شخصیت و اندیشه های الهیاتی توماس آکوئیناس (فلسفه و الهیات)

فلسفه در کنار الاهیات

از نظر توماس تردیدی نیست که فلسفه خود به خود در کنار الاهیات وجود دارد، و این امر نه با اجازه و تصویب کلیسا، که اقتضای ماهیت نظام آفرینش است. خود خدای خالق به بشر نعمت فهم و عقل را اعطا کرده است. علم، «فرزند خداست»; زیرا خدا «پروردگار علوم» است. اگر این امر جدی گرفته شود، پیامد آن تغییر موضع رهایی بخش در تمام الاهیات است:
1ـ تغییر موضع به سمت امر مخلوق و تجربی;
2ـ تغییر موضع به سمت تحلیل عقلانی;
3ـ تغییر موضوع به سمت تحقیقات علمی.
به بیان دقیق تر توماس بیش از هر الاهیدان دیگری در آن زمان، این مطلب را درک کرده بود که با توجه به اهمیت نوین عقل، یعنی با توجه به ارسطو و ابن رشد، دیگر شایسته نیست که کل واقعیت را، به طور مساوی و بدون هرگونه تفکیک و تمایزی، در وحدت عظیم فلسفی و الاهیاتی عقل و ایمان، تلفیق و ترکیب نمود. دیگر تفکر آگوستین، که از هیچ نظام فلسفی مستقلی آگاهی نداشت، هیچ کاربردی در اینجا نداشت، گرچه در حوزه های دیگر همچنان مهم بود. خیر، در این عصر جدید، دیگر اندیشه ای که در آن حقیقت فلسفی با حقیقت وحیانی به نحو پیشین امر واحدی نباشد، یعنی در آن نتوان براهین فلسفی را در تفسیر انجیل به کار برد، و نیز بر عکس، اقوال انجیلی را نتوان مبنایی برای اندیشه فلسفی تلقی کرد، قابل دفاع نبود. بنابراین به روش ناب تر دیگری نیاز بود تا مبنایی کاملا عقلانی برای الاهیات فراهم آورد. لذا تنها زمانی توماس را می فهمیم که تصمیم اساسی هرمنوتیکی و روش شناختی او را فهمیده باشیم.

تمایز اساسی میان وجوه و سطوح معرفت و علوم
این امر مهم عبارت است از تمایز اساسی میان وجوه معرفت، سطوح معرفت و در نتیجه، علوم:
1ــ دو صورت معرفت متفاوت بشری وجود دارد (جهات معرفت): لازم است دقیقا تحلیل شود که عقل طبیعی قادر به چه چیزی است و از ایمان از طریق فیض چه عاید می شود.
2ــ دو صورت متفاوت معرفت بشری وجود دارد (منظرهای معرفت): لازم است دقیقا بین آنچه آدمیان به اصطلاح «از پایین»، یعنی در محدوده افق تجاربشان، و آنچه «از بالا»، یعنی از منظر خود خدا به واسطه کتاب مقدس الهام شده، می دانند، تمایز قائل شد. به بیان دیگر، باید بین آنچه به سطوح پایین تر حقایق طبیعی تعلق دارد و آنچه به سطوح بالاتر، یعنی به حقیقت وحیانی و فوق طبیعی، تعلق دارد، تمایز قائل شد.
3ــ بنابراین، دو نوع علم متفاوت وجود دارد: باید میان آنچه اصولا فلسفه می تواند بشناسد و آنچه الاهیات می تواند بشناسد، کاملا تمایز قائل شد.
بنابراین، طبق نظریه توماس، عقل بشر حوزه گسترده ای دارد که در آن حوزه می تواند به طور مستقل در کسب معرفت فعال باشد; زیرا حتی هستی و ویژگی های خدا، آثار خدا به عنوان خالق، و مشیت الاهی و وجود یک روح جاودان و بسیاری از بینش های اخلاقی، حقایق طبیعی ای هستند که در واقع، بشر صرفا به وسیله عقل و بدون وحی آنها را اثبات می کند. پس ایمان به معنای دقیق کلمه، برای پذیرش حقایق قطعا متعالی تر وحیانی ضروری است. این حقایق شامل اسرار تثلیث یا تجسد خدا در مسیح ناصری، و همچنین وضع اولیه و وضع نهایی، هبوط و نجات بشر و جهان است. این حقایق فراسوی عقل بشرند و نمی توان آنها را عقلا اثبات کرد; این حقایق ماورای عقلند، گرچه نباید آنها را با «حقایق» نامعقول (خردستیز)، که عقلا قابل رد هستند، اشتباه گرفت.

دو جامع قاعده ای صوری

گرچه فلسفه (و از جمله، آموزه فلسفی خدا) و الاهیات را نباید از یکدیگر جدا کرد، زیرا هر دو از خدایی واحد سخن می گویند، اما به علت امکان دوگانه شناخت خدا، و نیز شیوه دوگانه شناخت حقایق مربوط به خدا، باید میان فلسفه و الاهیات تمایز قائل شد; زیرا سخن آنها درباره خدا متفاوت با یکدیگر است. در اینجا فلسفه عقلا از «پایین»، یعنی از خلقت و مخلوقات، به پیش می رود، در حالی که الاهیات در ایمان و از «بالا»، یعنی از خدا آغاز می کند. با وجود این، عقل و ایمان، یعنی فلسفه و الاهیات باید یکدیگر را تأیید کنند; زیرا از آنجا که هر دو ریشه در یک حقیقت الاهی دارند، با هم سازگارند. در این الاهیات، جمله «می فهمم تا ایمان بیاورم» محل توجه و اهتمام است، نه جمله آگوستین «ایمان می آورم تا بفهمم».

بخش آغازین جامع الاهیات
بخش آغازین جامع الاهیات، که با دوازده فصل طولانی در باب خدای واحد، حیات، معرفت و اراده او آغاز می شود و با شانزده فصل با همان طول و تفصیل در باب خدای سه گانه ادامه می یابد، این نکته را روشن می سازد که نقطه آغاز باید دو قلمرو، دو سطح معرفت، و مجازا دو طبقه باشد که به وضوح قابل تمایز هستند، اما حقیقتا جدای از هم نیستند. یکی از آنها از ایقان بالاتری برخوردار است و دیگری امری بنیادی است و از حیث عقلی آشکارا بر دیگری برتری دارد; آنها در نهایت هیچ تعارضی با هم ندارند، بلکه اساسا با هم سازگارند. شورای واتیکان اول در سال 1870، یعنی ششصد سال بعد، با استفاده از طریقی مشابه طریق نومدرسی، یعنی نوتومیستی، به تشریح رابطه عقل و ایمان پرداخت. بنابراین بی تردید توماس آکوئیناس شکل کامل و کلاسیک پارادایم کاتولیک رومی و قرون وسطایی را برای الاهیات پدید آورد. بازسازی وی از الاهیات نوعی ارزیابی از موارد زیر را شامل می شود: عقل در قیاس با ایمان; معنای تحت اللفظی کتاب مقدس در مقایسه با معنای تمثیلی- معنوی آن; طبیعت در مقایسه با فیض; قانون طبیعی در مقایسه با اخلاقیات خاص مسیحی; فلسفه در مقایسه با الاهیات; و به طور خلاصه، امر انسانی در مقایسه با امر مشخصا مسیحی.

مسئله صدور و بازگشت اشیا به سمت خدا
علاوه بر این، از نظر توماس تألیف دو کتاب جامع متفاوت، یعنی دو تبیین تمام عیار برای دو هدف متفاوت، امری کاملا منسجم بود و اصلا ناسازگار نبود; اگرچه توماس در هر دو کتاب با همان خدا، همان جهان و همان انسان ها سر و کار دارد و در هر دو از همان اصل تکوینی دورانی بهره می برد که عمدتا بر حسب اصطلاحات مکانی برگرفته از مکتب نوافلاطونی، یعنی نمودار صدور و بازگشت فهمیده می شود. هر دو طرح توماس در نیمه اول خود به مسئله صدور یعنی نشئت گرفتن تمام اشیا از خدا می پردازند (خدا به عنوان منشأ و مبدأ) و در نیمه دوم با بازگشت اشیا به سمت خدا (خدا به عنوان مقصد و غایت) سر و کار دارند، هرچند این امر در آن دو اثر بدون موجبیت علی نوافلاطونیان صورت می گیرد. تمام اشیا را باید با توجه به خدا به عنوان علت العلل و غایت الغایات آنها درک کرد. اما با وجود یک انگاره و الگوی واحد، چرا دو جامع؟ زیرا دو جامع اهدافی متفاوت را برآورده می کردند و در سطوح مختلف کارآیی داشتند.

الف) جامع علیه منکران
این اثر برای مسیحیانی تألیف شده است که با مخالفان مسلمان (و نیز مخالفان یهودی و مسیحیان بدعت گذار) خود، اعم از مسلمانان اسپانیایی، سیسیلی و آفریقای شمالی یا یهودیان و بدعت گذاران اروپای مسیحی، بحث و مشاجره می کردند. اسلام که در قرن سیزدهم از لحاظ فرهنگی پیشرفت کرده بود، نه تنها چالشی سیاسی و نظامی، بلکه چالشی عقلانی و معنوی نیز محسوب می شد. بنابراین می بایست جای گزینی برای جهان بینی یونانی- عربی ارائه می شد و این امر هدف جامع علیه منکران بود: دیدگاهی کلی در باب اعتقادات مسیحی با هدفی مدافعه گرانه، تبلیغی و علمی. اما به علت اینکه هدف جامع علیه منکران متقاعد ساختن غیر مسیحیان بود، این اثر به استثنای چهار بخش مدافعه گرانه آن، تا حدود زیادی، در سطح عقل طبیعی عمل می کند. سخنان کتاب مقدس در بهترین حالت، تنها برای تأیید سخن عقل کاربرد دارند. توماس در مقدمه می گوید که نمی توان بر اساس عهد قدیم یا عهد جدید در باب خدا، خلقت و حیات اخلاقی (که سه بن مایه سه بخش اول هستند) بحث کرد، «بنابراین لازم است که به عقل طبیعی متوسل شویم که همگان ناگزیر به پذیرش آن هستند.»

ب) جامع الاهیات
این اثر برای الاهیدانان و در واقع برای «مبتدیان» الاهیات منظور گردیده است (نوعی مبالغه متعارف استادان در مورد استعداد دانشجویان). جامع الهیات کتابی راهنما همراه با هدفی کاملا علمی و آموزشی در درون کلیساست که مقصود آن بررسی نظام مند کل «آموزه مقدس» است. در این جامع، به رغم تمام براهین عقلی آن، اصولا پیام کتاب مقدس و در نتیجه، ایمان مسیحی همواره مفروض گرفته شده است; گرچه در اینجا نیز غالبا، چنانکه قبلا در آموزه خدا و بخش اخلاقی، کار در دو سطح صورت می گیرد. اما توماس، در تفسیر زبان شخصی در باب خدا، یعنی پدری که سخن می گوید و می توان از او سخن به میان آورد، با مفاهیم مأخوذ از فلسفه یونانی، یعنی خدا به مثابه هستی اعلا، هستی بالذات، بزرگترین حقیقت، خود حقیقت و خیر برین کاملا موافق است.

خداشناسی سنت توماس

در نظام توماسی هدف کلام طبیعی معرفت به وجود خداوند به عنوان مبدأ وجود و منشأ و غایت موجودات و همچنین شناخت صفات اوست ولی این معرفت امری بدیهی نیست و احتیاج به برهان دارد. بحث اثبات وجود خدا و براهین توماس در این باب که به پنج طریق توماس معروف است بخش مهمی از کلام طبیعی او را تشکیل می دهد. توماس در اثبات وجود خدا از طریق مخلوقات فقط به براهین فلسفی بسنده نکرد بلکه به متون دینی نیز رجوع نمود و مرجع او در این باره پولس قدیس بود که در نامه اش به رومیان (1:20) اظهار کرده است: «چیزهای نادیده او یعنی قوت سرمدی و الوهیتش از حین آفرینش عالم به وسیله کارهای او فهمیده و دیده می شود.» به نظر توماس برهان به دو معناست از علت به معلول که برهان لمی خوانده می شود و از معلول به علت که برهان انی است. این برهان از آنچه فقط به طور نسبی از ما متقدم است شروع می شود. هنگامی که معلولی برای ما شناخته شده تر از علتش باشد از معلول به طرف شناخت علت خواهیم رفت یعنی از هر معلول می توان وجود علت خاصش را اثبات کرد. چون هر معلول وابسته به علتش است اگر معلول موجود است علت نیز باید قبل از آن وجود داشته باشد.
وجود خداوند برای ما بدیهی نیست پس از معلولهایش که به آنها معرفت داریم وجود او را اثبات می کنیم. پنج برهان وی برای اثبات وجود خدا مأخوذ از افلاطون، ارسطو و ابن سیناست و در تاریخ فلسفه و کلام غرب به براهین جهان شناختی معروفند. در این براهین که بعد از تجربه اند وجود عالم خارج و معرفت انسان به آن مسلم فرض شده است. از معرفت به معلول یعنی از وجود این عالم معرفت به وجود علت نخستینی که واجب و مطلق است به دست می آید. در این براهین علت از لحاظ وجودی از معلول برتر است و سلسله علل نیز باید در جایی خاتمه پذیرد. علت مطلق یا واجب (که اصل نخستین هستی موجودات است) خصوصیات خدا را دارد. توماس، این براهین را عقلی صرف می دانست و معتقد بود که با آن وجود خدا بدون هیچ مشکلی اثبات می شود. همچنین سعی می کرد تا این پنج برهان را در چارچوبی ارسطویی تبیین کند و به نوعی آنها را به ارسطو برساند.
نقطه حرکت توماس برای اثبات خدا در کتاب جامع علم کلام، جمله ای است از تورات (سفر خروج 3: 14) که در آن یهوه خود را به موسی «من آنم که هستم» معرفی کرده است. وی این جمله را دلیلی می گیرد بر اینکه خدا وجود مطلق و اعطاکننده وجود به تمام موجودات است. توماس این جمله را با جمله پولس در نامه به رومیان همراه می کند و به اثبات وجود خدا از طریق فلسفی می پردازد. برهان نخست توماس بر اساس اصل حرکت و مشاهده آن در عالم است. برهان دوم بر اساس اصل علیت فاعلی است. برهان سوم بر اساس حدوث و وجوب موجود است. برهان چهارم بر مفهوم نسبی و مطلق تأکید دارد و برهان پنجم بر اساس نظم عالم است. به نظر توماس مهمترین صفت خداوند وجود است. او وجود مطلق و بنفسه و به همین سبب علت وجودی دیگر موجودات است. در جامع علم کلام آغاز سخن توماس در باره خدا به عنوان وجود به نفسه کلامی و در تفسیر متنی از سفر خروج (3: 13ـ14) است.
او در تفسیر این متن به تبیین مفهوم خدا به عنوان وجود مطلق می پردازد و با نظر به این متن نام خاص خدا را «آنکه هست» در نظر می گیرد. خدا وجود مطلق و آن است که به طور متعالی هست. او واجب الوجود است واجب الوجودی که به دیگر موجودات که ممکن الوجودند اعطای وجود می کند. در واجب الوجود وجود عین ماهیت است. به این معنا که خدا همان وجودش است. اگر وجود او عین ماهیتش نباشد او ضروری بالذات نخواهد بود. جدایی وجود از ماهیت در یک موجود به معنای معلول بودن آن است. اگر وجود خدا عین ماهیتش نباشد به معنای این است که خدا وجودش را بهره مند شده است و علتی دارد اما چون خدا ضروری بالذات است پس عین وجودش است و در او تمایز وجود و ماهیت وجود ندارد.

زبان دین و نظریه تشابه از نظر توماس
از دیرباز انتخاب نوع و سبک سخن گفتن درباره خداوند و مخلوقات و انتخاب کلمه های مناسب برای بیان احساسها و ادراک دینی از دغدغه های مهم متکلمان بوده است. این موضوع در فلسفه و کلام مسیحی نیز اهمیت خاصی داشته است. عده ای از متکلمان مسیحی گفتگو در باب صفات خدا را جایز می دانستند عده ای نیز با بیان این که او موجودی متعالی و متفاوت با مخلوقات است اعلام کردند که شناخت او خارج از دسترس انسان است.

چهار طریق سنتی و تاریخی زبان دین

به طور عمده چهار طریق سنتی و تاریخی زبان دین یا گفتار فلسفی در باب مفاهیم دینی را به ویژه در خداشناسی در غرب می توان از یکدیگر متمایز کرد: طریق سلبی اشتراک لفظی اشتراک معنوی و تشابه. البته می توان روش تفسیر متون دینی را هم به آنها اضافه کرد. نزد بسیاری از مسیحیان کتاب مقدس و آثار برخی از قدیسان دارای معانی ظاهری و باطنی است. معنای ظاهری را معنای لفظی یا تاریخی و معنای باطنی را معنای رمزی- تمثیلی می نامند. «الگوریا» در لغت به این معناست که کلمات مفهومی دیگر غیر از معنای ظاهری لفظ را در خود پنهان کرده اند. این دو معنا ناقض یکدیگر نیستند بلکه یک کل را تشکیل می دهند. بسیاری از طرفداران این نظریه برای بیان هماهنگی و وحدت دو معنای لفظی و باطنی از نظریه اتحاد نفس و بدن در انسان به عنوان مثال استفاده می کنند: همانطور که در انسان نفس با اینکه جوهری برتر از بدن است و چیزی است که انسان به واسطه آن انسان است ولی همراه با بدن و در اتحاد با آن صورت انسان را می سازد در تفسیر متون دینی نیز دو معنای ظاهری و باطنی مکمل یکدیگرند معنای لفظی یا تاریخی برای عامه مؤمنان است و معنای رمزی ـ تمثیلی برای کسانی است که در اسرار الاهی غور می کنند و خواهان شناخت بیشتر و عمیقتر در باره خداوند و اسرار دین هستند.

دو معنای لفظی یا تاریخی و رمزی ـ تمثیلی در تفسیر کتاب مقدس
توماس نیز در تفسیر کتاب مقدس دو معنای لفظی یا تاریخی و رمزی- تمثیلی را پذیرفت اما با بیان این مطلب که در هر متن معنای لفظی آن منظور نویسنده است و خواننده باید در استدلالهای خود بر آن معنای لفظی تأکید اساسی کند از دیگر مفسران کتاب مقدس فاصله گرفت. در این روش تفسیری توماس در خط مشائیان قرار داشت. او روش توصیف نمادین و تمثیلی افلاطون را هم نپسندید و در رساله در تفسیر در باب آسمان ارسطو، نظر عده ای را که معتقد بودند مقصود افلاطون آن چیزی که در ظاهر گفته نبوده است و در نظر داشته خرد خود را در پرده ای از اسطوره و رمز بپوشاند نپذیرفت. به نظر او مراد فلسفه درک این مسئله نیست که مردم چه می خواهند بگویند بلکه مقصود درک حقیقت است. او علاقه ای به تفسیر نمادین کتاب مقدس و پدیده های طبیعی نداشت. اگر از لحاظ عقلانیت فلسفی توماس به این موضع نظر شود، در نظر گرفتن چند معنا برای یک متن به ابهام آن می افزاید و حتی به نوعی اشتراک لفظی می انجامد. توماس معتقد بود که اگر تفاسیر متعدد بر معنای لفظی متن بنا شود هیچ ابهامی در معنای متن وجود نخواهد داشت. اصولا براهین فقط از معنای لفظی سرچشمه می گیرند نه از معنای رمزی- تمثیلی. هر مفهومی که در معنای روحانی کتاب مقدس بیان شده در جای دیگر در معنای ظاهری آن آمده است.
 


منابع :

  1. محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی- تهران- سمت- 1382

  2. فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- تهران- ققنوس- 1383

  3. کانون پژوهشگران حکمت و فلسفه

  4. دیدید لاسکم- تفکر در قرون وسطی- ترجمه محمدسعید خیامی کاشانی- تهران- قصیده- 1382

  5. هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

  6. تونى لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- نشر و پژوهش فرزان روز- 1380 ش

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/115424