جستجو

حکایت حاج شیخ اسماعیل چاپلقی و امدادهای غیبی

حضرت استادنا المکرم آیت الله آقای حاج شیخ مرتضی حائری یزدی مد ظله العالی که فعلا از اساتید برجسته و طراز اول حوزه مقدسه علمیه قم و دارای فضائل اخلاقی و مکارم شیم میباشند، داستانی بسیار آموزنده و تربیت کننده نقل کردند از جناب ثقه معتمد حجة الإسلام آقای حاج شیخ اسماعیل چاپلقی که از اعاظم علمای طهران و مدرسین اخلاق و مروجین شریعت غراء هستند. حضرت آیت الله حائری فرمودند: آقای چاپلقی برای من بدون واسطه نقل کرد که من با پدرم و جماعتی با کجاوه و دلیجان و الاغ از چاپلق عازم تشرف به ارض أقدس امام رضا (ع) علیه آلاف التحیة و الثناء شدیم، و در آن زمان که وسیله سواری منحصر در اینها بود، از چاپلق که از قراء اراک است تا طهران با الاغ و کجاوه ده روز طول می کشید و از طهران تا مشهد مقدس یک ماه به طول می انجامید.
معمولا قافله که از طهران حرکت میکرد یکسره میرفت تا شاهرود که میانه راه است و در آنجا دو روز برای حمام و رخت شوئی و استراحت توقف مینمود؛ چون در طول پانزده روز از طهران به شاهرود مردم بسیار خسته و چرک و کثیف میشدند، و برای استحمام و شستن لباسها یک روز، و برای استراحت روز دوم را قرار میدادند. روز اول که قافله وارد شاهرود شد و بنا بود همه به استحمام و تطهیر و تنظیف البسه مشغول شوند، من فقط مشغول شستن لباسهای پدرم شدم و او را به حمام بردم و بطور کامل نظیف نمودم، بطوریکه روز سپری شد و من قادر بر شستن لباسهای خودم و استحمام خودم نشدم و فردا که بنا بود همه بخوابند و استراحت کنند، تا در اول شب قافله حرکت کند، همه خوابیدند، و از آن جمله پدرم نیز استراحت نمود؛ من به شستن لباسهای خودم مشغول شدم و همه را تنظیف و تغسیل نمودم و از خود استحمام نمودم تا روز به سر آمد و أبدا استراحتی نکردم، و آنقدر خسته و فرسوده بودم که حد نداشت.
شب مردم نماز مغرب را خوانده و سوار شدند و به راه افتادند، قدری که راه رفتیم من دیدیم به هیچ وجه طاقت سواری و برقراری بر روی مرکب را ندارم، و آنقدر خواب و خستگی بر من غالب است که هم اکنون است که از روی مرکب به زمین بیفتم، با خود گفتم از الاغ پیاده میشوم و کنار جاده یکساعت میخوابم و سپس بیدار میشوم و با سرعت خود را به قافله میرسانم؛ چون شخص پیاده معمولا سرعتش از قافله و مال بیشتر است. پیاده شدم و در بیابان کنار همان راه خوابیدم، یک مرتبه بیدار شدم دیدم آفتاب از آسمان بالا آمده و غرق عرق شده ام و تمام خستگی من بر طرف شده است! ولی یک شب تمام و مقداری از روز را خوابیده ام، خدایا چکنم؟ و چگونه به قافله برسم؟ و در این بیابان مال رو که جای پای مال بسیار است، از کدام راه بروم که خود را برسانم؟ و بین من و قافله یک شب راه فاصله است، چگونه خود را میتوانم برسانم ؟
در این حال دیدم ناگهان دو نفر نزد من آمدند، و در تن یکی از آنها لباس نمدی بود که نیمه آستین داشت و به من گفتند: برخیز و از این راه برو به قافله میرسی! و یکی از آن راه ها را که جای پای مال بود نشان داد. من برخاستم و به راه افتادم، تقریبا پنج دقیقه ای که راه رفتم به قهوه خانه ای که در کنار استخری بزرگ واقع بود رسیدم، من در آن قهوه خانه رفتم و یک استکان چائی خوردم، صاحب قهوه خانه خواست استکان دیگر بیاورد قبول نکردم، چون قیمت دو استکان مجموعا سه شاهی میشد و من بیش از صد دینار که دو شاهی بود با خود همراه نداشتم و بقیه پولها نزد پدرم، و با اسباب های من با قافله رفته بود. قهوه چی پرسید چرا یک چای دیگر نمیخوری؟! گفتم: صد دینار بیشتر ندارم، گفت: قبول دارم، و به همان دو شاهی یک استکان دیگر چای خوردم و بعد به راه افتادم و تقریبا پنج دقیقه راه آمدم رسیدم به کاروانسرائی، و دیدم قافله ما در اینجا پیاده شده اند و مخصوصا پدرم هنوز داخل کاروانسرا نرفته و به پشت دیوار کاروانسرا نشسته و تکیه داده است. پدرم گفت: ما الآن از راه رسیده ایم، تو کجا بوده ای؟ من قضیه را نقل کردم و گفتم که فقط ده دقیقه من راه آمده ام تا رسیده ام، گفت: عجبا! ما از شب تا به صبح راه پیموده ایم، چگونه تو این مسافت طویل را در این مدت کوتاه آمده ای ؟! این مسلما در اثر تصرف و راهنمائی آن دو مرد که از رجال الغیب بوده اند میباشد. حضرت آقای حائری میفرمودند: اینک آقای چاپلقی حیات دارند و من در عدالت ایشان و صدق این داستان هیچ شبهه ای ندارم.
باری، این داستان و چه بسا نظائری که از مشابه آن اتفاق افتاده است، بطور حتم دلالت بر یک سلسله ارتباطاتی بین موجودات دارد؛ یعنی اولا اطلاع بعضی از ارواح طیبه، و طی زمین، و وصول به مقصد به أسرع وقت، و استراحت در روی زمین و چیزهای دیگری که با دقت معلوم میشود؛ پس چرا انسان از این ارتباطات غافل است؟ و این جهان را مرکب از اجزاء متفرق و متشتت میداند؟ در حالیکه همینطوری از نقطه نظر فیزیکی بین اجزاء این جهان، این ربط عظیم و عجیب برقرار است و ارتباطات جهان ماده از نقطه نظر ماده، فلاسفه و متفکران را مبهوت و حیرت آسا ساخته است، همینطور از نقطه نظر معنی و ارتباطات روحی و نفسی، بین این جهان ربط عجیب و عظیم موجود است.
تا نگرید ابر کی خندد چمن *** تا نگرید طفل کی جوشد لبن
(همین کتاب- ص116- سطر23)
تا نگرید کودک حلوا فروش *** بحر بخشایش نمی آید بجوش
(همین کتاب- ص116- سطر11)

منابع

  • علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 7- صفحه 214-210

کلید واژه ها

اخلاق داستان اخلاقی امداد غیبی اسماعیل چاپلقی روح تربیت

مطالب مرتبط

شرایط تحقق امدادهای غیبی درد خلق داشتن در سیره امام علی (ع) حکایت ملاقات حاج مؤمن با یکی از اولیاء الهی حکایت خواب پدر مرحوم آیت الله حاج شیخ آقابزرگ طهرانی حکایت دیدار دختر آیت الله محمدعلی اراکی با امام زمان نمونه انصاف در قضاوت داستان آگاه شدن حاج عبدالرضا گرعاوی از کار پنهانی

اطلاعات بیشتر

اعتراف دانشمندان به عدم فهم حقایق هستی

ابزار ها