جستجو

تدابیر دینی برای تطبیق تعالیم اسلامی با مقتضیات زمان

«فلو لانفر من کل فرقة منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم»؛ «پس چرا از هر گروهی از آنان، طایفه ای کوچ نمی کنند تا در دین آگاهی یابند و چون بازگشتند قوم خود را انذار کنند.» (توبه/122)
یکی از دستورهایی که در دین مقدس اسلام هست، دستور تفقه است. تفقه همان معرفت به معارف و احکام و دستورهای دین است، نه معرفت سطحی بلکه معرفت عمقی. دستور تفقه می رساند که در دین مقدس اسلام خاصیتی وجود دارد که آن خاصیت با تفقه روشن می شود یعنی در دستورات این دین ظاهرهایی هست و باطن هایی. این دین تفقه پذیر و به تعبیر دیگر اجتهاد پذیر است. اجتهاد پذیری یا تفقه پذیری این دین فرع بر این است که یک عمقی در دستورات آن و یک جریان های مخفی در آن وجود داشته باشد که با نیروی تفقه و اجتهاد می توان آنها را درک کرد.
یکی از مسائلی که از صدر اول اسلام در میان مسلمین مطرح بوده اینست که در این دین دستوری که تعبد محض باشد یعنی خالی از هر مصلحت و حکمتی و صرفا یک دستور اختراعی محض باشد، وجود ندارد. باید کلمه تعبد را معنی بکنم.
معنی تعبد
تعبد به این معنی است که ما نباید اینطور باشیم که تا حکمت دستوری را کشف نکرده ایم، به آن عمل نکنیم. ما باید متعبد باشیم به این معنی که باید به هر دستوری که ثابت شد از ناحیه دین است عمل کنیم خواه اینکه حکمتش را فهمیده باشیم یا نفهمیده باشیم. ولی از ناحیه خود دین تعبد محض وجود ندارد، به این معنی که هیچ دستوری که خالی از حکمت و مصلحت باشد وجود ندارد. هر دستوری به واسطه یک حکمتی است.
لهذا علما می گویند بین حکم عقل و حکم شرع همیشه تلازم است یعنی هر چه را که عقل حکم به لزوم آن بکند دین هم حکم به لزوم آن می کند و هر چه را که دین حکم به لزوم آن بکند عقل هم حکم می کند، به این معنی که اگر عقل یک مصلحتی را کشف کرد (کشف یقینی و قطعی نه کشف احتمالی و گمانی)، در اینجا باید حکم بکنیم که حتما اسلام دستورش همین است ولو آن دستور به ما نرسیده باشد. فقها دارند مواردی که فتوا می دهند و حال آنکه دلیل نقلی از ناحیه شارع نرسیده است. فقط از باب اینکه عقل اینجور حکم می کند فتوا می دهند.
مثلا مسئله ای هست در فقه به نام "ولایت حاکم" یعنی حاکم شرعی در بسیاری از موارد حق ولایت دارد. اگر شخصی بمیرد و وصیتی معین نکرده باشد و یک قیم شرعی هم وجود نداشته باشد تکلیف بچه های او چیست؟ می گویند تکلیف اینها را باید حاکم شرعی معین بکند در صورتی که نه آیه ای هست و نه خبر صد در صد صحیح چون اسلام دینی است که مصالح مردم را بلا تکلیف نمی گذارد. هر چه که شارع حکم کرده است عقل هم حکم کرده است.
معنای این جمله این نیست که هر جا که شارع حکمی وضع کرده، عقل هم الان حکمی دارد، مثلا اگر شارع گفته است گوشت خوک حرام است عقل هم می فهمد که چرا حرام است. نه، مقصود این است که در هر حکم شارع رمزی وجود دارد که اگر آن رمز را برای عقل بگویند عقل هم تصدیق می کند. این را می گویند قاعده ملازمه.
روی این حساب علمای اسلام می گویند هر دستوری از دستورات اسلام چه واجب، چه مستحب، چه حرام و چه مکروه حتما به خاطر یک مصلحت یا دفع یک مفسده است و به همین جهت خاصیت حکیمانه ای دارد. اسلام گزاف حرف نمی زند.
این پیوندی که میان عقل و دین اسلام هست، در مورد هیچ دینی وجود ندارد. شما از علمای هر دین دیگری بپرسید چه رابطه ای میان دین و عقل هست می گوید هیچ، اصلا عقل را با دین چه کار؟! مسیحیت از تثلیث شروع می شود و در این مورد حرفی می زنند که اگر بگوییم با عقل جور در نمی آید می گویند در نیاید.
آنها وقتی می گویند ایمان و تعبد مقصودشان پشت پا به عقل زدن و تسلیم کورکورانه در مقابل دین است. در اسلام تسلیم کورکورانه نیست، تسلیمی که ضد عقل باشد نیست. البته تسلیمی که مافوق عقل باشد هست به همین معنا که عرض کردم، که آن، خودش مطابق حکم عقل است. عقل هم می گوید جایی که اطلاعی نداری حرف بزرگتر را بپذیر.
قانون اهم و مهم
همین مطلب به اسلام یک خاصیت جاویدان داده است که دستورها انعطافی پیدا می کنند. به اصطلاح فقها حساب اهم و مهم در کار می آید. یعنی اگر در مقابل دو دستور از دستورهای دین قرار می گیری و در آن واحد قادر نیستی هر دو را اطاعت بکنی، باید فکر بکنی که از میان آن دو دستور کدام یک مهم تر است، آن را که اهمیت کمتری دارد فدای آنکه اهمیت بیشتری دارد بکنی.
مثال معروفی است که همیشه برای طلبه ها این مثال را ذکر می کنند. می گویند زمینی است که صاحبش راضی نیست که شما در آن قدم بگذارید. شما می بینید در داخل این زمین حوضی است و بچه ای در آن حوض افتاده است و غیر از شما شخص دیگری نیست که او را نجات بدهد. در اینجا شما یکی از این دو کار را می توانید انجام دهید: یا علیرغم راضی نبودن صاحب این زمین داخل آن بشوید برای اینکه جان بچه را نجات بدهید، یا اینکه همان جا بایستید تا بچه تلف بشود. در اینجا می گویند شما باید ببینید احترام مال بیشتر است یا احترام جان؟ البته احترام جان بیشتر است. پس شما باید آن کوچکتر را فدای بزرگتر بکنید.
مثال دیگر: اگر شما ببینید برای یک زن نامحرم حادثه ای پیش آمده مثلا تصادف کرده و افتاده است و باید همین الان او را به بیمارستان رساند، چنان چه بخواهی بایستی تا محرم او پیدا بشود ممکن است از بین برود. از طرف دیگر لمس کردن بدن نامحرم حرام است. شما چه کار باید بکنی؟ یا باید همانجا بایستی تا محرمی پیدا بشود و او را به بیمارستان برساند یا اینکه فورا او را بلند کرده سوار تاکسی نموده به بیمارستان برسانی و به دست جراح بسپاری و تازه جراح هم که بایستی بدن او را لخت کرده شکمش را پاره بکند نامحرم است.
گاهی شما دیده اید و اتفاق افتاده است که زنی در حال وضع حمل می باشد حال بسیار سختی پیدا می کند. هر چه نزد این قابله و آن قابله می رود، اثری نمی بخشد. تمام قابله ها اظهار عجز کرده و می گویند بایستی طبیب مرد بیاید او را عمل جراحی بکند. آیا شما این کار را می کنید یا نه؟ البته می کنید. نمی شود انسان پافشاری بکند بگوید من نمی گذارم دست نامحرم به ناموس من بخورد، بمیرد بهتر از اینست که به دست او بیفتد! و ممکن است خود زن این حرف را بزند. آیا اینطور درست است؟ خیر، باید تسلیم شد و بدن این زن را تا آنجا که ضرورت دارد به دست آن نامحرم سپرد. اینجا باید دید آیا اسلام جان یک انسان را محترم تر می شمارد یا لمس نکردن مرد بدن یک نامحرم را؟ البته آن مهم تر است.
البته این نکته را عرض بکنم که در این زمینه ها یک گشاده دستی ها هم هست که اسلام آنها را نمی پذیرد. نظیر اینکه هنوز هیچ چیزی نیست، از اولی که این زن می خواهد بزاید می گوید من قابله زن نمی خواهم، برای من قابله مرد بیاورید. من این را در جای دیگر عرض کردم که زن هایی که در تمام امور ادعای تساوی با مردها می کنند چرا در این مسأله تسلیم نیستند. قابلگی کار زن است، کار مرد نیست. ممکن است بگویند علت اینکه زن ها در امور دیگر عقب تر هستند اینست که کارها را در طول تاریخ به عهده زن نگذاشته اند.
مثلا می گویند اگر کار سیاست را به دست زن می سپردند، آن وقت معلوم می شد که چقدر زن ها پیشرفت داشتند. اگر بگویی برای کارخانه یا پرستاری، زن مناسب تر است می گویند نه هیچ فرقی نمی کند. می گوییم یکی از کارهای دنیا قابلگی است. از همان اول این کار را زن متصدی بوده است.
اولا خود عمل مربوط به زن است، مرد که نمی زاید. ثانیا این کار را در طول تاریخ زن انجام می داده است. پس چرا این زن ها تا نزدیک وضع حملشان می شود فورا به سراغ مردها می روند. همین یک مطلب می رساند که مردها لیاقت بیشتری از زن ها دارند. همین موضوع، الیق بودن مرد را می رساند، که تازه من قبول ندارم مردها در این کار از زن ها الیق باشند ولی می خواهم ثابت بکنم که تمام اینها روی هوا و هوس است.
غرض از مثالی که عرض کردم، این نیست که حالا دیگر فرق نمی کند، پس هر زنی که می خواهد بزاید فورا به سراغ مرد برود! نه، اصلا قابله باید زن باشد، ولی اگر فرض کنیم واقعا کارد به استخوان برسد، به مرحله ای برسد که خطر از دست رفتن جان در میان باشد، البته باید برود.
مسئله تشریح
یکی از مسائلی که مخصوصا دانشجویان سؤال می کنند و برای بعضی ها بهانه ای شده است که به دین اسلام حمله بکنند و بگویند دین اسلام منطبق با زمان نیست و اگر کسی بخواهد پابند به دین خودش باشد باید از قافله تمدن عقب بماند، مسئله تشریح است. می گویند یکی از علوم دنیا علم طب است که از قدیم الایام یکی از پایه های آن، علم تشریح بوده است. یک دانشجو جزء برنامه درسش باید تشریح اموات باشد و در تمام دنیا تشریح میت هست. روی غرض نیست، روی ضرورت علم است. از قدیم الایام تشریح می کردند منتها گاهی بدن انسان را تشریح می کردند، گاهی بدن حیوان را و البته تشریح بدن حیوان مفید است، کمک می دهد اما تمام ساختمان های بدن حیوان و تمام فعالیت های اعضای بدن حیوان مساوی با بدن انسان نیست. مسلم کاری که از تشریح بدن انسان ساخته است از تشریح بدن حیوان ساخته نیست.
از طرفی ما می دانیم در دین اسلام جنازه مؤمن محترم است، اگر کسی بمیرد مردم دیگر حق ندارند به جنازه او توهین بکنند. یک تشریفاتی دارد که اینها واجب است و از واجبات کفایی است که هر چه زودتر و سریع تر باید میت را تجهیز کنند یعنی باید مقدمات غسل و کفن و دفن او را آماده بکنند، اول غسل بدهند بعد کفن کنند بعد هم دفن بکنند. نباید معطل کرد. حالا با تشریح اموات چه باید کرد؟
اسلام اولا می گوید بدن مؤمن احترام دارد. شما می گویید تشریح، چیزی است که پیشرفت علم طب متوقف به آن است. شناختن بسیاری از امراض و معالجه ها فرع بر این است که یک بدن تشریح بشود. می گوییم خود این موضوع (طب) هم از نظر اسلام جزء واجبات کفایی است. همانطور که تدفین یک میت از واجبات کفایی است، فرا گرفتن علم طب هم از واجبات کفایی است. باید در میان مردم افرادی باشند که متخصص علم طب باشند و هر عملی که کشف یک بیماری و یا یک دارو متوقف بر آنست، به حکم مقدمه عمل واجب، واجب می شود.
پس بنابراین از نظر اسلام ما در اینجا دو تا واجب داریم. دانشجو باید بداند اگر مسلمان است دارد یک واجب کفایی را انجام می دهد. یک وقت ممکن است با تشریح کردن بدن غیر مؤمن منظور علم طب را عملی کرد، اینقدر اجنبی هست که آنها قانع می شوند که جنازه شان را در اختیار طب قرار بدهند. در این صورت بروید از بدن غیر مسلمان ها که این اشکال وجود ندارد بیاورید تشریح بکنید و حاجت علم طب را بر آورید. اگر بگویند خیر آنها بدن هایشان را در اختیار ما نمی گذارند یا واقعا در دسترس ندارند می گوییم از نظر اسلام آیا پیشرفت علم طب مهمتر است یا احترام بدن مؤمن؟ می گوییم البته پیشرفت علم طب مهم تر است. آنوقت باید این کوچکتر را فدای بزرگتر کرد. البته در اینجا یک ریزه کاری هایی هست که یک نفر مجتهد می تواند آنها را بررسی بکند.
از یکی از علمای معاصر این سؤال را کرده بودند، اینطور جواب داده بود: اگر ما فرض کنیم بدن غیر مسلمان به قدر کافی در دسترس نیست و هر چه هست بدن مسلمان است، در اینجا باز میان بدن های مسلمان فرق می کند. یک وقت هست یک مسلمانی شخصیتش جزء شعارهای دینی است، بدن او احترام بیشتری دارد همان طوری که زنده های مسلمانان همه یک احترام ندارند. آیا احترام آیت الله بروجردی مساوی بود با احترام یک مسلمان عادی؟ نه، بی احترامی به آن مرد بی احترامی به عموم مسلمین است چون او رئیس مسلمین است، سمبل مسلمین است. مسلما بدن او هم احترام بیشتری دارد. اگرفرض کنیم هزارها بدن مسلمان عادی هست، بدن شخصی مانند ایشان هم هست، البته باید سراغ بدن های دیگر رفت. باز در میان افراد عادی فرق است میان آن بدنی که اولیای آن بدن حی اند و حاضر و بدنی که اولیای آن مجهولند.
این، معنای آنست که اسلام دین حساب است، حساب اهم و مهم را می کند، می گوید در موقع لزوم آن چیزی را که اهمیت کمتری دارد فدای چیزی که اهمیت بیشتری دارد بکن. این خودش یکی از اموری است که به اسلام انعطاف بخشیده است. این انعطاف را ما نداده ایم، خودش اینجور ساخته شده و به دست ما داده شده است. اگر ما می خواستیم به زور یک نرمش به آن بدهیم حق نداشتیم، ولی این، یک نوع نرمشی است که خود اسلام به خودش داده است، حسابی است که خودش به دست ما داده است.
شکل های مختلف دستورهای دین
ما وقتی که به متن دین اسلام نگاه می کنیم می بینیم به دستورهایی که صریحا از خود دین رسیده است در شرایط مختلف شکل های مختلف داده است آن هم با چه سهولتی! مثلا به ما می گوید نماز بخوانید، روزه بگیرید. برای نماز وضو بگیرید، غسل بکنید. تمام، دستورهای مؤکد و واجب. اما می گوید اگر مریضی و نمی توانی ایستاده نماز بخوانی، نشسته نماز بخوان. اگر بگویی اینقدر مریضم که نمی توانم نشسته بخوانم می گوید همانطور خوابیده بخوان، اصلا نماز تو در اینجا همین است که فقط ذکرها را بگویی. اگر طبیب گفته باشد حرف هم نباید بزنی می گوید باید با ایماء و اشاره بخوانی. اینجا دیگر جای لجاجت و یک دندگی نیست.
چند سال پیش مرد عالمی بود که البته در عتبات سکونت داشت و چون مریض شده بود به تهران آمده بود. چشم او را عمل جراحی کرده بودند و البته عمل هم با موفقیت انجام یافته بود. اطبا او را از شستشو منع کرده بودند ولی او آدمی بود که حالت یک دندگی داشت می گفت اطبا نمی فهمند، فقط جراحی را که آن هم از نوع خیاطت و دوزندگی است می فهمند، دیگر هیچ چیز نمی فهمند.
پس از چندی بدون اجازه طبیب به قم رفت و در آنجا به یکی از حمام ها رفت و داخل خزینه کثیف آن شد و به همین جهت چشم او چرک کرد و بالاخره به کلی کور شد. آیا این آدم مطابق دستور اسلام عمل کرد یا بر خلاف دستور اسلام؟ البته بر خلاف دستور اسلام. اسلام می گوید وقتی وضو برایت خطر دارد باید تیمم بکنی، اگر وضو بگیری اصلا نمازت باطل است. اگر اطبا گفته باشند که روزه برایت ضرر دارد یا خوف ضرر داشته باشی، نمی توانی بگویی مگر چطور می شود که من در این ایام احیاء روزه بگیرم! چون اگر روزه بگیری اصلا روزه ات باطل است، بعد هم باید قضای آن را بگیری.
بنابراین خود دستورهای دین آنچنان شکل های مختلف دارد که انسان حیرت می کند.
این، برای اینست که مصلحت ها فرق می کند و همان حساب اهم و مهم است. می گوید در سفر که می روی نمازت را شکسته بخوان، روزه هم نگیر. قرآن می فرماید: «فمن کان منکم مریضا او علی سفر فعده من ایام اخر»؛ «هر که مریض یا در سفر است نباید روزه بگیرد، بگذارد برای روزهای بعد.» چرا؟ خود آیه دلیلش را می گوید: «یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر»؛ «خدا در تکالیفی که برای شما معین می کند، آسانی و سهولت را می خواهد نه سختی.» (بقره/185) این شریعت، شریعت سهله و سمحه است.

منابع

  • مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 1- صفحه 147-153

کلید واژه ها

عقل اسلام قرآن اجتهاد زمان جامعه شناسی دین سنت الهی

مطالب مرتبط

سهل پنداشتن نحوه تعامل اسلام با مقتضیات نتایج انفکاک تعقل و دینداری در خوارج معنای رشد در مباحث فقهی استواری در ایمان، شرط استقلال و رشد جامعه اسلامی پرسش هایی در باب رابطه «خاتمیت» با تحولات اجتماعی مسئله مقتضیات زمان در اسلام پرسش هایی درباره نحوه تطبیق قوانین اسلامی با تحولات اجتماعی

اطلاعات بیشتر

استعدادها و قابلیت های اسلام در انطباق با مقتضیات زمان بررسی معنا و مفهوم مقتضیات زمان لزوم اجتهاد و تفقه در دین از نظر اقبال لاهوری و ابن سینا باب تزاحم و تطبیق قوانین شریعت با مقتضیات زمان

ابزار ها