با روی کار آمدن قسطنطین و تبدیل مسیحیت به دین رسمی و قانونی، این دین دچار تحولی عظیم در همه جنبه هایش شد. نظام الهیات پولسی در آغاز این دوره به عنوان مسیحیت رسمی پذیرفته شد؛ اما این الهیات چون تا آن موقع به صورتی نظام مند و روشن بیان نشده بود، موجب تداوم نزاعهای الهیاتی به صورتی دیگر شد. در این دوره (که بیش از دو قرن طول کشید) نزاعهای الهیاتی شدیدی در گرفت و شوراهای متعددی تشکیل شد. اما این بار در عمده نزاعها، دو طرف اصل نظام الهیات پولسی را می پذیرفتند ولی در بیان و تفسیر آن نزاع می کردند. نظام الهیات مسیحی در پایان این دوره به شکل نهایی خود رسید؛ شکلی که تا امروز میان اکثر مسیحیان محفوظ مانده و نزد اقلیتی از آنان تغییراتی جزئی کرده است.
شکل گیری نظام الهیاتی نهایی در مسیحیت
با روی کار آمدن قسطنطین و تشکیل شورای نیقیه، تکلیف نظام راست کیشی روشن و نظام الهیاتی پولسی به عنوان مسیحیت رسمی پذیرفته شد. با این حال نزاع بر سر تفسیر و بیان این الهیات ادامه یافت تا اینکه شکل نهایی نظام الهیاتی (که برای بیش از هزار سال دست نخورده ماند) در پایان این دوره مشخص شد. نزاعهایی که در این دوره رخ داد در دو بخش شرقی و غربی امپراطوری یکسان نبود. بحثهایی که در بخش شرقی در گرفت عمدتا مربوط به مسئله مسیح شناسی (رابطه پسر با پدر، مسیح با انسان، و سرشت مسیح) بود؛ ولی در بخش غربی مسئله اصلی انسان شناسی (سرشت انسان، چگونگی نجات او، گناه اولیه، فیض ازلی و اختیار انسان) بود. بنابراین، بحث نزاعها را می توان تحت دو عنوان زیر مطرح کرد: 1- مسیح شناسی. 2- انسان و نجات.
در مناقشاتی که به تشکیل دو شورای نیقیه و قسطنطنیه انجامید، بحث رابطه پسر با پدر و اینکه آیا او همذات با پدر است یا ذاتی مشابه با او دارد، مطرح شد و هر شورا رأی قاطع به هم ذاتی دادند و برای نخستین بار در یک سند رسمی مسیحی بر تثلیث تأکید شد. تذکر این نکته لازم است که آموزه تثلیث در مجموعه عهد جدید، و حتی نوشته های پولس و یوحنا، مطرح نشده و در آنها تنها الوهیت پدر و پسر مطرح شده است. البته عالمان الهیات الوهیت روح القدس را از برخی بخشهای آنها برداشت کرده اند؛ ولی این برداشت حاصل تفسیر لفظ است، نه صراحت آن. هر چند الوهیت مسیح پس از این دو شورا پذیرفته شد؛ اما به زودی مشکل چگونگی جمع کردن الوهیت با انسانیت به وجود آمد.
نزاع بر سر الوهیت و انسانیت مسیح
یکی از دو مکتب الهیاتی آن زمان (اسکندریه) بر الوهیت مسیح و مکتب دیگر (انطاکیه) بر انسانیت او تأکید بیشتری می کرد. قبل از شورای قسطنطنیه فردی از مکتب اسکندریه به نام «آپولیناریوس» برای حل مسئله الوهیت و انسانیت مسیح تلاش کرده بود که اندیشه هایش در شورای قسطنطینه رد شد. در آن زمان برخی قائل بودند که انسان دو بخش (بدن و نفس) دارد، برخی هم به پیروی از پولس، برای انسان سه بخش (بدن، نفس و روح) در نظر می گرفتند. آپولیناریوس برای توجیه اینکه چگونه دو جنبه الوهیت و انسانیت در یک شخص وجود دارند و وحدت شخصیت حفظ می شود، گفت: «در مسیح لوگوس الهی [کلمه الهی] جای روح انسانی را گرفته است.» اندیشه او به این سبب رد شد که در واقع انسانیت کامل مسیح را رد می کرد؛ چون عنصر اصلی انسان روح است.
دو مناقشه و نزاع مهم در رابطه با طبیعت مسیح
پس از شورای قسطنطنیه، دو مناقشه و نزاع مهم در رابطه با طبیعت مسیح، در بخش شرقی بروز کرد:
الف) مناقشه «دو طبیعتی»
در این مناقشه پذیرفتن دو طبیعت الهی و بشری مجزا برای مسیح قائل است. مناقشه دو طبیعتی منسوب به شخصی به نام نسطوریوس (381 – 451 م) از پیروان مکتب انطاکیه است. قبل از او فردی به نام دیودوریوس (که اسقف ترسوس بود) بین پسر خدا و پسر مریم تمایز قائل شده بود. او شاگردی به نام تئودور داشت که بر وجود دو طبیعت مجزا در مسیح تأکید می کرد. نسطوریوس (که شاگرد تئودور بود) این اندیشه را بسط داد. او در سال 428 م. به مقام پاتریارکی قسطنطنیه منصوب شد و در مقابل وی فردی به نام سیریل (متوفای 444 م) اسقف اسکندریه قرار داشت. تونی لین اختلاف بین این دو را اینگونه بیان می کند: «نسطوریوس از عیسی و نیز کلمه خدا سخن می گفت، در حالی که سیریل بر این باور بود که عیسی کلمه بود. مسئله بدین شکل نیز مطرح می شد که شخص عیسی که بود؟ نسطوریوس بر این باور بود که وی انسانی بود منحصر به فرد و کامل که با کلمه پیوند یافته بود. سیریل بر این موضوع پافشاری می کرد که وی کلمه مجسم بود. نسطوریوس صریحا ابراز می داشت: "من نمی توانم یک کودک دو ساله را خدا بخوانم."»
جوان. ا. گریدی اندیشه او را درباره مسیح اینگونه بیان می کند: «تعالیم نسطوریوس ظاهرا اینگونه نشان می داد که یک شخص انسانی وجود داشت (عیسای ناصری) و یک شخص الهی، یعنی کلمه که در مسیح بود؛ و این اشخاص متمایز به وسیله اتحاد اراده، یعنی یگانگی معنوی بین دو موجود، متحد شده بودند. بنابراین پسر خدا یک انسان نگردید، بلکه به یک انسان مخلوق که از یک باکره متولد شده بود، پیوست.» همانطور که از دو بخش بالا بر می آید، مسئله «الوهیت مسیح» و «جمع آن با انسانیت او» هنوز در آن زمان برای برخی افراد یک مشکل جدی بود. نسطوریوس به امر دیگری نیز، که با مسیح شناسی رایج مرتبط بود، اعتراض داشت؛ او پرستش مریم و دادن هر گونه جنبه الوهی به وی را محکوم می کرد: با گذر زمان احترام به مریم باکره رشد کرده بود و به تدریج به صورت سرسپردگی عامیانه در می آمد. گزارش شده است که عنوان «مادر خدا» برای او از قرن سوم در مصر به کار می رفته است.
عکس العمل نسطوریوس در مقابل این عنوان، تا اندازه ای از مسیح شناسی او، و تا اندازه ای از این ناشی می شد که او می ترسید که عبادت کنندگان مسیحی با مریم به عنوان الهه برخورد کنند و این بازگشت به شرک بود. از اموری که سیریل بر آن تأکید داشت، عنوان مادر خدا بود. او در یکی از بندهای «لعنت نامه» ای برای نسطوریوس فرستاده و از او خواسته بود آن را تأیید کند، می گوید: «اگر کسی اعتراف نکند که امانوئل حقیقتا خداست و بنابراین، اعتراف نکند باکره مقدس مادر خداست و نیز اگر اعتراف نکند او در جسم خود کلمه خدا را که جسم گردید، به دنیا آورد، ملعون باد.» شورای کلیسایی افسس در سال 431 م. برای حل نزاع بین نسطوریوس و سیریل تشکیل شد و با اینکه نظر سیریل را تأیید و نسطوریوس را از مقامش برکنار کرد، نتوانست برای این نزاع حل نهایی بیاید.
ب) مناقشه «یک طبیعی»: پذیرفتن طبیعت الهی برای مسیح
در مقابل نسطوریوس، و شاید در عکس العمل به مسیح شناسی او (که بعد الوهی مسیح را کمرنگ می کرد) برخی بر بعد الوهی او تأکید کردند، به حدی که بعد انسانی او را به طور کلی نادیده گرفتند. فردی به نام اوتیخس چنین تعلیم می داد که دو طبیعت انسانی و الهی مسیح، پس از تجسم وی، چنان در او ادغام شدند که تنها طبیعت الوهی وی باقی ماند. این اندیشه به «طبیعت واحدی» معروف است. اندیشه های اوتیخس چند بار محکوم و تأیید شد تا اینکه در شورای جهانی کالسدون در سال 451 م. هر دو طرف (نسطوریوس و اوتیخس) محکوم شدند. و آموزه مسیح شناسی «راست کیشی» در این شورا به تصویب رسید. این آموزه بدین قرار بود: «مسیح، کامل در الوهیت، کامل در انسانیت، خدای واقعی و انسان واقعی بوده و دارای دو طبیعت، بدون ادغام، بدون تغییر، بدون تقسیم، بدون جدایی» می باشد. این دو طبیعت از طریق تجسم، به طور هماهنگ در یک شخص دارای یک ذات کنار هم قرار داده شدند. پس از این شورا، طبیعت واحدی ها و دو طبیعتی ها بدعت گذار شمرده شدند و از آن پس به صورت فرقه هایی کوچک و پراکنده باقی ماندند. بدنه اصلی مسیحیت، آموزه مسیح شناسی شورای کالسدون را پذیرفت. البته بحث فرعی دیگری بعدا در این باره مطرح شد و آن اینکه آیا مسیح دارای یک اراده است یا دو اراده. در شورایی که در سال 680 م. در قسطنطنیه تشکیل شد رأی به دو اراده داده شد. بدین سان مسیح شناسی در الهیات مسیحی به شکل نهایی خود رسید.
بر خلاف کلیسای شرق که متفکران عقل گرای یونانی در آن به مباحث نظری و متافیزیکی در الهیات علاقمند بودند، متفکران کلیسای غرب به موضوعهای عملی چون انسان شناسی و نجات شناسی می پرداختند. اسقفها و الهیدان ها غرب، که آموزه های مسیحی را شرح می دادند، بر جنبه ای از مسیحیت متمرکز بودند که با شرق متفاوت بود. در حالی که الهیدانان شرق در مسائلی که با سرشت مسیح و معنای تثلیث ارتباط داشت، نزاع می کردند. مردان کلیسای لاتینی غرب در مشکلاتی که مستقیما با سرشت انسان و زندگی مسیحی ارتباط داشت. بحث می کردند. اینکه آیا در انسان اراده وجود دارد یا نه و چه مقدار انتخاب عمل از خود اوست یا اینکه از قبل تعیین شده است، سوالاتی بود که در مرکز مناقشات عقیدتی غرب قرار داشت.
نزاع آگوستین و پلاگیوس بر سر گناه اولیه و فیض الهی
دو طرف نزاع در غرب آگوستین (354 -430 م) و پلاگیوس (360-420 م) بودند. بحث آنان در مسئله طبیعت انسان و چگونگی نجات او بود؛ آیا انسان فقط با قدرت الهی نجات می یابد، یا در فرآیند نجات جایی نیز برای اراده انسانی وجود دارد؟ همین بحث اصلی بین آن دو بود که به نزاع در آموزه های دیگر مسیحی، از قبیل «گناه اولیه» و «فیض الهی» کشیده شد.
گناه اولیه و فیض الهی در عقاید پلاگیوس
پلاگیوس معتقد بود که هر انسانی مانند آدم، آزاد خلق شده و دارای قدرت انتخاب خوب و بد می باشد. هر نفسی، خلقت مستقل خداست و به همین علت تحت تأثیر مخرب گناه آدم نمی باشد. فراگیر بودن گناه در جهان از طریق ضعف جسم انسان توجیه می شود، نه از طریق انحطاط اراده انسانی به وسیله گناه اولیه. انسان گناه اولیه را از جد نخستین به ارث نمی برد، اما گناهان افراد نسل های قدیمی، جسم نسل فعلی را تضعیف می کند، به طوری که انسان همواره گناه می کند، مگر آنکه اراده افراد در فرآیند نجات با خدا همکار نماید. انسان با اراده آزاد میتواند برای کسب تقدس با خدا همکاری کند و از امکاناتی نظیر کتاب مقدس، عقل و الگوی مسیح، برای کسب فیض استفاده کند.
گناه اولیه و فیض الهی در عقاید آگوستین
به نظر آگوستین اعتقادات پلاگیوس با بسیاری از آموزه های اساسی مسیحی در تناقض بود. او می گوید که تعلیمات پلاگیوس آموزه های فیض ازلی، گناه نخستین و منجی بودن مسیح را نادیده می گیرد. در تعلیمات آگوستین قدیس درباره فیض، گناه اصلی که از آدم به ارث رسیده، گرایش به گناه است؛ انسان که این گناه را به ارث برده است، خود به خود قادر به بازگشت به سوی خدا نیست. اما اطاعت کامل مسیح نافرمانی آدم را خنثی کرد. (نماینده ای از نژاد انسانی که به کمال رسید.) موهبت مجانی فیض مسیح کسانی را که آن را دریافت کنند قادر می سازد که از این عیب موروثی گریخته، در راه خدا تلاش کنند. انسان از طریق کلیسا، که توزیع کننده فیض با ابزار شعائر است، می تواند نجات یابد. مسیح منجی جهان است، به این معنا که او برای اعطای فیض رهایی بخش به کسانی در این جهان آمده است که خدا آنها را برگزیده است.
این برگزیدگان برای دریافت «فیض ازلی» انتخاب شده اند؛ به آنها فیض استقامت عطا شده است، به گونه ای که می توانند به اصلاح خود ادامه دهند و سرانجام به رستگاری برسند. آنهایی که برای دریافت فیض برگزیده نشده اند، هیچ کاری نمی توانند انجام دهند. گفته می شود تجربه شخصی آگوستین او را به جای کشاند که آموزه «فیض ازلی» را به گونه ای بیان کرد که جایی برای اراده انسان باقی نماند و خدا را موجودی بی رحم و ستمگر نشان داد. تجربه خود آگوستین درباره وسوسه او را متقاعد کرد که انسان بدون کمک الهی از دستیابی به هرگونه نتیجه خوبی عاجز است. در واقع فیض الهی نه تنها برای حمایت از تصمیمات نیک انسان لازم است، که پلاگیوس هم می پذیرفت، بلکه برای این نیز لازم است که با القای انگیزه های نیک باعث کسب آنها شود. باید فیض ازلی وجود داشته باشد. او این اعتقاد را در این دعا بیان می کند: «آنچه را فرمان می دهی عطا کن و آنچه را می خواهی فرمان بده.» اما دریافت تند او از ضعف انسانی، همراه با عکس العمل شدید در مقابل اعتماد به نفس زیاد پلاگیوسی ها، او را به تدریج بر آن داشت که موضعی بگیرد که در آن فیض الهی یگانه عامل تعیین کننده اعمال ما است... بنابراین او به این اندیشه دست یافت که خدا نه تنها وسایل فیض را در اختیار ما می گذارد، بلکه قدرت استفاده از آنها را به ما عطا می کند یا از ما دریغ می دارد. نتیجه حتمی این دیدگاه آن است که نه تنها همه مسئولیت نجات برگزیدگان، بلکه همه مسئولیت شکست خوردگان و لعنت شدگان متوجه خدا است. نجات آنان برای خدا ممکن بوده است، اما در واقع او از اعطای قدرت استفاده از فیض به آنان امتناع کرده است. همانطور که از گذشته های دور گمان بر این بوده، آگوستین ظاهرا خدا را محکوم به ظلم بی رحمانه و بی عدالتی می کند.
آموزه گناه اولیه از نظر پلاگیوس
از نظر پلاگیوس دعای معروف آگوستین «آنچه را دستور می دهی خود عطا کن و آنچه می خواهی دستور بده» تشویق به تنبلی و باعث از بین رفتن اعتماد به نفس بود. او در مقابل این دعا، استدلال می کند: «خدا به این فرمان داده و او به امر غیر ممکن فرمان نمی دهد.» او معتقد بود که گناه آدم، نوع بشر را به گناهکاری حتمی محکوم نمی کند و نژاد انسانی نه به خاطر آدم می میرد و نه به خاطر مسیح زنده می شود. به این ترتیب او آموزه گناه نخستین را انکار می کرد. وی آموزه فیض را هم به گونه ای تفسیر می کرد که خدشه ای به اراده انسان وارد نکند. او می گفت «اگر من باید، پس من می توانم.» فیض الهی برای نجات و رهایی انسان به همه کمک می کند؛ اما انسان باید با تلاش، خود را شایسته این فیض بگرداند. اگر سرشت انسان با گناه نخستین، آلوده به گناه نشده است و اگر او با اختیار و قدرت خود می تواند نجات یابد، پس تجسد و صلیب خدا بی فایده می شود. به این ترتیب مسیح دیگر آن خدایی نیست که برای نجات آمده، بلکه یک انسان نمونه است.
این امور لوزام تعالیم پلاگیوس است که به محوری ترین آموزه های الهیات پولسی تعارض دارند. بنابراین در غرب هم، مانند شرق، نزاع بر سر الهیات پولسی بود و در واقع آگوستین و پلاگیوس در غرب، نقش آتاناسیوس و آریوس در شرق را داشته اند. در این میان باید آگوستین را مدافع الهیات پولسی شمرد. این دیدگاه ها در نتیجه شناخت عمیق تر وی از طبیعت انسانی و مطالعه عمیق تر او از رسالات پولس رسول حاصل شد. داستان سقوط انسان در سفر پیدایش (که چگونگی ورود گناه و مرگ را به جهانی که به وسیله یک خدای بی نهایت خیر خلق شده بود، توضیح می دهد) بخش اساسی تعلیمات مسیحی را درباره نجات تشکیل می داد. پس از پولس قدیس، آگوستین قدیس نخستین کسی بود که تعریف دقیقی از این آموزه ارائه داد. علت اصلی ورود آگوستین به این مناقشه رد این اظهارات بود.
او می گفت: «آنهایی که معتقدند انسان تنها با سرشت خود می تواند پاک زندگی کند، صلیب مسیح را بی فایده گردانیده اند؛ گر چه سرشت انسانی بی عیب خلق شد. اما با گناه آدم فاسد شد... بنابراین همه، علاوه بر گناه خودشان، به خاطر آدم گناهکار شدند و تنها به وسیله مسیح، یعنی با عطای مجانی او و نه شایستگی خودشان، می توانند نجات یابند.» آگوستین مدعی بود که پلاگیوس نجات را خارج از مسیح و کلیسای او قرار داده است. به نظر او مسیح صرفا یک نمونه بود نه یک منجی؛ به گونه ای که انسان به فیض مسیح وابسته نبود.
شکل گیری نظام الهیاتی نهایی مسیحی
در سال 431 م. عقاید پلاگیوس در شورای افسس محکوم شد، ولی نزاع همچنان ادامه یافت تا اینکه راهبی به نام یوحنای کاسیان (360- 435 م) تلاش کرد بین دو نظر جمع کند. اینگونه بود که تا مدتی هم اندیشه های نیمه پلاگیوس و یوحنای کاسیان محکوم و تعالیم آگوستین، با اندکی تعدیل، پذیرفته شد. تا این زمان، نظام الهیاتی مسیحی به شکل نهایی خود رسیده بود: تثلیث قبلا به صورت الهیاتی تعریف شده بود. عیسی مسیح از خیلی قبل به عنوان پسر خدا پرستیده می شد و تصدیق می شد که پسر خدا یکسان با خدا است. اکنون این به صورت واضحی بیان شد که به خاطر گناه اصلی، عمق وضعیت سقوط کرده انسان چنان است که نجات به وسیله خود خدا را ضروری می کند. انسان خودکفا نیست. و عقل و قدرت و اراده اش به تنهایی نمی تواند او را نجات دهد.
لب گفتار مسیحیت در شکل ظاهری این چنین استقرار یافت. شخص دوم تثلیث اقدس مانند یک انسان جسم گرفت تا کفاره شود و فیض الهی را، که استحقاقش را نداشتیم اما بدون آن هیچ نمی توانستیم انجام دهیم، بیاورد. در پایان قرن پنجم، اصول اساسی جریان اصلی مسیحیت شکل گرفته بود و آموزه هایش به همین شکل امروزی بیان شده بود. بنابراین از میان نزاع های متعددی که در شرق و غرب رخ داد، آنچه تا پایان این دوره سلطه نهایی یافت و به نظام الهیاتی مسیحی تبدیل شده، همان نظام الهیاتی پولسی بود. در مقابل، نظام الهیاتی دیگر که با اناجیل همنوا و بخشهایی دیگر از عهد جدید هماهنگ بود، به دست فراموشی سپرده شد. در واقع فرآیند سلطه الهیات عیسی خدایی، که از قرن اول آغاز شده بود در پایان قرن پنجم به شکل نهایی خود رسید.