تفسیر آیاتی از قرآن پیرامون نفی رویت خداوند

فارسی 2217 نمایش |

خداوند نه «جسم» دارد، نه «مرئی» است، و نه دارای محل و مکانی است، و البته این سه ملزوم یکدیگرند، یعنی اگر مرئی باشد لازمه آن جسمیت و داشتن محل است، و اگر دارای محل نباشد حتما جسم نخواهد بود و به طریق اولی قابل مشاهده نیست. درک این معنی که خداوند نمی تواند از قبیل اجسام بوده باشد- با توجه به دلائل خداشناسی-  مسأله پیچیده ای نیست، ولی چون کوته فکران و آنها که عقلشان از چهار دیوار حس فراتر نمی رود غالبا به دنبال خدای جسمانی بوده اند، مسأله جسمانی بودن خداوند در میان اقوام پیشین و حتی گروهی از مسلمانان «قشری و متحجر» طرفدارنی داشته است. به همین دلیل قرآن مجید روی مسأله نفی جسمیت و مکان و جهت از خدا اصرار و تأکید نموده است. با این اشاره به سراغ قرآن می رویم و به آیات زیر گوش جان فرامی دهیم:

1- «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر» (سوره انعام /آیه 103)

2- «ولما جاء  موسی لمیقاتنا وکلمه ربه قال  رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی ولکن انظرالی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله  دکا وخر موسی صعقا  فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المومنین» (سوره اعراف/ آیه 143)

3- «یسئلک اهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من  السماء فقد سلوا موسی اکبرمن ذلک فقالوا ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد جائهم البینات  عن  ذلک و اتینا موسی سلطانا  مبینا» (سوره نساء /آیه153)

4- «و قال  الذین لا یرجون لقائنا لولا انزل علینا الملائکه اونری ربنا لقد استکبروا  فی انفسهم و عتوا  عتوا کبیرا» (سوره فرقان/ آیه21)

ترجمه:
1- «چشمها او را درک نمی کنند ولی او همه چشمها را درک می کند! او بخشنده (انواع نعمتها) و آگاه (از همه چیز) است.»

2- «و هنگامی که موسی (ع) به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم! گفت: هرگز مرا نخواهی دید، ولی به کوه بنگر، اگر در جای خود ثابت ماند مرا خواهی دید!، اما هنگامی که پروردگارش جلوه بر کوه کرد آن را همسان زمین قرار داد و موسی مدهوش به زمین افتاد!، موقعی که به هوش آمد عرض کرد: خداوندا منزهی تو (از این که قابل مشاهده باشی ) من به سوی تو بازگشتم و من از نخستین مومنانم.»

3- «اهل کتاب از تو تقاضا می کنند کتابی از آسمان (یکجا) بر آنها نازل کنی (در حالی که این بهانه ای بیش نیست) آنها از موسی بزرگتر از این را خواستند و گفتند خدا را آشکارا بما نشان ده!، و به خاطر این ستم، صاعقه آنها را فرا گرفت، سپس گوساله را پس از آنهمه دلائل روشن که برای آنها آمد (به خدائی) گرفتند! ولی ما آنها را عفو کردیم و به موسی برتری آشکاری دادیم».

4- «و آنها که امیدی به لقای ما ندارند ( و رستاخیز را انکار می کنند) می گویند چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شوند؟ و یا پروردگارمان را با چشم خود نمی بینیم؟! آنها درباره خود تکبر ورزیدند و طغیان بزرگی کردند.»

تفسیر و جمع بندی
این چشم تاب تماشای جمال او ندارد

نخستین آیه مورد بحث با صراحت می گوید: «چشمها هرگز خدا را درک نمی کند و (نمی بیند) ولی او همه چشمها را درک می کند (و می بیند) ( لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار). سپس می افزاید «او خالق موجودات لطیف و نسبت به بندگان لطیف و مهربان است و از همه چیز آگاه می باشد» (و هو اللطیف الخبیر).

به این ترتیب آیه فوق هرگونه امکان رویت را در مورد خداوند چه در این جهان و چه در جهان دیگر نفی می کند. بدیهی  است منظور از «ندیدن چشم» ندیدن انسانها به وسیله چشم است، و نیز روشن است که ذکر «ابصار» به صورت جمع به خاطر تعمیم و فراگیری است که هرگونه چشمی را با قدرت دیدی، شامل می گردد. اما با تمام صراحتی که این آیه در ادای مقصود دارد تعجب از «فخر رازی» و همفکران او است که این آیه را دلیل بر جواز رویت خداوند که از پیش داوریهای ذهنی آنها است می دانند، و به تعبیرات واهی و مضحکی در این زمینه متشبث شده اند. او در یکی از سخنانش ذیل آیه فوق چنین می گوید: اصحاب ما به این آیه برای اثبات جواز رویت خداوند در روز  قیامت از طرق متعددی استدلال کرده اند!!

1- قرآن این معنی را به عنوان مدح پروردگار می گوید که چشمها او را درک نمی کنند، و این مدح در صورتی صحیح است که امکان رویت داشته باشد زیرا مدح بر امر غیر ممکن صحیح نیست! و هنگامی که امکان رویت ثابت شده باشد باید قبول کرد که حتما هم چنین چیزی در قیامت رخ می دهد! زیرا ما در این مسأله دو قول بیشتر نداریم:  قول کسانی که می گویند خداوند مطلقا قابل رویت نیست، و کسانی که می گویند در قیامت رویت می شود، و چون قول اول نفی شد قبول قول دوم حتمی است!!

2- آیه می گوید: چشمها او را نمی بیند، مفهومش این است حس دیگری را ( حس ششم) خداوند در آخرت می آفریند تا به وسیله آن او را ببیند!

3- «ابصار» به صیغه جمع آمده و معنایش این است که تمام چشمها او را نمی بیند و مفهوم مخالف آن این است که بعضی از چشمها می تواند او را مشاهده کند!

این بود قسمتی از استدلات او به طور فشرده و خلاصه، راستی مایه تأسف است که مفسری با آن قدرت فکری هنگامی که گرفتار تعصبهای گروهی می شود  مطالبی بهم می بافد که مایه حیرت است و از یک دلیل روشن برضد آن استدلال می کند. ما هرگز مایل نیستیم این گونه تعبیرات را درباره هیچکس داشته باشیم ولی از آنجا که اگر این معنی شایع شود که انسان برای اثبات مقصد به اموری که درست برخلاف آن دلالت دارد متشبث گردد و از هر چیز برای هر چیز استدلال کند همه حقایق را می توان پایمال نمود، و برای هر مطلب بی اساسی استدلال قرآنی پیدا کرد، ناچار شدیم اینگونه سخن بگوئیم، و برای روشنتر شدن این بحث کمی به تحلیل «استدلات» سه گانه فوق می پردازیم.

اولا ما خدا را به امور زیادی مدح می کنیم که همه درباره او محال است و امکان ندارد، مثلا می گوئیم خداوند هرگز فانی و نابود نمی شود "کل شیی هالک الا وجهه"، مسلما هلاکت و نابودی برای واجب الوجود محال است. آیا احدی می تواند بگوید آیه فوق دلیل بر آن است که هلاک و نابودی برای خدا امکان دارد؟ چون اکر امکان نداشته باشد مدح او به عدم هلاکت صحیح نیست. آیا هیچ عاقلی به چنین سخنی توجه می کند؟! همچنین قرآن خداوند را به نداشتن پدر و همسر و فرزند و شریک و همتا توصیف و مدح می کند (انی یکون له ولد و لم تکن له صاحبه) (سوره انعام/آیه 101)، (لم یلد و لم یولد و لو یکن  له کفوا احد) (سوره توحید/ آیه3). اصولا تمام صفات سلبیه برای خدا امور محالی هستند، زیرا هم از صفات ممکناتند و خداوند واجب الوجود است.

ثانیا آیه فوق هیچگونه اشاره ای به مسأله حس ششم و مانند آن ندارد، و داخل در هیچیک از مفاهیم معروف در کتب اصول نیست، و به اصطلاح نه اثبات چیزی نفی غیر آن را می کند، و نه نفی یک چیز اثبات چیر دیگر را، بنابراین اگر آیه می گوید چشمها خدا را نمی بیند، مفهومش این نیست که چیز دیگری خدا را می بیند! به علاوه منظور از حس ششم چیست؟ اگر مشاهده قلبی و رویت با چشم عقلی است، هیچکس منکر آن نیست، و ارتباطی به رویت ندارد، و اگر چیز دیگری است باید مشخص گردد تا قابل بحث باشد، زیرا سخن گفتن از یک موضوع گنگ و نامفهوم بیهوده است.

ثالثا اینکه آیه می فرماید: چشمها او را نمی بیند، یعنی هیچ چشمی توانائی دیدن او را ندارد، و به اصطلاح از قبیل «عموم افرادی» است، و نظیر این تعبیر در سخنان روزمره فراوان است می گوئیم، دستها به دامن او نمی رسد، یا انسانها قدر او را نمی دانند، یعنی هیچ دستی و هیچ انسانی. چنانکه در بعضی از دعاها آمده است: "کلت الالسن عن غایه صفته و العقول عن کنه معرفته" «زبانها از نهایت توصیف خداوند ناتوانند، و عقلها از کنه معرفتش عاجزند».

در نهج البلاغه نیز می خوانیم: "و اعجز الالسن عن تلخیص صفته" «زبانها را از بیان اوصاف خالص خود ناتوان ساخته». کوتاه سخن اینکه دلالت آیه بر عدم امکان رویت خداوند به وسیله چشم کاملا آشکار است و با هیچ سفسطه ای نمی توان آن را دلیل بر عکس این مطلب دانست.

ای موسی خدا را به ما نشان ده!
دومین آیه ناظر به داستان معروف بنی اسرائیل است که با اصرار تمام از موسی(ع) خواستند خدا را به آنها نشان دهد و موسی به فرمان خدا آنها را به کوه طور برد تا جواب تقاضای خود را بگیرند، و در آنجا حادثه عجیبی روی داد که همه حقائق مربوط به این مطلب در آن جمع بود. می فرماید: «هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او  سخن گفت عرض کرد: پروردگار من، خودت را به من نشان ده تا به تو نگاه کنم. (و لما جاء  موسی لمیقاتنا وکلمه ربه قال  رب ارنی انظر الیک).

در اینجا این پاسخ واضح و روشن را از پروردگارش شنید که فرمود: «هرگز مرا نخواهی دید، ولی به کوه بنگر اگر برجای خود ایستاد مرا خواهی دید» (قال لن ترانی ولکن انظرالی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی). موسی و هفتاد نفر از نمایندگان بنی اسرائیل که همراه او بودند چشمهای خود را به کوه دوختند و به آن خیره شدند، ناگهان خداوند جلوه ای بر کوه کرد «هنگامی که پروردگاش برکوه جلوه کرد آن را در هم کوبید و متلاشی ساخت»! (فلما تجلی ربه للجبل جعله  دکا)، «و موسی از وحشت بیهوش شد و بر زمین افتاد»! (و خر موسی صعقا)، نمایندگان بنی اسرائیل نیز همه بر خاک افتادند، «و هنگامی که موسی به هوش آمد عرضه داشت: پروردگارا منزهی، من توبه کردم و به سوی تو بازگشتم و من نخستین مومنانم» (فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المومنین).

در اینجا به چند سوال برای تکمیل تفسیر آیه باید پاسخ داده شود: نخست اینکه اگر مشاهده جمال خداوند محال بوده (چنانکه از جمله "لن ترانی"  استفاده می شود) پس چرا موسی تقاضای رویت کرد با اینکه او پیامبر بزرگ خدا بود؟

پاسخ این سوال را از آیات دیگر قرآن به خوبی می توان درک کرد، و آن اینکه: چنین تقاضائی از سوی جاهلان بنی اسرائیل که اکثریت آنها را تشکیل می دادند صورت گرفته بود، چنانکه در آیه 155 همین سوره اعراف می خوانیم بعد از این ماجرا موسی عرض کرد "اتهلکنا بما فعل السفهاء منا" «آیا ما را به خاطر کاری که سفیهان ما انجام دادند هلاک می کنی»؟

 از این تعبیر استفاده می شود که این تقاضا از سوی موسی صورت نگرفت، او در فشار بود تا تقاضای گروه جاهل را مطرح کند، و از پیشگاه خداوند جواب گیرد و به آنان بدهد. از آیه 153 سوره نساء "یسئلک اهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من السماء فقد سالوا موسی اکبر من ذلک فقالوا ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه بظلمهم" «اهل کتاب از تو تقاضا می کنند کتابی از آسمان (یکجا) بر آنها نازل کنی، آنها از موسی بزرگتر از این را خواستند و گفتند خدا را آشکارا به ما نشان ده! و به خاطر این ستم، صاعقه آنها را فرو گرفت.»

و نیز از آیه 55 بقره که می فرماید: "و اذا قلتم یا موسی لن نومن لک حتی نری الله جهره فاخذتکم الصاعقه  و انتم  تنظرون" «به یاد آورید هنگامی شما به موسی گفتید ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا خدا را آشکار را ببینیم، و در همین حال صاعقه شما را گرفت درحالی که نگاه می کردید».

از این دو آیه به خوبی استفاده می شود که این درخواست زشت و غلط از ناحیه بنی اسرائیل صورت گرفت و موسی فقط بازگو کننده تقاضای آنها بود تا جواب کوبنده الهی را بشنوند. و اگر امثال «فخررازی» اصرار دارند که بگویند این تقاضا از دل موسی (ع) برخاست و با توجه به مقام  معرفت موسی(ع) معلوم می شود خداوند قابل مشاهده است، و گرنه پیامبر بزرگی مثل او چنین تقاضائی را نمی کرد، اصرار بی جا و نادرستی است که آیات فوق به خوبی آن را نفی می کند.

راستی عجیب است که آیه با صراحت می گوید "لن ترانی"، و با توجه به اینکه "لن" برای نفی ابد است، مفهومش آن است که هرگز مرا نخواهی دید، و چنین تقاضائی را از سوی بنی اسرائیل زشت و ظالمانه  می شمرد، و برای آن مجازات صاعقه قرار می دهد.

باز گروهی از متعصبین اصرار دارند که آیه هیچ دلالتی برنفی رویت خداوند ندارد، بلکه به عکس! باید اعتراف کرد بلای تعصب بلای عجیبی است که حتی می تواند دانشمند بزرگی را که گرفتار آن شده تا سر حد حرفهای غیر منطقی تنزل دهد. نکته دیگر اینکه منظور از تجلی الهی در این آیه همان «صاعقه» است که مخلوقی از مخلوقات، و پرتوی از افعال خداوند است، اشاره به اینکه وقتی شما توانائی مشاهده صاعقه را که جرقه کوچکی در این دستگاه عظیم خلقت محسوب می شود ندارید، و چشمانتان را خیره می کند، هول و وحشت و زلزله حاصل از آن هم شما را بر زمین فرو می افکند، و کوه را متلاشی می سازد، چگونه انتظار دارید ذات بی مثال خدا را ببینید؟! در واقع این تجلی الهی هم پاسخی برای آنها بود و هم مجازاتی!

آخرین سخن اینکه: چرا موسی بعد از آن که به هوش آمد تقاضای توبه از پیشگاه الهی کرد؟ این تقاضا دو دلیل می تواند داشته باشد: نخست اینکه همانطور  که او تقاضای رویت را به عنوان «نمایندگی از سوی قوم بنی اسرائیل» مطرح کرد، تقاضای توبه را نیز به همین صورت اظهار داشت. دیگر اینکه: موسی نگران این بود که همین مقدار «نمایندگی از بنی اسرائیل» نیز ممکن است ساحت مقدس ایمان او را آلوده کند، لذا برای قداست هرچه بیشتر، توبه کرد و اظهار ایمان نمود.

باز در اینجا می بینیم فخررازی در گرداب تعصب غرق شده و نه تنها دلالت آیه را برمحال بودن رویت خداوند انکار کرده، بلکه اصرار دارد بگوید آیه از جهات مختلف دلیل بر جواز رویت است! سپس مطالبی عنوان نموده که به راستی نه صرف وقت برای طرح آن سزاوار است و نه نیازی به پاسخ دارد که نمونه آن را در تفسیر آیه گذشته مشاهده فرمودید.

تفسیر سومین آیه ضمن تفسیر آیه دوم معلوم شد، و برای توضیح بیشتر می افزائیم:  خداوند این تقاضای بنی اسرائیل را که به موسی گفتند خدا را آشکارا به ما نشان ده، یک گناه  بزرگ و ظلم فاحش می شمرد، گناهی که به دنبال آن مجازات الهی دامانشان را گرفت، لذا می فرماید: «اهل کتاب از تو تقاضا می کنند کتابی از آسمان (یکجا) بر آنها نازل کنی، آنها از موسی بزرگتر از این را تقاضا  کردند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده، و به خاطر این ستم صاعقه آنها را فرو گرفت» (یسئلک اهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من  السماء فقد سلوا موسی اکبرمن ذلک فقالوا ارنا الله جهره فاخذتهم الصاعقه).

یهود چه ظلم و ستمی در این باره مرتکب شده بودند؟ جز این بود که خداوند بزرگ را تا سرحد یک موجود جسمانی مادی تنزل داده، و تقاضای مشاهده او را داشتند، و به خاطر همین اسائه ادب به پیشگاه خداوند، با صاعقه رو به رو شدند، تا هم مجازاتی برای آنها باشد، و هم درس عبرتی، تا بدانند وقتی یارای مشاهده این مخلوق کوچک خداوند را که  در مقیاس عالم هستی جرقه ضعیفی بیش نیست ندارند، چگونه می خواهند آفریدگار خورشید و ماه و ستارگان و عالم هستی را به ببینند!

این مطلبی است که هرکس با ذهن خالی و بدون پیشداوری آیه را مطالعه و بررسی کند به آن می رسد، و این که در بعضی از کلمات «اشاعره» آمده است که توبیخ و مجازات آنها به خاطر این بوده که چرا چنین چیزی را در دنیا از خدا خواسته اند با اینکه جای مشاهده او قیامت است سخن بسیار ضعیفی است. زیرا تفاوت دنیا و آخرت در این گونه موارد مطلبی نیست که در خور توبیخ و مجازات باشد. لحن آیه نشان می دهد که آنها مرتکب اسائه ادب فوق العاده نسبت به ساحت قدس الهی شده بودند و این فقط از این جهت است که صفتی را که لایق ذات او نبوده و مخصوص ممکنات است به او نسبت داده، و راه شرک را پیش گرفته بودند.

در اینکه منظور اهل کتاب از تقاضای نزول کتاب آسمانی بر آنها چیست تفسیرهای متعددی وجود دارد. گاه گفته می شود منظور آنها بی اعتنائی به قرآن بوده، و تقاضای الواحی همچون الواحی که بر موسی نازل گشت (یکجا و مکتوب در الواح)، و گاه گفته می شود منظور کتابی مخصوص خودشان و یا روسا و سرشناسان آنها بوده است! و گاه گفته می شود منظورشان یک نامه خصوصی از سوی خدا بود که از آنها درخواست کند به پیامبر اسلام (ص) ایمان آورند! هر یک از این معانی باشد دلیل بر خیره سری و لجاجت و عدم تسلیم آنها در برابر حق است و مسلما چنین تقاضاهائی در خور توبیخ و مجازات می باشد.

باید خدا را ببینیم!
چهارمین و آخرین آیه باز کسانی را که تقاضای رویت خداوند داشتند شدیدا مورد ملامت و سرزنش قرار داده، می فرماید: «آنها که امید لقای ما را ندارند (و چون به معاد مومن نیستند جسور و متکبر و بی ادبند) گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شود یا اینکه چرا پروردگارمان را با چشم خود نمی بینیم»؟! (و قال  الذین لا یرجون لقائنا لولا انزل علینا الملائکه اونری ربنا)، سپس می افزاید: «آنها درباره خود تکبر ورزیدند و طغیان بزرگی نمودند» (لقد استکبروا  فی انفسهم و عتوا  عتوا کبیرا).

آنها در حقیقت یکی از این دو تقاضا را داشتند: نزول فرشتگان، یا رویت پروردگار! منظور از نزول فرشتگان این بوده است که فرشته وحی به جای پیغمبر اسلام(ص) مستقیما  بر آنها نازل شود، یا به عنوان گواهی و شهادت بر صدق پیامبر(ص) نزد آنها آید!

پاسخ قرآن نیز در دو بخش ذکر شده که به نظر می رسد بخش اول ناظر به تقاضای نزول ملائکه است، می فرماید «آنها گرفتار تکبر شدند که چنین تقاضائی را داشتند» و بخش دوم مربوط به تقاضای رویت پروردگار است که می فرماید: «آنها طغیان بزرگی کردند». چه طغیانی از این بزرگتر که ذات بی مثال حق را هم ردیف اجسام مادی و موجودات امکانی قرار دهند و او را گرفتار زمان و مکان عوارض جسمانی بدانند. لحن این آیه نیز به خوبی گواهی برعدم رویت پروردگار می دهد، زیرا اگر چنین چیزی ممکن بود آنها تقاضای خلافی نداشتند.

نتیجه:
از مجموع آیات فوق به خوبی استفاده می شود که رویت خداوند به هیچ وجه ممکن نیست، و برخلاف پندار بعضی که می گویند این آیات تنها ناظر به دنیا است، و آخرت را شامل نمی شود، آیات مزبور مفهوم وسیع و گسترده ای دارد که همه را شامل می شود، بلکه لحن آن دلالت بر محال بودن این امر دارد، و چیزی که محال است دنیا و آخرت در آن یکسان می باشد.

چرا رویت خداوند محال است؟
دلائل عقلی نیز ما را به همان معنی رهنمون می شود که در آیات فوق آمده است، زیرا لازمه رویت و دیده شدن چیزی، اموری است که هیچیک از آنها در مورد خداوند امکان پذیر نیست، مانند: جسم بودن، مکان داشتن، جهت داشتن، و دارای اجزا بودن زیرا می دانیم هر جسمی دارای اجزای است، به علاوه همه اجسام دستخوش دگرگونی و تغییرند، و دارای عوارضی مانند رنگ و حجم و ابعاد هستند. درحالی که واجب الوجود نه جزء دارد، و نه تغییر و دگرگونی می پذیرد. نه در معرض حوادث است، و نه چیزی بر او عارض می گردد، تمام اینها از صفات ممکنات است. بعضی از طرفداران امکان رویت خدا در برابر استدلال گفته اند، هیچ دلیلی نداریم که رویت با چشم مخصوص اجسام است! چه مانعی دارد که غیر امور مادی با چشم دیده شود؟ مخصوصا اگر دید چشم دگرگون گردد و در سطحی بالاتر از سطح امروز قرار گیرد! بطلان این سخن واضح است، زیرا رویت با چشم جنبه مادی دارد، و این امر مادی حتما تعلق به امور مادی می گیرد، و معقول نیست که انسان با ابزار مادی ماوراء ماده را ببیند.

«علامه طباطبائی» در تفسیر المیزان در این زمینه چنین می گوید: رویت با چشم خواه به همین کیفیتی باشد که امروز است و یا تحول به شکل دیگری پیدا کند به هرحال یک امر مادی و طبیعی است که با اندازه و شکل و رنگ و نور سرکار دارد، و اینها همه اموری مادی و طبیعی هستند، و محال است به ذات پاک پروردگار چه در دنیا و چه در آخرت ارتباطی پیدا کند. از این گذشته آیات قرآن با صراحت می گوید: هیچ چیز همانند خدا نیست "لیس کمثله شیء" (سوره شوری/ آیه11) «هیچ چیز مثل خدا نیست».  بنابراین او نه شباهتی به اجسام دارد، و نه یک امر مادی و قابل مشاهده است، نه زمانی برای او تصور می شود نه مکانی او را در بر می گیرد، و نه می توان به او اشاره حسی کرد.

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن - جلد 4- از صفحه 221 تا 234

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد