جستجو

رازگوئی و سخن گفتن با ملکوت زمین در سیره ائمه اطهار

راز گفتن امام علی (ع) با ملکوت زمین:
میثم تمار می گوید: شبی از شب ها مولای من امام علی (ع) مرا با خود از کوفه به خارج آن برد، و بسوی صحرا می رفتیم؛ تا آنکه چون به مسجد جعفی رسید، رو به قبله نمود و چهار رکعت نماز گذارد، و چون سلام داد و تسبیح گفت، دست های خود را برای دعا گشود و چنین گفت: «خدای من! چگونه ترا بخوانم در حالی که معصیت تو را کرده ام؟ و چگونه تو را نخوانم در حالی که تو را شناخته ام و محبت تو در دل من جای گرفته است؟ من دست های پر از گناهان خود را به سوی تو گشوده ام! و چشمان پر از امید را به سوی تو دوخته ام! پروردگار من! تو مالک بخشش ها هستی؛ و من اسیر لغزش ها! و از اخلاق کریمانه بزرگانست که با اسیران مدارا می کنند. و من اسیر جرم و جنایت خود هستم و گروگان عمل. خدای من! چقدر تنگ است آن راههایی که تو راهبرش نباشی و چقدر ترسناک است آن طریقی که تو در آن مونس نباشی!»
و سپس صدای خود را کوتاه کردند و به حال إخفات دعائی کردند، و سپس سجده نمودند و چهرۀ خود را به خاک می مالیدند و صد مرتبه در آنحال العفو العفو گفتند، و سپس برخاستند و از مسجد جعفی بیرون آمدند و راه صحرا را در پیش گرفتند و من به دنبالش میرفتم. در اینحال به جائی رسیدیم که حضرت خطی بر روی زمین کشیدند و فرمودند: مبادا از این خط تجاوز کنی! من توقف کردم و آن حضرت به تنهائی رهسپار شدند، و آن شب، شب تاریک و ظلمانی بود. من با خود گفتم: آقای خودت و مولای خودت را با وجود این دشمنان بسیاری که دارد، تنها به دست بلا سپردی! چه عذری در نزد خدا خواهی داشت؟ و در نزد رسول خدا چه خواهی گفت؟ سوگند به خدا هم اینک به دنبال او روان میگردم و از حال او جویا میشوم، گرچه مستلزم مخالفت امر او شده باشد. من به دنبال او رفتم، تا رسیدم به جائی که دیدم: آن حضرت تا نصف بدن خود را در چاهی سرازیر کرده و مشغول گفتگو با چاه است؛ او با چاه سخن میگفت و چاه با آن حضرت. حضرت احساس کرد که من آمده ام و ملتفت به من شد و فرمود: کیستی؟ عرض کردم: من میثم هستم، فرمود: ای میثم! مگر من به تو امر نکردم که از آن خط تجاوز ننمائی!؟ عرض کردم: ای مولای من! من از گزند دشمنان بر تو هراسناک شدم، و دیگر دل من تاب و توان تحمل و شکیبائی را نیاورد! فرمود: آیا از آنچه من در اینجا گفته ام چیزی شنیده ای؟! عرض کردم: نه، ای مولای من! چیزی نشنیدم. حضرت فرمود: ای میثم!
و فی الصدر لبانات *** إذا ضاق لها صدری
نکت الارض بالکف *** وأبدیت لها سری
فمهما تنبت الارض *** فذاک النبت من بذری
(بحارالانوار طبع کمپانی ج22 ص105 تا 107)
«در سینه من حاجت ها و خواهش هائیست که چون سینه من به جهت آنها تنگی کند و خسته شود، با دست خود زمین را می کاوم و میکنم و آن راز و سر درون خود را برای زمین ظاهر میکنم و بازگو می نمایم. پس هر وقتی که زمین سبز شود، و از آن دانه بروید، آن دانه از آن کشت اسراری است که من در زمین نموده ام!» باید دانست که مراد از کندن زمین با کف دست و پنهان کردن سر در آن و انبات زمین از آن سر، یا کنایه و استعاره ایست طبق محاورات عامه مردم از نداشتن همراز که انسان درد دل خود را به او بگوید و محتاج شود که راز را بر دل خاک بسپارد؛ و یا واقعا ارادۀ حضرت این بوده است که با نفس قدسیه خود آن اسرار را در درون خاک و روح و ملکوت زمین بسپارند، تا آنکه بعدا از آن زمین اسرار نباتی چون اولیای خدا که صاحب سر حضرت باشند پدیدار گردد. و البته این احتمال دوم اقرب به حقیقت است، زیرا حضرت أمیرالمؤمنین (ع) در شب تاریک به صحرا بیاید و بعد از خواندن نماز و مناجات طویله به درگاه خداوند میثم را بگذارد، و خود به تنهائی برود، که طبق محاورات مردم کنایه و استعارۀ ادبی با خاک به عمل آورد؛ این بسیار بعید است. و از اینجا استفاده میشود که زمین و خاک دارای شعور و ادراک هستند و امانت و سر آن حضرت را ضبط میکنند، و سپس در وقت رویانیدن گیاه، با آن گیاه از زمین خارج می نمایند.

رازگویی با خاک و زمین در کلام امام باقر (ع):
و روایت جالبی را شیخ کشی از جابربن یزید جعفی روایت میکند که او گفت: «جابربن یزید جعفی که از خواص اصحاب حضرت امام محمد باقر و امام صادق علیهما السلام است، میگوید: برای من حضرت باقر (ع) هفتاد هزار حدیث و گفتار سری بیان کردند که من تا به حال به هیچ کس نگفته ام و از این به بعد نیز به احدی نخواهم گفت. میگوید: من به حضرت امام (ع) عرض کردم: فدایت شوم! شما یک بار بسیار سنگین و بزرگی را بر من حمل نمودید، بواسطه بیان اسرار شما که من نمی توانم به کسی بازگو کنم! و چه بسا حرکت و خلجانی از آنها در سینه من پیدا میشود که شبیه حالت جنون است، از بازگو نکردن و پنهان نمودن آنها. حضرت فرمودند: ای جابر! چون چنین حالی برای تو پیش آید از منزلت بسوی صحرا برو و گودالی را در زمین حفر کن و سر خود را در آن حفیره کن و سپس بگو: محمد بن علی به چنین و چنان سخنانی مرا آگاه کرده است. و حفیره را از آن اسرار خسته کنندۀ خود آگاه کن!» این روایت نیز مانند روایت پیشین است و بنابراین نباید از رازگوئی با خاک و نگهداری خاک سر انسان را تعجب نمود.

منابع

  • سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی 7- صفحه 245-240

کلید واژه ها

امام علی (ع) راز جمادات ویژگی های امام اولیای الهی چهارده معصوم (ع)

مطالب مرتبط

خون گریستن جمادات در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام فضائل علی علیه السلام از نظر احادیث اعراف از نظر آیات و روایات تفسیر آیه 18 سوره نجم درباره معراج پیامبر (ص) تلاوت کتاب مختص انسان هادی نمونه ای از کتب اهل سنت درباره ذکر مناقب اهل بیت علیهم السلام امام علی علیه السلام شخصیتی برای همه زمان ها

اطلاعات بیشتر

حیات داشتن موجودات عالم از نظر عرفان و فلسفه قیامت و شهادت زمان و مکان شعور و ادراک حجرالاسود از نظر روایات شهادت زمین در روز قیامت

ابزار ها