درآمدی بر مکتب نوتومائی

نسبت مذهب پروتستان و کاتولیک با عصر جدید

در عصر جدید پس از اینکه حوزه هاى مختلف فکرى در غرب به انحاء گوناگون در حقیقت و حجیت مسیحیت چون و چرا کردند، بیش از سایر مذاهب مسیحى، متفکران پروتستان در مقام تأمل و تدبر در وضعیت عصر جدید و انسان تازه متولد شده در دوره رنسانس و نسبت وى با دین بر آمدند. جهت اصلى اینکه فیلسوفان پروتستان بیشتر به این مهم مبادرت کردند این است که اصولا میان مذهب پروتستان و حقیقت عصر جدید ملازمت است. از این رو مذهب پروتستان هیچگاه نمى توانست در قرون وسطى ظاهر شود. فیلسوفان مهم عصر جدید، پس از دکارت مؤسس عصر جدید، خصوصا از حوالى سال 1800 عمدتا پروتستان و آلمانى بودند. کانت و سایر فیلسوفان ایدئالیست آلمانى که در مذهب پروتستان بودند، در تحکیم مبانى عصر جدید کوشیدند تا هگل که خاتم این رشته بود.
اما علماى کاتولیک که اصرار در حفظ قرون وسطى و مبادى آن داشتند مدتهاى مدیدى سعى در دفاع از اصول تفکر مدرسى و تکرار مکررات کردند ولى هجوم و استیلاى افکار جدیدکه عمدتا غیر دینى (secular) و بلکه ضد دینى بودند، موجب شد که متوجه وضعیت جدید گردند و در صدد تعیین موقف تعالیم کاتولیکى در این دوره شوند. لذا مى بینیم که اصول الهیات جدید غالبا از جانب متفکران پروتستان عنوان شد و التزام کاتولیکها به سنت مدرسى مانع از این بود که طرح نوى در الهیات افکنند.
در سال 1878 پاپ لئو سیزدهم در اولین حکم خویش تحت عنوان «شرورى که جامعه جدید را تحت تأثیر خود قرار مى دهد» با استناد به کتاب مقدس، ابتدا قول پولس را یادآور شد که «باخبر باشید که کسى شما را نرباید به فلسفه و مکر باطل، بر حسب تقلید مردم و اصول دنیوى نه بر حسب مسیح»، و در ادامه مطلب اظهار کرد که مطمئن ترین راه براى عدم گمراهى و عدم نفوذ فلاسفه باطل، آموختن فلسفه حقیقى است. پاپ لئو سیزدهم که مسیحیت را مواجه با خطرات عصر جدید و بحران هاى ناشى از آن مى دید، در وضعیتى که غالبا توسل به تدبیرهاى سیاسى و اقتصادى را راه خروج از بحران مى دانستند، تجدید فلسفه و آموختن جدى آن را تجویز کرد. خصوصا در حوزه هاى علمیه کاتولیک که در تعلیم و تعلم فلسفى جدیت نمى شد و طلاب و مدرسان به آن وقعى نمى نهادند.

ریشه های فلسفی انحرافات دوره جدید

به نظر پاپ رأس همه خطاهاى فکرى که موجب انحراف بشر در دوره جدید شده، انکار وجود خدا و حق الله است. البته انکار وجود خدا در حوزه هاى رایج فلسفه نظرى و فلسفه عملى هر دو تحقیق مى یابد. در حوزه فلسفه نظرى جهت جامعش در ذیل دو نحله فلسفى یعنى naturalism (فلسفه اصالت طبیعت) و rationalism (فلسفه اصالت عقل) طرح شده است. فیلسوفان طبیعى مذهب فقط به وجود طبیعت و قوانین طبیعى و نظام طبیعى حاکم بر جهان قائل هستند که مستغنى از وجود علتى ماوراء طبیعت یعنى خداست. فیلسوفان عقلى مذهب، همین اصل را در نظام معرفت انسانى اعمال مى کنند. به نظر آنان یگانه معرفت معتبر مستفاد از عقل طبیعى (natural) انسان است و لذا حاجتى به معرفتى از سنخ وحى که ماوراء طبیعى (supernatural) است، نیست. با این شرح، راسیونالیسم عبارت است از ناتورالیسمى که در موردخاص معرف عقلى مصداق یافته است، درست همانطور که ناتورالیسم عبارت است از اطلاق مستقیم راسیونالیسم به تفسیر خاصى از طبیعت.
در حوزه فلسفه عملى یعنى اخلاق و سیاست همین خطا تحت عنوان لیبرالیسم ظاهر شده است. لیبرالیسم به معنایى که پاپ لئو در فتاواى خویش مورد نظر داشته است، دال بر نظرگاه کسانى است که تسلیم هیچ نوع قانونى وراى قانونى که خودشان تشریع کرده اند، نمى شوند. عدم انقیاد آنها خصوصا در مورد احکام الهى صادق است. ولى به نظر پاپ لئو انکار قوانین الهى (supernatural) مستلزم انکار قوانین طبیعى خواهد شد. چنانکه طبیعى مذهبان هم که معتقد به استغناى ذاتى نظام طبیعت از غیر هستند، تالى فاسد نظرشان انکار خود طبیعت است. بقا و فناى طبیعت موکول به شناخت منشأ وراء طبیعى آن است.

راههای اصلاح
پاپ یک سال بعد (1879) در پیامى خطاب به «مجمع مقدس مطالعات و تحقیقات» مجددا اعلان داشت که از سر تجربه و یقین به این نتیجه رسیده است که در شرایط بحران کنونى عالم و تهاجم علیه دین و کلیسا و جامعه هیچ راهى امن تر از این نیست که «در همه جا از طریق تعالیم فلسفى، رجوع به اصول صحیح نظر و عمل کرد.» بدین سان به نظر لئو سیزدهم تعلیم آراء صحیح فلسفى، مبدأ مستحکم اصلاح تفکر و جامعه است، و نباید بیش از این، فلسفه را ناچیز شمرد و همچون تفننات فکرى یا افکارى انتزاعى بدون منشئیت آثار اجتماعى پنداشت.
اما مراد پاپ از رجوع به فلسفه و احیاى آن، هرگونه فلسفه اى نیست. اى بسا فلسفه هایى که به قول پولس به گمراهى بینجامند. فلسفه حقیقى، فلسفه مسیحى است. فلسفه مسیحى هم انواع گوناگون دارد ولى فلسفه حقیقى مسیحى به نظر پاپ فلسفه اى است که در جمع فلسفه و مسیحیت، حق دین و عقل هر دو را ادا کرده است. این فلسفه منقاد تعالیم وحى مسیحى است ولى عقل را نیز به کنار ننهاده و این دو به توافق و هماهنگى کامل هر یک در مقام خویش جادارند. مثال کامل توافق میان دین و عقل، تعالیم قدیس توماس اکوئینى است. بنابراین ملاحظات، پاپ در «حکم جامع و عام» مشهور خویش موسوم به پدر ازلى (Aeterni Patris) صادره در سال 1897 این نکته را تصریح کرد. عنوان کلى این حکم بدین قرار است: «فتواى جامع ما در مورد احیاء فلسفه مسیحى در حوزه هاى مسیحى مطابق تعالیم ملکوتى قدیس توماس اکوئینى.»

بازگشت به تعالیم توماس اکوئینى

پاپ در فقره هفدهم همین حکم درباره توماس اکوئینى گوید: «رأس و استاد همه مجتهدان مدرسى توماس اکوئینى است که به قول کاجتان چون بیش از هم تعظیم و تکریم مجتهدان سابق کرده است، از جهتى وارث عقل و حکمیت جمیع آنهاست.» توماس تعالیم این علماى برجسته را همچون اعضاى متفرق یک جسم متلاشى جمع کرده و در محل مناسب قرار داده است و لواحق مهمى بر آنها افزوده و لذا فخر مذهب کاتولیک است. او به همه مسائل دینى و فلسفى و اخلاقى پرداخته است. با این رأى، پاپ هرگونه اصلاح اجتماعى و سیاسى را جز آنکه مبتنى بر مبانى نظرى متقنى همچون تعالیم توماس باشد، در حکم ساختن ساختمانى بدون پایه و اساس دانست و خطاب به کاتولیک ها اظهار داشت که نباید امیدوار باشند که بتوانند بر مبناى دیگرى بجز آراى توماس اکوئینى نظام اجتماعى و سیاسى مسیحى خود را تأسیس کنند. وى در همین حکم در بندهاى 26 تا 29 علاوه بر جهت نظرى از جهت عملى نیز تأکید کرده است که در مورد مسائل اجتماعى و سیاسى، خلاصه در اصول و فروع باید تبعیت از توماس اکوئینى کرد.
پاپ در آنجا گوید: «اجتماع خانوادگى و شهرى نیز چنانکه نزد همگان عیان است در معرض خطر عظیمى ناشى از طاعون عقاید منحرف قرار گرفته است. در این اجتماع هم اگر تعالیمى سالمتر در دانشگاهها و مدارس آموخته گردد، قطعا از حیاتى با آرامش و ایمنى بیشتر بهره خواهد برد، تعالیمى که منطبق با تعالیم کلیسا است، تعالیمى همچون آراء توماس اکوئینى.»
پس از اقدامات پاپ لئو سیزدهم در جهت احیاى فلسفه مسیحى خصوصا تعالیم توماس اکوئینى، علماى کاتولیک نیز همچون علماى پروتستان متوجه به غفلت خویش شده، به مسأله غلبه تفکر جدید تعلق خاطر بیشترى نشان دادند و فلسفه مشهور به Thomism ـ Neo (تومائى نو) و سپس Scholasticism ـ Neo (مدرسى نو) که در حقیقت تجدید فلسفه مدرسى خصوصا فلسفه تومائى با توجه به وضعیت نظرى و عملى روز است، نشأت گرفت و فلسفه تومائى فلسفه رسمى کلیساى کاتولیک شد. اما اینکه آیا این دو نحله عبارات اخراى یک جریان فکرى هستند. محل نزاع است.

فلسفه مدرسى نو
واژه فلسفه مدرسى نو (Scholasticism ـ Neo) را موریس دوولف عضو مؤسسه عالى لون وضع کرد. او در کتاب خود موسوم به مذهب مدرسى قدیم و جدید که در سال 1907 به رشته تحریر در آورد، سالها پس از شروع احیاى (revival) فلسفه تومائى، واژه فلسفه مدرسى نو را به کار برد. دوولف در خاطر خویش به حکمت خالده (Philosophia perennis) و فلسفه جاودانى مى اندیشید که یگانه نظام جامع تفکرات فلسفى است و پیش از این توماس اکوئینى و تنى چند از دیگر فلاسفه قرون وسطى به آن نظر داشتند. در نظر دوولف این فلسفه، نوعا باید فلسفه اى تومائى باشد که توانسته است جمیع لوازم تفکر مسیحى را رعایت کند. او سوداى تجدید فلسفه تومائى را داشت ولى نام «فلسفه مدرسى نو» بر آن نهاد و لذا از آراء بزرگانى در قرون وسطى همچون جان دانس اسکات، فرانچسکو سوارز چشم پوشى کرد. به هر تقدیر مرادش از فلسفه مدرسى نو، فلسفه تومائى نو است، چرا که توماس اکوئینى را مثال اعلاى حکمت خالده دانسته و قائل است هرگونه تفکر در جهت تحکیم حکمت خالده باید منجر به تجدید فلسفه توماس قدیس شود.
مسأله دیگر، على رغم اینکه احیاء فلسفه تومائى به شرحى که گذشت به واسطه کلیساى کاتولیک رومى تحقق یافت و فلسفه رسمى کلیساى کاتولیک شد ولى فیلسوفانى هم در حوزه تومائى نو هستند که کاتولیک نیستند و بالعکس فیلسوفان کاتولیکى هم هستند که در حوزه فلسفه تومائى نو نیستند. چنانکه متفکران کاتولیک مهمى در دوره اخیر مانند موریس بلونده را مى توان تابع حوزه اگوستینى نو دانست، یا اینکه به هیچ وجه نمى توان فیلسوفان کاتولیکى مثل لوئى لاول یا پیر دوشاردن را در ذیل عنوان فلسفه تومائى نو آورد. فیلسوف انگلیسى اریک ماسکال نیز که ذائقه فلسفه تومائى نو دارد در زمره کسانى است که کاتولیک نیستند. او عضو «کلیساى انگلیکان» (Anglican) است.
با همه این ملاحظات فلسفه تومائى نو در پایان قرن نوزدهم تأسیس شد و منشأ نهضتى گردید که تأثیر بسیار در فلسفه و الهیات معاصر کرد به نحوى که برتراند راسل درباره توماس اکوئینى گوید که نفوذ وى (در سال 1946) بیشتر از نفوذ کانت یا هگل است. البته تا جنگ جهانى اول در محافل غیر کلیسیایى به آن کمتر اعتنا مى شد ولى به تدریج اعتبار و مقام خاص خود را یافت، چنانکه پس از ایتالیا که مهد آن است، در فرانسه با وجود رسوخ اندیشه منور الفکرى قوى در آن کشور که مانع ظهور فلسفه مدرسى مى شد، بسط یافت و در بلژیک به آن اهمیت بسیار دادند و اکنون در کانادا و آمریکا مورد توجه جدى است و با وجود اینکه عده اى آن را، به اتهام اینکه صرفا نوعى بازگشت به تفکر قرون وسطى و احیاى مباحث منسوخ در عصر جدید است، تخطئه مى کنند ولى مدافعان و حامیان سرسختى دارد که معتقدند این نهضت به دست نمایندگان گرانقدرش ژاک ماریتن، اتین ژیلسون و فردریک کاپلستون به جایى رسیده که توانسته است به مسائل معاصر به طریق بدیع دینى بپردازد، به طریقى که غافل از حکمت سلف (Wisdom of the past) نیز نباشد.

فلسفه نوتومائى و فلسفه اسلامى

مشابهت هایى میان فلسفه تومائى نو خصوصا آراء توماس اکوئینى به تفسیر ژیلسون با تعالیم فلسفه اسلامى در دوران متأخر ملاصدرا وجود دارد. که به اهم آنها به طور اختصار اشاره مى شود:
اولا: فلسفه تومائى به عنوان فلسفه رسمى کلیساى کاتولیک رومى تعیین شده است. در حوزه هاى شیعه نیز هم اکنون فلسفه ملاصدرا گر چه رسما فلسفه رسمى مذهب شیعه شناخته نشده است ولى غلبه با آراء اوست.
ثانیا: جمع میان دین و فلسفه و عقل و نقل به گونه اى که در آراء توماس اکوئینى منطوى است، مورد توجه ملاصدرا و اصولا حکماى متأخر شیعه نیز بوده است و شاید عمدتا سر اینکه تعالیم توماس اکوئینى در مذهب کاتولیک رسمیت دینى یافته و ملاصدرا مقبولیت عام در میان حکماى شیعه پیدا کرده است، همین نکته باشد. توجه به طریق فلسفى توماس در شرح و تفسیر مطالب در کتاب جامع الهیات (summa theologica) و طریق ملاصدرا در کتاب اسفار که از جهات عدیده قابل قیاس با کتاب جامع الهیات است، مؤید این نظر است.
ثالثا: بحث از حقیقت و فعلیت وجود (actus essendi) در توماس اکوئینى که منجر به تأسیس فلسفه اى وجودى شد، مشابه بحث از اصالت وجود در فلسفه ملاصدرا است. ژیلسون در آثار خویش تأکید کرده است که فلاسفه غالبا از حقیقت وجود غافل شده و نظام مابعدالطبیعه خویش را بر حسب یکى از ماهیات تأسیس کرده اند و متأسفانه آنچه تا کنون غلبه داشته است، فلسفه مبتنى بر اصالت ماهیت (essentialism) بوده است در حالى که فلسفه حقیقى دینى باید مبتنى بر اصالت وجود (existentialism) باشد. البته میان اصالت وجود تومائى و اصالت وجود صدرائى تفاوتهایى وجود دارد، خصوصا حیثیت عرفانى ملاصدرا که در آثار توماس کمتر مشهود است، ولى موارد مشابهت آنها خصوصا در مسأله تذکر به حقیقت وجود و اصالت وجود به قدرى است که رسیدگى جامعى را مى طلبد.


منابع :

  1. شهرام پازوکى- مجله ارغنون- ش 6/ 5

  2. بوخنسکى- فلسفه معاصر اروپائى- ترجمه شرف الدین خراسانى- انتشارات علمی و فرهنگی- 1380

  3. امیل بریه- تاریخ فلسفه یونان- ترجمه دکتر داوودى- جلد 2

  4. ژیلسون- عقل و وحى در قرون وسطى- ترجمه شهرام پازوکى- 1381

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/112450