نگاهی به وکلا و سفیران خائن ائمه (ع)

فارسی 2003 نمایش |

ائمه هدی علیهم السلام برای نجات وکلای خود، به لحاظ اهمیت و حساسیت این وظیفه، نهایت دقت را مبذول می داشتند و کسانی را که مورد اعتماد و دارای شرایط لازم بودند انتخاب می کردند، ولی با توجه به این که انسان در صورت عدم تهذیب نفس و عدم کسب شرایط لازم برای نجات از دام های شیطانی، در هر لحظه و هر زمینه مناسبی امکان لغزش برایش وجود دارد، در بین وکلای ائمه علیهم السلام نیز شاهد بروز و ظهور کسانی هستیم که با وجود داشتن شرایط لازم برای وکالت در ابتدای امر، به علت قرار گرفتن در وضعیتی جدید و مهیا شدن زمینه های مناسب و وجود ریشه های مقتضی برای فساد و خیانت در وجودشان، دست به انجام امور ناشایستی زدند که در نتیجه، موجبات لعن، عزل و طرد آنان توسط ائمه هدی علیهم السلام فراهم آمد. البته نمی توان ریشه همه این خیانت ها و لغزش ها را به امر واحدی بازگرداند. در ریشه یابی انگیزه های خیانت می توان به امور متفاوتی برخورد نمود، گرچه به اعتباری می توان همه را به مهذب نبودن آنان بازگرداند. انگیزه این وکلا از خیانت، زمانی روشن تر خواهد شد که شخصیت آنان یک به یک معرفی و انگیزه آنان نیز بررسی شود. بنابراین، در حد گنجایش بحث، به یادآوری این جریانات در دوران پیش از «غیبت صغری» می پردازیم و سپس شخصیت وکلای خائن را بررسی می کنیم.

* واقفیه

پس از درگذشت امام کاظم علیه السلام در سال (183هـ)، گروهی از برجسته ترین یاران آن حضرت و وکلای ایشان در نقاط مختلف به این نظریه گرائیدند که امام علیه السلام زنده است و تنها از نظرها پنهان گردیده و به زودی به عنوان قائم آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم ظاهر شده و حکومت عدل اسلامی را پایه گذاری خواهد نمود. در آغاز که گفته می شد امام در فاصله 8 ماه ظاهر خواهد شد، گروهی از شیعیان، از این دیگاه جانبداری می کردند؛ آنان که پس از این، عقیده خود را عوض نکرده و هیچکس را به عنوان جانشین آن حضرت نپذیرفتند در جامعه شیعه به عنوان «واقفه» شناخته شدند و بعدها از طرف مخالفان خود «ممطوره» خوانده شدند و مانند «فطحیه» دانشمندان و محدثان برجسته ای از میان آنان برخاستند. برخلاف آنچه برخی از دانشمندان شیعی در قرن پنجم تصور می کردند که این گروه تا آن زمان منقرض شده اند، پیرو این مذهب حداقل تا اواسط قرن ششم وجود داشته اند. همان گونه که گذشت، سران این مذهب، عده ای از چهره های برجسته و وکلای امام کاظم علیه السلام بودند. اسامی این وکلا، آنسان که در منابع آمده، از این قرار است: علی بن ابی حمزه بطائنی، عثمان بن عیسی الرواسی، یادبن مروان القندی، احمد بن ابی بشر السراج، ابن ابی سعید المکاری، منصور بن یونس بزرج. این عده به طمع اموالی که به خاطر وکالت، توسط شیعیان، در دسترس شان قرار گرفته بود، پس از شهادت امام هفتم علیه السلام منکر شهادت و وفات آن حضرت شدند تا مجبور نباشند اموال را به جانشین آن حضرت یعنی امام رضا علیه السلام تحویل دهند. یکی از روایاتی که انگیزه این وکلا از این ادعای باطل را با صراحت بیان کرده است، روایت «یونس بن عبدالرحمن» است. مضمون این روایت چنین است:

«پس از وفات ابو ابراهیم، امام کاظم علیه السلام، نزد وکلای آن بزرگوار اموال بسیار جمع شده بود و همین مسأله سبب قول به «وقف» و انکار وفات امام علیه السلام شد. به عنوان مثال نزد «زیاد بن مروان قندی» 70/000 دینار، و نزد «علی بن ابی حمزه» 30/000 دینار بود. «یونس بن عبدالرحمن» پس از مشاهده این جریان انحرافی، مردم را به قبول امامت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام فرا می خواند. «علی بن ابی حمزه » و «زیاد بن مروان» وقتی این وضع را مشاهده می کنند کسی را نزد او فرستاده و با دان وعده پرداخت 10/000 دینار به او، از وی می خواهند که دست از اقدامات خود بردارد. «یونس» در پاسخ می گوید: از ائمه صادقین علیهم السلام روایت شده است که اگر بدعت ها ظاهر شدند بر شخص آگاه لازم است که دانش خود را بروز دهد و اگر چنین نکرد خداوند نور ایمان را از او می گیرد، و من در هیچ حالی جهاد و امر الهی را ترک نمی کنم. این دو نفر وقتی پاسخ قاطع وی را می شنود راه دشمنی، دشنام و عداوت با او را در پیش می گیرند.»

علاوه بر انگیزه اقتصادی و طمع مالی، احتمال وجود انگیزه حسادت در بعضی سران «واقفیه» نسبت به امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نیز می رود. البته در بعضی از پیروان جزء، احتمال آن می رود که واقعا این سخن را باور کرده بودند که امام موسی بن جعفر علیه السلام همان مهدی و قائم آل محمد صلی الله علیه  وآله وسلم است، به خصوص که بعضی از سران این فرقه با لطایف الحیل، قصد القای این شبهه و باوراندن این عقیده را داشتند. به عنوان نمونه در مورد «محمد بن بشیر» نقل شده است که، صورتی ساخته بود و آن را به طریق شعبده حرکت می داد و به پیروان ساده دل این فرقه القا می کرد که این، همان امام کاظم علیه السلام است که زنده است. همین «محمد بن بشیر» بود که به خاطر این حرکت کثیف، خونش توسط امام رضا علیه السلام مباح اعلام شد. حضرت در مورد او به «علی بن حدید مداثنی» فرمود: «اگر توانستی وی را به قتل برسانی این کار را بکن، و اگر در حال توانائی او را نکشتی گنهکار خواهی بود.»

* وکالت و جاسوسی علیه امام رضا علیه السلام

دنیا طلبی و گرایش به ظواهر کاذب آن، ضعف در ایمان و عدم معرفت کامل نسبت به ائمه علیهم السلام گاه موجب می شد افرادی که جزء نزدیکان ائمه علیهم السلام و مورد وثوق آنان بودند، در دام وساوس شیطانی فرو غلتند و به جای پایداری در صراط حق به دامان کثیف حکام فاسد فرو روند. یکی از این افراد، «هشام بن ابراهیم عباسی همدانی راشدی» بود که بنا به روایت «شیخ صدوق» در «توحید» و «عیون اخبار الرضا»، قبل از انتقال امام رضا علیه السلام به «طوس»، از نزدیک ترین افراد به حضرت بود و امور حضرت در «مدینه» به دست او انجام می شد. او شخصی عالم و ادیب بود و در حقیقت به عنوان وکیل ارشد آن حضرت در «مدینه» مشغول به کار بوده و اموال و وجوهات از نواحی مختلف به دست او می رسید. «هشام بن ابراهیم» پس از انتقال امام رضا علیه السلام به «طوس» به «فضل بن سهل»، ذوالریاستین، نزدیک شد و کم کم به صورت جاسوس حکومتی در خانه امام علیه السلام در آمد، «مأمون» وی را به عنوان دربان حضرت نصب کرد و هیچ اتفاقی در خانه حضرت رخ نمی داد مگر آن که توسط او به «مأمون» گزارش می شد و هرکس قصد ملاقات با حضرت را داشت بایستی از طریق «هشام بن ابراهیم» اقدام می نمود. وی تا جایی به «مأمون» نزدیک شد و مورد وثوق او قرار گرفت که «مأمون» فرزندش «عباس» را جهت تعلیم به «هشام» سپرد، و از این جهت بود که معروف به «هشام عباسی» شد.

* فارس بن حاتم بن ماهویه قزوینی، وکیل خائن امام هادی علیه السلام

او یکی از دستیاران اصلی امام هادی علیه السلام در «سامرا» بود. از آنجا که اهل «قزوین» بود شیعیان این منطقه غالبا به وی مراجعه و وجوهات مالی را به او می پرداختند، ولی دنیا طلبی و فساد درونی موجب شد تا رفته رفته ماهیت اصلی خود را بروز دهد. او در راستای انحراف خود به اختلاس اموال امام علیه السلام مبادرت ورزید. مخالفت و رقابت او نسبت به دیگر وکیل ارشد امام علیه السلام در «سامرا» یعنی «علی بن جعفر همانی» نیز یکی دیگر از وجوه انحراف او بود. کار این رقابت و درگیری آن چنان بالا گرفت که به دشنام گویی و دشمنی سخت انجامید و این برای جامعه شیعی آن عصر که از هر سو در معرض خطر تهاجم و سوء استفاده دشمنان بود، وضعیتی حساس و خطرناک را پدید آورده بود. و از سویی موجب ایجاد جو بدبینی نسبت به وکلای حضرت در میان شیعه بود. لذا عده ای از شیعیان برای مدتی از پرداخت وجوه شرعی به پیشگاه امامت خودداری کردند. علاوه بر این، به لحاظ وکیل ارشد بودن آن دو، وکلای مناطق مختلف که تاکنون مبالغ جمع شده را از راه یکی از آن دو به محضر امام علیه السلام ارسال داشتند، سرگردان بودند. امام علیه السلام در پاسخ به این وضع، جانب «علی بن جعفر همانی» را گرفت و از وکلای خود در مناطق مختلف خواست که برای ارتباط خود با ایشان و ارسال وجوهات، از طریق «فارس بن حاتم» استفاده نکنند. در عین حال در همان دستور العمل با روشن بینی آشکار به وکلای خود یادآور شدند که این دستور را محرمانه نگاه داشته و از تحریک «فارس» خودداری کنند. راز این دستور آن بود که «فارس» مردی با نفوذ و کانال ارتباطی اصلی میان امام و شیعیان مناطق جبال (بخش مرکزی و غربی ایران) بودکه وجوهات خود را معمولا از راه او برای امام علیه السلام می فرستادند. اما «فارس» علی رغم دستور امام علیه السلام همچنان به دریافت وجوهات از آن مناطق ادامه می داد، ولی آنها را خدمت امام علیه السلام نمی فرستاد. اندکی بعد، امام علیه السلام تصمیم گرفتند که دستور خود را رسما به اطلاع پیروان خود برسانند و از وکلای خود بخواهند که صریحا به شیعیان اعلام کنند که «فارس» وکیل ایشان نیست و کسی نباید وجوهات مربوط به امام علیه السلام را در اختیار او قرار دهد. سپس امام با صدور دو نوشته که یکی از آنها تاریخ سه شنبه 9ربیع الاول سال(250هـ) را دارد، «فارس» را لعن و طرد فرمودند. از این به بعد، «فارس» علنا شروع به مبارزه علیه امام علیه السلام کرد. منابع موجود چیزی از جزئیات عملیات و اقدامات او به دست نمی دهند جز آن که او به فساد انگیزی پرداخته و شیعیان را به بدعت فرا می خواند و می کوشید آنان را به پیروی خود درآورد. شدت حساسیت و اهمیت مسأله از تصمیم بعدی امام علیه السلام دانسته می شود که دستور فرمود این شخص به قتل رسانده شود. چنین دستوری از ناحیه ائمه علیه السلام فقط در موارد استثنایی مسبوق به سابقه بود. پس از صدور این دستور بود که یکی از شیعیان آن حضرت به نام «جنید» در کمین «فارس» نشست و در حالی که او بین دو نماز مغرب و عشا، از مسجد خارج می شد با دو ضربه ساطور او را کشته و خود از مهلکه جان سالم به در می برد و بدین ترتیب ریشه یکی دیگر از جریانات بسیار خطرناک انحرافی در «نهاد وکالت» که می توانست برای جامعه شیعی آن عصر بسیار زیارنبار باشد، قطع گردید.

* عروة بن یحیی، سوزاندن و دزدی اموال امام عسکری علیه السلام

«عروة» وکیل ارشد امام هادی و عسکری علیه السلام در «بغداد» بود. او در آغاز امر آن چنان مورد وثوق آن بزرگواران بود که امام عسکری علیه السلام ضمن توقیعی از وی به عنوان «وکیلنا وثقتنا والذی یقبض من موالینا» یاد می کند. در عصر امام عسکری علیه السلام، وی نیز همانند «فارس بن حاتم» به اختلاس اموال امام علیه السلام پرداخت و در این راه حتی از دروغ بستن به ساحت مقدس امام هادی علیه السلام نیز دریغ نورزید. او در مسیر انحرافی خود، کار را بدانجا رساند که ابتدا بخشی از اموال امام عسکری علیه السلام را سرقت نمود و بخشی دیگر را نیز به آتش کشید و با این عمل زشت خود، امام علیه السلام را علیه خود به غضب آورد، به طوری که همان شب مشمول نفرین حضرت واقع، و فردای آن روز به هلاکت رسید.

* انجام فعل شنیع توسط وکیل امام عسکری علیه السلام

علاوه بر جنبه های مالی و دنیاطلبی و یا رذایل نفسانی؛ نظیر حسادت، گاهی انحرافات حاصل از شهوات طلبی در بعضی از وکلا موجب بروز انحراف و فساد در بعضی اعضای نهاد وکالت می شد. یکی از وکلای امام عسکری علیه السلام که طبق تصریح منابع، در همسایگی خانه آن بزرگوار سکنی گزیده بود گرفتار هجمه وساوس شیطانی و تحریکات حاصل از شهوت پرستی می شود و به انجام فعل شنیعی با خادمی مبادرت می ورزد، ولی قبل از انجام، امام علیه السلام به طریق معجزه آسا از درهای بسته بر بالای سر او حاضر و با خطاب «اتق الله» او را از این کار منع می کند و سپس دستور اخراج وی و آن خادم را صادر می فرماید.

* احمد بن هلال العبرتائی و احمد بن هلال الکرخی

بنا به عقیده برخی پژوهشگران، این دو نفر، دو شخصیت متمایز از هم هستند، گرچه برخی از رجال شناسان؛ نظیر «مامقانی» و «خوئی» بین آنها تمایز قائل نشده و هر دو را یک شخصیت دانسته اند. تمایز آنها از هم، از بیان«شیخ طوسی» در «کتاب الغیبة»، قابل استظهار است، چرا که وی، «احمد بن هلال عبرتائی» را جزء وکلای مذموم پیش از غیبت صغری، و «احمد بن هلال کرخی» را جزء وکلای مذموم عصر غیبت برشمرده است. به هرحال، توقیعی امام عسکری علیه السلام در لعن «احمد بن هلال» صادر شد و علت آن، خیانت او در اموال امام علیه السلام و اختلاس آنها بود. وی وکیل امام علیه السلام بود و معاصر ائمه پیشین تا امام رضا علیه السلام بوده است. از آنجا که پس از صدور این توقیع، جامعه شیعه مجددا از حضرت درباره او استفسار نمود، توقیع دیگری از سوی آن حضرت در تأیید توقیع اول صادر گردید، ولی «احمد بن هلال کرخی» در عصر غیبت صغری به معارضه با سفیر دوم «ناحیه مقدسه» پرداخت و لذا توقیعی از سوی آن ناحیه در لعن و برائت از وی صادر شد.

* ابوطاهر، محمد بن علی بن بلال البلالی

او از اصحاب امام عسکری علیه السلام بوده است، «طبرسی» او را از جمله سفرای عصر «غیبت صغری» و از ابواب معروف برشمرده است. ظاهر کلام او این است که وی در وثاقت و جلالت قدر به منزله افرادی همچون «قاسم بن العلاء» و «احمد بن اسحاق اشعری» و «أبوالحسین أسدی» بوده است. ولی «شیخ طوسی» او را جزء وکلای مذموم عصر غیبت برشمرده که ادعای بابیت نمودند، و از این رو، «علامه» در قبول روایات وی توقف نموده است. او در زمان امام عسکری علیه السلام وکیل آن جناب و پس از رحلتش وکیل «ناحیه مقدسه» بود، ولی پس از شروع سفارت سفیر دوم یعنی «محمد بن عثمان عمری»، به مخالفت با وی پرداخت و اموال امام علیه السلام را نزد خود نگاه داشت و از تحویل آنها به سفیر دوم امتناع ورزید. جریان معروفی بین او و سفیر دوم واقع شده که در آن، «عمری» در حالی که «ابن بلال» در جمع پیروانش نشسته بود وارد منزل او شده و او را به خدا قسم می دهد که نسبت به فرمان امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مورد باز گرداندن و تحویل اموال به «عمری» اقرار کند و «ابن بلال» مجبور به اقرار می شود. وقتی «عمری» خارج شد به پیروانش می گوید که «ابوجعفر عمری» مرا وارد خانه ای نمود، در آن خانه صاحب الزمان (عج) از بالای خانه، به نحوی که بر من اشراف داشت، به من امر نمود که اموال را به «عمری» تحویل دهم، و از شدت هیبت و رعبی که در دلم افتاد فهمیدم که صاحب الزمان است. وی همان کسی است که نسبت به گشاده دستی «علی بن جعفر همانی»، وکیل ارشد امام عسکری علیه السلام، در سفر حج، اعتراض نمود و امام علیه السلام پاسخ داد که دیگران را چه کار که در امور مربوط به ما دخالت کنند. وی به خاطر اصرار بر طریقه انحرافی خود نهایتا همراه با عده ای دیگر مانند «شریعی»، «نمیری» و «هلالی»، ضمن توقیعی از سوی «ناحیه مقدسه»، مورد لعن قرار گرفت.

* ابوجعفر، محمد بن علی الشلمغانی، ابن أبی العزاقر

نسبت او به «الشلمغان» از آن رو است که وی اهل قریه ای به این نام در «واسط» بود. او ابتدا دانشمندی صحیح الاعتقاد و فردی صالح بود. کتاب هائی نظیر «التکلیف»، «العصمة»، «الزاهر بالحجج العقلیة»، «المباهله»، «الاوصیاء» و غیر آنها به او منسوب است. وی تا جایی مورد اعتقاد بود که «حسین بن روح» سفیر سوم حضرت حجت (عج) به هنگام مخفی شدنش در عصر «مقتدر عباسی»، وی را به جای خود به وکیل و جانشین نصب نمود و در این ایام، شیعیان در حوائج و مهمات خود به نزد او مراجعه کرده و توقیعاتی نیز به دست او از جانب امام  مهدی (عج) صادر می شد، ولی حسادت وی نسبت به «ابوالقاسم، حسین بن روح»، و دیدگاه های انحرافی و غلو آمیزش موجب شد مذهب حق را ترک و داخل در مذهب باطل و مردود شده، و سخنان ناصحیح بر زبانش جاری شود و رفته رفته به غلو و کفر و ارتداد و قول به تناسخ و حلول ألوهیت در خودش، گرائید. او به پیروانش می گفت: روح رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم به «ابوجعفر، محمد بن عثمان عمری» و روح أمیرالمومنین علی علیه السلام به بدن «ابوالقاسم، حسین بن روح» و روح فاطمه علیهما السلام به بدن «أم کلثوم» دختر «ابوجعفر عمری» منتقل شده است. و اظهار می کرد که این سری است عظیم که نباید فاش شود. وی نزد «بنی بسطام» جایگاه و منزلتی داشت و به هنگام ارتدادش هرگونه کذب و کفری را به «حسین بن روح» استناد داده و برای «بنی بسطام» نقل می نمود. وقتی خبر این کار به گوش «ابن روح» رسید، «بنی بسطام» را از پیروی او منع نمود و امر به لعن و تبری از وی نمود، ولی آنها به خاطر ظاهر فریبی «شلمغانی» به پیروی خود از او ادامه دادند، و لذا «ابن روح» مجددا در برنامه ای به «بنی بسطام»، لعن و تبری از وی را ابلاغ نمود. چنان که گذشت، از جمله عقاید فاسد او آن بود که روح زهرا علیهاالسلام به بدن «ام کلثوم» دختر «ابوجعفر عمری» حلول نموده است. این امر باعث انحراف وسیعی در «بنی بسطام» شده بود تا جائی که «حسین بن روح» مجبور شد در میان شیعیان، به خصوص «بنی نوبخت»، خبر لعن و انحراف «شلمغانی» را منتشر کند و آنان را به لعن و تبری از وی امر کند. سپس توقیعی از جانب حضرت حجت (عج) در لعن «الشلمغانی» و تبری از او وپیروانش صادر شد. این توقیع به دست «ابن روح» زمانی صادر شد که وی در خانه «مقتدر» زندانی بود و توقیع را توسط یکی از اصحابش به نام «ابوعلی بن همام» توزیع نمود و همه سران شیعه از مضمون آن اطلاع یافتند و همگی بر لعن و تبری از «الشلمغانی» اتفاق نمودند.

وقتی «شلمغانی» از مقابله «ابن روح» با خودش آگاه شد و جماعت شیعه را بر لعن و تبری از خود هماهنگ یافت برای مقابله با این جو در مجلس «ابن مقله» ( وزیر الراضی بالله ) درسال (322هـ) در بین جماعت شیعه، که همگی از «ابن روح» لعن و تبری از او را نقل می کردند، گفت: «بین من و او جمع کنید تا دستم را در دستش  بگذارم اگر آتشی از آسمان نازل نشد که او را بسوزاند همه آنچه گفته، حق است.» و با این سخن «ابن روح» را دعوت به «مباهله» نمود، ولی وقتی خبر این سخن به گوش خلیفه عباسی وقت، «الراضی بالله»، رسید دستور دستگیری «شلمغانی» را در سال (323هـ) صادر، و سپس او را با بعضی از پیروانش به قتل رساند و جماعت شیعه را از شر او رهائی داد. «شلمغانی» با سوء استفاده از اعتماد «حسین بن روح» نسبت به وی، و سابقه وکالت و وثاقتی که در جامعه شیعه آن عصر داشت و با استفاده از سادگی و خوش بینی جماعتی از شیعیان به خاطر حسادت نسبت به «ابن روح» و جاه طلبی و کج فکری، سرانجام گرفتار سوء عاقبت شده و خود را ملعون و مطرود از سوی مقام امامت نمود.

منـابـع

پورسید آقایی، جباری، عاشوری و حکیم- تاریخ عصر غیبت– از صفحه 323 تا 332

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها