بنی اسرائیل پس از ورود به بیت المقدس در اطراف آن سرزمین پراکنده شدند. گروهی از آنان در شهری به نام «ایله» که یکی از بندرهای دریای سرخ به شمار می رود، زندگی می کردند. یکی از تعالیم تورات این بود که روز شنبه روز فراغت و دوری از کار و کوشش است. گروهی از بنی اسرائیل در ساحل دریا زندگی می کردند. مشاهده نمودند که روزهای شنبه ماهیهای چاق و فربه، نزدیک ساحل می آیند در حالی که در غیر آن روز جریان چنین نبود: یا ماهی چاقی به چشم نمی خورد و اگر هم دیده می شد بسیار کم بود. حالا علت این تبعیض چه بود؟ آیا واقعا ماهیها به حسب مرور زمان در روزهای شنبه احساس ایمنی می کردند و از این رو آن روز در ساحل ظاهر می شدند یا این کار به فرمان الهی بود که گروهی در بوته امتحان قرار گیرند؟
آنان به فکر افتادند با کلاه شرعی هم شرع را راضی کنند و هم نفس خویش را. در اینکه این جمعیت، قانون شکنى را از کجا شروع کردند، در میان مفسران گفتگو است، از بعضى از روایات چنین استفاده مى شود که نخست دست به حیله به اصطلاح شرعى زدند، در کنار دریا حوضچه هایى ترتیب دادند و راه آن را به دریا گشودند، روزهاى شنبه راه حوضچه ها را باز مى کردند، و ماهیان فراوان همراه آب وارد آنها مى شدند، اما به هنگام غروب که مى خواستند به دریا بازگردند راهشان را محکم مى بستند، سپس روز یکشنبه شروع به صید آنها مى کردند و مى گفتند: «خداوند به ما دستور داده است صید ماهى نکنید، ما هم صید نکرده ایم بلکه تنها آنها را در حوضچه ها محاصره نموده ایم!»
بعضى از مفسران گفته اند آنها روز شنبه قلابها را به دریا مى افکندند، سپس روز بعد آن را از دریا بیرون مى کشیدند و به این وسیله صید ماهى مى نمودند. و از بعضى از روایات دیگر برمى آید که آنها بدون هیچ حیله اى با بى اعتنایى کامل روزهاى شنبه مشغول صید ماهى شدند. ولى ممکن است همه این روایات صحیح باشد به این ترتیب که در آغاز از طریق حیله به اصطلاح شرعى (به وسیله کندن حوضچه ها و یا انداختن قلابها) کار خود را شروع کردند، این کار، گناه را در نظر آنها کوچک و آنان را در برابر شکستن احترام روز شنبه جسور ساخت، کم کم روزهاى شنبه علنا و بى پروا به صید ماهى مشغول شدند و از این راه مال و ثروت فراوانى فراهم ساختند.
قرآن این ماجرا را چنین نقل می کند: «و سلهم عن القریة التى کانت حاضرة البحر إذ یعدون فى السبت إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا و یوم لا یسبتون لا تأتیهم کذالک نبلوهم بما کانوا یفسقون* و إذ قالت أمة منهم لم تعظون قوما الله مهلکهم أو معذبهم عذابا شدیدا قالوا معذرة إلى ربکم و لعلهم یتقون* فلما نسوا ما ذکروا به أنجینا الذین ینهون عن السوء و أخذنا الذین ظلموا بعذاب بیس بما کانوا یفسقون* فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قردة خاسین؛ و از آنها درباره ى [ساکنان] شهرى که در ساحل دریا بود سؤال کن، آنگاه که در روز شنبه سنت مى شکستند چون روز شنبه ماهیان آنها روى آب ظاهر مى شدند و روزهاى غیر شنبه به طرف آنها نمى آمدند. بدین سان ما آنان را به خاطر آن که نافرمانى مى کردند آزمایش و گرفتار مى کردیم. و آنگاه که گروهى از ایشان [به نهى کنندگان از منکر] گفتند: چرا قومى را پند مى دهید که خداوند هلاک کننده یا عذاب کننده ى آنان به عذابى شدید است؟ گفتند: و چون پندى را که به ایشان داده شده بود از یاد بردند، ما نهى کنندگان از منکر را نجات دادیم و ستمکاران را به عذاب بدى گرفتار نمودیم، چرا که نافرمانى مى کردند. و چون در برابر آنچه از آن نهى شده بودند، سرکشى کردند، به آنها گفتیم: بوزینگانى رانده شده باشید.» (اعراف/ 161- 166)
در این آیات روى سخن به پیامبر اسلام (ص) است، و به او مى گوید که از یهود معاصر خویش درباره این جمعیت سؤال کند یعنى این خاطره را به وسیله سؤال در ذهن آنان مجسم ساز، تا از آن پند گیرند، و از سرکشى و کیفرى که در انتظار سرکشان است بپرهیزند. این سرگذشت، چنان که در روایات اسلامى به آن اشاره شده مربوط به جمعى از بنى اسرائیل است که در ساحل یکى از دریاها (ظاهرا دریاى احمر بوده که در کنار سرزمین فلسطین قرار دارد) در بندرى به نام "ایله" (که امروز به نام بندر ایلات معروف مى باشد) زندگى مى کردند و از طرف خداوند به عنوان آزمایش و امتحان دستورى به آنها داده شد و آن اینکه صید ماهى را در آن روز تعطیل کنند اما آنها با آن دستور مخالفت کردند و گرفتار مجازات دردناکى شدند.
در نخستین آیه مى فرماید: از قوم یهود معاصر خویش ماجراى شهرى را که در کنار دریا قرار داشت سؤال کن. (و به یاد آنها بیاور زمانى را که در روز شنبه از قانون پروردگار تجاوز مى کردند). زیرا روز شنبه تعطیل آنها بود و وظیفه داشتند، دست از کار و کسب و صید ماهى بکشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند، اما آنها این دستور را زیر پا گذاردند. سپس قرآن آنچه را در جمله قبل سربسته بیان کرده بود چنین شرح مى دهد به خاطر بیاور آن هنگام را که ماهیان در روز شنبه در روى آب آشکار مى شدند و در غیر روز شنبه ماهى کمتر به سراغ آنها مى آمد. "سبت" در لغت به معنى تعطیل عمل براى استراحت است و اینکه در قرآن در سوره "نبا" مى خوانیم «و جعلنا نومکم سباتا؛ خواب شما را مایه راحت شما قرار دادیم.» (نباء/ 9) نیز اشاره به همین موضوع است، و روز شنبه را از این جهت "یوم السبت" نامیده اند که برنامه هاى کسب و کار معمولى در آن تعطیل مى شد، سپس این نام بر این روز باقى ماند.
بدیهى است جمعیتى که در کنار دریا زندگى مى کنند، قسمت مهمى از تغذیه و درآمدشان از طریق صید ماهى است، و گویا به خاطر تعطیل مستمرى که قبلا در روز شنبه در میان آنها معمول بود، ماهیان در آن روز احساس امنیت از نظر صیادان مى کردند و دسته دسته به روى آب ظاهر مى شدند، اما در روزهاى دیگر که صیادان در تعقیب آنها بودند در اعماق آب فرو مى رفتند! این موضوع خواه جنبه طبیعى داشته، و یا یک جنبه فوق العاده و الهى، وسیله اى بود براى امتحان و آزمایش این جمعیت، لذا قرآن مى گوید: ما این چنین آنها را به چیزى که در برابر آن مخالفت مى کردند آزمایش مى کردیم. در حقیقت جمله "بما کانوا یفسقون" اشاره به آن است که آزمایش آنها به چیزى بود که آنها را به سوى خود جلب و به نافرمانى دعوت مى کرد و همه آزمایشها همین گونه است، زیرا آزمایش باید میزان مقاومت افراد را در برابر کشش گناهان مشخص کند و اگر گناه کششى به سوى خود نداشت، آزمایش مفهومى نمى داشت.
علامه طباطبایی می فرماید: «مقصود از "حاضر دریا بودن" در نزدیکى دریا و مشرف به آن قرار داشتن است. "یعدون" از "تعدى" و در اینجا مقصود تجاوز از آن حدود و مقرراتى است که خداوند براى روز شنبه یهود جعل فرموده بود، و آن این بود که به خاطر بزرگداشت این روز شکار ماهى را ترک کنند. "إذ تأتیهم حیتانهم" مقصود از "ماهى هاى ایشان" ماهى هاى سمت ایشان است. "یوم سبتهم شرعا" کلمه "شرع" جمع "شارع" است که به معناى ظاهر و آشکار است، یعنى روزهاى شنبه ماهى هاى سمت ایشان خود را آشکار مى کردند و روى آب پیدا مى شدند. "و یوم لا یسبتون لا تأتیهم" یعنى تجاوزشان از حدود خدایى روز شنبه بود که ماهى ها روى آب آشکار مى شدند و ایشان ممنوع از صید بودند، و اما بعد از روز شنبه که مجاز در صید بودند ماهى ها نزدیک نمى آمدند، و این خود یک امتحانى بوده از خداى تعالى، و خداوند به این جهت ایشان را به چنین امتحانى مبتلا کرد که فسق و فجور در میان ایشان رواج یافته بود، و حرص بر این اعمال، ایشان را وادار به مخالفت امر خدا و صید ماهى و به دست آوردن هزینه فسق و فجورشان مى کرد، و تقوایى که ایشان را از مخالفت باز بدارد نداشتند لذا فرمود: "کذلک نبلوهم؛ اینچنین ما ایشان را مى آزماییم "بما کانوا یفسقون؛ به خاطر فسقى که مرتکب مى شدند."»
هنگامى که این جمعیت از بنى اسرائیل در برابر این آزمایش بزرگ که با زندگى آنان کاملا آمیخته بود قرار گرفتند، به سه گروه تقسیم شدند:
"گروه اول" که اکثریت را تشکیل مى دادند، به مخالفت با این فرمان الهى برخاستند.
"گروه دوم" که قاعدتا اقلیت کوچکى بودند، در برابر گروه اول به وظیفه امر به معروف و نهى از منکر قیام کردند.
"گروه سوم"، ساکتان و بى طرفان بودند، که نه همگامى با گناهکاران داشتند و نه وظیفه نهى از منکر را انجام مى دادند.
در آیه دوم مورد بحث، گفتگوى این گروه را با نهى کنندگان شرح مى دهد و مى گوید: به خاطر بیاور هنگامى که جمعى از آنها به جمع دیگرى گفتند: «و إذ قالت أمة منهم لم تعظون قوما الله مهلکهم» چرا قومى را اندرز مى دهید که خداوند سرانجام آنها را هلاک مى کند و یا به عذاب دردناکى کیفر خواهد داد. آنها در پاسخ گفتند: ما به خاطر این نهى از منکر مى کنیم که وظیفه خود را در پیشگاه پروردگارتان انجام داده و در برابر او مسئولیتى نداشته باشیم، به علاوه شاید سخنان ما در دل آنها مؤثر افتد و دست از طغیان و سرکشى بردارند.
از جمله بالا چنین استفاده مى شود که اندرز دهندگان براى دو هدف این کار را انجام مى دادند یکى به خاطر این که در پیشگاه خدا معذور باشند و دیگر اینکه شاید در دل گنهکاران مؤثر افتد، و مفهوم این سخن چنین است که حتى اگر احتمال تاثیر هم ندهند باید از پند و اندرز خوددارى ننمایند، در حالى که معروف این است که شرط وجوب امر به معروف و نهى از منکر احتمال تاثیر است. ولى باید توجه داشت که گاهى بیان حقایق و وظائف الهى بدون احتمال تاثیر نیز واجب مى شود و آن در موردى است که اگر حکم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد کم کم به دست فراموشى سپرده مى شود و بدعتها جان مى گیرند و سکوت دلیل بر رضایت و موافقت محسوب مى شود، در این گونه موارد لازم است حکم پروردگار آشکارا همه جا گفته شود هر چند اثرى در گنهکاران نگذارد. این نکته نیز شایان توجه است که نهى کنندگان مى گفتند: مى خواهیم در پیشگاه "پروردگارتان" معذور باشیم، گویا اشاره به این است که شما هم در پیشگاه خدا مسئولیت دارید و این وظیفه تنها وظیفه ما نیست، وظیفه شما نیز مى باشد.
علامه طباطبایی می فرماید: «معلوم مى شود امت دیگرى بوده که این امت را موعظه مى کرده اند، پس تقدیر آیه چنین است: "اذ قالت امة منهم لامة اخرى کانت تعظهم؛ آن زمان که امتى از ایشان به امت دیگرى که ایشان را موعظه مى کرد گفتند" و جمله "لامة اخرى کانت تعظهم" براى اختصار حذف شده است. و ظاهر اینکه گفتند: "چرا موعظه مى کنید مردمى را که خدا هلاکشان خواهد کرد" این است که ایشان اهل تقوا بوده اند، و از مخالفت امر خدا پروا داشته اند جز اینکه دیگران را که اهل فسق بودند نهى از منکر نمى کردند، چون اگر خود این امت نیز اهل فسق و تعدى بودند آن قوم دیگر ایشان را نیز موعظه مى کردند و در پاسخ اعتراض و ملامتشان نمى گفتند: "معذرة إلى ربکم؛ تا نزد پروردگار شما معذور باشیم" و نیز از گفتار عده اى که سکوت کردند بر مى آید که اهل فسق و فجور مساله تجاوز و عصیان را به حدى رسانده بودند که علنا مرتکب فسق مى شدند، و دیگر نهى از منکر در ایشان اثر نمى کرده، چیزى که هست آن امت دیگر که سکوت نکرده و هم چنان نهى از منکر مى کردند مایوس از موعظه نبودند و هنوز امیدوار بودند بلکه در اثر پافشارى بر موعظه و نهى از منکر دست از گناه بردارند، و لا اقل چند نفرى از ایشان، تا اندازه اى به راه بیایند. علاوه بر این، غرضشان از اصرار بر موعظه این بوده که در نزد خداى سبحان معذور باشند، و بدین وسیله مخالفت با فسق، و انزجار خود را از طغیان و تمرد اعلام داشته باشند. و لذا در پاسخ امت ساکت که به ایشان مى گفتند: "چرا موعظه مى کنید" اظهار داشتند: "معذرة إلى ربکم و لعلهم یتقون؛ تا هم نزد پروردگارتان معذور باشیم و هم شاید ایشان از گناه دست بردارند".
در اینکه گفتند: "نزد پروردگارتان" و نگفتند "نزد پروردگارمان" اشاره است به اینکه نهى از منکر به ما اختصاص ندارد، شما هم که سکوت کرده اید مسئولید، و باید این سکوت را شکسته و این قوم را نصیحت کنید، براى اینکه اعتذار به سوى پروردگار به خاطر مقام ربوبیتیش بر هر کسى واجب است، و همه مربوبین این پروردگار باید ذمه خود را از تکالیفى که به ایشان شده و وظائفى که به آنان محول گشته فارغ سازند، همانطور که ما مربوب این رب هستیم شما نیز هستید، پس آنچه که بر ما واجب است بر شما نیز واجب است.»
سکوت در برابر فسق و فساد و عدم قطع رابطه با ستمگران، شرکت در فسق و ظلم و موجب اشتراک با ظالمین در عذاب مى باشد. آیه بعد مى گوید: «فلما نسوا ما ذکروا به أنجینا الذین ینهون عن السوء؛ سرانجام، دنیاپرستى بر آنان غلبه کرد و فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند، در این هنگام آنها را که از گناه نهى مى کردند رهایى بخشیدیم، ولى ستمکاران را به کیفر سختى به خاطر فسق و گناهشان مبتلا ساختیم.» (اعراف/ 165) شک نیست که این فراموشى، فراموشى حقیقى که موجب عذر است نبود، بلکه آن چنان بى اعتنایى به فرمان خدا کردند که گویى به کلى آن را فراموش نموده اند. علامه طباطبایی می فرماید: «مقصود از فراموشى تذکرها بى تاثیر شدن آن در دل هاى ایشان است، هر چند به یاد آن تذکرها بوده باشند، زیرا اخذ الهى مسبب از بى اعتنایى به اوامر او و اعراض از تذکرهاى انبیاى او است، وگرنه اگر مقصود فراموشى باشد عقوبت معنا نداشت چون فراموشى به حسب طبع خودش مانع از فعلیت تکلیف و حلول عقوبت است.»
توضیح اینکه، انسان وقتى به وسایل و وسایط مختلفى که خداوند در اختیارش گذاشته متذکر و متوجه به تکالیفى الهى شود (و حتما مى شود) امتثال آن تکالیف یا موافق طبع و میل درونى او است و یا نیست، و در صورتى که موافق طبع او نباشد یا به خاطر خدا از میل نفسانى خود چشم پوشیده و آن تکالیف را انجام مى دهد، و یا به حدود الهى و تکالیف او وقعى ننهاده و به خاطر میل نفسانى خود خدا را معصیت مى کند، چیزى که هست بار اول از این نافرمانى خود در دل احساس شرمسارى و ناراحتى مى کند، و در هر بار دیگرى که نافرمانى را تکرار کند آن احساس ضعیف تر شده و بى اعتنایى به امر پروردگار در نظرش آسان تر مى شود، هم چنان که اثر تذکرهاى انبیاء (ع) هم در دلش کمتر مى گردد، و خلاصه در هر تکرارى امکان معصیت در نظرش قوى تر و اثر تذکرات ضعیف تر شده تا آنجا که به طور کلى تذکرات در دلش بى اثر و وجود و عدمش یکسان مى شود، در آیه مورد بحث که فرمود: "فلما نسوا ما ذکروا به" مقصود از نسیان همین بى اثر شدن تذکرات است. و در خود آیه دلالت هست بر اینکه نجات یافتگان از ایشان تنها همان اشخاصى بوده اند که نهى از منکر مى کردند، و خداوند ما بقى ایشان یعنى مرتکبین صید ماهى در روز شنبه و آن کسانى را که سکوت کرده بودند و تازه به دسته اول اعتراض مى کردند که چرا ایشان را موعظه مى کنید، همه را به عذاب خود هلاک کرده است.
و نیز آیه دلالت مى کند که خداوند اعتراض کنندگان را به خاطر سکوتشان و ترک نکردن مراوده با ایشان شریک ظلم و فسق متجاوزین شناخته است. و نیز آیه شریفه دلالت مى کند بر یک سنت عمومى الهى (نه اینکه این روش تنها اختصاص به بنى اسرائیل داشته باشد) و آن سنت این است که جلوگیرى نکردن از ستم ستمگران و موعظه نکردن ایشان در صورت امکان، و قطع نکردن رابطه با ایشان در صورت عدم امکان موعظه، شرکت در ظلم است، و عذابى که از طرف پروردگار در کمین ستمگران است در کمین شرکاى ایشان نیز هست.
سپس مجازات آنها را چنین شرح مى دهد: «فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قردة خاسئین؛ هنگامى که در برابر آنچه از آن نهى شده بودند، سرکشى کردند به آنها گفتیم به شکل میمونهاى طرد شده در آئید.» (اعراف/ 166) روشن است که امر "کونوا" (بوده باشید) در اینجا یک فرمان تکوینى است، همانند «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى گويد باش پس [بى درنگ] موجود مى شود.» (یس/ 82) کلمه "عتو" به معناى زیاده روى در معصیت است، و "قردة" جمع "قرد" است، که حیوانى است معروف (میمون) و کلمه "خاسئ" به معناى رانده شده است، و از "خسا الکلب" گرفته شده که به معناى "سگ رانده شد" است. و اینکه فرمود: «فلما عتوا عن ما نهوا عنه» تقدیرش "عن ترک ما نهوا" است، براى اینکه از ترک منهیات سرپیچى مى شود، نه از خود آنها.
ظاهر آیات فوق این است که از آن سه گروه (گنهکاران، ساکتان و اندرز دهندگان) تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند و به طورى که در روایات آمده است آنها هنگامى که دیدند اندرزهایشان مؤثر واقع نمى شود ناراحت شدند و گفتند ما از شهر بیرون مى رویم، شب هنگام به بیابان رفتند و اتفاقا در همان شب کیفر الهى دامان دو گروه دیگر را گرفت. و اما اینکه بعضى از مفسران احتمال داده اند که تنها گروه گنهکار گرفتار عذاب شدند و ساکتان نیز رهایى یافتند با ظاهر آیات فوق به هیچ وجه سازگار نیست.
از آیات فوق چنین برمى آید که کیفر مسخ شدن، منحصر به گنهکاران بود زیرا مى گوید «فلما عتوا عن ما نهوا عنه؛ هنگامى که در برابر آنچه نهى شده بودند سرکشى کردند.» ولى از طرفى از آیات فوق نیز استفاده مى شود که تنها اندرز دهندگان از مجازات رهایى یافتند، زیرا مى گوید «أنجینا الذین ینهون عن السوء؛ آنها را که نهى از منکر مى کردند رهایى بخشیدیم.» از مجموع این دو چنین استفاده مى شود که هر دو گروه مجازات شدند، ولى مجازات مسخ، تنها مربوط به گنهکاران بود، و مجازات دیگران احتمالا هلاکت و نابودى بوده است، هر چند گنهکاران نیز چند روزى پس از مسخ شدن (طبق روایات) هلاک شدند.
"مسخ" یا به تعبیر دیگر "تغییر شکل انسانى به صورت حیوان" مسلما موضوعى بر خلاف جریان عادى طبیعت است، البته "موتاسیون" و جهش و تغییر شکل حیوانات به صورت دیگر در موارد جزئى دیده شده است، و پایه هاى فرضیه تکامل در علوم طبیعى امروز بر همان بنا نهاده شده، ولى مواردى که در آن موتاسیون و جهش دیده شده صفات جزئى حیوانات است، نه صفات کلى، یعنى هرگز دیده نشده است که نوع حیوانى بر اثر "موتاسیون" تبدیل به نوع دیگر شود، بلکه خصوصیاتى از حیوان ممکن است دگرگون گردد، و تازه جهش در نسلهایى که به وجود مى آیند دیده مى شود، نه اینکه حیوانى که متولد شده است با جهش تغییر شکل دهد، بنا بر این دگرگون شدن صورت انسان یا حیوانى به صورت نوع دیگر امرى است خارق العاده. مسائلى بر خلاف جریان عادى طبیعى وجود دارد، گاهى به صورت معجزات پیامبران و زمانى به صورت اعمال خارق العاده اى که از پاره اى از انسانها سر مى زند، هر چند پیامبر نباشند (که البته با معجزات متفاوت است) بنابراین پس از قبول امکان وقوع معجزات و خارق عادات، مسخ و دگرگون شدن صورت انسانى به انسان دیگر مانعى ندارد. و همانطور که در بحث اعجاز انبیاء آمده، وجود چنین خارق عاداتى نه استثناء در قانون علیت است نه بر خلاف عقل و خرد، بلکه تنها یک جریان "عادى" طبیعى در اینگونه موارد شکسته مى شود که نظیرش را در انسانهاى استثنایى کرارا دیده ایم.
بعضى از نویسندگان معاصر، با ذکر مدارک زنده اى نمونه هاى فراوانى از انسانها یا حیوانهاى استثنایى را جمع آورى کرده اند که کاملا جالب است از جمله کسانى که با انگشتان خود مى توانستند خطوط را بخوانند! یا بانویى که به فاصله دو ماه وضع حمل مجدد کرد و در هر نوبت دو فرزند به دنیا آورد! و یا کودکى که قلبش در بیرون قفسه سینه قرار داشت و بانویى که تا لحظه وضع حمل از باردار بودن خود هیچگونه اطلاعى نداشت! و مانند اینها. بنابراین هیچ مانعى ندارد که مفهوم ظاهر کلمه "مسخ" را که در آیه فوق و بعضى دیگر از آیات قرآن آمده است بپذیریم و بیشتر مفسران هم همین تفسیر را پذیرفته اند. ولى بعضى از مفسران که در اقلیت هستند معتقدند که مسخ به معنى "مسخ روحانى" و دگرگونى صفات اخلاقى است، به این معنى که صفاتى همانند میمون یا خوک در انسانهاى سرکش و طغیانگر پیدا شد، رو آوردن به تقلید کورکورانه و توجه شدید به شکم پرستى و شهوت رانى که از صفات بارز این دو حیوان بود در آنها آشکار گشت. این احتمال از یکى از قدماى مفسرین به نام "مجاهد" نقل شده است. و اینکه بعضى ایراد کرده اند که مسخ بر خلاف قانون تکامل و موجب بازگشت و عقبگرد در خلقت است، درست نیست، زیرا قانون تکامل مربوط به کسانى است که در مسیر تکاملند، نه آنها که از مسیر انحراف یافته و از محیط شرائط این قانون به کنار رفته اند، فى المثل یک انسان سالم در سنین طفولیت مرتبا رشد و نمو مى کند اما اگر نقائصى در وجود او پیدا شود، ممکن است نه تنها رشد و نموش متوقف گردد بلکه رو به عقب برگردد، و نمو فکرى و جسمانى خود را تدریجا از دست بدهد.
ولى در هر حال باید توجه داشت که مسخ و دگرگونى جسمانى متناسب با اعمالى است که انجام داده اند، یعنى چون عده اى از جمعیت هاى گنهکار بر اثر انگیزه هواپرستى و شهوت رانى دست به طغیان و نافرمانى خدا مى زدند و جمعى با تقلید کورکورانه کردن از آنها، آلوده به گناه شدند، لذا به هنگام مسخ، هر گروه به شکلى که متناسب با کیفیت اعمال او بوده ظاهر مى شده است. البته در آیات مورد بحث تنها سخن از "قرده" (میمونها) به میان آمده است و از خنازیر (خوکها) سخنى نیست، ولى در آیه 60 سوره مائده گفتگو از جمعیتى به میان آمده است که به هنگام مسخ به هر دو صورت فوق (بعضى قرده و بعضى خنازیر) تغییر چهره دادند، که به گفته بعضى از مفسران مانند ابن عباس، آن آیه نیز درباره همین اصحاب سبت است که پیرمردان سرجنبانان شکم پرست و شهوت پرستشان به خوک و جوانان مقلد چشم و گوش بسته که اکثریت را تشکیل مى دادند به میمون تغییر چهره دادند. ولى در هر حال، باید توجه داشت که طبق روایات، مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مى ماندند و سپس از دنیا مى رفتند، و نسلى از آنها به وجود نمى آمد.
گرچه در آیات فوق اشاره اى به حیله گرى اصحاب سبت در زمینه گناه نشده است، ولى همانطور که اشاره کردیم، بسیارى از مفسران در شرح این آیات اشاره به داستان کندن "حوضچه ها" و یا نصب "قلابها" در دریا در روز شنبه کرده اند، و در روایات اسلامى نیز این موضوع دیده مى شود، بنابراین مجازات و کیفر الهى که با شدت درباره این گروه جارى شد، نشان مى دهد که چهره واقعى گناه هرگز با دگرگون ساختن ظاهر آن و به اصطلاح کلاه شرعى درست کردن، دگرگون نمى گردد، حرام، حرام است، خواه صریحا انجام گیرد، یا زیر لفافه هاى دروغین و عذرهاى واهى. آنها که تصور مى کنند، گناه را مى توان با تغییر چهره صورى تبدیل به یک عمل مجاز کرد در حقیقت خود را فریب مى دهند، و بدبختانه این کار در میان بعضى از بیخبرانى که خود را به دین منتسب مى کنند، فراوان دیده مى شود، و همانست که چهره مذهب را در نظر افراد دور افتاده سخت بدنما کرده است.عیب بزرگى که این عمل دارد (علاوه بر زشت نشان دادن چهره مذهب) این است که گناه را در نظرها کوچک مى کند و از اهمیت آن مى کاهد و افراد را چنان جسور در برابر گناه مى سازد که پس از انجام اینگونه کارها کم کم آماده براى انجام گناهان به طور صریح و آشکار مى شوند.
در نهج البلاغه مى خوانیم که على (ع) از پیامبر (ص) چنین نقل مى کند: «روزى فرا مى رسد که مردم به وسیله اموالشان آزمایش مى شوند، بر خدا منت مى گذارند که دیندارند، و در عین حال در انتظار رحمت اویند و از مجازات او خود را در امان مى بینند.»
«یستحلون حرامه بالشبهات الکاذبة و الاهواء الساهیة فیستحلون الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة و الربا بالبیع؛ حرام خدا را با شبهات دروغین و خیالات واهى حلال مى شمرند، شراب را تحت عنوان نبیذ و رشوه را به عنوان هدیه (و حق و حساب) و ربا را به نام بیع، براى خود حلال مى پندارند.» (نهج البلاغه آخر خطبه 156) باید توجه داشت که انگیزه اینگونه حیله ها یا پوشیدن چهره زشت باطنى خود در افکار عمومى است، و یا فریب دادن و جدان و کسب آرامش کاذب درونى.
درست است که ماهى گرفتن از دریا براى ساحل نشینان کار خلافى نیست گاهى ممکن است خداوند براى امتحان و آزمایش، جمعیتى را موقتا از این موضوع نهى کند، تا مقدار فداکارى آنها روشن شود، و این یکى از اشکال امتحان خداوند است به علاوه روز شنبه در آئین یهود، روز مقدسى بود و دستور داشتند براى احترام آن روز و رسیدن به عبادت و برنامه هاى مذهبى دست از کسب و کار بکشند، ولى ساحل نشینان "ایله" همه این مسائل را نادیده گرفتند و آن چنان مجازات شدند که زندگینامه آنها درس عبرتى براى آیندگان شد.