ابن ابی العو جاء نمونه ای از مانویان
فارسی 3009 نمایش |عبدالکریم فرزند ابی العوجاء دائی معن بن زائده شیبانی از معروفترین سست دینان و زندیقان بصره است و در بسیاری از کتابهای حدیث و تاریخ، مناظرات دینی او منعکس میباشد. از جمله در کتاب بحار مجلسی چنین آمده است:
فرزند ابی العوجاء از شاگردهای حسن بصری بود که از توحید و یگانه پرستی اسلام روی بگردانید، و در حالیکه منکر وظایف و اعمال حج بود، و با دیده ناباوری آنرا می نگریست به مکه وارد شد. و از آنجا که او شخصی بدطینت و بدزبان بود هیچ عالمی مجالست و گفت و شنود با او را دوست نداشت. روزی با تنی چند از دوستانش در محضر ابو عبدالله جعفر بن محمد الصادق حضور یافت و اجازه سخن خواست به این شرط که گوینده در امان باشد. آن حضرت به وی اجازه داد. فرزند ابی العوجاء با اشاره به مراسم حج گفت: تا به کی این خرمن را با پای خود میکوبید، و به این سنگ پناه می برید، و این خانه بلند محکم را میپرستید، و به گردش چون شتران رمیده میدوید؟ این عمل را هیچ دانای صاحب رأیی مقرر نداشته است. تو بگو که پدرت بنیانگذار چنین کاری است و تو بر اسرار آن واقف.
ابو عبدالله در پاسخ گفت: بی شک آنکس را که خداوند در گمراهی بخود واگذارد و دیده خردش را کور گرداند، حق را بد و ناگوار می بیند، و اهریمن بر او چیره شود، و به پرتگاه هلاک و نیستیش چنان بکشاند که مفر و بازگشتی برایش باقی نماند. این خانه ای است که خدای بندگانش را به آن می آزماید تا به انجام مناسک حج پایه فرمانبرداری آنها معلوم شود، و به همین سبب آنان را فرمان داده تا به بزرگداشت آن برخیزند و به دیدارش بشتابند. ایزد آن را جایگاه پیامبران و قبله نمازگزاران قرار داده، و این کار بخشی است از خشنودی خدا و راهی است که به بخشایش او منتهی میگردد. و معلوم است که خداوند سزاوارتر است تا به فرمانش گردن نهاده شود.
فرزند ابی العوجاء گفت: در گفتارت نام خدا آوردی و به غایب حواله دادی! حضرت جواب داد: وای بر تو! چگونه غائب است کسی که همیشه همراه مخلوقش حاضر و گواه میباشد و از رگ گردن به آنها نزدیکتر است، سخنانشان را میشنود و موقعیتشان را در می یابد، و اسرار درونشان را میداند. ابن ابی العوجاء گفت: بنابراین او در همه جا هست! پس وقتیکه در آسمانست چگونه میتواند در زمین باشد، و هنگامیکه در زمین است چه سان میتواند بر آسمان باشد؟!
حضرت فرمود: تو با این وصف که گفتی سخن از مخلوقی به میان آوردی که چون از جائی دیگر شود مکان نخستین از وی خالی ماند و جای دوم بوسیله او اشغال شود. در این وقت است که نمیداند از آنجا که بیرون آمده چه اتفاقی پس از وی رخ داده است. اما خدای بزرگ و دادگر پاداش ده جائی از او خالی تهی نیست، و فضا، و جائی را اشغال نمیکند و نزدیکی و دوری از مکانی در او مصداق ندارد.
و نیز آورده اند که ابن ابی العوجاء از حضرت صادق پیرامون بیان خداوند که در حق گرفتار شدگان در آتش جهنم میفرماید: و هرگاه که پوستشان بسوزد، پوستی دیگر بر آنها بپوشانیم تا هماره عذاب را بچشند، پرسید که گناه پوست دیگر چیست؟ (سوره نساء/ آیه 56)
حضرت فرمود: وای بر تو، آن پوست دوم هم، همان پوست نخستین است، در صورتیکه همان پوست اولی نیست. ابن ابی العوجاء گفت: از کار دنیا مثالی برایم بیاور تا به فهم نزدیکتر باشد. حضرت فرمود: باشد، اگر کسی خشت خامی را بشکند، و خاک آنرا دوباره در قالب بریزد و خشب دیگری بزند، این خشت دوم همان خشت اول است، ولی خشت اول هم نمیباشد.
و نیز آورده اند که سال بعد ابن ابی العوجاء در مسجدالحرام به حضرت صادق برخورد. آن حضرت از او پرسید: چه چیز ترا به اینجا کشیده است؟ جواب داد عادت، و پیروی از همشهریها، و اینکه از دیوانگی مردم و سرتراشیدن آنها، و سنگ اندازیشان عبرت بگیرم. حضرت فرمود: تو هنوز بر گمراهی و سر کشیت پایداری؟! ابن ابی العوجاء رفت که سخن بگوید، حضرت ردای خود را از دست او بیرون کشید و گفت: «لاجدال فی الحج» (سوره بقره / آیه 197)، در موقع حج جدال و مخاصمه ممنوع است، سپس اضافه کرد: اگر وضع چنین است که تو میگوئی، در صورتیکه چنین نیست که تو میگوئی، ما هر دو در آخرت پیروزیم. اما اگر وضع چنان باشد که ما میگوئیم، و این چنین نیز هست آن وقت ما در سرای دیگر پیروزمندیم و تو از بین رفته و هلاک.
و در روایت دیگر چنین آمده است: ابن ابی العوجاء و سه تن دیگر از همکارانش در مکه با هم قرار گذاشتند که به معارضه با قرآن برخیزند، و هر کدام یک قسمت از قرآن را برعهده بگیرند که بیانی چون آن بیاورند. سال بعد هر چهار تن در مقام ابراهیم جمع شدند. یکی از ایشان گفت من چون به این بخش از قرآن رسیدم که میگوید: «یا ارض ابلعی ماءک و یا سماء اقلعی و غیض الماء و قضی الامر» (سوره هود/ آیه 44)، (یعنی ای زمین آب خود فرو بر، و ای آسمان باز ایست. آب بر زمین فرو رفت و فرمان به اجرا رسید) دیدم این سخنی نیست که بتوان با آن به مقابله برخاست پس دست از معارضه با قرآن برداشتم. دیگری گفت: چون به این آیه رسیدم «فلما استیئسوا منه خلصوا نجیا» (سوره یوسف/ آیه 80)، ( چون از رهاییش امید بریدند) از معارضه با قرآن مأیوس گردیدم. این سخنان را آرام و بطور سر و پنهانی با یکدیگر میگفتند که در این اثنا حضرت صادق بر آنها گذر کرد و از قرآن بر آنها چنین خواند: «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یا تو المثل هذا القرآن، لایأتون بمثله» (سوره اسراء / آیه 88)، بگو اگر جن و انس دست به یکدیگر دهند تا همانند این قرآن را بیاورند، از عهده بر نخواهد آمد. آنان سر برداشتند و آن حضرت را دیدند و از اینکه اسرار میان خود را از زبان قرآن بوسیله او بر ملا میدیدند سخت به حیرت افتادند.
مفضل بن عمر میگوید: در مسجد رسول خدا شنیدم که شخصی به ابن ابی العوجاء میگوید خردمندان به محمد تمکین کرده، دعوتش را پذیرفته اند و در اذان نامش با نام خدایش همراه است. ابن ابی العوجاء پاسخ داد: سخن از محمد کوتاه کن که خردم در آن سرگردان است، و اصلی را عنوان کن که محمد آورده است.
اینها نمونه هایی بودند از گفت و شنودها، و مناظرات ابی ابی العوجاء. اما در مورد شرح حالش، بطوریکه در کتاب لسان المیزان آمده است او اهل بصره بود، و کارش به دو گانه پرستی کشید. جوانان و خردسالان را فریب میداد و گمراه میکرد. از این رو مورد تهدید عمرو بن عبید قرار گرفت و ناگزیر به کوفه گریخت، محمد بن سلیمان فرماندار کوفه بر او دست یافت، او را کشت و بدنش را بدار کشید. کیفیت دستگیری و کشتنش را طبری جزء حوداث سال 155 هـ چنین آورده است: محمد بن سلیمان فرماندار کوفه، عبدالکریم بن ابی العوجاء را به تهمت زندقه دستگیر و به زندان انداخت. عده بسیاری از او نزد منصور به شفاعت برخاستند، و هرکس که در این مورد اقدامی کرد و سخنی گفت خود متهم به زندقه بود، ناچار منصور به فرماندار کوفه نوشت که دست از ابن ابی العوجاء بردارد و مزاحم او نشود تا دستور قطعی وی صادر شود. پیش از رسیدن این نامه ابن ابی العوجاء که گویا از اقدامات اطرافیانش خبر داشت از فرماندار کوفه سه روز مهلت خواست، و وعده یکصد هزار درهم رشوه به او داد، چون این تقاضا به فرماندار اعلام شد پیش از آنکه دستور خلیفه به وی ابلاغ شود دستور داد تا ابن ابی العوجاء را بکشند. ابن ابی العوجاء چون مرگ را رویاروی خود دید، و به کشتن یقین حاصل کرد گفت به خدا قسم مرا میکشید ولی این را بدانید که من چهار هزار حدیث از خود جعل کرده، میان شما پراکنده ام که حلال را حرام، و حرام را حلال جلوه داده است، به خدای سوگند وادارتان کرده ام تا آن روز را که باید روزه بدارید افطار کنید، و آن روز را که باید افطار کنید، روزه بدارید.
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- یکصد و پنجاه صحابی ساختگی– از صفحه 59 تا 63
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها