جستجو

اصول جهان بینی عرفانی «وحدت تجلی»

یکی از مسائل عرفان مساله تجلی واحد است. در مساله خلقت (حالا ما مکتب الهیون را داریم می گوییم) از نظر متکلمین خدا فاعل اشیا است و به عدد اشیا هم فاعلیت خداوند کثرت دارد: خدا این شی را خلق کرده، آن شی را خلق کرده،... یک دفعه این را خلق کرده، یک دفعه آن را خلق کرده،... به خلقت های متعدد به عدد اشیا، و همه مستقلا و بلاواسطه آفریده شده اند. حکما قائل به خلقت های متعددند اما طولی، یعنی می گویند خداوند عقل اول را خلق کرد، از عقل اول عقل دوم را خلق کرد، از عقل دوم عقل سوم را،... یا به تعبیر دیگر خدا عقل اول را آفرید، عقل اول عقل دوم را آفرید، عقل دوم عقل سوم را، تا می رسد به عقل فعال و بعد می رسد به جهان. البته «عقل اول عقل دوم را آفرید» به این معنا نمی خواهند بگویند که آن بی نیاز از خالق خودش است، به تعبیر دیگرش معنایش این است که به وسیله عقل اول و با عقل اول یا از مجرای عقل اول عقل دوم را آفرید، ولی به هر حال قائل به کثرت در فاعلیت حق هستند، تکثر فاعلیت برای حق قائلند، منتها متکلمین تکثر را بلاواسطه می دانند، اینها مع الواسطه و بلاواسطه، یک خالقیت بلاواسطه و خالقیت های غیر متناهی مع الواسطه قائل هستند. عرفا برعکس معتقدند تمام عالم یک تجلی بیشتر نیست، از ازل تا به ابد با یک جلوه حق پیدا شد و بس، و آیه «و ما امرنا الا واحدة؛ و امر ما تنها یکی است.» (قمر/ 50) را همین طور تعبیر و تفسیر می کنند. حکما می گویند «علت و معلول»، عرفا اصلا علت و معلول را غلط می دانند، می گویند علت و معلول در جایی است که ثانی برای حق وجود داشته باشد، اینجا باید گفت تجلی و متجلی، ظهور و مظهر. ولی در فلسفه ملاصدرا این قضیه حل شده یعنی او تحقیق در «علت و معلول» را رسانده به آنجا که نتیجه اش با تجلی یکی شده.

حافظ و «وحدت تجلی»
حافظ در اینجا خیلی عالی و شیرین داد سخن داده، یکی آن غزل معروفش است، می گوید:
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد *** عارف از خنده می در طمع خام افتاد
مقصود از «آینه جام» به تعبیر عرفا اعیان ثابته است، ماهیات اشیا است. این یک مطلب خیلی دقیقی است در عرفان، یعنی به اصطلاح «علطه عارف» که یک تجلی بر عارف می شود و او در آن تجلی گاهی اشتباه می کند، یعنی مثلا به حقیقت هنوز نرسیده، بین راه است، خیال می کند که به حقیقت رسیده، و آنهایی که پخته هستند می فهمند که به قول حافظ این طمع خام است، هنوز به حقیقت نرسیده اند.
یکی از بزرگان بسیار بزرگ عصر ما که البته از مجتهدین و مراجع تقلید بود، چندین سال است که فوت کرده، بسیار مرد بزرگواری بود، در نجف بود، آن مرد بزرگ حالات خیلی خوبی داشته، این حالت که برای خیلی ها پیدا می شود و خیلی ها که اشتباه می کنند همین است برای او نیز رخ داده بود، یک کسی که با ایشان بیشتر رفت و آمد داشته از قول وی نقل کردند که از حرم امام علی (ع) بیرون آمدم و یکمرتبه احساس کردم که مثل اینکه تمام جهان از من ریزش می کند، یک ولایت کلی بر همه جهان دارم و همه چیز از من فیض می گیرد. فهمیدم که من شایسته چنین مقامی نیستم و این هر چه هست خلاصه یک غلطی و یک اشتباهی رخ داده که من چنین چیزی هستم. زمستان بود. از آنجا حرکت کردم مشرف شدم کاظمین (روی حسابی که پیش خودش داشته) و روی سنگ های پای ضریح حضرت آنقدر سرم را به زمین زدم و گریه کردم و اشک ریختم تا آخر حقیقت بر من روشن شد و فهمیدم چه بوده که من آن را اینجور خیال کردم.
«عکس روی تو چو در آینه جام افتاد» اینجا آینه جام خود انسان است، قلب انسان است. در این حکایتی که نقل شد ممکن است مقصود این باشد. «عارف از خنده می در طمع خام افتاد» «می» خندید برای او، اشتباه کرد، خیال کرد خودش است، جلوه اش پیدا شد، خیال کرد خودش است، خیال کرد رسیده. محل شاهد در این مطلب نبود، مطلب ما این بود که تجلی، واحد است. می گوید:
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد *** اینهمه نقش در آئینه اوهام افتاد
خیلی عجیب است، واقعا این بیان در حد قریب به اعجاز است.
اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمود *** یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید *** کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
عارف وقتی که به آن مقام کمال خودش می رسد، یکمرتبه می بیند تمام اشیا با او همزبانند، «با خود می گوید» از کجا همه او را می شناسند؟ تنها من عارف نیستم، همه عارف هستند.
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم *** اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
غزل دیگری دارد که با این شعر شروع می شود:
دردم از یار است و درمان نیز هم *** دل فدای او شد و جان نیز هم
این ترکیب را بعضی خواسته اند به حافظ عیب بگیرند که «نیز» را با «هم» آورده. ولی حافظ بالاتر از این حرفهاست. بعد چند شعر دارد که این شعر محل بحث ماست:
هر دو عالم یک فروغ روی اوست *** گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
غزل دیگری دارد، می گوید:
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت *** به قصد جان من زار ناتوان انداخت
بیان شد که اینها می گویند نیروی به وجود آورنده عالم عشق است یعنی خداوند از آن جهت که عاشق و معشوق است نه از آن جهت که عالم و معلوم است جهان را آفرید و جمال و زیبایی اوست که ظهور کرده. در واقع به منزله یک دامی است که انداخته برای کشیدن، چون «فاحببت ان اعرف؛ دوست داشتم که شناخته شوم.» برای اینکه موجودات را بیافریند و بکشد به سوی «خود»، کمال اشیا در این است که به سوی او برگردند.
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود *** زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
عالم نبود و عشق بود «تقدم عشق بر عالم» خیال نکن که محبت چیزی است که بعدها پیدا شده، مثل این حرفهایی که طبیعیون می گویند.
به یک کرشمه که نرگس به خود فروشی کرد *** فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
وحدت تجلی در شعر جامی
در این زمینه جامی قطعه ای دارد که از آن قطعات عالی اوست، می گوید:
در آن خلوت که هستی بی نشان بود *** به کنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور *** ز گفت و گوی مایی و تویی دور
جمالی مطلق از قید مظاهر *** به نور خویشتن بر خویش ظاهر
دل آرا شاهدی در حجله غیب *** مبرا دامنش از تهمت عیب
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس *** تجلی کرد در آفاق و انفس
ز هر آیینه ای بنمود رویی *** به هر جا خاست از وی گفتگویی
از او یک لمعه بر ملک و ملک تافت *** ملک سرگشته را چونان فلک یافت
همه سبوحیان سبوح جویان *** شدند از بی خودی، سبوح گویان
از آن لمعه، فروغی بر گل افتاد *** ز گل شوری به جان بلبل افتاد
رخ خود شمع از آن آتش بر افروخت *** به هر کاشانه صد پروانه را سوخت
ز نورش تافت بر خورشید یک تاب *** برون آورد نیلوفر سر از آب
ز رویش، روی خویش آراست لیلی *** به هر مویش ز مجنون خاست میلی
جمال اوست هر جا جلوه کرده *** ز معشوقان عالم بسته پرده
به هر پرده که بینی، پردگی اوست *** قضا جنبان هر دل بردگی اوست
به عشق اوست دل را زندگانی *** به عشق اوست جان را کامرانی
دلی کو عاشق خوبان دلجوست *** اگر داند و گر نی، عاشق اوست
تویی آیینه، او آیینه آرا *** تویی پوشیده و او آشکارا
چو نیکو بنگری، آیینه هم اوست *** نه تنها گنج او، گنجینه هم اوست
«من» و «تو» در میان کاری نداریم *** به جز بیهوده، پنداری نداریم
(هفت اورنگ، مثنوی یوسف و زلیخا)

منابع

  • مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 99-103

کلید واژه ها

عرفان جهان بینی وحدت عشق علت و معلول سیر و سلوک شعرا تقرب به خدا

مطالب مرتبط

تفاوت نظر سطحی و گسترده از نظر حافظ موسیقی و سماع در نزد مولانا (عشق) بررسی مباحث عرفانی در اشارات و تنبیهات ابن سینا درد پرستی در آثار عطار تکامل عرفانی انسان از نظر آیات قرآن لطایف و ظرایف عرفانی در غزلیات حافظ (عشق) سیری در احوال و زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی

اطلاعات بیشتر

اصول جهان بینی عرفانی مراتب تجلی خداوند

ابزار ها