جستجو

پاسخ به شبهه پیرهون درباره شناخت

مسئله اول شناخت، مسئله امکان شناخت است که آیا برای بشر شناختن ممکن است؟
پیرهون گفت: ''شناخت و معرفت غیر ممکن است.''
البته دیگران به پیرهون اشکال گرفته اند که: تو می گویی حس خطا می کند به دلیل اینکه من گاهی می بینم چشمم لوچ می شود؛ یک آدم را دو کله می بینم. چوب را در ظرف آب، شکسته می بینم، و از این قبیل. تو که می گویی من می بینم که حس خطا می کند، آنجا که می بینی حس خطا می کند آیا می دانی که حس خطا می کند یا باز هم شک داری که حس خطا می کند؟ آنجا که می گویی وقتی از خواب بلند می شوم و چشمم را می مالم، بینی کسی را که مقابل من ایستاده دو تا می بینم، چشمش را چهار تا می بینم، و می گویی این اشتباه است، آیا می دانی که اشتباه است یا احتمال می دهی که اشتباه است؟ پیرهون می گوید: نه، می دانم که اشتباه است؛ او که دو تا کله یا دو تا بینی ندارد.
پس اشکال وارد می کنیم که تو خودت این خطا را با یک یقین پیدا کردی، تو چطور می گویی من به معرفت دست نیافتم. این خودش یک معرفت است. وقتی می گویی عقل در فلان جا اشتباه کرده است، با جزم می گویی اشتباه کرده، یعنی می دانم که اشتباه کرده است، پس به حقیقت رسیده ای. انسان تا به یک حقیقت نرسیده باشد اشتباه بودن نقطه مقابل را نمی فهمد.
بنابراین چنین باید گفت: انسان در بعضی از ادراکات خود اشتباه می کند و حال آنکه جز ما در بعضی از ادراکات خود اشتباه ندارد. پس باید مسئله را تقسیم کنیم. باید دنبال یک معیار برویم، ببینیم آیا می توانیم با یک معیاری آن مواردی را که اشتباه می کنیم به یک شکل اصلاح کنیم یا نه؟ چرا به دلیل اینکه در بعضی موارد خطا می کنیم منکر اصل شناخت بشویم؟ چرا آن مواردی که خطا می کنیم و مواردی که شک نداریم که خطا نمی کنیم (مثل همان جایی که می فهمیم خطا کرده ایم)، هر دو را یکسان بدانیم؟!
این حرف پیرهون نظیر شعر سعدی می شود:

چو از قومی یکی بی دانشی کرد *** نه که را منزلت ماند نه مه را
نمی بینی که گاوی در علفزار *** بیالاید همه گاوان ده را

اینها در مسائل اجتماعی درست است که اگر چند نفر از یک جامعه ای، از یک صنفی، مثلا صنف روحانی، اشخاص بدکار و بدعمل در آمدند، آبروی دیگران هم می رود. در غیر این صورت معنی ندارد که زیدی گناه کند و ما یقه عمرو را بگیریم:

گنه کرد در بلخ آهنگری *** به ششتر زدند گردن مسگری

پاره ای از ادراکات ما اشتباه است، پاره ای دیگر قطعا درست است، برویم سراغ چاره ادراکات غلط. اینجاست که علم منطق به وجود آمد. علم منطق، علمی است که پایه نظریه شناخت است. یعنی در همین نظریه امکان شناخت و عدم امکان شناخت، آن که گفت شناخت ناممکن است حسابش را یکسره کرد، و آنکه گفت شناخت ممکن است، دنبال یک معیار رفت برای اینکه شناخت غلط را از شناخت صحیح تشخیص دهد و معیاری برای تمیز دادن شناخت غلط از شناخت صحیح در کار باشد. حال منطق تا چه اندازه از عهده این مسؤولیت و این وظیفه خود برآمده است، مسئله ای دیگر است.
ما می خواهیم به این مطلب برسیم که این مکتب الهی، این جهان بینی الهی که جهان بینی ماست و ایدئولوژی ما بر پایه این جهان بینی بنا شده است، بر اساس چه معیارهایی از مسئله شناخت بنا شده است؟ مسئله عمده ما این است.

منابع

  • مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 25-22

کلید واژه ها

شناخت فلسفه نظریه جامعه شناسی

مطالب مرتبط

دیدگاه كانت و نظریه استقلال دین و اخلاق دکارت و مسأله شناخت منابع شناخت (طبیعت) شناخت علمی و شناخت فلسفی از نظر اسپنسر مراحل شناخت از نظر فلاسفه اسلامی چگونگی تبدیل شناخت سطحی به شناخت منطقی تفاوت های آینه و ذهن

اطلاعات بیشتر

شبهه پیرهون درباره عدم امکان شناخت ابزارهای شناخت

ابزار ها