سکونت آدم علیه السلام و حوا در بهشت (اسکان دائم)

اسکان دائمی یا موقت آدم در بهشت

از سیاق آیاتى که مسئله سکونت را مطرح مى کنند مخصوصا آیه 35 سوره بقره و نیز آیه شریفه «انى جاعل فى الارض خلیفه؛ من در زمين جانشينى خواهم گماشت.» (بقره/ 30) این معنا به دست مى آید که حضرت آدم (ع) در اصل براى زندگى و سکونت در زمین خلق شده بود، لکن خداوند چند روزى آنها را در بهشت منزل داد تا آنها آزمایش شوند، و در نتیجه نافرمانى از آنان کشف عورت شود، سپس به زمین هبوط کنند، به عبارت دیگر راه زمینى شدن آدم (ع) و همسرش همین بود که نخست در بهشت منزل گیرند تا برتریش بر ملائکه و لیاقتش براى خلافت اثبات شود، سپس ملائکه مأمور به سجده بر او شوند. و آنها را از نزدیک شدن به آن درخت نهى نماید، تا به تحریک شیطان از آن بخورند و در نتیجه عورتشان ظاهر گردد تا این امر سبب هبوط آنها به زمین شود. به هر حال در مورد اینکه بهشتی که حضرت آدم در آن بوده محل اسکان دائمی وی بوده یا آنکه به صورت موقت، از آیات قرآن استفاده می شود که حضرت آدم (ع) برای زندگی در روی زمین، همین زمین معمولی آفریده شده بود از جمله: «و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه» (بقره/ 30) ولی در آغاز خداوند آدم و همسرش (حوا) را در بهشت ساکن کرد که یکی از باغ های سرسبز پرنعمت این جهان بود، محیطی که در آن برای آدم هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت: «و قلنا یا ادم اسکن انت و زوجک الجنه؛ و گفتیم ای آدم تو با همسرت در بهشت سکونت کن.» (بقره/ 35)
شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگی کردن در روی زمین هیچ گونه آشنایی نداشت و تحمل زحمت های آن بدون مقدمه برای او مشکل بود، بنابراین می بایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توأم با برنامه ها و تکالیف و مسؤولیت ها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرپیچی از آن سبب رنج و ناراحتی می باشد. آدم (ع) می بایست در آن محیط (بهشت این جهان) چگونگی زندگی در زمین را یاد بگیرد و با داشتن این آمادگی به روی زمین قدم بگذارد و شاید علت این که آدم (ع) برای خلافت زمین آفریده شده بود مدتی در بهشت درنگ می کند و دستورهایی به او داده می شود جنبه تمرین و آموزش داشته باشد.
بنابراین حضرت آدم و حوا برای زندگی کردن در زمین خلق شده بودند و بهشت آنها موقتی بود و آن بهشت نیز طبق نقل روایت باغی از باغ های همین دنیا بود. پس از همان زمان که وی در بهشت ساکن بود قرار بر این نبود که انسانها همگی در بهشت باشند تا در اثر خطای آدم از بهشت رانده شوند بلکه از همان ابتدا قرار بر آمدن انسانها به زمین بوده است.

سکونت در زمین منظور اصلى از خلقت آدم

علامه طباطبایی می فرماید: از سیاق آیه سوره طه که مى فرماید: «فقلنا یا آدم» و سوره اعراف که مى فرماید: «و یا آدم اسکن»، که داستان بهشت را با داستان سجده ملائکه به صورت یک داستان و متصل به هم آورده، و کوتاه سخن، آنکه این سیاق به خوبى مى رساند که منظور اصلى از خلقت آدم این بوده که در زمین سکونت کند، چیزى که هست راه زمینى شدن آدم همین بوده که نخست در بهشت منزل گیرد، و برتریش بر ملائکه، و لیاقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائکه مأمور به سجده براى او شوند، و آن گاه در بهشت منزلش دهند، و از نزدیکى به آن درخت نهیش کنند، و او (به تحریک شیطان) از آن بخورد، و در نتیجه عورتش و نیز از همسرش ظاهر گردد، و در آخر بزمین هبوط کنند.
از این ریخت و سیاق به خوبى بر مى آید که آخرین عامل و علتى که باعث زمینى شدن آن دو شد، همان مسئله ظاهر شدن عیب آن دو بود، و عیب نامبرده هم به قرینه اى که فرموده: بر آن شدند که از برگهاى بهشت بر خود بپوشانند، همان عورت آن دو بوده، و معلوم است که این دو عضو، مظهر همه تمایلات حیوانى است چون مستلزم غذا خوردن، و نمو نیز هستند. پس ابلیس هم جز این همى و هدفى نداشته، که (به هر وسیله شده) عیب آن دو را ظاهر سازد، گو اینکه خلقت بشرى، و زمینى آدم و همسرش، تمام شده بود، و بعد از آن خدا آن دو را داخل بهشت کرد، ولى مدت زیادى در این بین فاصله نشد، و خلاصه آن قدر بان دو مهلت ندادند، که در همین زمین متوجه عیب خود شوند، و نیز بسائر لوازم حیاة دنیوى و احتیاجات آن پى ببرند. بلکه بلافاصله آن دو را داخل بهشت کردند، و وقتى داخل کردند که هنوز روح ملکوتى و ادراکى که از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگى دنیا آلوده نشده بود، به دلیل اینکه فرمود:«لیبدی لهما ما ووری عنهما؛ آنچه را از عورتهايشان برايشان پوشيده مانده بود براى آنان نمايان گرداند.» (اعراف/ 20) تا ظاهر شود از آن دو آنچه پوشانده شده بود از آنان، و نفرمود:«لیبدى لهما ما کان ورى عنهما» تا ظاهر شود از آن دو آنچه بر آن دو پوشیده بود.
پس معلوم می شود، پوشیدگى عیبهاى آن دو موقتى بوده، و یک دفعه صورت گرفته، چون در زندگى زمینى ممکن نیست براى مدتى طولانى این عیب پوشیده بماند، و جان کلام و آنچه از آیات نامبرده بر می اید این است که وقتى خلقت آدم و حوا در زمین تمام شد، بلا فاصله، و قبل از اینکه متوجه شوند، عیب هاشان پوشیده شده، داخل بهشت شده اند. پس ظهور عیب در زندگى زمینى، و به وسیله خوردن از آن درخت، یکى از قضاهاى حتمى خدا بوده، که باید می شد، و به همین جهت فرمود: زنهار که ابلیس شما را از بهشت بیرون نکند، که بدبخت می شوید. و نیز فرمود: (آدم و همسرش را از آن وضعى که داشتند بیرون کرد) الخ، و نیز خداى تعالى خطیئه آنان را بعد از آنکه توبه کردند بیامرزید، و در عین حال به بهشتشان برنگردانید، بلکه به سوى دنیا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگى کنند. و اگر محکومیت زندگى کردن در زمین، با خوردن از درخت و هویدا گشتن عیب، قضایى حتمى نبود، و نیز برگشتن به بهشت محال نبود، باید بعد از توبه و نادیده گرفتن خطیئه به بهشت بر گردند، براى اینکه توبه آثار خطیئه را از بین مى برد.

نهی از شجره و هشدار الهی

بعد از ماجراى آزمایش فرشتگان و طرد شدن ابلیس به آدم دستور داده شد او و همسرش در بهشت سکنى گزیند، چنان که قرآن مى گوید: به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و هر چه مى خواهید از نعمتهاى آن گوارا بخورید! «و قلنا یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة و کلا منها رغدا حیث شئتما» (بقره/ 35) ولى به این درخت مخصوص نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید شد «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین»
از آیات قرآن استفاده مى شود که آدم براى زندگى در روى زمین، همین زمین معمولى آفریده شده بود، ولى در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکى از باغهاى سرسبز پر نعمت این جهان بود ساخت، محیطى که در آن براى آدم هیچ گونه ناراحتى وجود نداشت. شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگى کردن روى زمین هیچگونه آشنایى نداشت، و تحمل زحمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشکل بود، و از چگونگى کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات بیشترى پیدا کند، بنابراین مى بایست مدتى کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگى روى زمین توام با برنامه ها و تکالیف و مسئولیتها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقاى نعمت است، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتى و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده، اما این آزادى به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد او مى بایست از پاره اى از اشیاء روى زمین چشم بپوشد و نیز لازم بود بداند چنان نیست که اگر خطا و لغزشى دامنگیرش شود درهاى سعادت براى همیشه به روى او بسته مى شود، نه مى تواند بازگشت کند و پیمان به بندد که بر خلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهاى الهى باز گردد.
او در این محیط مى بایست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خویش را بشناسد، چگونگى زندگى در زمین را یاد گیرد، آرى این خود یک سلسله تعلیمات لازم بود که مى بایست فرا گیرد، و با داشتن این آمادگى به روى زمین قدم بگذارد. اینها مطالبى بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگى آینده خود به آن احتیاج داشتند، بنابراین شاید علت اینکه آدم در عین اینکه براى خلافت زمین آفریده شده بود مدتى در بهشت درنگ مى کند و دستورهایى به او داده مى شود جنبه تمرین و آموزش داشته باشد.
به هر حال خطاب سکونت در بهشت، به آدم صادر شد و تمام نعمتها در آن، فراهم بود ولی روی مصالحی بهره گیری از درخت خاصی برای آدم ممنوع شد، و "آدم" خود را در برابر فرمان الهى درباره خوددارى از درخت ممنوع دید خداوند نه تنها او را از نزدیکی به شجره، نهی کرد و آثار سوء آن را با جمله «لتشقی» بیان نمود، بلکه عواملی که می توانست او را به این پرتگاه بکشاند نیز معرفی کرد و گفت: «ای آدم! این (شیطان) دشمن تو و همسرت می باشد، پس شما را از بهشت بیرون نکند» چنانکه می فرماید: «ان هذا عدو لک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجنة؛در حقيقت اين [ابليس] براى تو و همسرت دشمنى [خطرناك] است.» (طه/ 117)

مقصود از شجره ممنوعه

در مورد اینکه این درخت چه بوده است، ماهیت آن برای ما روشن نیست و درباره آن اقوال گوناگونی (در حدود شانزده قول) نقل شده است. برخی گفته اند: درختى بوده که نزدیکى بدان، مستلزم تعب و بدبختى در زندگى دنیا بوده و آن بدبختى این است که انسان در دنیا پروردگار خود را فراموش نماید و از مقام او غفلت بورزد. و گویا آدم (ع) نمى خواست میانه آن درخت و میثاقى که از او گرفته بودند جمع کند ولى نتوانست و نتیجه اش فراموشى آن میثاق و وقوع در تعب زندگى دنیا شد و آدم (ع) این خسارت را با توبه جبران نمود. آنچه مسلم است این شجره علم و معرفت نبود و اگر هم در تورات به شجره علم و معرفت تفسیر شده است؛ صحیح نیست. زیرا به حکم آیات پیشین، آدم همه اسماء را فرا گرفت.
بنابراین او از نظر علم و معرفت در درجه بالایی بود پس چگونه می توان گفت که او از نزدیکی به درخت معرفت ممنوع گشت؟ در برخی از تفاسیر، این شجره به درخت انگور، خرما، لیمو، خوشه گندم و... تفسیر شده، در حالی که همگی برکت و رحمت هستند. آنچه برای ما مهم است، این است که بدانیم مصالحی در دوری جستن از آن نهفته بود، گویی بهره گیری از آن، آثار وضعی خاصی داشت. در قرآن در شش مورد از درخت ممنوعه سخن به میان آمده، بدون اینکه درباره کیفیت و یا نام آن سخنى به میان آید، ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسیر براى آن آمده است، یکى تفسیر " پمادى" که طبق معروف در روایات، "گندم" بوده است.
در روایات از حضرت رضا (ع) نقل شده که آن درخت، درخت گندم بوده و علاوه بر گندم، محصول انگور نیز می داده است، و آدم (ع) وقتی که مسجود فرشتگان واقع شد، در ذهن خود به خود گفت: «آیا خداوند انسانی برتر از مرا آفریده است؟» خداوند به او فرمود: «سرت را به سوی آسمان بلند کن.» او چنین کرد، دید در ساق عرش نوشته شده: «معبودی جز خدای یکتا و بی همتا نیست، محمد (ص) رسول خدا، و علی (ع) امیر مؤمنان است، و همسرش فاطمه (س) بانوی برجسته جهانیان است، و حسن و حسین (ع) دوجوانان اهل بهشتند.» آدم عرض کرد: «پروردگارا! اینها کیانند؟» خداوند فرمود: «اینها از ذریه تو و بهتر از تو و همه خلایق می باشند، اگر آنها نبودند تو و بهشت و دوزخ و آسمان و زمین را نمی آفریدم، از این که با چشم حسادت به آنها نگاه کنی بپرهیز، و آرزوی وصول به مقام آنها را نکن.»
باید توجه داشت که عرب "شجره" را تنها به درخت اطلاق نمى کند، بلکه به بوته هاى گیاهان نیز شجره مى گوید و لذا در قرآن مجید به بوته کدو شجره اطلاق شده است «و أنبتنا علیه شجرة من یقطین؛ و بر بالاى [سر] او بوته کدویى رویاندیم.» (صافات/ 146)
دیگرى تفسیر "معنوى" که در روایات از آن تعبیر به "شجره حسد" شده است، زیرا طبق این روایات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعیت خود چنین تصور کرد که مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اولیاء از فرزندان او (پیامبر اسلام و خاندانش) آشنا ساخت، او حالتى شبیه به حسد پیدا کرد، و همین شجره ممنوعه بود که آدم مأمور بود به آن نزدیک نشود. در حقیقت طبق این روایات، آدم از دو درخت تناول کرد که یکى از مقام او پائین تر بود و او را به سوى جهان ماده مى کشید و آن گندم بود، و دیگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولیاء خدا بود که از مقام و موقعیت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز کرد به آن سرنوشت گرفتار شد. اما باید توجه داشت که این حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها یک احساس نفسانى بوده است، بى آنکه کمترین گامى بر طبق آن بردارد و با توجه به اینکه آیات قرآن داراى معانى مختلف است مانعى ندارد که هر دو معنى از آیه اراده شود.
اتفاقا کلمه ی "شجرة" در قرآن مجید در هر دو معنى به کار رفته است، گاهى در معنى درختان معمولى و مادى مثل «و شجرة تخرج من طور سیناء تنبت بالدهن و صبغ للآکلین؛ و نیز درختى [براى شما پدید آوردیم] که از طور سینا بر مى آید و روغن [زیتون] مى دهد و خورشى براى خورندگان است.» (مؤمنون/ 20) که اشاره به درخت زیتون است، و گاهى در شجره معنوى به کار رفته مانند: «و الشجرة الملعونة فی القرآن؛ و نیز آن درخت نفرین شده.» (اسراء/ 60) که منظور از آن، جمعى از مشرکان یا یهود و یا اقوام طاغى دیگر همانند بنى امیه مى باشد. البته مفسران احتمالات متعدد دیگرى درباره شجره ممنوعه داده اند، ولى آنچه گفتیم از همه روشنتر است. اما نکته اى که در اینجا باید یادآور شد، این است که در تورات ساختگى که امروز مورد قبول همه مسیحیان دنیا و یهود است، شجره ممنوعه به عنوان شجره علم و دانش و شجره حیات و زندگى معرفى شده است.
تورات مى گوید: «آدم قبل از آنکه از شجره علم و دانش بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود را تشخیص نمى داد، و هنگامى که از آن خورد، و به معنى واقعى، آدم گردید، از بهشت رانده شد، از ترس اینکه مبادا از درخت حیات و زندگى نیز بخورد و همچون خدایان! حیات جاویدان پیدا کند!» و این از روشنترین قرائنى است که گواهى مى دهد، تورات فعلى کتاب آسمانى نیست بلکه ساخته مغز بشر کم اطلاعى است که علم و دانش را براى آدم عیب مى پندارد و آدم را به گناه علم و دانش مستحق رانده شدن از بهشت خدا مى شمرد، گویا بهشت جاى افراد فهمیده نبود! جالب اینکه دکتر "ویلیام میلر" که او را به عنوان "مفسر برجسته و تواناى انجیل" (و به طور کلى عهدین) به شمار مى آورند، در کتاب خود تحت عنوان "مسیحیت چیست" چنین مى نویسد: «شیطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضى کرد که از میوه آن درخت بخورد، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن میوه خورد، این عمل والدین اولیه ما تنها یک اشتباه معمولى، و یا خطایى از راه بى فکرى نبود، بلکه عصیان عمدى بر ضد خالق بود، به عبارت دیگر آنها مى خواستند، خدا شوند، آنها مایل نبودند مطیع اراده خدا گردند، بلکه مى خواستند امیال خود را انجام دهند، نتیجه چه شد؟ خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بیرون راند تا در جهان پر درد و رنج، زندگى کنند.» این مفسر تورات و انجیل در حقیقت، خواسته است شجره ممنوعه تورات را توجیه کند ولى بالاترین گناه یعنى ضدیت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است. چه خوب بود به جاى این گونه تفسیرها، لا اقل، اعتراف به دستکارى در کتب به اصطلاح مقدسه مى نمودند.
بنابراین آن درخت ممنوعه هم جنبه مادی داشته که همان درخت گندم باشد و هم جنبه معنوی داشت که درخت حسد باشد. روی این اساس آدم (ع)و حوا (ع) از دو درخت (یا از یک درخت دارای دو میوه) خوردند و از دو حد مادی و معنوی تجاوز نمودند، از این رو از بهشت رانده شدند.

اخراج آدم و حوا از بهشت

خداوند آدم (ع) و حوا (ع) را در بهشت دنیا سکونت داد، و فرمود: «شما در بهشت ساکن شوید و از هر جا می خواهید از نعمت های آن، گوارا بخورید اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد.» (بقره/ 35؛ اعراف/ 19) ولی شیطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج کرد. «در این هنگام به آنها گفتیم؛ همگی بر زمین فرود آیید، در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود، و برای شما تا مدت معینی در زمین قرارگاه و وسیله بهره برداری هست.» (بقره/ 36) خداوند به آدم (ع) و حوا (ع) فرمود: «از همه میوه ها و نعمت های بهشت آزاد هستید بخورید، گوارای وجودتان باشد، ولی تنها از این درخت نخورید، و حتی به آن درخت نزدیک نشوید.» ولی شیطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه کرد تا لباسهای تقوا را که باعث کرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: «پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرده مگر به خاطر این که (اگر از آن بخورید) فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند، و برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم.» به این ترتیب آنها را با فریبکاری، از مقامشان فرود آورد. هنگامی که آنها فریب شیطان را خوردند، و از آن درخت چشیدند، لباسهای کرامت و احترام، از اندامشان فرو ریخت و به چنین سرانجام شوم گرفتار آمده و در نتیجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند. خداوند آنها را سرزنش کرد و فرمود: «آیا من شما را از آن درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شما است؟» (اعراف/ 22)

گفتگوی جبرئیل با آدم (ع)

در روایت آمده: آدم و حوا (ع) وقتی که از بهشت دنیا اخراج شدند، در سرزمین مکه فرود آمدند. حضرت آدم (ع) بر کوه صفا در کنار کعبه، هبوط کرد و در آن جا سکونت گزید و از این رو آن کوه را صفا گویند که آدم صفی الله (برگزیده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوا (ع) بر روی کوه مروه (که نزدیک کوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سکونت گزید. آن کوه را از این رو مروه گویند که مرئه (یعنی زن که منظور حوا باشد) در آن سکونت نمود. آدم (ع) چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گریه کرد. جبرئیل نزد آدم (ع) آمد و گفت: «ای آدم! آیا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نیافرید، و روح منسوب به خودش را در کالبد وجود تو ندمید، و فرشتگانش بر تو سجده نکردند؟!» آدم گفت: «آری، خداوند این گونه به من عنایتها نمود.» جبرئیل گفت: «خداوند به تو فرمان داد که از آن درخت مخصوص بهشت نخوری، چرا از آن خوردی؟» آدم (ع) گفت: «ای جبرئیل! ابلیس سوگند یاد کرد که خیرخواه من است و گفت از این درخت بخورم. من تصور نمی کردم و گمان نمی کردم موجودی که خدا او را آفریده، سوگند دروغ به خدا، یاد کند.»
معلوم می شود علت بیرون شدن از بهشت، و زمینى شدن آدم آن خطیئه نبوده، بلکه علت این بوده که به وسیله آن خطیئه عیب آن دو ظاهر گشته، و این به وسیله وسوسه شیطان لعین صورت گرفته است. در حقیقت عامل و علتى که باعث زمینى شدن آن دو شد، همان مسئله ظاهر شدن عیب آنها بود، و عیب به قرینه اى که مى فرماید «برآن شدند که از برگ هاى بهشت خود را بپوشانند» همان کشف عورت آنها بوده، و معلوم مى شود که این عضو مظهر همه تمایلات حیوانى است و مستلزم غذا خوردن و نمو نیز هست.

فریب شیطان و عصیان آدم

قرآن مجید مى گوید: «فوسوس لهما الشیطان لیبدى لهما ما ورى عنهما من سوءاتهما وقال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة الا أن تکونا ملکین او تکونا من الخالدین* وقاسمهما انى لکما لمن الناصحین* فدلیهما بغرور فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوءاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة وناداهما ربهما ألم أنهکما عن تلکما الشجرة وأقل لکما إن الشیطان لکما عدو مبین؛ پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا زشتى هاى پوشیده ى آنان را برایشان نمایان کند، و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز براى آن که [مبادا] فرشته گردید یا از جاودانان شوید و براى آنها سوگند یاد کرد که: من قطعا از خیرخواهان شما هستم.پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون از آن درخت چشیدند، زشتى هاشان بر آنان آشکار شد و بر آن شدند که با برگ هاى بهشت، خویشتن را بپوشانند، و پروردگارشان آنها را ندا داد: مگر شما را از آن درخت منع نکردم و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست؟» (اعراف/ 20- 22)
در آیات 116 تا 124 سوره طه نیز این داستان را یادآور شده است.
تسویلات شیطانى به این صورت بود که صلاحیت آدم و حوا را براى جاودانگى در بهشت مخدوش و منتفى سازد تا قهرا از بهشت رانده شوند و به بدبختى معاش دنیا گرفتار گردند. شیطان مى دانست که اگر آدم و حوا از درخت گندم بخورند, نیازمند تخلیه مى شوند و پرده حجابى که عورت آنان را مستور کرده است گسیخته مى شود و از هر جهت شایستگى خلود در بهشت را از دست مى دهند. از این رو, با سابقه و دریافتى که از جهاز هاضمه بشر داشت و اثر گندم را مى دانست, دست به کار وسوسه و فریب شد و با استفاده از خامى آدم و حوا, نعل را وارونه زد و گفت: خداوند که شما را از تناول این درخت منع کرده بدین خاطر است که شما را براى زندگى در کره زمین آفریده است. هرکس از میوه این درخت تناول کند, به فرشته تبدیل مى شود و آزاد و رها در فضاى بى کران سیر مى کند و یا دست کم در کره بهشت مخلد مى شود و همیشه از نعمت لایزال آن متمتع مى گردد. آدم و حوا که از طرح این مسأله جا خورده بودند, و نگرانى اخراج از بهشت, فکر و اندیشه آنان را مختل کرده بود, از دشمنى شیطان غافل شده, او را قسم دادند که آیا راست مى گوید؟ و شیطان سوگند خورد که من راست مى گویم و خیرخواه شمایم.
شیطان, آدم و حوا را مغرور کرد تا سفارش الهى را از یاد بردند و دشمنى او را مظهر دوستى گرفتند و از میوه آن درخت خوردند. این فریب خوردن, گواهى مى کند که آدم از تمام حقائق هستى مطلع نبود, و در اثر یک تسویل شیطانى, تصور کرد که با خوردن یک میوه مى تواند به فرشته تبدیل شود و حتى از شناخت شرمگاه خود و خم و پیچ احشاء و امعاء خود نیز بى خبر بود. و این تأیید مى کند که (عرضه اسماء) همان عرضه اسماء انبیاء و اولیاء بوده است و نه همه آگاهیها و رموز هستى.
هدف ابلیس این بود که به هروسیله ممکن عیب آنها را ظاهر گرداند «البته این عضو موقتا پوشیده بود» به عبارت دیگر پس از اتمام خلقت آدم و حوا در زمین، بلافاصله قبل از این که متوجه عیبشان (عورت) شوند داخل بهشت شدند، و آنجا تنها وسیله اى که مى توانست عیب آنها را ظاهر کند، همانا خوردن از آن درخت بود که ابلیس با وسوسه، آنها را وادار به خوردن کرد و عیبشان را ظاهر نمود. بنابراین، ظهور عیب (کشف عورت) در زندگى زمینى، وسیله خوردن از آن درخت یکى از قضاهاى حتمى خدا بوده که باید مى شد.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 146، جلد 1 ص 184

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏1 ص 174-181، 203-194، 216، جلد 14 ص 311- 312

  3. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏7 ص 34، جلد 8 ص 491

  4. عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 1 صفحه 60

  5. محمد محمدی اشتهاردی- قصه‏ هاى قرآن- صفحه 16-11

  6. عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

  7. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 78

  8. سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16

  9. محمد باقر بهبودى- مقاله بازنگرى تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/112861