جستجو

پیدایش و تعلیمات مکتب پلاجیوس در مسیحیت (پیدایش)

مقدمه

پیش از اینکه بتوان گفت آموزه های مسیحی شکل نهایی خود را (که امروزه عموما به آن شناخته می شوند) گرفته است، بدعت مهم دیگری هم باید بررسی شود که «پلاجیوسی گری» خوانده می شود. این بدعت متعلق به غرب امپراتوری بود و نوع آن با بدعتهای دیگر متفاوت است. در غرب هیچ گاه از یک مکتب یا فرقه جدا شده نشانی نبود و یقینا خطر شکل گیری کلیسایی مجزا وجود نداشت. به یک معنا حتی پرسشی در این باره نبود که آیا عقاید مورد بحث همان است که مسیح تعلیم داده یا نه، همان چیزی است که وحی شده است یا نه. مدافعان راست کیشی تنها نگران این بودند که اگر تعدادی عقاید بدعت آمیز به صورت عمومی پذیرفته شود و در الهیات گسترش یابد، چه چیزی ممکن است پیش آید.
اگر چنین شده بود، شاید آموزه های مسیحی دچار تحول شده بودند؛ اما عجیب است که به ظاهر مناقشه بر سر پلاجیوسی گری، به جای نزاع در نظریه ها و اعتقادات الهیاتی، بیشتر اختلافی بین دو رهیافت اساسی بوده است. اهمیت آن به جای اینکه در ارتباط آن با شکلی باشد که مسیحیت گرفته بود یا ممکن بود بگیرد، در عمق مسایلش و تأثیر آنها بر متفکران و مصلحان مسیحی قرنهای بعدی نهفته است. مناقشه پلاجیوسی اختلافاتی به آن شدت که در مناقشات امپراتوری شرقی بین مردم رخ داده بود، برنینگیخت. لاتینیها در رهیافت خود نسبت به دین، بیشتر عملی بودند تا نظری؛ آنها در وهله نخست به رویارویی با خطرهای خارجی توجه داشتند.

تفاوت اسقفها و الهیدانهای غرب و شرق درباره سرشت مسیح
اسقفها و الهیدانهای غرب، که آموزه های مسیحی را شرح می دادند، بر جنبه ای از مسیحیت متمرکز بودند که با شرق متفاوت بود. در حالی که الهیدانان شرقی در مسائلی که با سرشت مسیح و معنای تثلیث ارتباط داشت نزاع می کردند، مردان کلیسای لاتینی غرب در مشکلاتی که مستقیما با سرشت انسان و زندگی مسیحی به عنوان یک واقعیت خارجی تأکید می کرد و آموزه های تثلیث و تجسد را توسعه می داد.

پیدایش مکتب پلاجیوس

غرب «بر ویژگی فوق طبیعی مسیحیت به عنوان عاملی در جهان درونی تأکید می کرد و آموزه گناه و فیض را توسعه می داد.» (دایره المعارف بریتانیکا) اینکه آیا در انسان اراده آزاد وجود دارد یا نه و چه مقدار انتخاب عمل از خود اوست یا اینکه از قبل تعیین شده است، سوالاتی بود که در مرکز مناقشات عقیدتی غرب قرار داشت. در این مورد هم، مانند همه تفسیرهای اعتقادی که بدعت شمرده می شدند، مسائل اساسی که تا آن زمان تحقیق نشده بودند، واضح و آشکار شدند. در آن زمان به نظر می رسید که آنها یک مسأله جدی که نیاز به حل داشت مطرح کرده اند. برای حل مسأله، باید آموزه هایی تنسیق شود، که در این مورد آموزه هایی در ارتباط با «گناه» و «فیض» بود. پلاجیوس، که آغازگر این بحث بود، از بریتانیا به روم آمد.
درباره ابتدای زندگی او چیز زیادی معلوم نیست از آنچه او بعد نوشته است بر می آید که او می خواسته به زندگی رهبانی وارد شود اما پدرش مخالف بوده است. پلاجیوس زندگی زاهدانه ای را می گذارند و اغلب به وسیله معاصرینش راهب خوانده می شد؛ اما هرگز به یک سلسله رهبانی نپیوست. او عنوان «راهب» را ترک کرد و اظهار کرد شغل معلمی برای همه آزاد است. چون او مشتاق این بود که معلم باشد او می خواست مردم عامی را تشویق به این کند که همدیگر را در ایمان تعلیم دهند. هر چند او معتقد بود که پیشه روحانیت پیشه ای رفیع و شریف است، اما او اختلافی معنوی بین شغل یک روحانی و انسان عامی نمی دید. او به این خاطر بر این تأکید می کرد که از زمانی که قسطنطین مسیحیت را به رسمیت شناخت، بسیاری از روحانیان، خود را ممتاز و بخشی ویژه از جامعه می شمردند.

آموزه گناه و فیض در تعلیمات پلاجیوس
پلاجیوس می گفت مسئوولیت معنوی بر عهده همه مسیحیان است. هنگامی که پلاجیوس وارد روم شد، از سستی و پایین بودن سطح معنویت در آنجا نگران شد. به نظر او رسید که برای این ضعف، چنین بهانه آورده می شود که شرارت بخش جدا ناشدنی حالت انسان است. در اقدامات او نخستین موضوع این بود که آنچه را مانع تلاش می دید، از میان بردارد. او می خواست نشان دهد که انسان ناتوان نیست. هدف او احیای مبارزه با گناه آلود بودن انسان بود. شعاری که او برای تأکید بر اراده انسان برای انتخاب به کار می برد، این بود که «اگر من باید، پس من می توانم.» فیض الهی به همه برای نجات کمک می کند اما انسان باید با تلاش، خود را شایسته آن بگرداند. پلاجیوس تأکید می کرد که ما خودمان می توانیم همه فرمانهای خدا را انجام دهیم: «اگر اراده کاملا آزاد نباشد، هیچ گناهی در کار نیست.» این مفهوم از اراده انسان بر این نظریه مبتنی بود که اراده در هر لحظه (اگر اراده متعادل باشد) بدون ارتباط با آنچه پیشتر اتفاق افتاده است، قادر به اختیار خوب یا بد می باشد. پلاجیوس یک عالم اخلاق بود، نه یک دانشمند الهیات و تأکید او بر نصیحت بود، نه بر آموزه. در دوایر عقلانی قرن پنجم به آموزه های نظری مسیحی اهمیت بیشتری داده می شد تا اخلاقیات عملی و مسیحی. پلاجیوس برای جبران این (نقیصه) مقدر شده بود.

دیدگاه کوئلستیوس درباره تعلیمات پلاجیوس
این تعلیمات پلاجیوس به نظر خوانندگان جدید نه تنها بی عیب، بلکه سودمندند؛ و در ابتدا هم با آنها این گونه برخورد شد و هیچ مخالفتی را برنیانگیخت. «آلاریک»، رهبر گوتهای غربی، در سال 410 به روم حمله کرده، آن را غارت کرد. پلاجیوس همراه با دوستان و دستیارانش به آفریقا پناه برد. در آنجا یکی از طرفدارانش، که حقوقدانی به نام «کوئلستیوس» بود، دیدگاههای او را برای عموم تبلیغ کرده، آنها را بیان و تفسیر می کرد. در بیان کوئلستیوس این ظاهر بود که سرشت انسانی ذاتا گناه آلود نیست.
گناه آدم، تنها به خودش آسیب می رساند نه به همه نسل انسانی. آدم نمونه ای از گناه را عرضه کرد که به تقلید منجر شد؛ نه عیبی که به وسیله همه به ارث برده شود. بنابراین هر کودکی با توانایی انتخاب راه صواب متولد می شود. انسان، اگر درست انتخاب کند، می توان بدون گناه زندگی کند و این امر حتی قبل از ظهور مسیح هم بود. به نظر راست کیش ها، کوئلستیوس، وجود گناه اصلی، احتیاج کودک به تعمید و حتی خاصیت تجسد و مرگ مسیح را انکار کرده بود. طبق این مبانی انتصابی را که کوئلستیوس جستجو می کرد رد شد و نام پلاجیوس با او در این شبهه بدعت متحد شد.

تعلیمات پلاجیوس در فلسطین

در این زمان پلاجیوس رهسپار فلسطین شده بود؛ همان جایی که تعلیمات او به وسیله بسیاری، از جمله جروم، مترجم بزرگ کتاب مقدس، مورد حمله قرار گرفت. شورایی در اورشلیم موضوع را به پاپ ارجاع داد. در این بین شورایی در «لیده» پلاجیوس را کاملا تبرئه کرد. اما او در سال بعد (سال 416) در شورای کارتاژ محکوم شد و پاپ اینوسنت اول این محکومیت را تأیید کرد. اما پاپ بعدی، زاسیموس، این را رد کرد و پلاجیوس را راست کیش و بی گناه اعلام کرد و بیان کرد که اگر ایمان اصلی حفظ شود بحثهای دیگر بیهوده است. با وجود این پاپ در ترید بود. در این زمان مردان راست کیش کلیسا به امپراتور «هونوریوس» مراجعه کردند و گفتند که در روم و فلسطین بی نظمی وجود دارد. نیروی حکومت فرا خوانده شد و امپراتور، پلاجیوس و کوئلستیوس را بدعت گذار اعلام کرد و مشمول مجازات قرار داد. در سال 418 یک شورای جامع از همه آفریقا رأی پاپ سابق را دوباره ابراز کرد. پاپ، زاسیموس، در این زمان تصمیم خود را گرفت و نامه ای در تکفیر پلاجیوس فرستاد. پلاجیوس، که در طی این حوادث، پیش از هر چیز مایل بود که راست کیش باقی بماند و نمی خواست یک مکتب بدعت آمیز بنا کند، از دنیا رفت. پیروان او به انتشار عقاید او ادامه دادند، اما در سال 431 در شورای افسس، پلاجیوسی گری (همراه با نسطوری گری) به عنوان بدعت محکوم گردید.

دیدگاه آگوستین قدیس درباره تعلیمات پلاجیوس

پلاجیوس، اگر به خاطر حملاتی نبود که به موعظه هایش می شد، دیدگاه های خود را شرح نمی داد و آنها را به صورت یک نظام عقلانی در نمی آورد. در رأس این حمله ها، حمله آگوستین قدیس (بزرگترین مخالف او) بود که در آن زمان اسقف شهر هیپو بود. آگوستین قدیس روشنتر از هر کس، لوازم نهایی تعلیمات پلاجیوس را در ارتباط با آموزه هایی می دانست که اکنون اعتقاد به این است که آنها برای مسیحیت راست کیشی محوریند (آموزه هایی که با گناه اصلی و سقوط انسان مرتبط بودند). داستان سقوط انسان در سفر پیدایش، که چگونگی ورود گناه و مرگ را به جهانی که به وسیله یک خدای بی نهایت خیر خلق شده بود، توضیح می دهد، بخش اساسی تعلیمات مسیحی را درباره نجات تشکیل می داد.
پس از پولس قدیس، آگوستین قدیس نخستین کسی بود که تعریف دقیق از این آموزه ارائه داد. اینکه مسیحیان چه مقدار داستان آدم را واقعی می دانستند، روشن نیست. (مکتب اسکندریه به یقین با آن به صورت رمزی و تمثیلی برخورد می کرد) اما اهمیت این آموزه در این نبود؛ بلکه در پذیرش اعتقاد به فساد موروثی انسان بود (یعنی ما در سرشت خود به جای نیکی گرایش به بدی داریم). آگوستین به دیدگاههای پلاجیوس حمله می کرد و با ادامه بحث، حملات او شدیدتر می شد؛ ولی در تمام اینها او همیشه پلاجیوس را شخصیتی بزرگ می شمرد و از او با علاقه و احترام سخن می گفت. او «عشق حقیقی او به خدا» را می ستود و «ویژگی بزرگوارانه و زندگی ساده او را تحسین می کرد. او انسان نیکی بود که از هر جهت باید درباره او سخن گفته شود.» (آگوستین در کتاب De Peccatorum Meritus) پلاجیوس هم احترام زیادی برای آگوستین قدیس قائل بود و تا پایان عمر آرزوی آشتی با وی را داشت. اما پلاجیوس و آگوستین در طبیعت و تجارب به غایت متفاوت بودند.

اهمیت نوشته های آگوستین قدیس
اهمیت نوشته های آگوستین قدیس تنها به خاطر قدرت عقلانی او نیست؛ بلکه به خاطر این است که حتی فلسفی ترین آثار او در تجربه روحانی و عاطفی خود او ریشه دارند. آنها از درون زندگی او رشد کرده اند. پلاجیوس تحقق جدی گناه آلوده بودن خود را تجربه نکرد و این، چیزی بود که برای آگوستین قدیس با گرویدنش به مسیحیت پیش آمد به نظر پلاجیوس، مرکز مسیحیت کوشش معنوی به سوی کمال بود و به نظر آگوستین، واگذاری همه چیز به خدا. پلاجیوس به خاطر خصلت بی آلایش خود درک کمی از این جنبه مسیحیت داشت؛ به نظر او دریافت آگوستین قدیس بوی سستی اخلاقی می داد. در کتاب اعترافات آگوستین قدیس (کتابی که در آن زمان زیاد خوانده می شد) دعایی وجود دارد: «آنچه را دستور می دهی خود عطا کن و آنچه می خواهی دستور بده.» این به نظر پلاجیوس تشویق به تنبلی و بی ارادگی و از بین بردن اعتماد به نفس بود. عکس العمل او در مقابل این دعا باعث شد که او بر تبلیغ خود علیه سستی معنوی که در هر سو می دید، بیفزاید.

موضوع مرکزی عقیدتی پلاجیوس
پلاجیوس موضوع مرکزی عقیدتی را مسأله امکان زندگی بدون گناه برای انسان می دید. او اظهار می داشت که برای بحث او ضروری نیست که به یک انسان کاملا بی گناه در تاریخ اشاره کند؛ آنچه برای او مهم بود، این بود که برای مردم این باید ممکن باشد که با اختیار خودشان بدون گناه زندگی کنند. او می گفت: «خدا به این فرمان داده و او به امر غیر ممکن فرمان نمی دهد.» تأکید پلاجیوس بر اینکه انسانی که روی زمین زندگی می کند، می تواند کاملا بدون گناه باشد و باید قدرت و اراده خویش را برای دستیابی به آن به کار گیرد (تشویق مردم مسیحی به اصلاح زندگیشان) بخشی از موعظه بشارتی او بود. او درک نکرده بود که بیان او درباره اینکه یک مسیحی چگونه باید زندگی کند، برخی از عقاید اساسی مسیحیت را زیر سوال می برد و مسائلی حل ناشدنی را در ارتباط با اراده آزاد انسان مطرح می کند.

تعلیمات پلاجیوس از نظر مسیحیان راست کیش

در نگاه نخست، مسیحیان راست کیش در محکوم کردن کوئلستیوس و حمله به پلاجیوس در شوراهای اورشلیم و کارتاژ، کوته فکر و مفسر تحت اللفظی عقاید که علیه متفکران عاقل و روشنفکر برخاسته اند، به نظر می رسند. کوئلستیوس و پلاجیوس به خاطر این اعتقاد مورد حمله واقع می شدند که گناه آدم، نوع بشر را به گناهکاری حتمی محکوم نمی کند و کودکانی که تعمید نیافته اند خود به خود تحت لعنت نیستند و نژاد انسانی نه به خاطر آدم می میرد و نه به خاطر مسیح زنده می شود. اما آثار آگوستین قدیس، که عقاید پلاجیوس را رد می کنند، نشان می دهند که این حمله ها به موضوعهای عمیقتری منجر می شود، که در نظریه هایی دارای اهمیت فلسفی و دینی، آشکار می شوند.

دیدگاه آگوستین قدیس درباره «گناه»، «فیض» و «اراده آزاد»
آگوستین قدیس مدافع متعهد راست کیشی بود یک حامی سنت کاتولیک به عنوان چیزی که توسط رسولان با وحی اصلی مسیحی متصل بود. در مناقشه های پلاجیوسی، ادامه استدلال و رد آن، باعث شد که آگوستین قدیس دیدگاه هایش را چنان موکد بیان کند که آنها سرانجام به صورت آموزه هایی که دارای زندگی تحمل ناپذیری بودند، ظاهر شوند. اما، حتی در افراطی ترین نوشته های آگوستین قدیس، مفهومی سری و خدا مرکزی از مسیحیت آشکار است او بر خلاف رهیافت عقل گرایانه و انسان گرایانه مخالفش (پلاجیوس)، تناقض و پارادوکس ظاهر را پذیرفت. آگوستین قدیس از تجربه های زندگی خود اطمینان داشت که خود اطمینان داشت که خود به خود قادر به گریز از چیزی که او زیان بارترین گناهانش می انگاشت، هر قدر هم که میل به چنین کاری داشته است، نبوده است. او معتقد بود که تنها فیض خدا او را از آنها آزاد ساخته است. بنابراین، آگوستین قدیس در هر بحث فلسفی درباره «گناه»، «فیض» و «اراده آزاد»، نه تنها بر اساس آموزه های پذیرفته شده، بلکه بر اساس واقعیاتی که مشهود خود او بود، می نوشت.

علت اصلی ورود آگوستین به این مناقشه
هنگامی که پلاجیوس در شورای «لیده» تبرئه شد و به نظر می رسید که او هر چیزی را که ممکن بود بدعت آمیز باشد انکار کرده است، آگوستین قدیس بسیار خوشحال شد؛ پلاجیوس یک بار دیگر اعلام کرد که او با کلیسای کاتولیک هم عقیده است. اما آگوستین اطمینان نداشت که همه چیز، آن طور که به نظر می رسید، درست شده باشد؛ و حق با او بود. پلاجیوس به این اظهار ادامه داد که موضوعات بین او و مخالفانش دارای سرشت عقیدتی نیستند، بلکه اختلاف نظرهای مشروعی در نکاتی خاص هستند. بنابراین، هر چند او مایل به شورش علیه راست کیشی نبود، بار دیگر نوشتن را آغاز کرد عقاید او منتشر می شد: «انسانها با اختیار خود می توانند و باید نخستین قدم را به سوی اعتقاد و ایمان به خدا و مسیح بردارند؛ آنها می توانند به اختیار خود اطاعت را انتخاب کنند.»
علت اصلی ورود آگوستین به این مناقشه رد این اظهارات بود. او می گفت: «آنهایی که معتقدند انسان تنها با سرشت خود می تواند پاک زندگی کند، صلیب مسیح را بی فایده گردانیده اند؛ گر چه سرشت انسانی بی عب خلق شد، اما با گناه آدم فاسد شد. آدم عمدا از روی تکبر گناه کرد (یعنی این اعتقاد که خواست او باید پیروی شود نه خواست خدا).» پس گرایش به گناه به نسل آدم منتقل شد. بنابراین همه، علاوه بر گناه خودشان، به خاطر آدم گناهکار شدند و تنها به وسیله مسیح، یعنی با عطای مجانی او و نه شایستگی خودشان، می توانند نجات یابند.

منابع

  • جوان .ا. گریدی- مسیحیت و بدعت ها- ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- موسسه فرهنگی طه
  • جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ پنجم- 1372

کلید واژه ها

مسیحیت الهیات مکاتب بدعت حوادث تاریخی کلیسا گناه حضرت آدم (ع)

مطالب مرتبط

مناقشات درباره سرشت خدا و پیدایش آریانیزم (اعتقادنامه) اندیشه های مارکیونی ها و مونتانی ها در آیین مسیحیت شخصیت ها و گرایش های آیین پروتستان فرق مهم دوره مناقشات فرقه ای در تاریخ مسیحیت گرایشهای الهیاتی جدید رو به رشد در جهان مسیحیت اختلافات الهیاتی کلیسای شرق و غرب در قرون وسطا نحوه رسمیت یافتن مسیحیت در سده های دوم و سوم میلادی

اطلاعات بیشتر

مناقشات درباره سرشت خدا و پیدایش آریانیزم (پسرخواندگی) چگونگی پیدایش و عقاید نسطوریها در مسیحیت (پیدایش) پیدایش و تعلیمات مکتب پلاجیوس در مسیحیت (اختلافات)

ابزار ها