سوره ی همزه که از سوره های مکی است از کسانی سخن می گوید که تمام هم خود را متوجه جمع مال کرده، و تمام ارزشهای وجودی انسان را در آن خلاصه می کنند، سپس نسبت به کسانی که دستشان از آن خالی است به دیده حقارت می نگرند و آنها را به باد استهزا می گیرند.
این ثروت اندوزان مستکبر، و خودخواهان حیله گر چنان از باده کبر و غرور مست می شوند که از تحقیر دیگران و عیبجویی و استهزا و غیبت آنها لذت می برند و با آن تفریح می کنند. و در پایان سوره از سرنوشت دردناک آنها سخن می گوید که چگونه به صورت حقارت آمیزی در دوزخ پرتاب می شوند، و آتش سوزان جهنم قبل از هر چیز بر قلب آنها مسلط می گردد، و روح و جان آنها را که کانون این همه کبر و غرور و این همه شرارت بود به آتش می کشد، آتشی سوزان و مستمر و طولانی: این دو خصلت بسیار زشت عیبجوئی و غیبت از گناهان کبیره است. زیرا آبروی و حیثیت افراد با ایمان را بر باد می دهد، همان سرمایه ای که هم وزن خون اسنان، و احیانا از آن بالاتر است، و لذا قرآن وعده ی عذاب دوزخ درباره ی آن داده است.
صفات نیک، همچون صفات بد، در دارندگان آنها یکدیگر را فرا می خوانند، بدان سبب که از ریشه واحدی برخاسته اند، و لذا قرآن آنها را با هم به یاد می آورد، تا چنان باشد که مردمان را از رفتار کلی آنان بشناسیم و ارزش نهیم و تنها نظر به صفات استثنایی آنها نداشته باشیم. هلاک و لعنت مخصوص کسانی است که، برای بزرگی فروشی، از مردمان روبروی ایشان عیب جویی می کنند، و چون غایب باشند به سخن چینی از ایشان می پردازند، و این همه برای ایجاد فساد و تباهی و فتنه در زمین است، و میان کسانی از ایشان که آشکارا کافرند با کسانی که ادعای ایمان دارند، تفاوتی نیست، چه اینها از صفات مؤمنان نیست، و میان خدا و هیچ فردی از آفریدگانش ارتباط خویشاوندی وجود ندارد که مانع کیفر دیدن آن فرد از این جرایم باشد.
«ویل لکل همزة لمزة؛ وای بر هر سخن چین عیب جو و بدگو.» (همزه/ 1) برای ویل دو معنی ذکر شده است: اسمی و وصفی.
اما اسمی: چاهی است در قعر جهنم نامش چاه ویل است که آتش جهنم از آن چاه بیرون می آید، و از حضرت رسول است فرمود: «در قعر این چاه صندوقی است که چهارده نفر در آن صندوق حبس و معذب هستند. هفت نفر از سابقین، مثل قابیل و نمرود و شداد و عاقر ناقه ثمود و فرعون و هامان و قارون، و هفت نفر از لاحقین، مثل شیوخ ثلاثه و معاویه و یزید و هارون و مأمون.» ولی حضرت نام هفت نفر لاحقین را نبرد.
اما وصفی به معنی وای به حال است و این صدق نمی کند مگر بر کسی که از حال احتضار تا خلود در نار آنی راحتی نداشته باشد. گفته اند که اصل همز دفع کردن و شکستن است، مثلا شکستن گردو. و به یک عرب بیابانی گفته شد: «آیا به کلمه فارة (موش) همزه می دهید و آن را فأرة می خوانید؟» در جواب گفت: «تهمزها الهرة» یعنی گربه آن را خرد می کند و می خورد، و به همین سبب شاعر گفته است: «و من همزنا رأسه تهشما»، که همز در این جا به معنی رو به رو طعنه زدن است. بعضی گفته اند: «بین آن دو فرقی هست، و آن این است "همزه" به آن کسی گویند که دنبال سر مردم عیب می گوید و خرده می گیرد، و اما "لمزه" کسی را گویند که پیش روی طرف خرده می گیرد.» نقل از لیث.
بعضی گفته اند: همزه کسی را گویند که همنشین خود را با سخنان زشت آزار دهد، و لمزه آن کسی است که با چشم و سر علیه همنشین خود اشاره کند، و به اصطلاح فارسی تقلید او را در آورد. آن گاه می گوید صیغه "فعلة" برای مبالغه در صفتی بنا شده که باعث می شود فعل مناسب با آن صفت از صاحب آن صفت زیاد سر بزند، و خلاصه فعل مذکور عادتش شده باشد، مثلا به مردی که زیاد زن می گیرد، می گویند، فلانی مردی "نکحة" است، و به کسی که زیاد می خندد، می گوید فلانی "ضحکة" است "همزه و لمزة" هم از همین باب است.
«لمز» را بعضی غیبت کردن و عیب مردمان را بر شمردن و نمامی و سخن چینی کردن معنی کرده اند. چنان می نماید که «همز» شدیدتر از «لمز» است، چه اولی رو به روی شخص صورت می گیرد و دومی در غیاب او، و اگر «همز» با سخن است «لمز» با اشاره است، و اگر هدف همز استکبار در زمین است، «لمز» سبب باقی ماندن فساد در زمین است. اولی نشانه از تکبر و تجبر دارد، و دومی از مکر و حیله و بریدن ارتباط رحم و برانگیختن فتنه.
بالاخره در سخنی از "ابن عباس" آمده است که در تفسیر این دو چنین می گفت: «هم المشاؤون بالنمیمة، المفرقون بین الاحبة، الناعتون للناس بالعیب؛ آنها کسانی هستند که سخن چینی می کنند، و میان دوستان جدایی می افکنند، و مردم را با عیوب توصیف می کنند.» گویا ابن عباس این سخن را از حدیثی که از پیغمبر اکرم (ص) نقل شده است استفاده کرده، آنجا که فرمود: «الا انبئکم بشرارکم؟ قالوا: بلی یا رسول الله (ص) قال: المشاؤون بالنمیمة، المفرقون بین الاحبة، الباغون للبراء المعایب؛ آیا شما را از شریرترین افراد خبر دهم؟ گفتند: آری ای رسول خدا! فرمود: آنها که بسیار سخن چینی می کنند، در میان دوستان جدایی می افکنند، و برای افراد پاک و بیگناه در جستجوی عیوبند.»
ولی از مجموع کلمات ارباب لغت استفاده می شود که این دو واژه به یک معنی است، و مفهوم وسیعی دارد که هرگونه عیبجویی و غیبت و طعن و استهزاء به وسیله زبان و علائم و اشارات و سخن چینی و بدگویی را شامل می شود. به هر حال تعبیر به "ویل" تهدید شدیدی است نسبت به این گروه، و اصولا آیات قرآن موضعگیری سختی در برابر اینگونه افراد نموده، و تعبیراتی دارد که درباره هیچ گناهی مانند آن دیده نمی شود.
بعد از آنکه منافقان کوردل را به خاطر سخریه مؤمنان به عذاب الیم تهدید می کند، می فرماید: «استغفر لهم أو لا تستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم؛ چه برای آنها استغفار کنی و چه نکنی، حتی اگر هفتاد بار برای آنها استغفار کنی خداوند آنها را هرگز نمی بخشد.» (توبه/ 80)
شبیه همین معنی درباره منافقانی که پیغمبر اکرم (ص) را استهزا می کردند در سوره منافقون آیه 5 آمده است. اصولا آبرو و حیثیت اشخاص از نظر اسلام بسیار محترم است، و هر کاری که موجب تحقیر مردم گردد گناه بزرگی است، در حدیثی از پیغمبر اکرم (ص) آمده است: «اذل الناس من اهان الناس؛ ذلیل ترین مردم کسی است که به مردم توهین کند.» توهین و اهانت به مؤمن چه در حضور او باشد و چه غیاب چه به لسان باشد و چه به اشاره چه قولی باشد و چه فعلی که تقلید او را درآورند یا او را مضحکه کنند و به او بخندند، و هر چه موجب اذیت و خفت و خواری او باشد مطلقا حرام است و ظلم به او است، و علاوه از حرمت و عقوبت آن جنبه حق الناسی هم دارد که تا طرف را ترضیه خاطرش نکند و او گذشت و عفو نکند خداوند گذشت نمی کند و عفو نمی فرماید.
بلکه بسا موجب کفر و ارتداد می شود اگر نسبت به مقربان درگاه الهی باشد چنانچه متوکل عباسی دستور داد که تقلید فاطمه زهرا (س) را درآورند که پسرش طاقت نیاورد و نوشت به حضرت هادی به گمنامی که «اگر پسری دید پدرش چنین می کند تکلیف او چیست؟» حضرت فرمودند: «واجب القتل است.» شبانه با یک دسته از غلامان رفتند و او را قطعه قطعه کردند و به درک واصل شد. این ملعون در بنی عباس مانند یزید بود در بنی امیه، چه اندازه جلوگیری کرد از زیارت ابی عبدالله (ع) حتی تصمیم گرفت بر خرابی مرقد مطهر، آب بست و خیش کشید ولی نه آب پیش رفت و نه گاوها، و چه اندازه اهانت به حضرت هادی کرده که پیاده آن حضرت را در رکاب خود تا قصر خود برد، باری توهین مؤمن گناه بسیار بزرگی است و مشتمل بر معاصی زیادی است از غیبت و تهمت و اهانت و هتک حرمت و ظلم و اذیت و ایذاء و هر چه طرف قریش بیشتر باشد هتک حرمتش عقوبت بیشتر دارد لذا می فرماید: "ویل لکل همزة لمزة"
این همازان و لمازان کمبودی در جانهای خود احساس می کنند، چنان که در حدیث به جا مانده از پیامبر (ص) آمده است: «خوارترین مردم کسی است که مردمان را خوار کند.» این احساس آنان را به خود بزرگ بینی نسبت به دیگران بر می انگیزد، و در پی گرد کردن مال و شمردن آن و نازیدن به آن و به سبب داشتن آن بر دیگران بزرگی فروختن بر می آیند تا از این راه نقص خود را جبران کنند.
سپس به سرچشمه این عمل زشت (عیبجویی و استهزاء) که غالبا از کبر و غرور ناشی از ثروت مایه می گیرد) پرداخته، می افزاید: «الذی جمع مالا و عدده؛ همان کسی که مال را جمع آوری و شماره کرده بی آنکه حساب مشروع و نامشروع آن را کند.» (همزه/ 2)
این آیه در ضمن وصف دیگر «کل همزه لمزة»، اصل و منشأ این خوی و روش را بیان می نماید: و اگر کلمه ی "مالا" را نکره آورد به منظور تحقیر و ناچیز معرفی کردن مال دنیا بوده، چون مال هر قدر هم که زیاد و زیادتر باشد دردی از صاحبش را دوا نمی کند، تنها سودی که به حالش دارد همان مقداری است که به مصرف حوائج طبیعی خودش می رساند، مختصری غذا که سیرش کند، و شربتی آب که سیرابش سازد، و دو قطعه جامه که به تن کند.
آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد که پیوسته آنها را می شمرد، و از برق درهم و دینار، و پولهای دیگر، لذت می برد و شادی می کند. هر درهم و دیناری برای او بتی است، نه تنها شخصیت خویش که تمام شخصیتها را در آن خلاصه می بیند، و طبیعی است که چنین انسان گمراه و ابلهی مؤمنان فقیر را پیوسته به باد سخریه بگیرد.
کلمه ی "عدده" از ماده ی "عد" به معنای شمردن و باز شمردن آن بارها در پی یکدیگر و از این راه مباهات کردن به آن است، و برای این که ببیند به آنچه آرزو داشته رسیده است یا نه. آیا ندیده اید که کودکان چگونه برای نشان دادن شادی و افتخار خویش به شمردن پولهای خرد خود مشغول می شوند؟ می فرماید: «شخصی که همزه و لمزه است از بس عاشق مال و حریص بر جمع آن است، مال را روی هم جمع می کند و پی در پی آن را می شمارد، و از بسیار بودن آن لذت می برد.»
بعضی نیز احتمال داده اند که از "عده" (بر وزن غده) به معنی آماده کردن این اموال و ذخیره نمودن برای مشکلات و روز مبادا است. بعضی نیز آن را به امساک و نگهداری تفسیر نموده اند. ولی معنی اول از همه ظاهرتر است. به هر حال آیه ناظر به ثروت اندوزانی است که مال را نه به عنوان یک وسیله بلکه به عنوان یک هدف می نگرند، و در جمع آوری آن هیچ قید و شرطی قائل نیستند، از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق دیگران، از طریق شرافتمندانه و یا طرق پست و رذیلانه آن را جمع آوری می کنند، و آن را تنها نشانه عظمت و شخصیت می دانند.
آنها مال را برای رفع نیازهای زندگی نمی خواهند، و به همین دلیل هر قدر بر اموالشان افزوده شود حرصشان بیشتر می گردد، وگرنه مال در حدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نیست، بلکه در قرآن مجید گاهی از آن به عنوان "فضل الله" تعبیر شده، آنجا که می فرماید: «و ابتغوا من فضل الله؛ و از فضل خدا [روزی] بجویید.» (جمعه/ 10) و در جای دیگر از آن تعبیر به خیر می کند: «کتب علیکم إذا حضر أحدکم الموت إن ترک خیرا الوصیة؛ بر شما مقرر شده که وقتی مرگ یکی از شما فرا رسد اگر خیری از خود به یادگار گذارده وصیت کند.» (بقره/ 180)
چنین مالی مسلما نه مایه ی طغیان است، نه وسیله ی تفاخر، نه بهانه ی استهزای دیگران، اما مالی که معبود است و هدف نهایی است، و صاحبان آن را همچون "قارون" دعوت به طغیان می کند ننگ است و ذلت، و مصیبت است و نکبت، و مایه دوری از خدا و خلود در آتش دوزخ است. و غالبا جمع آوری کمیت زیادی از این مال جز با آلودگیهای فراوان ممکن نمی شود. لذا در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا (ع) می خوانیم: که فرمود: «لا یجتمع المال الا بخمس خصال: بخل شدید، و امل طویل، و حرص غالب، و قطیعة رحم، و ایثار الدنیا علی الآخرة؛ مال جز با پنج خصلت در یک جا جمع نمی شود: بخل شدید، آرزوهای دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم، و مقدم داشتن دنیا بر آخرت.»
زیرا کسانی که سخاوتمندند و گرفتار آرزوهای دور و دراز نیستند مراقب حلال و حرامند، به ارحام خود کمک می کنند، و غالبا اموال نزد آنها جمع نمی شود، هر چند درآمدشان زیاد باشد. مالی که با از میان بردن و خورد کردن شخصیت مردم گردآوری و انباشته شده است. آنها مال را که به هر صورت وسیله ی به کار افتادن چرخ اقتصاد و مقدمه ی زندگی برتر است، جمع، و نگهداری آن را هدف زندگی گرفتند و به جای شناختن ارزش واقعی مال به مقدار و شماره آن پرداختند (میلیونر- میلیاردر) و به همان دلبسته شدند.
به مقیاس بزرگداشت جمع و عددشماری مال، ارزشهای انسانی در نظر اینها بی ارزش و ناچیز به شمار آمده. و چون چگونگی دید و روابط و علاقه های انسان به مال، از شرائط اولی چگونگی روابط عمومی و تکوین عقاید و اخلاق است، با اینگونه دید انحرافی که مال و علاقه به شماره اش هدف زندگی شود، دید و روش اینها نسبت به دیگران از واقع بینی و روابط انسانی تا آنجا منحرف گشته که انسانها و روابط انسانی در نظرشان وسیله ای برای جمع و شماره مال گردید و فطرت و استقامت روحی شان چنان دگرگون گشته و دچار بیماری و دیوانگی شده اند که برای جمع و نگهداری و شماره ثروت و حفظ قدرت متکی به آن، پیوسته می خواهند شخصیت انسانها را درهم شکنند و از این کار خود لذت می برند. آن سان که هر ناتوان روحی و اخلاقی و هر مست و دیوانه ای اینگونه می خواهد خود را توانا بنمایاند. آیا برای نموداری وضع روحی و عاقبت زندگی اینها تعبیری جامعتر از «ویل» می توان یافت؟ "ویل لکل همزة لمزة..."