شرایط واعظ

فارسی 448 نمایش |

«راغب اصفهانی» در «کتاب مفردات القرآن» می گوید: «الوعظ: زجر مقترن بتخویف»، «وعظ، باز داشتن و منع کردنی است که مقرون به بیم دادن (از عواقب کار) باشد». آنگاه از «خلیل» (لغوی معروف) نقل می کند که گفته است: «هو التذکیر بالخیر فیما یرق له القلب»، «وعظ، یادآوری (توجه دادن قلب) به خوبیها است آنگونه که موجب رقت قلب بشود.»

صاحب «مجمع البحرین» نیز می نویسد: «الوعظ: النصح و التذکیر بالعواقب»، «وعظ، پند و نصیحت و یادآوری و تنبه دادن به عواقب امور است»، و همو گوید: «الموعظه ایضا عباره عن الوصیه بالتقوی والحث علی الطاعات والتخدیر عن المعاصی و الاغترار بالدنیا و زخارفها و نحو ذلک»، «موعظه نیز عبارت است از سفارش به تقوی، و ترغیب به طاعتها، و پرهیز دادن از گناهان، و برحذر داشتن از اینکه کسی فریب دنیا خورده، دل به زر و ز یور آن بندد».

شرایط واعظ

اولین شرط مسلم، طهارت نفس و قداست روح شخص «واعظ» است که باید دارای قلبی مزکی و جانی مهذب باشد. دلداده به دنیای فریبا، و در بند جمع مال و جذب قلوب آدمیان نباشد، تا سخنش از دل برخیزد و بعون الله در دلها نشیند، آلودگان را به پاکی و خواب رفتگان را به بیداری کشاند. این بیان از امام صادق علیه السلام منقول است: «فان مثل الواعظ والمتعظ کالیقظان والراقد؛ فمن استیقظ عن رقده غفلته و مخالفاته و معاصیه، صلح ان یوقظ غیره من ذلک الـــرقاد»، «رابطه واعظه و متعظ، مانند رابطه آدم بیدار و شخص به خواب رفته است! و لذا آن کسی که از خواب غفلت و عصیان، بیدار گشته است، صلاحیت آن دارد که دیگری را از این خواب، بیدار کند)، و گرنه، به فرموده همان حضرت در ذیل همان بیان: «و اما السائر فی مفاوز الاعتداء، و الخائص فی مراتع الغی و ترک الحیاء باستحباب السمعه و الریاء و الشهره و التصنع الی الخلق، المتزیی بزی الصالحین، المظهر بکلامه عماره باطنه، و هو فی الحقیقه خال عنها؛ قد غمرتها وحشه حب المحمده، و غشیتها ظلمه الطمع، فما افتنه بهواه، و اضل الناس بمقاله، قال الله عز وجل: لبئس المولی العشیر»، «و اما آن کسی که در بیابانهای هولناک تجاوز و طغیان در حال سیر است و در چراگاههای گمراهی و بی حیائی پیش می رود، و با داشتن روحی ریاکار و شهرت طلب، به تصنع و ظاهرسازی پرداخته، و بازی و قیافه صالحان در بین مردم می خرامد، و با سخنان آراسته و جذاب، اظهار وارستگی جان نموده، ادعای طهارت باطن می کند، در حالی که سراپای وجودش به گرداب انگیز حب جاه و مدح و ثناه فرو رفته، و ظلمت طمع و انتظار اقبال مردم به وی فضای قلبش را فرا گرفته است! آری، چنین آدمی، مفتون هوای نفس خود بوده، و با گفتارش موجب گمراهی مردم می باشد! و او به فرموده خداوند عزو جل «لبئس المولی و لبئس العشیر»، چه بد یاوری و چه بد معاشری است.

ضمن وصایای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به ابوذر – رضی الله عنه – آمده است:
«یا اباذر! وا زهد عبد فی الدنیا، الا اثبت الله الحکمه فی قلبه، و انطق بها لسانه»، «اباذر! هیچ بنده ای نسبت به دنیا زاهد و بی رغبت نمی شود، مگر اینکه خداوند در دل وی حکمت را ثابت و مستقر نموده، و آن را بر زبانش جاری می سازد».
«یا اباذر! اذا رأیت اخاک قد زهد فی الدنیا، فاستمع منه؛ فانه یلقی الیک الحکمه»، «اباذر! هرگاه دیدی برادر ایمانیت نسبت به دنیا زاهد و بی رغبت است، به سخنانش گوش فرا ده؛ چه آنکه او (بر اثر داشتن قلبی زاهد، دارای حکمت است و با گفتارش) به تو (نیز) القاء حکمت می نماید».

بنابراین خوشا به حال واعظانی که بر اثر «زهد» و انقطاع از دنیا، رشته جانشان به منبع نور «الله نور السموات و الارض» اتصال یافته و روشن گردیده اند؛ هم خود روشنند، و هم سبب روشن شدن صدها و هزارها دل می شوند، و کار پیامبران خدا را انجام می دهند! دلهای مردم مانند لامپ های بزرگ و کوچکند، و دارای استعدادهای مختلف؛ و کار واعظان، اتصال دادن این لامپها است به کانون برق «رب العالمین» - عز شأنه العزیز- آن دلی که خود به کانون برق اتصال یافته و ارتباطش با «الله نور السموات و الارض» ثابت است و محکم، او هادی برق است، و نور از منبع گرفته و از مجرای گفتار خود به لامپهای دلهای مردم می رساند. هزاران شنونده که استماع گفتار «واعظ» می کنند، در واقع، همه، رشته دلها را متصل به «قلب» او نموده اند؛ او نیز که خود به نور ایمان روشن است، و ربطش با خداوند جهان محکم، با یک جمله کوتاه که از عمق جان و صفای ایمان به زبان می آورد، دلها را به ارتعاش آورده، و طوفان در فضای جانها می افکند، و چشمها را می گریاند. ولی – بعوذ بالله – اگر گوینده ای رشته دلش از خدا  منقطع، و وابسته به  مال و جاه و شهرت و امثال این امور باشد، طبیعی است که خود، تاریک است و از یک موجود تاریک، انتظار روشنی بخش بودن توقعی نابجا است؛ (خفته را خفته کی کند بیدار»! و لذا چنین فردی، هر چه فریاد و فغان از خود سر داده، و آیات و اخبار از باب وعظ و انذار روی هم بریزد، تکانی در قلوب پدید نمی آید، و چشمی نمناک نمی گردد.

می گویند: مرحوم حاج شیخ شوشتری - قدس الله سرالشریف – در یکی از شهرها که مظاهر فساد در آن زیاد بوده است منبر می رود و تنها یک جمله می گوید: «مردم! بدانید که خدائی هست»! همین جمله کوتاه، آنچنان آتشی در دلها می افزوزد که صدای ضجه و شیون از مجلسیان برمی خیزد و عده ای از کثرت گریه، بیهوش می شوند! حال، آیا آن جمله کوتاه بر همه کس روشن، مگر چه داشت که آنچنان اثر گذاشت؟! آری آن جان داشت؛ زنده بود؛ دارای حرارت بود! آن جمله کوتاه از قلبی برخاست که رشته آن قلب به کانون برق متصل بود؛ نور و حرارت گرفته بود، و همچون خورشید، داغ و سوزان بود؛ پر نور و درخشان بود، و لذا به محض اینکه با رشته دلهای مردم متصل شد، دلها را به سوز و گداز افکند، ناله از سینه ها برآورد، و سرشک از دیدگان فرو ریخت!!

«واعظ» باید خودش اهل «عمل» باشد

«عن ابی الله - علیه  السلام- قال: ان العالم اذا لم یعمل یعلمه، زلت موعظته عن القلوب، کما یزل المطر عن الصفا»، «عالم، وقتی به علم خویش عمل نکند، موعظه اش از (صفحه) دلها به سرعت می لغزد (در دلها نمی نشیند و اثربخش نمی شود)، همانگونه که (قطرات) باران از (صفحه) سنگ سخت ضخیم می لغزد و می ریزد (دل سنگ از آن نرم نمی شود تا آماده روئیدن گل یا گیاهی  گردد).

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم منقول است که: «اوحی الله الی عیسی بن مریم (علیه السلام): عظ نفسک بحکمتی. فان انتفعت فعظ الناس؛ و الا  فاستحی منی»، «خداوند به عیسی بن مریم علیه السلام وحی فرمود: خویشتن را به حکمت من موعظه کن. سپس در صورتی که (از وعظ خودت تنبه حاصل کرده و) بهره بردی، آنگاه به وعظ مردم بپرداز؛ و گرنه از من حیا کن).

از امام امیرالمومنین علیه الصلوة والسلام منقول است که «پندی که هیچ گوشی آن را پس نمی زند، و هیچ سودی با آن برابری نمی کند، پندی است که زبان گفتار از آن خاموش و زبان عمل بدان گویا باشد».

از امام صادق علیه السلام است: «کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم لیروا منکم الورع والاجتهاد و الصلوة والخیر فان ذلک داعیه»، مردم را با غیر زبانتان (به دین حق و آئین صلاح) دعوت کنید. باید (در مقام «عمل» طوری باشید) که از شما پرهیز از گناه و کوشش در طاعت و انجام نماز و (اقدام به هر کار) خیر را ببینند (نه اینکه تنها بشنوند) چه آنکه سبب موثر در جذب مردم به سوی حق، این نوع از دعوت است».

دو صد گفته، چون نیم کردار نیست

 از امام امیرالمومنین علیه الصلوة والسلام است: «من نصب نفسه للناس اماما، فعلیه ان یبدا بتعلیم نفسه قبل  تعلیم غیره. ولیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه. و معلم نفسه و مودبها احق بالإجلال من معلم الناس و مودبهم»، «هر که خود را به عنوان پیشوا و رهبر مردم منصوب می سازد، بر او است که پیش از تعلیم دیگران، نخست به تعلیم خویشتن بپردازد (و خود از آنچه که دانستنی است آگاه گرداند)، و باید پیش از زبان، از راه سیرت و رفتار خویش، اقدام به تأدیب و آراستن دیگران (به خوهای نیک) بنماید. آنکس که در مقام تعلیم و تأدیب نفس خویشتن است، به تجلیل و احترام سزاوارتر از کسی است که متصدی تعلیم و تأدیب مردم است».

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی –موعظه – از صفحه 45 تا 47 و صفحه 54 تا 56 و صفحه 58 تا 60

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها