جایگاه عرفان در قرآن و سنت

عرفان

مراحل آغازین عرفان، برگرفته از آموزه های دینی هم چون زهد، توکل، اخلاص و... می باشد و نیز عرفای فراوانی سعی در نزدیکی عرفان با شریعت داشتند و هر چند درباره توفیق یا عدم توفیق ایشان بحث کرد ولی آن چه قطعی است این است که بسیاری از مسائل و مباحث عرفانی دقیقا از متن دین اسلام برداشت شده اند. آیات بلند قرآن کریم درباره توحید، برداشت های ابتدایی و ساده از توحید را به کناری می نهد و ما را به فهم عرفا از توحید نزدیک می کند. همانند: «أینما تولوا فثم وجه الله؛ به هر طرف رو کنید چهره خدا آن جاست.» (بقره/ 115) «نحن اقرب الیه منکم؛ از شما به او (میت) نزدیک تریم.» (واقعه/ 85) «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن.» (حدید/ 3) و آیات دیگر. در مورد سیر و سلوک و طی مراحل قرب حق تا آخرین منازل، کافی است به آیات درباره «لقاء الله» و «رضوان الله» و یا آیات مربوط به وحی و الهام و مکالمه ملائکه با غیر پیامبران و داستان معراج پیامبر رجوع کنیم.
در قرآن سخن از علم لدنی و افاضی آمده است. و از تسبیح ذرات جهان سخن رفته است. و این همه به جز روایات و خطبه ادعیه است. دعای کبیر، دعای ابوحمزه، مناجات شعبانیه، دعاهای صحیفه سجادیه و بالاخره دعای عرفه امام حسین (ع). در حدیث قرب نوافل نیز آمده است که بنده در اثر عبادت به مقامی می رسد که خداوند گوش و چشم و لسان و دست آن بنده می شود. که با آنها می بیند و می شنود و سخن می گوید. آیاتی که از محبت خدا و بندگان سخن به میان می آورند نیز از ریشه های مباحث عرفانی است، مانند آیات 31 آل عمران، 54 سوره مائده، 165 سوره بقره. و نیز می توان به احادیث فراوانی که درباره معرفت نفس و ارتباط آن با شناخت خدا آمده است اشاره نمود. (میزان الحکمه، ج 5، ص 1876، 1883)
خداوند در قرآن می فرماید: «و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق یقولون ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین؛ و هنگامى که آیاتى را که بر پیامبر نازل شده بشنوند چشمهاى آنها را مى بینى که اشک مى ریزد به خاطر حقیقتى را که دریافته اند، مى گویند پروردگارا ایمان آوردیم. پس نام ما را همراه با گواهان و شاهدان مکتوب فرما.» (مائده/ 83)
عرفان فروغى از شکوه و جلال هستى است، طلعت نور ایزدى است، نقطه اوج انسانى و هدف و منظور از زندگى است. سخن از عرفان بس مشکل است، دلى پاک مى خواهد و آدمى وارسته که به عالى ترین رمز و راز هستى سخن گوید که فرمود: «لا یمسه الا المطهرون؛ كه جز پاك‏شدگان بر آن دست ندارند.» (واقعه/ 79) بلندپروازى را باید تا بتواند در آسمان رفیع آن بال بگشاید و غواصى را مى طلبد تا در اعماق ژرف آن فرو رود. آن هم عرفان اسلامى، عرفانى ناب و خالص، عرفانى که از چشمه وحى سرچشمه گرفته و با آب توحید اشراب شده باشد. آیا در توان کیست جز بلند پروازان عشق و عرفان و از پشه اى خرد که بر روى اقیانوسى بیکران پرپر مى زند چه برمى خیزد، ولى «کل یعمل على شاکلته؛ هر کس مطابق طینت و خلق و خوى خود عمل مى کند.» (اسراء/ 84)

عرفان اسلامى
مفاهیم عرفانى در فرهنگ قرآنى تبلور خاصى دارد. آیات این کتاب آسمانى گویاى عمیق ترین عرفان نظرى و عملى مى باشد. اسامى الهى که در قرآن آمده از عمق معرفت اسلامى حکایت مى نماید و آیات بلندى که در توحید و سایر صفات الهى است گویاى شکوه عرفان در این کتاب آسمانى مى باشد. حضور الهى و وابستگى موجودات به او و سایر مسائل عرفانى به صورت جذابى در قرآن مجید بیان شده، چنان که نفس و خصوصیات آن و طریقه تزکیه و تهذیبش هم در این کتاب آسمانى به خوبى بیان گردیده است. همچنین در دعاهایى که از پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) روایت شده مفاهیم بلندى مشاهده مى شود که معرف عرفان خالص و بى شائبه اسلامى است. خطبه هاى نهج البلاغه هم چه در عرفان نظرى و چه در عرفان عملى از ویژگى خاصى برخوردار است، به طورى که تا حد اعجاز مى درخشد. بررسى سیره رسول اکرم و پیشوایان اسلامى و همچنین تراجم احوال شخصیتهاى برجسته اصحاب وارسته ایشان نشانگر عرفان اسلامى مى باشد.

راههاى معرفت

براى شناخت و معرفت راههاى متعددى وجود دارد که به طور کلى مى توان آنها را در سه راه خلاصه کرد: راه علم، راه عقل و راه عرفان. راه علم از حس شروع مى شود و با تجربه و آزمایش تکمیل مى یابد و راه عقل از فکر آغاز مى گردد و به وسیله منطق و برهان تقویت مى گردد و راه عرفان از فطرت و وجدان برمى خیزد و با تزکیه و عبادت شکوفا مى شود. معرفت الهى در سرلوحه معارف قرار گرفته است، ولى این سه راه را به عنوان طرق اصلى براى هر حقیقت اصیلى مى توان بیان نمود؛ مثلا براى دریافت خوبى عدالت و زشتى ظلم مى توان از سه راه طى طریق نمود. یک دانشمند به ارزش عدالت از طریق علم دسترسى پیدا مى کند؛ مثلا یک جامعه شناس یا حقوقدان ضرورت آن را در کاوشهاى اجتماعى مى یابد و یک فیلسوف با تجزیه و تحلیل عقلایى و یک فرد وارسته اخلاقى هم با فطرتى پاک و بدون آلایش.
سومى زیبایى عدالت و زشتى ظلم را با وجدان خود درک مى کند و از هرگونه ظلمى تنفر دارد. او با فطرت پاکش از زجر یک کبوتر رنج مى برد و از گرسنگى یک انسان استعمار زده زجر مى کشد و هیچ گونه نیازى نه به دلیل علمى دارد و نه به برهان فلسفى. گر چه علم و عقل هم حسن عدالت و قبح ظلم را اثبات مى کند، ولى ممکن است یک دانشمند در فرمولهاى علمى گرفتار دغدغه گردد و یک فیلسوف هم در برهانى بودن آن تشکیک کند، ولى یک عارف آن را شهود مى نماید و گرفتار هیچ گونه دغدغه و تشکیکى هم نمى گردد. این سه نه تنها با یکدیگر منافات ندارند، بلکه اگر خالى از اشتباه باشند مؤید یکدیگر هستند؛ یکى منتهى به درک شهودى مى شود، دومى عقلانى و سومى تجربى. هر کس به زبانى سخن از وصف تو گوید.
در فرهنگ اسلامى علم و عقل و عرفان هر کدام ارزش ویژه خود را دارند و هر یک راه ارزنده اى براى دریافت حقیقت مى باشند. این سه، نه تنها منافاتى با یکدیگر ندارند، بلکه رهنمود به یک هدف و مقصود مى دهند و پایان همه یکى است. قرآن کریم بارها از علم تجلیل کرده است. همچنین در این کتاب آسمانى به صورت مکرر به عقل و اعمال قواى آن مانند تفکر و تدبر و تعقل ارجاع شده است و نیز این سند ارزنده الهى لبریز از مفاهیم عرفانى مى باشد. در مورد علم مى فرماید: «انما یخشى الله من عباده العلماء؛ تنها بندگان دانشمند خداوند از او خشیت دارند.» (فاطر/ 28)
البته بیمى که برخاسته از نظر به ابهت و عظمت ذى الجلال است منحصر به علماء و دانشمندان مى باشد. در مورد عقل هم مى فرماید: «انما یتذکر اولوا الالباب؛ تنها صاحبان خرد متذکر و متنبه مى شوند.» (رعد/ 19) و در مورد عرفان هم مى فرماید: «اولم یکف بربک أنه على کل شى ء شهید؛ آیا کفایت نمى کند که پروردگارت نسبت به هر چیز حضور دارد.» (فصلت/ 53)
علم و عقل و عرفان هر سه چراغهایى تابناک هستند که آدمى را هدایت مى کنند. تبیین راه علم و عقل را به فرصت دیگرى محول مى نماییم، در اینجا اشاره اى به راه عرفان خواهیم داشت. البته این سه راه مربوط به انسانهاى عادى است، ولى انبیاء الهى راهى بسیار برتر را هم در اختیار داشتند که عبارت از راه وحى و الهام مى باشد که با افاضات الهى هم خودشان منور مى گردند و هم به دیگران نورافشانى مى کنند. راه وحى راهى روشن، بلکه تابان است که خالى از هر نوع اشتباه و خطا مى باشد. از این رو معیار براى هرگونه معرفت قرار مى گیرد و با استفاده دیگران از ساحت مقدس پیامبران راه سمع و نقل بر روى آنان گشوده مى گردد.

راه عرفان

راه عرفان راهى روشن، جذاب و نزدیک به معرفت الهى است؛ زیرا در این راه واسطه اى در استدلال وجود ندارد و آفتاب خود دلیل آفتاب مى گردد، همچنانکه امام عارفان و امیر مؤمنان فرمود: «اعرفوا الله بالله؛ خداى را با خود خدا بشناسید.» (اصول کافى، ج 1، کتاب التوحید ـ باب انه لا یعرف الا به) و خودش هم در پیشگاه الوهیت مى گفت: «یا من دل على ذاته بذاته؛ اى کسى که به ذات خود بر ذات خویش دلالت مى کند.» (دعاى صباح) معرفت عرفانى به طور مستقیم از فیوضات احدیت سرچشمه مى گیرد و هستى او را دلیل او مى داند نه چیز دیگرى را، چنان که سید عارفان و زینت عابدان در مناجاتش مى گفت: «بک عرفتک و انت دللتنى علیک و دعوتنى الیک و لو لا انت لم ادر ما انت؛ به واسطه خودت من تو را شناختم و تو مرا راهنمایى بر خودت کردى و به سوى خویش خواندى و اگر تو نمى بودى من تو را نمى شناختم.» (دعاى امام سجاد (ع) به نقل از ابى حمزه)
شبیه این مطلب را مى توان در سخنان سنت انسلم مشاهده کرد. عارف بیش از هر چیز توجه به خورشیدى دارد که او آینه هاى وجودى را منور ساخته، و توجه به هستى بى نهایتى دارد که به دیگران هستى بخشیده و به بى نیاز مطلقى رو مى آورد که فقیران را غنى ساخته است. از این رو در بینش خویش همه چیز را به خدا نیازمند مى بیند و او را بى نیاز از همه چیز. همچنانکه شهید عارفان و سید شهیدان عاشقانه مى گفت: «کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک؛ چگونه استدلال مى شود براى تو به آن چیزى که در وجودش نیازمند به تو مى باشد.» (دعاى امام حسین (ع) در روز عرفه) او خدا را آشکارتر از هر چیز مى بیند و مدلول را روشن تر از هر دلیل. «ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک؛ پروردگارا! آیا براى غیر تو ظهورى بیشتر از تو مى باشد تا خواسته باشد او ظاهر کننده تو گردد؟!» (همان) «متى غبت حتى تحتاج الى دلیل یدل علیک و متى بعدت حتى تکون الآثار هى التى توصل الیک؛ کى تو غائب شده اى تا نیاز به دلیلى داشته باشى که دلالت بر تو کند و کى تو دور شده اى تا آثار، آدمى را به تو رساند.» (همان)
عارف در هاله اى از انوار الوهیت قرار مى گیرد، به طورى که در پرتو آن خودش هم منور مى گردد و اشعه پرفروغ آن را در روح و وجدانش لمس مى کند و از این رو پس از رسیدن به مدلول نیازى به دلیل و برهان ندارد، همچنانکه ائمه هدى در نیایش خویش مى گفتند: «فالحقنى بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا و عن سواک منحرفا؛ پروردگارا! مرا ملحق کن به نور عزت درخشان تر خویش تا آنکه عارف به تو گردم و از غیر تو روى برگردانم.» (مناجات شعبانیه) اشعه تابناک عرفان دل عارف را چنان منور مى سازد که جمال زیباى الهى را مى بیند و پیوسته در حال حضور به سر مى برد و در پیشگاه عظمت او به عبادت مى پردازد.
یکى از احبار به خدمت امیر مؤمنان رسید و گفت: «آیا پروردگارت را هنگام پرستش او دیده اى؟» امام عارفان فرمود: «ما کنت أعبد ربا لم أره؛ من آن نیستم که پروردگارى را که ندیده ام بپرستم.» حبر مزبور گفت: «چگونه دیده اى؟» امام فرمود: «لا تدرکه العیون فى مشاهده الابصار و لکن رأته القلوب بحقائق الایمان؛ دیدگان هنگام نظر او را درک نکنند، ولى دلها آن را به حقیقت ایمان دیده اند.» (اصول کافى، ج 1، کتاب التوحید ـ فی ابطال الرؤیه، ح 6) در اینجا کاملا روشن مى گردد که عبارت مولاى متقیان بر مبناى شهود و رؤیت است، ولى رؤیت و شهودى مبتنى بر عرفان و ایمان. على بن شعبه حرانى در روایتى مى گوید که امام صادق (ع) مقدارى در مورد شناخت پروردگار سخن گفته، معرفتهاى جاهلانه را مردود شمردند. سپس شخصى گفت: «چگونه به توحید الهى مى توان دست یافت؟» حضرت فرمود: «باب البحث ممکن و طلب الخروج موجود، ان معرفه عین الشاهد قبل صفته و معرفه صفه الغائب قبل عینه؛ راه بحث امکان پذیر و راه فرار از این اشکالات باز است، انسان نسبت به هر چیزى که حاضر است اول به عین آن معرفت یافته و آن را متمایز از دیگرى شناخته و سپس به اوصاف آن پى مى برد به خلاف غائب که اوصاف آن را پیش از عین آن مى شناسد.»
شخصى مى گوید: «و کیف عین الشاهد قبل صفته؟؛ چطور حاضر عینش قبل از صفتش شناخته مى شود.» امام فرمود: «تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسک به و لا تعرف نفسک من نفسک و تعلم ان ما فیه له و به کما قالوا لیوسف ءانک لانت یوسف قال «أنا یوسف و هذا اخى» فعرفوه به و لم یعرفوه بغیره، و لا اثبتوه من انفسهم بتوهم القلوب؛ فرمود: تو نخست حاضر (خدا) را مى شناسى و به علم او پى مى برى و به خودت به وسیله او شناخت پیدا مى کنى و خودت را از ناحیه خودت نمى شناسى و مى فهمى که هر چه در نفس توست مال اوست و به او قائم است. سپس امام (ع) به شناخت برادران یوسف مثال مى زند که پس از دیدن یوسف گفتند: آیا تو همانا یوسف هستى؟ یوسف گفت: من یوسف هستم و این هم برادر من مى باشد. آنها یوسف را به خود یوسف شناخته و نه بغیر او، و همچنین او را از ناحیه خودشان به واسطه توهمات نفسانى اثبات نکردند.» (تحف العقول، انتشارات کتابچى، ص 341)
امام مى فرماید همچنانکه یوسف را به وسیله خود او و بدون واسطه شناختند، عارفان هم خدا را پس از شهود به وسیله خود خدا مى شناسند نه به واسطه غیر او. مرحوم علامه طباطبائى در ذیل همین روایت درباره جمله «و تعرف نفسک به» مى فرماید: «وانکشف له عند ذلک من حقیقه نفسه انها الفقیره الى الله سبحانه المملوکه له؛ براى عارف آشکار مى شود از درک حقیقت و واقعیت نفس خویش که او فقیر و محتاج به پروردگار سبحان و مملوک او مى باشد.» (تفسیر المیزان، ج 6، ص 175)
نیز علامه در ذیل روایت امیر مؤمنان که فرمود: «المعرفه بالنفس انفع المعرفتین» مى گوید: ظاهرا مراد از معرفتین، معرفت آفاقى و انفسى است و پس از آنکه معرفت انفسى را برتر از معرفت آفاقى مى داند به واسطه آنکه در معرفت نفسانى علم حضورى وجود دارد و در معرفت آفاقى علم حصولى، سپس مى فرماید: «فاذا اشتغل الانسان بالنظر الى آیات نفسه و شاهد فقرها الى ربها و حاجتها فى جمیع اطوار وجودها وجد أمرا عجیبا، وجد نفسه متعلقه بالعظمه و الکبریاء متصله فى وجودها و حیاتها و علمها و قدرتها و سمعها و بصرها و ارادتها و حبها و سائر صفاتها و افعالها بما لا یتناهى بهاء و سناء و جمالا و جلالا و کمالا من الوجود و الحیاه و العلم و القدره و غیرها من کل کمال؛
هنگامى که انسان مشغول مطالعه در آیات نفسانى خویش گردد و فقر و نیاز او را در کلیه حالاتش به پروردگار خویش مشاهده نماید موضوع عجیبى را درک مى کند، خودش را وابسته به عظمت و کبریاى الهى مى بیند و خود را در هستى و زندگى، علم، قدرت، شنیدن، دیدن، اراده، محبت و سائر صفات و افعال خویش متصل به وجودى مى بیند که در بهاء و زیبایى و جلال و کمال و حیات و علم و قدرت و سائر کمالات بى نهایت و بى پایان است.» (همان، ج 6، ص 171)
آرى او خود را متصل به دریاى بى پایانى از نور مى بیند، ذره اى است که در شعاع خورشید قرار گرفته و آینه اى است که در مقابل تابش اشعه پر فروغ او واقع شده و هر کجا نورى است از انوار خداست. دست پروردگان مکتب ولایت هم در مواقعى از طریق عرفانى به وجود پروردگار رهنمود مى دادند، همچنانکه منصور بن حازم این موضوع را خدمت امام صادق (ع) بیان کرده مى گوید: «انى ناظرت قوما فقلت لهم ان الله جل جلاله اجل و اعز و اکرم من ان یعرف بخلقه، بل العباد یعرفون بالله. فقال (ع): رحمک الله؛ من با مردمى مناظره کردم و به ایشان گفتم که خداى جل جلاله، بزرگوارتر و ارجمندتر و گرامى تر است از اینکه توسط مخلوقش شناخته شود، بلکه بندگان به سبب خداوند شناخته شوند.» (اصول کافى، ج 1، کتاب التوحید ـ باب انه لا یعرف الا به، ح 3)
امام فرمود: «خدایت رحمت کناد.» حتى عرفان الهى به معرفت انبیاء و اولیاء هم نیاز ندارد، بلکه معرفت آنان نیازمند شناخت خداوند است، همچنانکه در دعا گفته مى شود: «اللهم عرفنى نفسک، فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف رسولک». البته اولیاء الهى بهترین راهنما براى او مى باشند.

سرچشمه عرفان

راه عرفان از فطرت و خلقت آغاز مى شود و هر چه گنجینه فطرت مصفاتر گردد جلوه هاى عرفانى بیشتر مى شود بمانند هر خلق و خوى شریف اخلاقى که فرمود: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا؛ ما به انسان راه را نشان دادیم، یا شکرگزارى مى کند (و در آن صراط حرکت مى نماید) و یا ناسپاسى کرده (از راه منحرف مى شود).» (انسان/ 3) دل مانند آیینه اى است که ابتدا تابشى از انوار الوهیت در آن پرتو افکنده هر چه آیینه صیقل یابد از آن بهره بیشترى مى برد تا جایى که ممکن است غرق در انوار گردد و یکپارچه درخشان شود، ولى با آلودگى شبهه و گناه مکدر مى گردد وتاریک مى شود، تا آنجا که ممکن است محروم از انوار الهى شده، غرق در ظلمت گردد. در مکتب دین هر انسانى بر فطرت توحید چشم به جهان مى گشاید و انگیزه خداجویى در وجدان و نهاد اوست، همچنانکه رسول اکرم (ص) فرمود: «کل مولود یولد على الفطره یعنى المعرفه بان الله خالقه؛ هر نوزادى بر فطرت متولد مى شود؛ یعنى خدا عز و جل را خالق خویش مى داند.» (اصول کافى، کتاب الایمان و الکفر ـ باب فطره الخلق على التوحید، ح 4)
عواملى مانند شبهه، محیط، تربیت غلط و غفلت است که او را منحرف مى سازد و از این رو اگر بر فطرت الهى خویش باقى بماند این حس باطنى شکوفا مى گردد، همچنانکه حضرت سیدالشهداء (ع) پس از برشمردن نعمتهایى که خداوند متعال در جسم انسان عنایت نموده مى فرماید: «حتى اذا اکتملت فطرتى و اعتدلت مرتى اوجبت على حجتک بان الهمتنى معرفتک و روعتنى بعجائب حکمتک؛ هنگامى که خلقت من کامل گردید و مزاج من معتدل شد حجت خود را بر من لازم نمودى به اینکه معرفت خویش را به من الهام فرمودى و مرا به واسطه عجائب حکمت خود بى تاب ساختى.» (دعاى عرفه) هدایت آغازین از طرف اوست و جذبه نخستین از سوى معشوق مى باید و گرنه کوشش عاشق بیچاره به جایى نمى رسد که فرمود: «یا من هدانى للایمان قبل ان اعرف شکر الامتنان؛ اى پروردگارى که مرا هدایت به ایمان کردى پیش از آنکه شکر انعام را بشناسم.» (دعاى عرفه) امام سجاد (ع) هم پس از آنکه آفرینش آفریدگان را بیان مى نماید مى فرماید: «ثم سلک بهم طریق ارادته و بعثهم فى سبیل محبته؛ سپس ایشان را به راه ارادتش روان ساخت و رهسپار طریق محبتش فرمود.» (صحیفه سجادیه، دعاى شماره یک)

ایمان به معبود و عشق به پرستش در سرشت آدمى
صفات و اعتقاداتى که با سرشت و خلقت آدمى عجین گشته در قالب زمان و مکان نمى گنجد. از این رو مشاهده مى شود که در طول تاریخ در هر زمان و مکانى عشق به پرستش وجود داشته و دارد و وجود این همه معابد و مساجد و موقوفات وابسته بدان از این انگیزه درونى حکایت مى کند. اگر با یک نظر وسیع و همه جانبه به تمام جهان بنگریم، مشاهده مى کنیم که میلیونها هکتار زمین به عشق معبود زیر پوشش کلیسا و کنیسه و مسجد است. همچنین میلیاردها ثروت وقف آنها و مراکز عام المنفعه در راه خدا گردیده است. این ایثار و اخلاص در کلیه مکانها و در تمامى زمانهاست. این موضوع از یک انگیزه درونى در انسانیت حکایت مى کند که پیوسته در همه قرنها و در همه مکانها وجود داشته و دارد، هم انسان سفیدپوست در وجدان خود ایمان به معبود را احساس مى کند و هم انسان سیاه پوست، هم بشر ماقبل تاریخ و هم انسان قرن بیستم. این همگانى و هر مکانى و همه آنى دلالت بر یک وجدان همگانى در نهاد انسانها مى کند، همچنانکه مهر مادرى در دل هر مادرى نهاده شده و عشق فرزندى در او به ودیعه گذاشته شده است. یکى از بهترین شاخصه هاى ارزشهاى وجدانى و وجه ممیز بین آنها و آداب و عادات قومى و قراردادى همین است که اولى در محدوده اى نمى گنجد، ولى دومى در انحصار زمان و مکان با ملیت خاصى مى باشد.

عارف کیست

عرفان مقام بلند و بالایى است که در اوج حقائق قرار گرفته و دست هر کسى بدان راه ندارد. تنها بلند پروازانى را مى طلبد که با بال معرفت و اطاعت به پرواز آیند تا در مسیر آن قرار گیرند. دل وارسته اى مى خواهد و کردار شایسته اى تا به عالى ترین مقصد و مقصود هستى نزدیک شود و در مقام قرب جاى گیرد که فرمود: «یوم لا ینفع مال و لا بنون* إلا من اتى الله بقلب سلیم؛ روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى‏ دهد مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.» (شعراء/ 88- 89) در دل عارف آرزویى جز خدا وجود ندارد که امام عارفان و امیر مؤمنان در دعایش اشک مى ریخت و مى گفت: «یا غایه آمال العارفین؛ اى پایان آرزو و مقصد و مقصود عارفان.» (دعاى کمیل) و در دعاى جوشن کبیر هست: «یا من هو منتهى همم العارفین؛ اى خدایى که نهایت و پایان همت و مقصود عارفان هستى.» (جوشن کبیر، شماره 99)
دلبستگى عارف به خداست و سرور و شادمانى او در مناجات وى خلاصه مى گردد، همچنانکه در همان دعا گفته مى شود: «یا سرور العارفین؛ اى شادمانى دل عارفان.» (همان دعا، شماره 52) عارف همیشه با خدا عشق مى ورزد و او را همراه دل خویش مى یابد و هیچ گاه غفلت از او نداشته، از وى دور نیست که فرمود: «یا من لا یبعد عن قلوب العارفین؛ اى کسى که از قلبهاى عارفان دور نیستى.» (همان دعا، شماره 63) عارف از هر دو جهان آزاد است و از هر تعلقى غیر از علقه الهى وارسته است که امام عارفان فرمود: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها؛ عارف کسى است که نفسش را بشناسد، بنابراین آن را از آنچه او را از خدا دور مى سازد، آزاد گرداند و پاکیزه نماید.» (الدرر الغرر به نقل تفسیر المیزان، ج 6، ص 173)
براى عارف، خدا مجهول و ناشناخته نیست که در پى او به دلیلى چنگ زند، بلکه او را از هر کسى بهتر مى شناسد، همچنانکه فرمود: «یا معروف العارفین؛ اى کسى که نزد عارفان شناخته شده اى.» (دعاى بعد از زیارت امام هشتم (ع)) عارف غرق در انوار ایزدى است و فروغ او تا اعماق دلش ریشه کرده است، همچنانکه امام سجاد (ع) مى فرماید: «و سبحات وجهه لقلوب عارفیه شائفه؛ انوار ایزدى دلهاى عارفانش را جلا داده و روشن ساخته است.»
او خوب مى داند که آدمى چه گوهر گرانبهایى است و از این رو دل را اسیر غیر نمى سازد و از هر نامحرمى او را پاک مى دارد و از هر چه او را از خدایش دور مى کند منزه مى گرداند، همچنانکه خداوند یکى از پیامبران بزرگ حضرت ابراهیم را بدین صفت ستوده است که مى فرماید: «اذ جاء ربه بقلب سلیم؛ آنگاه كه با دلى پاك به [پيشگاه] پروردگارش آمد.» (صافات/ 84) هنگامى که به محضر پروردگارش با قلبى سالم رفت. آرى قلب او سالم از هر آلودگى بود، سالم از شرک، سالم از گناه و سالم از هر نامحرمى. عارف به هیچ مسکن و آرام بخشى رضایت نمى دهد و به جز سکون به الله به هیچ چیز دیگر آرامش ندارد «و مساکن ترضونها» (مفاتیح الجنان، مناجات خمسه عشر ـ مناجات العارفین) نمى شناسد. عرفان درجات و مقاماتى دارد و شاهبازان این طریقه پیوسته از پروردگار متعال عالى ترین مقام و تداوم در آن را خواستار بودند، همچنانکه امام سجاد در مناجاتش مى گفت: «واجعلنى من اخص عارفیک؛ پروردگارا مرا از عارفان ویژه خویش قرار ده.»

محور عرفان
اولین سخن در عرفان شناخت خداوند و یگانگى اوست، همچنانکه امام عارفان و امیر مؤمنان مى فرماید: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده؛ آغاز دین شناخت اوست و کمال شناخت او تصدیق وى است و کمال تصدیق به او یگانه دانستن اوست.» (نهج البلاغه، خطبه 1) توحید الهى خورشید تابناکى است که در عرفان اسلامى مى درخشد، توحید زیربناى کلیه تفکرات دینى است و توحید روح و جان اعمال و دستوارت اسلامى است. توحید بى شائبه و خالصى را که قرآن معرفى مى کند بیانگر اوج معرفت اسلامى است. قرآن لبریز از توحید و توجه به پروردگار متعال مى باشد که در عالى ترین سطح عرفانى قرار گرفته است. در عرفان اسلامى وجود پاینده و پایدار به ذات مقدس الهى انحصار دارد، به طورى که بقیه موجودات وابسته بدو مى باشند و هیچ گونه استقلالى از خود ندارند. یکى از اسماء الهى «قیوم» است، قیوم یعنى وجود قائم به ذات، پاینده، وجودى که هستى او به خودش مى باشد و هستى دیگران به او بستگى دارد، حافظ همه چیز در صحنه آفرینش است و هر چیزى در زیر پوشش و احاطه قدرت او مى باشد. قرآن کریم مى فرماید: «الله لا اله الا هو الحى القیوم؛ پروردگارى که هیچ معبودى جز او نیست، زنده و پاینده است.» (بقره/ 255)
واژه «قیوم» صیغه مبالغه است؛ یعنى وجود بى نیاز الهى ذره اى وابسته به دیگرى نیست و وجودات دیگر هم به تمام معنى نیازمند به او هستند. در قرآن کریم حضور الهى بر کلیه موجودات به صورت دائمى و همیشگى بارها بیان شده است، تا آنجا که پس از اشاره به آیات آفاقى و انفسى مى فرماید: «اولم یکف بربک أنه على کل شى ء شهید؛ آیا اینکه پروردگار تو بر هر چیز حضور دارد کافى نمى باشد.» (فصلت/ 53) و امیر مؤمنان چقدر برجسته و جالب این حضور را بیان نموده و فرموده است: «ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله و بعده و معه».

آفریننده و آفریده

در مورد رابطه بین آفریننده یا خالق و مخلوق، اهل علم و فلسفه و عرفان هر یک تعبیراتى دارند. گروهى محرک و متحرک، جماعتى مؤثر و اثر، عده اى علت و معلول، جمعى واجب و ممکن، پاره اى شى ء و فى ء، برخى جمال و آینه، و تعدادى هم یم و نم (دریا و رطوبت) گفته اند، ولى گویاترین و صادقانه ترین تعبیر همان است که قرآن مجید مى فرماید که همان «آیه» مى باشد. این کتاب آسمانى در دهها مورد جهان و پدیده هاى شگرف آن را آیات الهى معرفى مى کند، همچنانکه مى فرماید: «و من آیاته خلق السموات و الارض و ما بث فیهما من دابه؛ از نشانه هاى پروردگار، آفرینش آسمانها و زمین و جنبندگانى است که در آن دو پراکنده هستند.» (شورى/ 29)
آیه کامل ترین تعبیر ممکن است. آفریدگان کلمات وجودى هستند که نشانگر آفریننده مى باشند، نشانگر علم و قدرت او و نشانگر جمال و جلال او. غناء الهى و فقر آفریدگان در عرفان اسلامى کاملا مشهود است و در این جهت تبعیضى هم بین آفریدگان وجود ندارد، بلکه همگان به ساحت مقدس ذى الجلال نیاز دارند. قرآن مجید در مورد انسانها مى فرماید: «یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید؛ اى انسانها، شما نیازمندان به پروردگار هستید و خداوند تنها بى نیاز ستوده است.» (فاطر/ 15)
«ان الله لهو الغنى الحمید؛ او بى نیاز ستوده است.» (حج/ 64) «غنى حلیم؛ و بى نیاز بردبار است.» (بقره/ 263) «و ربک الغنى ذو الرحمه؛ (در مقابل بدیهاى بندگان) و بى نیاز صاحب رحمت است.» (انعام/ 133) (بخشى از دعاى عرفه) «غنى عن العالمین؛ و بى نیاز از جمیع جهانیان مى باشد.» (آل عمران/ 97) اوست که دیگران را بى نیاز مى گرداند، همچنانکه فرمود: «و انه هو اغنى و اقنى؛ او «پروردگار» کسى است که بى نیاز مى کند و سرمایه مى دهد.» (نجم/ 48) عالم و آدم در پیشگاه عظمت الله صفرهایى بیش نیستند که خود به خود شأنى ندارند، ولى هنگامى که وابسته و متعلق به او مى گردند، ارزشى پیدا مى کنند.
سید شهیدان و شهید عارفان در مناجات خویش مى گوید: «الهى کیف استعز و فی الذله ارکزتنى، ام کیف لا استعز و الیک نسبتنى، الهى کیف لا افتقر و انت الذى فى الفقراء اقمتنى، ام کیف افتقر و انت الذى بجودک اغنیتنى؛ پروردگارا چگونه اظهار عزت کنم، در حالى که در ذلت قرارم دادى، یا چگونه اظهار عزت ننمایم، در حالى که مرا به خودت نسبت داده اى. پروردگارا چگونه محتاج نباشم، حال آنکه مرا در میان فقرا قرار داده اى، یا چگونه خود را محتاج بدانم، در حالى که با جود و کرمت بى نیازم گردانیده اى.» (بخشى از دعاى عرفه)
همین امام بزرگوار دو صحنه را به خوبى ترسیم مى کند؛ یکى شکوه ایزدى و دیگرى فقر انسانى، در یک طرف همه اش احسان و انعام و در طرف دیگر همه اش نیاز و تقصیر. آنجا که نام پروردگار را بیان مى کند مى گوید: «انت الذى انعمت، انت الذى احسنت، انت الذى اجملت؛ تو همانى که نعمت عطا کردى، تو همانى که نیکى کردى، تو همانى که زیباگونه رفتار کردى.» و هنگامى که نام خود را به میان مى آورد مى گوید:«انا الذى اسأت، انا الذى اخطأت، انا الذى هممت؛ من همانم که بدى کردم، من همانم که خطا کردم، من همانم که اهتمام به تقصیر ورزیدم.» (دعاى عرفه)
مشابه آن را در مناجاتهاى پدر بزرگوارش امیر مؤمنان و امام عارفان هم مشاهده مى کنیم که در پیشگاه الوهیت با دلى زار و دیده اى اشکبار مى گفت: «مولاى یا مولاى انت العظیم و انا الحقیر و هل یرحم الحقیر الا العظیم. مولاى یا مولاى انت القوى و انا الضعیف و هل یرحم الضعیف الاالقوى؛ آقاى من، اى آقاى من، تو بزرگ و با عظمت هستى و من خرد و کوچک هستم و آیا فرد حقیر را جز شخص بزرگ رحم مى کند؟ آقاى من، اى آقاى من، تو نیرومندى و من ناتوان و آیا فرد ناتوان را جز نیرومند مورد ترحم قرار مى دهد؟» (مناجات در مسجد کوفه، از مفاتیح الجنان) امام سجاد (ع) هم در مناجات خویش مى گوید: «یا غنى الاغنیاء ها نحن عبادک بین یدیک و انا افقر الفقراء الیک فاجبر فاقتنا بوسعک سبحانک نحن المضطرون الذین اوجبت اجابتهم؛ اى ثروت ثروتمندان، اینک ما بندگانت در پیشگاه تو هستیم و من نیازمندترین نیازمندان به تو هستم. با گستردگى بذل و عطاى خویش فقر و نیاز ما را جبران فرما، منزهى تو ما درماندگانى هستیم که تو لازم دانسته اى پذیرش آنها را.» (صحیفه سجادیه، دعاء 10)

عظمت الهى و خردى انسان

عارف به جایى مى رسد که فقط عظمت و بزرگى را در ذات مقدس ذى الجلال مى شناسد و دیگران را در پیشگاه او خرد و کوچک مى بیند.امیر مؤمنان در جنگ صفین خطبه غرائى را ایراد نمود، یک نفر از ارادتمندان به صورت مبالغه آمیزى وى را ستود، حضرت فرمود: «ان من حق من عظم جلال الله فى نفسه و جل موضعه من قلبه ان یصغر عنده لعظم ذلک کل ما سواه؛ کسى که جلالت خدا نزد او با اهمیت و مرتبه اش در دل او بلند است سزاوار است که به واسطه بزرگوارى و بلند مرتبه بودن خدا هر چیز غیر از او را کوچک بشمارد.» (نهج البلاغه، خطبه 216)
عارف شیفته الهى است. عارف سراپا غرق در ابهت کمال و عظمت جلال است، تا آنجا که فقط وجود بى پایان او را مى بیند و تنها سر به آستان او مى ساید، نه خود را مى شناسد نه غیر را و فقط او را، خود را به صورت ذره اى در شعاع خورشید، بلکه پر کاهى در محضر جلال مى بیند و غیر را هم به صورت ذراتى وابسته و موجوداتى کاملا نیازمند، تا آنجا که عاشقانه در مورد پروردگار مى گوید: «سبحانک ما اعظم شأنک.» (همان، خطبه 109/108)
درباره خویش مى گوید: «و ما انا یا سیدى و ما خطرى؛ من که هستم اى آقاى من و چه اهمیتى دارم.» (دعاى ابوحمزه ثمالى 30؛ نهج البلاغه، خطبه 193/184) و در مورد دیگرى هم مى گوید: «عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعینهم؛ خالق در نزد ایشان بزرگ است؛ در نتیجه هر چه غیر از او مى باشد در دیدگاه آنان خرد و کوچک است.» (نهج البلاغه، خطبه 160/59) عارف در پیشگاه عظمت و جلال کبریایى غرق حیرت است. از این رو مى سراید که: «فلسنا نعلم کنه عظمتک الا نعلم انک حى قیوم؛ پروردگارا به کنه بزرگى و جلال تو آگاهى نداریم مگر آنکه همین قدر مى دانیم که تو زنده و پاینده هستى. حیات اصیل و جاودانه از آن توست و قوام کلیه موجودات به تو.» (همان، خطبه 160)
قدرتها، عزتها و تملکها همه وابسته و موقتى و اعتبارى هستند و تنها واقعیت و حقیقت و دوام، از آن خداوند سبحان است. «و کل عزیز غیره ذلیل و کل قوى غیره ضعیف و کل مالک غیره مملوک؛ هر عزیزى به جز او ذلیل است و هر نیرومندى به جز او ناتوان است و هر مالکى به غیر او مملوک است.» (همان، خطبه 65/64) همه عالم، در قبضه قدرت اوست؛ چه خواسته و چه ناخواسته. «و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و کرها؛ تسلیم اوست هر چه در آسمانها و زمین است؛ چه خواسته و چه ناخواسته.» (آل عمران/ 83) بى شک فردى که به زبان انکار خدا را مى کند سلولهاى زبانش در قبضه قدرت الهى است. امیر مؤمنان مى فرماید: «کل شى ء خاشع له و کل شى ء قائم به، غنى کل فقیر و عز کل ذلیل و قوه کل ضعیف و مفزع کل ملهوف؛ هر موجودى در پیشگاه عظمت او خاضع و خاشع است و هر وجودى به او پاینده است و قوام دارد، بى نیازکننده هر فقیر و عزت بخش هر ذلیل و نیرودهنده هر ناتوان و پناهگاه هر اندوهناک است.» (نهج البلاغه، خطبه 109)
ثمرات عرفان عرفان ثمرات ارزشمند فراوانى دارد؛ مانند انس به خدا، اطمینان و آرامش دلها، تسلیم و رضا، عبادت و اطاعت که در رأس آنها مى توان عشق و محبت به ساحت مقدس الهى را دانست. محبت و عشق یکى از ثمرات دل انگیز عرفان است. خداوند متعال مى فرماید: «والذین آمنوا اشد حبا لله؛ و آنهایى که ایمان آوردند شدیدترین محبت را نسبت به خداوند دارند.» (بقره/ 165)
نتیجه جهالت هم دشمنى و عداوت است، همچنانکه امام عارفان فرمود: «الناس اعداء ما جهلوا؛ مردمان دشمن چیزى هستند که نشناسند.» (نهج البلاغه، حکمت 430) ایمان که خود پدیده عرفان است رابطه تنگاتنگى با محبت دارد. فضیل بن یسار از امام صادق (ع) پرسید که آیا حب و بغض جزء ایمان است. امام (ع) فرمود: «هل الایمان الاالحب و البغض؛ آیا ایمان جز دوستى و دشمنى چیز دیگرى است؟» (اصول کافى، باب الحب فى الله و البغض فى الله، ح 5) در مکتب عرفان محور محبت خداست، همچنانکه امام سجاد (ع) در دعایش مى گوید: «اسألک حبک و حب من یحبک و حب کل عمل یوصلنى الى قربک؛ پروردگارا از تو مى خواهم محبت خود را به من عنایت فرمایى و محبت هر کسى که تو را دوست مى دارد و محبت هر کارى که مرا به تو نزدیک مى سازد.» (مفاتیح الجنان، مناجات خمسه عشر ـ مناجات المحبین)


منابع :

  1. مرتضی مطهري- آشنايي با علوم اسلامي- صفحه 100 ـ 108

  2. محمد كاظم حقاني فضل- مقاله آشنايي با عرفان اسلامي- سايت انديشه قم

  3. مقاله نگاهى به عرفان اسلامى با الهام ازقرآن ‏و عترت عليهم‏السلام- فصلنامه مشكوة- شماره 78

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/111242