود معنی کرد: یکی اینکه بگوییم، «اینهمه» نیست؛ همه شان نیستند، باطلند، که می شود همان: «الا کل شی ما خلاالله باطل» و ممکن است بگوییم «اینهمه نیست» یعنی اینهمه زیاد نیست، ولی این با «اینهمه نیست» مخصوصا در همه قافیه ها درست نمی خواند:
از دل و جان، شرف صحبت جانان غرض است *** غرض این است و گرنه دل و جان اینهمه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش *** که چو خوش بنگری ای سرو روان اینهمه نیست
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار *** ورنه با سعی و عمل باغ چنان اینهمه نیست
همه چیز در نظر عارف نیست است و نیست جز او، «هست» مطلق و شایسته مطلوبیت و محبوبیت فقط اوست. در جای دیگر ابتدا می گوید:
در نظربازی ما بی خبران حیرانند *** من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست *** ماه و خورشید هم این آینه می گردانند
یعنی ماه و خورشید هم آینه هستند که او را دارند نشان می دهند. و در شعری دیگر می گوید:
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم *** بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست *** چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
معمولا خیال می کنند مقصودش این است که محبوبی غیر از او ندارم. این از نظر عارف شرک است. می گوید برای غیر او وجودی قائل نیستم. شبستری در اوایل گلشن راز خیلی عالی این موضوع را بحث کرده است. از اشعار حافظ که از همه صریحتر به این معنا دلالت دارد غزلی است که با این شعر شروع می شود:
سحرگاهان که مخمور شبانه *** گرفتم باده با چنگ و چغاله
نهادم عقل را ره توشه از می *** ز شهر هستی اش کردم روانه
نگار می فروشم عشوه ای داد *** که ایمن گشتم از مکر زمانه
که بندد طرف وصف از حسن شاهی *** که با خود عشق ورزد جاودانه
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست *** خیال آب و گل در ره بهانه
بده کشتی می تا خوش برانیم *** از این دریای ناپیدا کرانه
وجود ما معمایی است حافظ *** که تحقیقش فسون است و فسانه
خودش محب است، خودش هم محبوب است. از نظر عارف غیری در کار نیست. وقتی تحقیق بکنی، وجود ما اصلا خیال محض است، ظهور است، حقیقت نیست، باطل است.

منـابـع

مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 96-99

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد