داستان درخواست مشاهده خداوند توسط بنی اسرائیل از موسی علیه السلام (میقات)

تبلیغ

موسی (ع) تا آن عصر، پیرو آیین ابراهیم (ع) بود، و همان را برای بنی‎اسرائیل تبلیغ می‎کرد. قوم موسی (ع) در انتظار برنامه‎های جدید و کتاب آسمانی جدید موسی (ع) بودند، تا به آن عمل کنند. موسی (ع) به آنها فرمود: «برادرم هارون را در میان شما می‎گذارم و برای سی‎روز از میان شما غیبت می‎کنم، و به کوه طور می‎روم تا احکام شریعت (و الواح تورات) را برای شما بیاورم.»
خداوند در سوره اعراف به این موضوع اشاره می کند و می فرماید: «و واعدنا موسى ثلاثین لیلة و أتممناها بعشر فتم میقات ربه أربعین لیلة و قال موسى لأخیه هرون اخلفنى فى قومى و أصلح و لا تتبع سبیل المفسدین؛ و با موسى سى شب وعده کردیم و آن را به ده شب دیگر کامل نمودیم پس میقات پروردگارش در چهل شب به سر آمد. و موسى به برادرش هارون گفت: میان قوم من نایب من باش و به اصلاح [کارشان] پرداز و طریق مفسدان را پیروى مکن.» (اعراف/ 142)
به هر حال موسى براى گرفتن الواح تورات سى روز روزه گرفت و به کوه طور رفت و هفتاد نفر از بزرگان بنى اسرائیل را نیز انتخاب کرد و با خود به آن جا برد تا شاهد مکالمه او با خداى تعالى و دریافت الواح تورات باشند. پروردگار متعال ده شب بر آن مدت افزود و جمعا چهل شب شد و موسى پس از گذشت چهل شب پس دریافت الواح به نزد قوم خود بازگشت. از جمله اتفاقات کوه طور که در قرآن کریم نقل شده، داستان درخواست دیدار خداى تعالى بود که از جانب همراهان موسى درخداست شد و پاسخ منفى دریافت داشتند و منجر به بیهوشى موسى و مرگ همراهان آن حضرت گردید و سرانجام به دعاى موسى دوباره زنده شده و به نزد بنى اسرائیل بازگشتند.

نمایندگان بنى اسرائیل در میعادگاه خدا

خداوند در آیه 155 سوره اعراف می فرماید: «و اختار موسى قومه سبعین رجلا لمیقاتنا؛ و موسى از میان قوم خود هفتاد مرد براى وعده گاه ما برگزید.» (اعراف/ 155)
مفسران و تاریخ نگاران در این باره اختلاف کرده اند که آیا موسى اىن هفتاد نفر را در همان سفر اول همراه خود به طور برد یا در سفرهاى بعد. و در اینکه موسى (ع) یک میقات و میعاد با پروردگار داشته یا بیشتر در میان مفسران گفتگو است و هر کدام براى اثبات مقصود خود شواهدى از آیات قرآن ذکر کرده اند. عقیده برخى آن است که چون بنى اسرائیل گوساله پرست شدند، موسى آن ها را انتخاب کرده و در سفر دوم با خود به طور برد تا به درگاه خداوند توبه کنند و از عمل بنى اسرائیل آمرزش بخواهند. همانطور که در آیه 142 سوره اعراف آمده از مجموع قرائن موجود در آیات قرآن، و روایات، بیشتر چنین به نظر مى رسد که موسى (ع) تنها یک میقات داشته، آن هم به اتفاق جمعى از بنى اسرائیل بوده است در همین میقات بود که خداوند الواح تورات را نازل کرد و با موسى (ع) سخن گفت و نیز در همین میقات بود که بنى اسرائیل به موسى (ع) پیشنهاد کردند از خدا بخواهد خود را نشان دهد، و نیز در همین جا بود که صاعقه یا زلزله اى در گرفت و موسى (ع) بیهوش شد و بنى اسرائیل بر زمین افتادند، و در حدیثى که على بن ابراهیم در تفسیر خود نقل کرده نیز به این موضوع تصریح شده است.
لذا همان یک بار اتفاق افتاد که آن هم روى تقاضاى انتخاب شدگان بنى اسرائیل از موسى بود که بدو گفتند: «ما به تو ایمان نمى آوریم تا خدا را آشکارا به ما نشان دهى.» موسى نیز با این که خود مى دانست که خدا را با چشم نمى توان دید، ناچار شد از خدا چنین تقاضایى کند، یا این که این تقاضا دوبار صورت گرفت: یک بار از طرف خود موسى و براى خود او، و بار دیگر از طرف همراهان موسى. البته خود موسى نیز منظورش از این تقاضا دیدن با چشم سر و بینایى ظاهرى نبود، بلکه منظور علم ضرورى بود. به هر حال در آیه فوق مى گوید: «موسى (ع) هفتاد نفر از قوم خود را براى میعاد ما انتخاب کرد ولى بنى اسرائیل چون کلام خدا را شنیدند، از موسى (ع) تقاضا کردند از او بخواهد خود را نشان دهد» در این هنگام زلزله عظیمى درگرفت، و جمعیت هلاک شدند و موسى (ع) مدهوش بر زمین افتاد، هنگامى که به هوش آمد عرض کرد: «پروردگارا! اگر تو مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پیش از این هلاک کنى» یعنى من چگونه پاسخ قوم را بگویم که بر نمایندگان آنها چنین گذشته است.
علامه طباطبایی می فرماید: «این آیه دلالت دارد بر اینکه خداى سبحان براى بنى اسرائیل میقاتى معین کرده بود تا براى امر عظیمى در آن میقات حاضر شوند، و موسى (ع) هفتاد نفر از ایشان را براى اینکار انتخاب کرد، و اما اینکه این امر عظیم چه بوده آیه شریفه از آن ساکت است، و تنها این جهت را ذکر کرده که بعد از حضور در میقات به خاطر ظلم بزرگى که مرتکب شده بودند زلزله مهیبى ایشان را هلاک کرد، چون در آیه شریفه دارد که موسى عرض کرد: "پروردگارا اگر مى خواستى مرا و این قوم را قبل از این هلاک مى کردى آیا ما را به خاطر کار زشتى که سفهایى از ما مرتکب شده اند هلاک مى فرمایى"، از این جمله به خوبى بر مى آید که خداوند ایشان را با رجفه هلاک ساخته است. داستان مورد نظر آیه مورد بحث جزئى از داستان میقات و نزول تورات است، و از مجموع آیات برمى آید که موسى وقتى خواست به میقات برود و تورات را بگیرد از میان بنى اسرائیل این هفتاد نفر را انتخاب کرده، و نامبردگان، به شنیدن صداى خدا و اینکه چگونه با پیغمبر خود سخن مى گوید قناعت نکرده از وى درخواست کردند تا خدا را به ایشان نشان دهد، و به خاطر همین درخواست صاعقه اى بر ایشان نازل شد و همه را هلاک کرد، و خداوند با دعاى موسى دوباره ایشان را زنده نمود، آن گاه خود موسى درخواست رؤیت نموده و آن وقایع پیش آمد، که از جمله آنها داستان گوساله پرستى قوم بود در ایام غیبت موسى.» و این معنا در اخبار وارده از ائمه اهل بیت (ع) نیز وارد شده است.

درخواست رویت خداوند از موسی

به هر حال یکی از صحنه های عبرت انگیز زندگى بنى اسرائیل این است که جمعى از بنى اسرائیل با اصرار و تاکید از موسى (ع) خواستند که خدا را مشاهده کنند و اگر او را مشاهده نکنند، هرگز ایمان نخواهند آورد، موسى (ع) از میان آنها هفتاد نفر را انتخاب کرد و همراه خود به میعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى عرضه داشت، پاسخى شنید که همه چیز را براى بنى اسرائیل در این زمینه روشن کرد، قسمتى از این ماجرا در سوره بقره آیه 55 و 56، و قسمتى از آن در سوره نساء آیه 153، و قسمت دیگرى در آیات 143 و 155 سوره اعراف بیان شده است.
خداوند در سوره نساء می فرماید: «یسلک أهل الکتاب أن تنزل علیهم کتابا من السماء فقد سألوا موسى أکبر من ذالک فقالوا أرنا الله جهرة فأخذتهم الصعقة بظلمهم ثم اتخذوا العجل من بعد ما جاءتهم البینات فعفونا عن ذالک و ءاتینا موسى سلطانا مبینا؛ اهل کتاب از تو مى خواهند نوشته اى از آسمان بر آنها نازل کنى، البته از موسى، بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما بنماى! پس به سزاى ظلمشان صاعقه آنها را گرفت. آن گاه پس از آن همه معجزات روشنگر که براى آنها آمد، گوساله پرستیدند، و ما از این [گناهشان] هم در گذشتیم و به موسى حجتى روشن عطا کردیم.» (نساء/ 153)
این آیات نخست اشاره به درخواست اهل کتاب (یهود) مى کند و مى گوید: «اهل کتاب از تو تقاضا مى کنند که کتابى از آسمان (یک جا) بر آنها نازل کنى.» شک نیست که آنها در این تقاضاى خود حسن نیت نداشتند، زیرا هدف از نزول کتب آسمانى همان ارشاد و هدایت و تربیت است، گاهى این هدف با نزول کتاب آسمانى یک جا تامین مى شود، و گاهى تدریجى بودن آن به این هدف بیشتر کمک مى کند، بنابراین آنها می بایست از پیامبر (ص) دلیل بخواهند، و تعلیمات عالى و ارزنده، نه اینکه چگونگى نزول کتب آسمانى را تعیین کنند. لذا به دنبال این تقاضا خداوند به عدم حسن نیت آنها اشاره کرده، و ضمن دلدارى به پیامبرش، سابقه لجاجت و عناد و بهانه جویى یهود را در برابر پیامبر بزرگشان موسى بن عمران بازگو می کند.
می گوید: «اینها از موسى چیزهایى بزرگتر و عجیبتر از این خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بده!» این درخواست عجیب و غیر منطقى که نوعى از عقیده بت پرستان را منعکس می ساخت و خدا را جسم و محدود معرفى مى کرد و بدون شک از لجاجت و عناد سرچشمه گرفته بود، سبب شد که صاعقه آسمانى به خاطر این ظلم و ستم آنها را فرا گیرد.
علامه طباطبایی می فرماید: «طبق این آیه درخواست رؤیت مربوط به نزول کتاب بوده، و گوساله پرستى ایشان بعدا اتفاق افتاده، و چنین استفاده مى شود که همراهان موسى به این منظور در میقات حاضر شدند که نزول تورات را ناظر باشند، و مقصودشان از رؤیت این بود که نزول تورات را به چشم خود ببینند، تا کاملا اطمینان پیدا کنند به اینکه تورات کتابى است آسمانى، و نازل از طرف خداى تعالى شاهد دیگر این معنا این است که از ظاهر آیه بر مى آید همراهان موسى که موسى ایشان را از میان بنى اسرائیل انتخاب کرده بود نسبت به اصل دعوت وى ایمان داشته اند، و غرضشان از اینکه گفتند: "ما هرگز ایمان نمى آوریم تا خدا را آشکارا ببینیم" این بوده که ایمان خود را از جهت نزول تورات مشروط و متعلق بر مشاهده و رؤیت کرده باشند.»
در سوره بقره خداى تعالى ضمن برشمردن نعمت هایى که به بنى اسرائیل عطا کرده است، به این درخواست آنها اشاره نموده و می فرماید: «و إذ قلتم یاموسى لن نؤمن لک حتى نرى الله جهرة فأخذتکم الصاعقة و أنتم تنظرون؛ و چون گفتید: اى موسى! هرگز براى تو ایمان نیاوریم مگر این که خدا را آشکارا ببینیم. پس صاعقه شما را در حالى که نگاه مى کردید بگرفت.» (بقره/ 55) این آیه یکى دیگر از نعمتهاى بزرگ خدا را به بنى اسرائیل یادآور مى شود، و نشان مى دهد چگونه آنها مردمى لجوج و بهانه گیر بودند و چگونه مجازات سخت الهى دامانشان را گرفت ولى بعد از آن باز لطف خدا شامل حالشان شد.آیه مى گوید "به خاطر بیاورید هنگامى را که گفتید اى موسى ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه خدا را آشکارا با چشم خود ببینیم". این درخواست ممکن است به خاطر جهل آنها بوده، چرا که درک افراد نادان فراتر از محسوساتشان نیست، حتى مى خواهند خدا را با چشم خود ببینند. و یا به خاطر لجاجت و بهانه جویى بوده است که یکى از ویژگیهاى این قوم بوده است. به هر حال آنها صریحا به موسى گفتند: تا خدا را بالعیان و با همین چشم نبینیم هرگز ایمان نخواهیم آورد!.
در اینجا چاره اى جز این نبود که یکى از مخلوقات خدا که آنها تاب مشاهده آن را ندارند ببینند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از این است که حتى بسیارى از مخلوقات خدا را ببیند، تا چه رسد به ذات پاک پروردگار: صاعقه اى فرود آمد و بر کوه خورد، برق خیره کننده و صداى رعب انگیز و زلزله اى که همراه داشت آن چنان همه را در وحشت فرو برد که بى جان به روى زمین افتادند. چنان که قرآن در دنبال جمله فوق مى گوید: سپس در همین حال صاعقه شما را گرفت در حالى که نگاه مى کردید.

تقاضاى مشاهده پروردگار از طرف موسی

موسی (ع) هرچه آنها را نصیحت کرد، فایده نداشت، سرانجام موسی (ع) از میان آنها هفتاد نفر را برگزید و همراه خود به میعادگاه پروردگار (کوه طور) برد. موسی (ع) در کوه طور تقاضای بنی‎اسرائیل را چنین به خدا عرض کرد: «رب أرنی أنظر إلیک؛ پروردگارا خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم.» (اعراف/ 143) خداوند فرمود: «هرگز مرا نخواهی دید، ولی به کوه بنگر اگر در جای خود ثابت ماند، مرا خواهی دید.» ناگاه موسی (ع) دید تجلی خداوند باعث شد که کوه نابود شود، و همسان زمین گردد، موسی (ع) از مشاهده این صحنه هول‎انگیز، چنان وحشت‎زده شد که مدهوش بر روی زمین افتاد. وقتی که به هوش آمد، عرض کرد: «پروردگارا! تو منزه هستی، من به سوی تو باز می‎گردم و توبه می‎کنم، و من از نخستین مؤمنان هستم.»
خداوند در سوره اعراف به این ماجرا اشاره می کند و می فرماید: «و لما جاء موسى لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب أرنى أنظر إلیک قال لن ترئنى و لاکن انظر إلى الجبل فإن استقر مکانه فسوف ترئنى فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خر موسى صعقا فلما أفاق قال سبحنک تبت إلیک و أنا أول المؤمنین؛ و چون موسى به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: بار الها! خود را به من بنماى که تو را بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى دید، لیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جایش برقرار ماند مرا خواهى دید، سپس همین که پروردگار او بر کوه تجلى کرد، آن را متلاشى ساخت و موسى بیهوش افتاد و چون به هوش آمد گفت: منزهى تو، به سوى تو بازگشتم و من نخستین مؤمن هستم.» (اعراف/ 143)
معناى این آیه به طورى که از ظاهر نظم و سیاق آن برمى آید این است که: "لما جاء موسى لمیقاتنا" وقتى موسى به میقات ما که براى او تعیین کرده بودیم آمد "و کلمه ربه" و پروردگارش با او گفتگو کرد "قال" موسى گفت: "رب أرنی أنظر إلیک" پروردگارا خودت را بنمایان تا نگاهت کنم، یعنى وسائل دیدارت را برایم فراهم ساز تا به تو نظر اندازم و تو را ببینم. آرى، دیدن فرع نظر انداختن است و نظر انداختن فرع تمکین و تمکین از دیدن است. خداى تعالى به موسى فرمود: "لن ترانی" تو ابدا مرا نخواهى دید، "و لکن انظر إلى الجبل" معلوم مى شود کوهى در مقابل موسى (ع) مشهود بوده که خداى تعالى با لام عهد (الجبل) اشاره به آن نموده، "فإن استقر مکانه فسوف ترانی" به این کوه نگاه کن که من اینک خود را براى آن ظاهر مى سازم، اگر دیدى تاب دیدار مرا آورد و بر جاى خود استوار بماند، بدانکه تو هم تاب نظر انداختن به من و دیدن مرا دارى.
"فلما تجلى ربه للجبل" و وقتى تجلى کرد و براى کوه ظاهر گردید "جعله دکا" با تجلى خود آن را درهم کوبید و در فضا متلاشیش ساخت و پرتابش کرد، "و خر موسى صعقا" موسى از هیبت منظره افتاد و از دنیا رفت، و یا بیهوش شد، "فلما أفاق قال سبحانک تبت إلیک" وقتى به هوش آمد گفت: منزهى تو و من درباره درخواستى که کردم توبه نموده "و أنا أول المؤمنین" و اولین کسى هستم که درباره نادیدنى بودن تو ایمان آورده ام.
این، آن معنایى است که از ظاهر الفاظ آیه شریفه استفاده مى شود، و دقت در آن این معنا را افاده مى کند که اگر مساله رؤیت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف کنیم بدون درنگ آن را حمل بر رؤیت و نظر انداختن به چشم مى کنند، ولیکن این حمل صحیح نیست، زیرا ما شک نداشته و نخواهیم داشت در اینکه رؤیت عبارت است از اینکه جهاز بینایى بکار بیفتد و از صورت جسم مبصر، صورتى به شکل آن و به رنگ آن برداشته و در ذهن انسان رسم کند، خلاصه اینکه عملى که ما آن را دیدن مى خوانیم عملى است طبیعى و محتاج به ماده جسمى در مبصر و باصر هر دو، و حال آنکه بطور ضرورت و بداهت از روش تعلیمى قرآن بر مى آید که هیچ موجودى بهیچ وجهى از وجوده شباهت به خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن کریم خداى سبحان جسم و جسمانى نیست، و هیچ مکان، جهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند، و هیچ صورت و شکلى مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه یافت نمى شود. و معلوم است کسى که وضعش اینچنین باشد ابصار و دیدن به آن معنایى که ما براى آن قائلیم به وى متعلق نمى شود، و هیچ صورت ذهنیى منطبق با او نمى گردد، نه در دنیا و نه در آخرت.
پس غرض موسى بن عمران (ع) هم از تقاضایى که کرد این نبوده، چون چنین درخواستى لایق مقام رفیع شخصى مثل او که یکى از پنج پیغمبر اولو العزم است، و موقف خطیرى که وى داشته با چنین غفلت و جهالتى سازگار نیست. آرى، تمناى اینکه خداوند در عین اینکه منزه از حرکت و زمان و مکان و نواقص مادیت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد که بتواند او را ببیند به شوخى شبیه تر است، تا به یک پیشنهاد جدى. خلاصه کلام اینکه مگر ممکن است خداوند سببى از اسباب مادى را آن قدر تقویت کند که با حفظ حقیقت و اثر خود، در یک امر خارج از ماده و آثار ماده و بیرون از حد و نهایت عمل نموده و اثر باقى بگذارد؟ چشم ما سببى است از اسباب مادى که سببیتش تنها در امور مادى است و محال است عمل آن متعلق به چیزى شود که هیچ اثرى از مادیت و خواص مادیت را ندارد.

علت تقاضاى رؤیت از طرف موسی

نخستین سؤالى که پیش مى آید این است، موسى (ع) که پیامبر بزرگ و اولوالعزم پروردگار بود و به خوبى مى دانست، خداوند نه جسم است و نه مکان دارد و نه قابل مشاهده و رؤیت است چگونه چنین درخواستى که حتى در شان افراد عادى نیست از پروردگار کرد؟ گرچه مفسران پاسخهاى مختلفى گفته اند، ولى روشنترین جواب این است که موسى (ع) این تقاضا را از زبان قوم کرد، زیرا جمعى از جاهلان بنى اسرائیل اصرار داشتند که باید خدا را ببینند تا ایمان آورند (آیه 153 نساء گواه بر این مطلب است) و او از طرف خدا ماموریت پیدا کرد که این تقاضا را مطرح کند تا همگان پاسخ کافى بشنوند، در حدیثى که در کتاب عیون اخبارالرضا (ع) از امام على بن موسى الرضا (ع) نقل شده است نیز به این موضوع تصریح شده است.
از قرائن روشنى که این تفسیر را تایید مى کند این است که در همین سوره اعراف آیه 155 مى خوانیم که موسى (ع) پس از این ماجرا عرض کرد: «أ تهلکنا بما فعل السفهاء منا؛ آیا ما را به خاطر عملى که سفیهان ما انجام دادند، به هلاکت مى رسانى؟» از این جمله روشن مى شود که نه تنها موسى (ع) چنین تقاضایى را نداشت بلکه شاید هفتاد نفرى هم که با او به میعادگاه رفته بودند چنین منطقى نداشتند، آنها تنها افراد دانشمند و نمایندگان بنى اسرائیل بودند، تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بیخبر که پیشنهاد مشاهده پروردگار داشتند بیان کنند.

مراد از رؤیت در درخواست موسى (ع)

علامه طباطبایی می فرماید: «مراد از رؤیت در درخواست موسى (ع): "رب أرنی أنظر إلیک" و در آیات مشابه دیگر، علم ضرورى است. به طور مسلم اگر موسى (ع) در آیه مورد بحث تقاضاى دیدن خدا را کرده غرضش از دیدن غیر این دیدن بصرى و معمولى بوده، و قهرا جوابى هم که خداى تعالى به وى داده نفى دیدنى است غیر این دیدن، چه این نحو دیدن امرى نیست که سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا کند و خداوند دست رد به سینه اش بزند. شاید گفته شود پس معناى رؤیت خدا در آیه مورد بحث و همچنین در آیه «وجوه یومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة؛ بعضى چهره ها آن روز شاداب است و سوى پروردگار خویش نگران است.» (قیامت/ 23) و آیه «ما کذب الفؤاد ما رأى؛ و قلب وى آنچه را بدید تکذیب نکرد.» (نجم/ 11) و آیه «من کان یرجوا لقاء الله فإن أجل الله لآت؛ هر که امید دارد به پیشگاه خدا رود وعده خدا آمدنى است.» (عنکبوت/ 5) و آیه «أ و لم یکف بربک أنه على کل شی ء شهید ألا إنهم فی مریة من لقاء ربهم ألا إنه بکل شی ء محیط؛ مگر پروردگارت بس نیست که او به همه چیز گواه است. بدانید که آنها از رفتن به پیشگاه پروردگارشان به شک اندرند. بدانید که خدا به همه چیز احاطه دارد.» (سجده/ 54) و آیه «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه أحدا؛ هر که امید دارد به پیشگاه پروردگار خویش رود باید عمل شایسته کند، و هیچ کس را در عبادت پروردگار شریک نکند.» (کهف/ 110) و نیز آیات بسیار دیگرى که رؤیت خدا و لقاى او را اثبات مى کند چیست؟ و آیا شما بین این آیات و آیاتى که صریحا امکان رؤیت را نفى مى کند مانند جمله "لن ترانى" از آیه مورد بحث و همچنین مانند آیه «لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار؛ او را هیچ چشمى درک نمى کند و حال آنکه او بینندگان را مشاهده مى کند.» (انعام/ 103) و امثال آن چگونه جمع مى کنید؟ و به چه بیانى منافاتى را که بین این دو دسته از آیات به چشم مى خورد برطرف مى سازید؟
جواب این سؤال را دیگران هم داده و گفته اند: مراد از این رؤیت قطعى ترین و روشن ترین مراحل علم است، و تعبیر آن به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیت آن است، چیزى که هست باید دانست حقیقت این علم که آن را علم ضرورى مى نامیم چیست؟ چون از هر علم ضرورى به رؤیت تعبیر نمى شود، مثلا ما به علم ضرورى مى دانیم که شخصى به نام ابراهیم خلیل و یا به نام اسکندر و یا کسرى وجود داشته، و با اینکه علم ما به وجود ایشان ضرورى است علم خود را رؤیت نمى خوانیم، و همچنین ما به علم ضرورى مى دانیم که شهرى به نام لندن و یا شیکاگو و یا مسکو وجود دارد، ولیکن صحیح نیست به صرف داشتن این علم بگوییم "ما لندن را دیده ایم" حتى در مقام مبالغه در عالم بودن خود نیز صحیح نیست چنین تعبیرى به کار بریم، اگر هم بخواهیم مبالغه کنیم باید بگوییم: "وجود ابراهیم و اسکندر و کسرى آن قدر براى من روشن است و یقین من به وجود ایشان آن قدر زیاد است که تو گویى من ایشان را دیده ام" نه اینکه بگوییم:" من ایشان را دیده ام" و همچنین در مثال لندن و شیکاگو و مسکو.
از این مثال روشن تر علم ضرورى به بدیهیات اولیه از قبیل "یک نصف عدد دو است" و یا "عدد چهار جفت است" مى باشد، زیرا این بدیهیات به خاطر کلیتى که دارند محسوس و مادى نیستند و چون محسوس نیستند مى توانیم اطلاق علم بر آنها بکنیم ولیکن صحیح نیست آنها را رؤیت بنامیم، و همچنین تمامى تصدیقات عقلیى که در قوه عاقله انجام مى گیرد و یا معانیى که ظرف تحققش وهم است که ما اطلاق علم حصولى بر آنها مى کنیم و لیکن آنها را رؤیت نمى نامیم، و اگر در پاره اى از امور عقلى کلمه "رأى و رأیت" را به کار مى بریم مقصودمان دیدن به چشم نیست بلکه مقصود حکم کردن و اظهار نظر است. بله، در میان معلومات ما معلوماتى است که اطلاق رؤیت بر آنها مى شود و آن معلومات به علم حضورى ما است، مثلا مى گوییم: "من خود را مى بینم که منم و مى بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم، و مى بینم که فلان چیز را دوست و فلان چیز را دشمن مى دارم، و مى بینم که نسبت به فلان امر امیدوار و آرزومندم" معناى این دیدنها این است که من ذات خود را چنین مى یابم و آن را بدون اینکه چیزى بین من و آن حائل باشد چنین یافتم، و من خود ذاتم را یافتم که نسبت به فلان امر ارادت و محبت دارد، کراهت و بغض دارد، امید و آرزو دارد و...، و این امور نه به حواس محسوس اند و نه به فکر، بلکه درک آنها از این باب است که براى ذات انسان حاضرند، و درک آنها احتیاجى به استعمال فکر و یا حواس ندارد.
البته اشتباه نشود این تعبیر غیر تعبیر "مى بینمت که فلان چیز را دوست مى دارى و فلان چیز را دشمن مى دارى" مى باشد، براى اینکه معناى جمله اخیر این است که من با چشم خود تو را در هیاتى مى بینم که آن هیات و قیافه دلالت دارد بر این که تو در دل، فلان چیز را دوست مى دارى. و این غیر آن مطلبى است که ما خاطر نشان ساخته و به حب و بغض و ارادت و کراهت نفس مثال آوردیم، چون در آن مثال که مى گفتیم: "من مى بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم..." مقصودمان این است که من خود ارادت و کراهت و حب و بغض را و خلاصه حقیقت و واقعیت این امور را در نفس خود مى یابم، نه اینکه از چیزى دیگر پى به وجود آنها برده و به وجود آنها استدلال مى کنم.»
 


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏‏8 صفحه 329- 335، 305 - 313

  2. سيد هاشم بحراني- تفسیر برهان- جلد 2 صفحه 34 ح 3

  3. شيخ عبد على بن جمعه عروسى حويزى- تفسیر نور الثقلین- جلد 2 صفحه 65

  4. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏‏6 ص 359، جلد 5 ص 381، جلد 1 ص 258، جلد 4 ص 194، جلد 6 ص 389

  5. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 153-161

  6. رسول محلاتی- تاریخ انبیاء

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/113197