نقش مکتب امام حسین علیه السلام در احیاء دین
فارسی 6440 نمایش |قرآن کریم و مکتب امام حسین (ع) ریسمانهایی هستند که قدرت دارند بشر را از چاه نگون بختی به اوج سعادت بالا برند، یکی حبل من الله و دومی حبل من الناس است؛ ولی اگر کسی از این دو حبل الهی سوء استفاده نمود، جرم از ریسمان نیست، علت این است که او در سر سودای بالا رفتن نداشته است و البته چنین مردمی به وسیله قرآن و مکتب حسینی به قعر دوزخ برده میشوند و این حقیقت در جهان دیگر چنین مجسم میگردد که به فرمان قرآن و امامان به دوزخ افکنده میشوند، و این است معنی قسیم الجنة و النار بودن. در این جهان، مکتب امام حسین (ع) بیش از هر مکتبی موجب احیاء دین و هدایت مردم شده است.
امام حسین (ع) کشته نشد برای اینکه - العیاذ بالله - دستگاهی در مقابل دستگاه خدا یا شریعت جدش رسول خدا بوجود آید، راه فراری از قانون خدا نشان دهد. شهادت او برای این نبوده که برنامه عملی اسلام و قانون قرآن را ضعیف سازد. بر عکس، وی برای اقامه نماز و زکات و سایر مقررات اسلام از زندگی چشم پوشیده به شهادت تن داد. حسین بن علی (ع) با آن جانبازی که کرد، اسلام را تجدید حیات و درخت اسلام را با ریختن خون خود آبیاری نمود. «اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده؛ شهادت میدهم که تو اقامه نماز کردی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و در راه خدا جهاد نمودی و حق جهاد را بجا آوردی.» (مفاتیح الجنان زیارت امام حسین (ع).)
چه رابطه ای میان شهادت حسین بن علی (ع) و نیرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دین وجود دارد؟ زیرا میدانیم صرف اینکه خونی ریخته بشود، منشأ این امور نمیشود. بنابراین میان قیام و نهضت و شهادت حسین بن علی (ع) و این آثاری که ما میگوئیم و مدعی آن هستیم و واقعا تاریخ هم نشان میدهد که حقیقت دارد، چه رابطه ای وجود دارد؟ اگر شهادت حسین بن علی (ع) صرفا یک جریان حزن آور می بود، اگر صرفا یک مصیبت می بود، اگر صرفا این می بود که خونی به ناحق ریخته شده است و به تعبیر دیگر صرفا نفله شدن یک شخصیت می بود ولو شخصیت بسیار بزرگی، هرگز چنین آثاری را به دنبال خود نمی آورد. شهادت حسین بن علی (ع)، از آن جهت این آثار را به دنبال خود آورد که، نهضت او یک حماسه بزرگ اسلامی و الهی بود، از این جهت که این داستان و تاریخچه، تنها یک مصیبت و یک جنایت و ستمگری از طرف یک عده ای جنایتگر و ستمگر نبود، بلکه یک قهرمانی بسیار بسیار بزرگ از طرف همان کسی بود که جنایتها را بر او وارد کردند.
شهادت حسین بن علی (ع) حیات تازه ای در عالم اسلام دمید، اثر و خاصیت یک سخن یا تاریخچه و یا شخصیت حماسی این است که در روح موج به وجود می آورد، حمیت و غیرت به وجود می آورد، شجاعت و صلابت به وجود می آورد. در بدنها، خونها را به حرکت و جوشش در می آورد، و تنها را از رخوت و سستی خارج میکند، و آنها را چابک و چالاک می نماید. چه بسیار خونها در محیطهایی ریخته میشود که چون فقط جنبه خونریزی دارد، اثرش مرعوبیت مردم است، اثرش این است که از نیروی مردم و ملت می کاهد و نفس ها بیشتر در سینه ها حبس میشود. اما شهادتهائی در دنیا هست که به دنبال خودش روشنائی و صفا برای اجتماع می آورد. بعضی از پدیده های اجتماعی، روح اجتماع را تاریک و کدر میکند، ترس و رعب در اجتماع به وجود می آورد، به اجتماع حالت بردگی و اسارت میدهد، ولی یک سلسله پدیده های اجتماعی است که به اجتماع صفا میدهد، نورانیت میدهد، ترس اجتماع را می ریزد، احساس بردگی و اسارت را از او می گیرد، جرأت و شهامت به او میدهد.
بعد از شهادت امام حسین (ع) یک چنین حالتی به وجود آمد، یک رونقی در اسلام پیدا شد. این اثر در اجتماع از آن جهت بود که امام حسین (ع) با حرکات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده کرد، احساسات بردگی و اسارتی را که از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامی حکمفرما بود، تضعیف کرد و ترس را ریخت، احساس عبودیت را زایل کرد و به عبارت دیگر به اجتماع اسلامی شخصیت داد. او بر روی نقطه ای در اجتماع انگشت گذاشت که بعدا اجتماع در خودش احساس شخصیت کرد. مسئله احساس شخصیت مسئله بسیار مهمی است. از این سرمایه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد که در خودش احساس شخصیت بکند، احساس منش بکند، برای خودش ایده آل داشته باشد و نسبت به اجتماع های دیگر حس استغناء و بی نیازی داشته باشد، یک اجتماع اینطور فکر بکند که خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات بکند، و اساسا حفظ حماسه در اجتماع یعنی همین که اجتماع از خودش فلسفه ای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ایمان و اعتقاد داشته باشد، و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد. وای به حال آن اجتماعی که این حس را از دست بدهد، این یک مرض اجتماعی است و این غیر از آن "خودی" اخلاقی است که بد است و نفس پرستی و شهوت پرستی است. اگر اجتماعی این منش را از دست داد و احساس نکرد که خودش فلسفه مستقلی دارد که باید به آن فلسفه متکی باشد، و اگر به فلسفه مستقل زندگی خودش ایمان نداشته باشد، هر چه داشته باشد از دست میدهد، ولی اگر این یکی را داشته باشد ولی همه چیزهای دیگر را از او بگیرند باز روی پای خودش می ایستد.
یعنی یگانه نیروئی که مانع جذب شدن ملتی در ملت دیگر و یا فردی در فرد دیگر میشود، همین احساس منش و شخصیت است. معروف است که آلمانیها گفته اند ما در جنگ دوم همه چیز را از دست دادیم، مگر یک چیز را که همان شخصیت خودمان بود و چون شخصیت خودمان را از دست ندادیم همه چیز را دوباره به دست آوردیم و راست هم گفته اند. اما اگر ملتی همه چیز داشته باشد ولی شخصیت خودش را ببازد، هیچ چیز نخواهد داشت و خواه ناخواه در ملتهای دیگر جذب می شود. پیامبر اکرم (ص)، کسی که تمام قوم و قبیله اش با او دشمن هستند چه داشت که به آنها بدهد و چطور شد که آنها را از آن حضیض پستی به اوج عزت رساند؟ ایمانی به آنها داد که آن ایمان به آنها شخصیت داد. یک مرتبه آن عرب سوسمارخور، شیرشترخور، عرب غارتگری که دخترش را زنده زنده به خاک می کرد، این احساس در او پیدا شد که من باید دنیا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غیر خدا نجات بدهم، و هیچ اهمیت نمی داد که اعتراف بکند که در گذشته چطور بوده است، و حتی افتخار می کرد که بگوید من در گذشته پست بودم، آنطور فکر میکردم، هیچ سابقه درخشان ملی ندارم، ولی امروز این طور فکر میکنم، از شما عالیتر فکر میکنم. این را میگویند شخصیت.
آیا کلمه ای هست که از کلمه لااله الا الله بیشتر به روح انسان حماسه و شخصیت بخشد؟ معبودی، مطاعی، قابل پرستشی غیر از خدا نیست. یک جرم فلکی، یک حیوان، یک سنگ، یک درخت کجا و سر تعظیم فرود آوردن یک بشر کجا! من در مقابل غیر خدا هر چه هست، سر تعظیم فرود نمی آورم. من طرفدار عدالتم، طرفدار حق و احسانم، طرفدار فضیلتم. به این میگویند شخصیت. امویین کاری کردند که شخصیت اسلامی را در میان مسلمین می راندند. کوفه مرکز ارتش اسلام بود، و اگر امام حسین (ع) به کوفه نمی رفت، امروز تمام مورخین دنیا او را ملامت می کردند، میگفتند عراق که مرکز ارتش اسلامی بود، از تو دعوت کرده بود و هجده هزار نفر با نماینده تو بیعت کردند و دوازده هزار نامه برای تو فرستادند، چرا به آنجا نرفتی؟ مگر از عراق جایی بهتر و بالاتر هم بود؟! اساسا کوفه شهری است که بعد از جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد، به دستور عمر ابن خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد، و از کوفیها و مردم عراق شجاع تر و سلحشورتر وجود نداشت.
در عین حال همین مردمی که هجده هزار بیعت کننده داشتند، و دوازده هزار نامه نوشته بودند، به مجرد اینکه سر و کله پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند، چرا؟ چون زیاد بن ابیه سالها در کوفه حکومت کرده بود، آنقدر چشم در آورده بود، آنقدر دست و پاها بریده بود، آنقدر شکمها سفره کرده بود، آنقدر افراد را در زندانها کشته بود که اینها به کلی احساس شخصیت خودشان را از دست داده بودند. به همین جهت تا شنیدند پسر زیاد آمد، زن دست شوهرش را میگرفت و او را از پیش مسلم کنار می کشید، مادر دست بچه خودش را می گرفت، خواهر دست برادر خودش را می گرفت، پدر دست فرزند خودش را می گرفت و از مسلم جدا می کرد، و بی شک مردم کوفه از تشیع امام علی (ع) بودند و امام حسین (ع) را شیعیانش کشتند، به همین جهت در همان زمان هم میگفتند: «قلوبهم معه و سیوفهم علیه؛ قلبهایشان با او بود و شمشیرهایشان بر علیه او». (مقتل المقرم، ص 203)، چرا که امویها شخصیت ملت مسلمان را له کرده بودند، کوبیده بودند، و دیگر کسی از آن احساسهای اسلامی در خودش نمی دید.
اما همین کوفه بعد از مدت سه سال انقلاب کرد و پنج هزار نفر تواب از همین کوفه پیدا شد و سر قبر حسین بن علی (ع) رفتند و در آنجا عزاداری کردند، گریه کردند و به درگاه الهی از تقصیری که کرده بودند، توبه کردند و گفتند ما تا انتقام خون حسین بن علی (ع) را نگیریم، از پای نمی نشینیم. یا باید کشته بشویم، یا انتقام بگیریم و عمل کردند و قتله کربلا را همینها کشتند و شروع این نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود. چه کسی این کار را کرد؟ حسین بن علی (ع). شخصیت دادن به یک ملت به این است که به آنها عشق و ایده آل داده شود و اگر عشقها و ایده آلهائی دارند که رویش را غبار گرفته است، آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده کرد. حسین بن علی (ع) در سخنان و خطابه های خودش، آنجا که از امر به معروف و نهی از منکر صحبت می کند، همه اش صحبتش این است: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛ زمانی که امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستی چون یزید، باید با اسلام خداحافظی کرد.» (اللهوف، ص 11 و فی رحاب ائمة اهل البیت، ج 3، ص 74)
«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی؛ من خروج نکردم برای جاه طلبی و رسیدن به مقام، بلکه منحصرا خروج کردم تا مفاسد بین امت جدم را اصلاح کنم.» (مقتل الحسین، مقرم، ص 156). بعد از بیست سی سال که این حرفها فراموش شده بود، حسین بن علی (ع) به نام یک نفر مصلح و به نام یک نفر اصلاح طلب که باید در امت اسلام اصلاح ایجاد کرد، قیام کرد و به مردم عشق و ایده آل داد. رکن اول حماسه زنده شدن یک قوم همین است. ملتی شخصیت دارد که حس استغناء و بی نیازی در او باشد. اینهاست درسهای آموزنده ای که از قیام حسین بن علی (ع) باید آموخت. او حس استغناء و بی نیازی به مردم داد. روزی که میخواهد از مکه حرکت کند، یک ذره قیام خودش را مشروط نمی کند و این طور میفرماید: «خط الموت علی ولد آدم؛ مرگ برای فرزندان آدم حتمی است».
و در آخر خطبه میفرماید: «فمن کان فینا باذلا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه، فلیرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی؛ من فردا صبح حرکت میکنم هر کس که آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب خودش را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح حرکت کند که من رفتم». دیگر بیش از این حرفی نیست. این مقدار استغناء قطعا در دنیا نظیر ندارد. از این بالاتر، شب عاشورا است که اصحاب و اهل بیتش را جمع میکند و از آنها تمجید و تشکر میکند. بعد به آنها میگوید: «بدانید از همه شما متشکر و ممنونم، ولی بدانید که دشمنان با شما کاری ندارند، و اگر بخواهید بروید مانع شما نمی شوند، من هم از نظر شخص خودم که با من بیعت کرده اید بیعت خودم را از دوش شما برداشتم و محظور بیعت هم با من ندارید، هر کس میخواهد برود آزاد است». حسین (ع) از اهل بیت و اصحابی که درباره آنها گفته است که اهل بیتی بهتر و باوفاتر از اینها سراغ ندارم، این مقدار استغناء نشان میدهد و هرگز سخنانی از این قبیل که من را تنها نگذارید، من غریبم، مظلومم، بیچاره ام نمی گوید.
البته تکلیف دین خدا را بر نمی دارد، به همین جهت با افراد که اتمام حجت میکرد، اگر در آنها تمایل به ماندن نمی دید به آنها میگفت از این صحنه دور بشوید زیرا که من نمیخواهم شما به عذاب الهی گرفتار شوید، چون اگر از کسی استمداد بکنم و او صدای استمداد مرا بشنود و مرا مدد نکند، خداوند او را به عذاب جهنم مبتلا خواهد کرد. این درس استغناء درس کوچکی نبود. همین استغناء بود که بعدها روحیه استغناء به وجود آورد و چقدر قیامها و نهضتها به وجود آمد. حسین بن علی (ع) درس غیرت به مردم داد، درس تحمل و بردباری به مردم داد، درس تحمل شدائد و سختیها به مردم داد. اینها برای ملت مسلمان درسهای بسیار بزرگی بود.
پس اینکه میگویند حسین بن علی (ع) چه کرد و چطور شد که دین اسلام زنده شد، جوابش همین است که حسین بن علی روح تازه دمید، خونها را به جوش آورد، غیرتها را تحریک کرد، عشق و ایده آل به مردم داد، حس استغناء در مورد مردم به وجود آورد، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ایستادگی در مقابل شدائد به مردم داد، ترس را ریخت، همان مردمی که تا آن مقدار می ترسیدند، تبدیل به یک عده مردم شجاع و دلاور شدند. حسین بن علی (ع) یک سوژه بزرگ اجتماعی است. حسین بن علی (ع) در آن زمان یک سوژه بزرگ بود، هر کسی که میخواست در مقابل ظلم قیام بکند، شعارش «یا لثارات الحسین؛ ای خونخواهان حسین» بود (مسند الامام الرضا، ج1، صفحه 148 و عیون الاخبار الرضا، ج1، صفحه 299) امروز هم حسین بن علی (ع) یک سوژه بزرگ است، سوژه ای برای امر به معروف و نهی از منکر، برای اقامه نماز، برای زنده کردن اسلام، برای اینکه احساسات و عواطف عالیه اسلامی در وجود ما احیاء بشود.
منـابـع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 295-294 و 303-302
مرتضی مطهری- حماسه حسینی- ج1 صفحه 183-159
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها