جستجو

شناخت تعقلی (تعمیم شناخت حسی)

انسان یک رابطه ابتدایی و مستقیم با عالم عین دارد که همان رابطه احساسی است. بعد از مرحله احساس، این خود ذهن است که در درون خودش احساس را تا مرحله تعقل، و شناخت احساسی و سطحی را تا مرحله شناخت منطقی و عمقی بالا می برد. اینجاست که مشکل بزرگ به وجود می آید و آن اینکه مرحله دوم چگونه می تواند اعتبار داشته باشد؟ اعتبار مرحله اول لااقل در ابتدای نظر روشن است. تا در مرحله شناخت سطحی هستیم، چون شناخت سطحی معلول رابطه مستقیم دستگاه ادراکی من با عالم عین است، جای اشکال و تردید نیست. (انسان در مرحله شناخت سطحی) مثل یک دستگاه دوربین فیلمبرداری است که در مقابل یک صحنه قرار می گیرد و از آن آن چنان که هست عکس بر می دارد. همه این را قبول دارند که مرحله بعد یعنی مرحله تفکر، مرحله شناخت منطقی -که شناخت ما، هم عمقی است و هم وسیع و گسترده و این در حالی است که این گستردگی را خود ذهن انجام می دهد- معلول رابطه ذهن با خارج نیست. ذهن در درون خودش یک نوع عملیاتی انجام می دهد که شناخت سطحی تبدیل به شناخت منطقی می شود، شناخت از یک درجه پائین به یک درجه بالا می رود در حالی که هیچ مربوط به رابطه مستقیم ذهن با عین نیست. مثل این است که یک دستگاه عکسبرداری از صحنه ای عکس بردارد، بعد عکاس در تاریکخانه عکاسی یک سلسله چیزها را بر عکس بیفزاید. مثلا اگر در مقابل دوربین ده نفر قرار گرفته اند و عکس برداشته شده است، عکاس در تاریکخانه، این ده نفر را تبدیل به هزار نفر، ده هزار نفر و بلکه تبدیل به نامتناهی کند.
ذهن، این دستگاه خارق العاده و عجیب -که تعبیر عکسبرداری برایش کوچک است- با دستگاه های فیلمبرداری خودش (یعنی با حواس) از یک عده معدود و محدود عکسبرداری می کند، سپس در تاریکخانه خودش این فیلم را که مربوط به یک صحنه کوچک است به یک صحنه بزرگ و وسیع و در حد نامتناهی گسترده تبدیل می کند در حالی که اعتبار آن ندیده ها و گسترده شده ها که خود ذهن (قطع نظر از خارج با عمل تعمیم به آنها دست یافته است) از اعتبار آن مقداری که این دستگاه فیلمبرداری فیلم برداشته است یک ذره کمتر نیست، بلکه برابر است. کلیت، تعمیم و گسترش دادن، یک بعد از ابعاد شناخت تعقلی است. بعد دیگر که این بعد از یک نظر مهم تر است این است که دستگاه شناخت انسان، نه تنها شناخت ها را تعمیم و گسترش می دهد بلکه آنها را تعمیق می کند. مرحله قبل این بود که ذهن انسان شناخت سطحی را که محدود است گسترش می دهد و بر طول و عرض آن می افزاید و آن را به طور افقی توسعه می دهد. صد مورد آزمایش را به بی نهایت تبدیل می کند. اینجا کار ذهن فقط توسعه دادن و وسعت بخشیدن به دایره شناخت است. کار مهم تری که ذهن انجام می دهد این است که در اعماق شناخت حسی نفوذ می کند و در ماورای شناخت حسی به شناخت دیگری نائل می شود، در مقام تشبیه مثل اشعه ایکس.
دستگاه های معمولی عکسبرداری اگر در مقابلشان دیواری باشد فقط تا دیوار عکس بر می دارند، ولی اشعه ایکس ماورای آن حجاب ها را هم می بیند. راجع به نحوه تبدیل شناخت سطحی به شناخت منطقی و تعمیم شناخت حسی نظرات گوناگونی وجود دارد از جمله: مارکسیست ها می گویند این شناخت احساسی سطحی (خودشان هم توجه دارند که شناخت احساسی، سطحی است) که معلول رابطه مستقیم ذهن با عالم عین است، در عالم ذهن، در مغز، از راه قانون "گذار از کمیت به کیفیت" تبدیل به شناخت منطقی می شود. هگل می گوید: شما آب را حرارت می دهید، دمای آن از صفر درجه به یک درجه، دو درجه، پنج درجه، پنجاه درجه، نود درجه، نود و نه درجه می رسد. وقتی به صد درجه می رسد، آب یک دفعه تبدیل به بخار می شود، دیگر آب نیست بخار است، قوانینی که مربوط به مایعات است بر این موجود حاکم نیست، قوانین گازها حاکم است.
فیلسوفان در این معما گیر کرده اند که رابطه شناخت منطقی با شناخت سطحی و احساسی و به عبارت دیگر، رابطه عقل و حس چگونه رابطه ای است که شناخت، تعالی پیدا می کند، در حالی که تغییر ماهیت نمی دهد و ماهیت، گسترش نیز پیدا کرده است. اینجاست که فیلسوف بزرگ الهی دنیای اسلام صدرالمتألهین نظریه ای را ارائه داده است که اسم آن "نظریه تعالی" است. حتی در میان مسلمین کمتر به این نظریه توجه شده است، چون او این مطلب را در لابلای حرف هایش بیان کرده است که چگونه می شود ذهن از مرحله احساس پا به مرحله بالاتر می گذارد بدون آنکه تغییر ماهیت داده باشد و به قول اینها تبدیل کمیت به کیفیت شده باشد. این مشکل بر اساس مسئله مراتب نفس و تطابق مراتب نفس -که خودش مسئله دامنه داری است- حل شده است. مشکلات شناخت بدون استفاده از تجرد نفس محال است که حل شود.
شناخت منطقی نسبت به شناخت حسی درست مانند عمل عکاس است که یک صحنه کوچک را که توانسته عکس بگیرد در حد بی نهایت توسعه و گسترش می دهد (البته این یکی از کارهای ذهن است). در میان فیلسوفان جدید، راسل متوجه این اشکال است، می گوید: من راه حلی ندارم. راست می گوید، نتوانسته اند راه حلی پیدا کند. او تحت عنوان "مشکلات روش های علمی جدید" اولا میان استقراء و تجربه اشتباه می کند، بعد می گوید این مشکل را چگونه می توانیم حل کنیم که استقراء به یک سلسله موارد جزئی تعلق می گیرد، ده مورد، بیست مورد، هزار مورد، ده هزار مورد را استقراء می کنیم، ولی بعد آن حکمی را که استقراء کرده ایم به مواردی که استقراء نکرده ایم تعمیم می دهیم. این تعمیم با چه ملاکی است؟ با این دستگاه فیلمبرداری -یعنی دستگاه مشاهده و احساس- موارد مختلف را فیلمبرداری می کنیم، مثلا هزار مورد را عکسبرداری می کنیم و کنار هم می چینیم ولی علم با هزار مورد یا دو هزار مورد درست نمی شود، علم برای موارد نامتناهی است.
بوعلی و خواجه نصیرالدین طوسی وقتی به این مشکل رسیده اند، آن را اینطور حل کرده اند: در هر تجربه ای یک قیاس مخفی، یعنی یک تعقل و استنباط مستقیم که هیچ پایه ای از احساس و تجربه ندارد وجود دارد و آن اینست: یک اصل اولی بدیهی جاودانی در عقل هر انسانی به حکم بالفطره وجود دارد. (بالفطره معنایش این نیست که از هنگام تولد وجود داشته است، بلکه به این معناست که در جریانی که ذهن از راه حواس نیرو می گیرد آن اصل در درون انسان رشد پیدا می کند. این اصل بدیهی که همه افراد بشر قبول داشته و دارند این است: «حکم الامثال فی ما یجوز وفی ما لا یجوز واحد؛ اگر اموری مشابه داشته باشیم که هیچ تفاوتی با هم نداشته باشند: ماهیتشان یکی باشد، عوارض ثانویشان و شرایطی که در آن هستند یکی باشد، هیچ تفاوتی با یکدیگر از هیچ لحاظ نداشته باشند - فقط دو فرد یک ذات باشند - اگر یکی از این ذاتها خاصیتی داشته باشد، محال است که ذات دیگر، آن خاصیت را نداشته باشد و الا همان ترجح بلا مرجح است که محال است.
فیلیسین شاله نیز از کسانی است که متوجه اشکال شده ولی در اشکال درمانده است، این مطلب را با چنین تعبیری بیان می کند: "عقل انسان حکم می کند که طبیعت، جریان متحد الشکلی را طی می کند. این اصلی است که شما هم که اینجا نشسته اید قبول دارید، خود مارکسیست ها هم قبول دارند." فیلیسین شاله می گوید ما، ده مورد، بیست مورد، هزار مورد را تجربه می کنیم، می بینیم که در این موارد فلان پدیده به این صورت است، بعد به اتکای این اصل که طبیعت جریان متحد الشکلی را طی می کند آن را تعمیم می دهیم.

منابع

  • مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 130-131 و صفحه 112-125

کلید واژه ها

فلسفه انسان شناخت ذهن عقل حس

مطالب مرتبط

شبهه پیرهون درباره عدم امکان شناخت مراحل شناخت (نظریه شناخت یک مرحله ای) معیار شناخت از نظر منطق جدید چهارچوب های ذهنی شناخت آیه ای در قرآن مراحل شناخت (نظریه شناخت دو مرحله ای کانت و هگل) ویژگی های شناخت عقلی

اطلاعات بیشتر

ویژگی های شناخت حسی ویژگی های شناخت عقلی چگونگی تبدیل شناخت سطحی به شناخت منطقی شناخت تعقلی و تعمیم شناخت حسی از نظر مارکسیسم تعمیم شناخت حسی از نظر راسل شناخت تعقلی، تعمیم شناخت حسی شناخت تعقلی (تعمیم شناخت حسی از نظر فلاسفه) شناخت عقلی، تکیه گاه شناخت حسی و تجربی

ابزار ها