دلایل اقبال دنیای غرب به اشعار مولوی جلال الدین محمد بلخی که نزد ایرانیان به مولانا مشهور است، اگر نگوییم بزرگترین، دست کم یکی از بزرگترین شاعران فارسی زبان مسلمان محسوب می گردد. امروزه ترجمه انگلیسی آثار این عارف قرن هفتم هجری و سیزدهم میلادی، رواج چشمگیری در دنیای غرب داشته است، تا حدی که اشعار وی پرفروش ترین اشعار در آمریکاست. با آن تصور گمراه کننده و غلطی که در رسانه ها و افکار عمومی مردم اروپا و آمریکا از اسلام وجود دارد، چنین گرایشی به یک شاعر مسلمان حیرت آور است. چرا که پس از فروپاشی کمونیزم، هشتاد درصد انگلیسی ها بر این باور بودند که اسلام، بزرگترین خطر برای غرب است. حال ببینیم چرا مولوی با چنین اقبالی از سوی غربیان روبرو شده است. نخست اینکه اسلام در بسیاری از مناطق اروپا بیشترین رشد را داشته، و طبیعی است که مؤمنان به آن، در جستجوی ادبیات مربوط به این دین که شاهکار عرفانی مولوی هم جزوشان است بپردازند.
دوم اینکه دنیای غرب با اشعار مولوی از طریق سماع پیروان طریقت مولویه که مولوی را مؤسس فرقه خود می دانند، آشنا گردید. اعضاء طریقت مولویه، درویشان چرخنده ای هستند که سماعشان همراه با مولوی خوانی است و مرتبا به شهرهای بزرگ غرب سفر می کنند. گاهی حتی جستجوی کاملا اتفاقی نسبت به سنن و فرهنگهای مختلف، منجر به کشف عقاید و آرمانهای آنان می گردد. از این روی از سماع تا شعر مولوی گامی کوتاه است. سوم اینکه نیاز به تعالی و عبور از ظواهر امور که مانع ظهور حقیقت می شود، پیامی است برجسته در آثار مولوی. از سویی دیگر، بسیاری از غربیان در پی درمان از خودبیگانگی، ناهنجاری های اجتماعی و خلاء روحی که دستاورد دوره پست مدرن است، می باشند و در اشعار مولوی مجالی می یابند که از قیود دست و پاگیری که فرهنگ و محیطشان برای آنها فراهم نموده فراتر روند. این نکته سوم یعنی نیاز انسان به عبور از ظواهر امور و وصول به حقیقت ورای آنها، تم رایج آثار مولوی است.
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم *** نه ترسا نه یهودم من، نه گبرم نه مسلمانم
نه شرقیم نه غربیم نه بریم نه بحریم *** نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم
نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش *** نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم
نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و سقسینم *** نه از ملک عراقینم، نه از خاک خراسانم
نه از دنیا، نه از عقبا، نه از جنت، نه از دوزخ *** نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس و رضوانم
مکانم لامکان باشد، نشانم بی نشان باشد نه تن باشد *** نه جان باشد، که من از جان جانانم
مولانا مسلمانی معتقد به برتری اسلام بر سایر ادیان اما اگر تصور کنیم که همه اشعار مولوی اینگونه مؤید شمول گرایی دینی است، به خطا رفته ایم. «آنه ماری شیمل» به موضوع مهمی درباره کلیت جهان بینی مولوی اشاره می کند که خوانندگان غربی آثار مولوی باید بدان توجه داشته باشند. وی می گوید: «امروزی ها غالبا از کل اشعار مولوی تنها ترجمه های دست دوم بسیار مبهم و تنها آن اشعاری که از عشق و وجد و مستی و سماع سخن گفته برمی گزینند. نقش پیامبر اسلام (ص) در اشعار مولوی در این منابع دست دوم مغفول مانده است.»
مولوی در درجه اول و مهمتر از هر چیز مسلمانی است که اسلام را دینی کامل می داند، زیرا در سوره مائده آیه 3 آمده که: «محمد (ص) فرستاده شد تا دین را کامل کند» و در سوره بقره آیات 111 تا 113 اشاره به جهانی بودن اسلام و برتری آن بر مسیحیت و یهودیت دارد. بررسی و تحقیق در انبوه اشعار مولوی روشن می سازد که فهم او از مسیحیت، بازتاب سنت اسلامی است. جامی عارف مشهور ایرانی سده دهم هجری و پانزدهم میلادی در توصیف مثنوی مولوی (شاهکاری مرکب از 25 هزار بیت شعر) به خوبی تأثیرپذیری قوی مولوی از سنت اسلامی را بیان می کند و می گوید: «هرکس مثنوی معنوی را هر صبح و شام بخواند، آتش جهنم بر او نبارد!» (نفحات الانس، ص86) علاوه بر این، جامی به بیان الهامی بودن مثنوی نیز اشاره می کند و زبان به تمجید و تجلیل از مولوی می گشاید. و مثنوی معنوی به واقع میراث گرانسنگی است که برای بشریت به ودیعه مانده است. در این مجال قصد آن داریم باتوجه به استقبال خوب دنیای غرب از این کتاب با ارزش، و نظر به اینکه دین اکثر جوامع غربی مسیحیت می باشد، به بیان دیدگاه مولانا درباره این دین و پیامبر آنها یعنی حضرت عیسی (ع) و نکات مثبت و ایرادات و نقدهای وی در این زمینه می پردازیم.
منابع اسلامی آبشخور دیدگاه مولوی این بخش دارای دو قسم است. قسم نخست به شناخت مولوی نسبت به عیسای مسیحیان و دومین به عیسا در اسلام از نگاه مولوی می پردازد. در قسم دوم که خود دارای چهار قسم فرعی است، بر ابعاد مختلف عیسایی که در اسلام مطرح است، متمرکز می شود. در آثار مولوی به مطالبی درباره عیسی (ع) که مشابه آنها در اناجیل ذکر شده اما در قرآن نیست، زیاد برنمی خوریم. شباهت زیادی است بین داستان عیسی (ع) در فیه مافیه آنجا که می گوید: «عیسی (ع) ندا کرد که فرزند سیه گوش را پناهست و جایست و فرزند مریم را نه پناهیست و نه جای و نه خانه است» با مشابه این مطلب در انجیل متی آیه بیستم از باب هشتم که می گوید: «روبهان را لانه و مرغان هوا را آشیانه هاست، لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.» یا این پند مولوی که: «اگر کسی سیلی ای به گونه ات نواخت طرف دیگر رویت را هم بیاور تا بزند»، بسیار شبیه بند چهل و نهم از باب پنجم انجیل متی است.
نکته دیگر اینکه مولوی مکررا در اشعارش، خر را، نماد جسم انسان و عیسی (ع)، با عناوین روح خدا، دم، کلمه و نسیم، را که معرف قوای برتر انسان مانند عقل و روح است بیان می کند. مولوی سوار بر خر شدن عیسی (ع) از سر تواضع و فروتنی را اینگونه تعبیر می کند:
بهر تواضع بر خری بنشست عیسی ای پدر **** ور نی سواری کی کند بر پشت خر باد صبا
این بیت برای مسیحیان یادآور ورود عیسی (ع) به اورشلیم است. مثالهایی دیگر در باب شناخت مولوی از داستانها و وقایع تاریخ مسیحی که صریحا در قرآن ذکری از آنها نشده عبارتند از: زنده شدن العاذر و راه رفتن عیسی بر روی آب است. نظرگاه مولوی نسبت به مسیحیان، در اشعار وی مشهود است، اما باید توجه داشت که آبشخور دیدگاههای مولوی نسبت به مسیحیان، منابع اسلامی است. برای مثال هنگامی که مولوی بانگ می زند که «هان دامن مهرش بگیر!» یا «دامنش بگیر» مخاطب مسیحی ممکن است موضوع را با مشابه آن در اناجیل، که زنی ردای عیسی (ع) را لمس می کند تا شفایش دهد، مربوط بداند، اما بیشتر صوفیه از معنای برکت که از تماس با چیزهای مقدس حاصل می گردد، آگاهند. در حالی که به نظر مولوی این مطلب، به لمس کردن پیراهن یوسف نیز اشاره دارد، و آشکارا برداشتی اسلامی است که از قرآن نشأت می گیرد. (یوسف/ 93- 96) علاوه بر این، عبارت فوق، اصطلاحی فارسی به معنای «تحت الحمایه بودن» است.
عیسی (ع) در آثار مولوی بیشتر پیامبری مسلمان است تا پسر خدا و نجات دهنده مسیحیان. اما مولوی به صرف اینکه معجزات عیسی (ع) را چنان که در سنت اسلامی آمده، برشمارد خرسند نیست. بل روحی تازه به این داستانها می بخشد و به گونه ای زنده می سازد تا از آنها معانی نوین که راهنمای صوفیه باشد و انسان را به سوی خودشناسی و قرب به خدا رهنمون شود، مکشوف سازد. نظرگاه مولوی درباره عیسی (ع) به عنوان یک پیامبر مسلمان در چهار مقوله طبقه بندی می شود. نخست اینکه مولوی از عیسی (ع) با عنوان روح الله یاد می کند. معجزات عیسی (ع) اغلب با این عنوان که از سوره مریم آیه 17 گرفته شده، همراه است. آنجا که می فرماید: «خدا در مریم دمید و مریم به عیسی (ع) باردار شد.» پس عیسی (ع) هم همینگونه قادر است که روح حیات بر هر چیز بدمد، چنان که در سوره آل عمران آیات 43 تا 49، آمده که عیسی از گل پرنده می سازد و با دمیدن در آن (به اذن خدا) بدان جان می دهد. مولوی از این ایده برداشت معنوی می کند، و توضیح می دهد که پیر با پیروی از عمل مسیح، یعنی با بوسه زدن بر لبهای سالک طالبی که از نظر روحی مرده است، موجب زنده شدن او می گردد. جستجوی بی وقفه مولوی برای وصول به حقایق ورای ظواهر، و تبدیل کردن مس (وجود) به زر، موجب می شود که عیسی (ع) را روح خدا، و دارای قدرتی حیات بخش و سمبل و الگوی آحاد انسانها بداند.
البته به این نسبت در سوره سجده آیات 7 تا 9 اشاره می گردد، آنجا که درباره آفرینش آدم از خاک و روح الهی سخن می گوید. پس میان آدم و عیسی (ع) هم نوعی شباهت است. آدم در زبان عربی به معنای انسان و نیز حقیقت ازلی انسان می باشد. بدین ترتیب اگر درجه ای از مشابهت بین آدم و عیسی وجود داشته باشد، باید بین عیسی و آحاد انسانها هم شباهت وجود داشته باشد. البته ربط بین عیسی (ع) و انسان از بعد روحانی است، و مولوی لاهوت را که منشأ روح از آنجاست با ناسوت که جهان مادی است، در تقابل و تضاد می بیند.
عیسی چو تویی جانا ای دولت ترسایی *** لاهوت ازل را از ناسوت، تو بنمایی
درد و عبادات، موجب تعالی عیسای روح مولوی روح را به عیسی (ع) و جسم را به مریم (س) تشبیه می کند، از نظر او آلام جسم (یعنی رنجهای جسمانی حاصل از مجاهدت های معنوی مانند روزه گرفتن یا نماز خواندن)، انسان را به هدف خلقت رهنمون می گردد، که همانا رؤیت خداست، اگر انسان عبادات (مانند ذکر جلی یا خفی) را انجام ندهد عیسای روح، مجال رشد و تعالی نمی یابد: «تن، همچو مریم است و هر یکی عیسی، داریم، اگر ما را درد پیدا شود، عیسی ما بزاید و اگر درد نباشد عیسی هم از آن راه نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد، الا ما محروم مانیم و از او بی بهره.»
جان از درون بفاقه و طبع از برون به برگ *** دیو از خودش بهیضه و جمشید ناشتا
اکنون بکن دوا که مسیح تو بر زمیست *** چون شد مسیح به سوی فلک فوت شد دوا
مجال وسیع روح در کسب معرفت عیسی (ع) یا روح، گذشته از برخورداری از قدرت زنده کردن، استعاره ای است برای عقلانیت و معرفت، و این موضوع، ظاهرا با نظر صوفیان، مبنی بر محدودیت عقل و بیکران بودن گستره عرفان، در تعارض است. در این رابطه در دفتر دوم مثنوی، ابیات 60 ـ 1858 آمده:
آن خر عیسی، مزاج دل گرفت *** در مقام عاقلان منزل گرفت
زانکه قالب، عقل بود و خر، ضعیف *** از سوار زفت گردد خر،نحیف
وز ضعیفی عقل تو ای خر بها *** این خر پژمرده گشته است اژدها
برعکس، مجال روح در کسب معرفت آنقدر زیاد است، که حتی فیلسوفان عقل گرای برجسته ای مانند ابن سینا و جالینوس کاملا در این زمینه در تحیر می مانند. در دیوان شمس می گوید:
درون سینه چون عیسی نگاری بی پدر صورت *** که ماند چون خری در یخ ز فهمش بوعلی سینا
همچنین با اینکه جالینوس در دانش پزشکی مهارت فوق العاده ای دارد، در مقابل قدرت نفس مسیحا عاجز است:
صد هزاران طب جالینوس بود *** پیش عیسی و دمش افسوس بود
دسته دوم در این بخش مربوط است به نظرگاه مولوی نسبت به تصلیب و عروج عیسی (ع). قرآن در این باره می فرماید: «و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسی را پسر مریم، آن رسول خدا، و نکشته اند او را، و بر دار نکرده اند او را، لکن مانند صورت وی بر مردی افکندند و آن مرد را بر دار کردند، و اینان که در او مختلف شده اند، در کار عیسی خود به شک اند، ایشان را به آن هیچ دانش نیست، مگر بر پی پنداشت رفتن، او را نکشته اند بی گمانی بلکه خدای او را بالا برد به سوی خود.»
مولوی به پیروی از سنت اسلامی مقام عیسی (ع) را در آسمان چهارم می داند. (بنابر نظر ناصرخسرو عارف اسماعیلی مذهب قرن یازدهم، عیسی (ع) به آسمان چهارم عروج کرد، چه در آنجا خورشید، قلب جهان قرار دارد، و نور و گرما، منابع اصلی حیات، از آنجا متجلی می گردند. بدین گونه عیسی (ع) هم، حیات بخش مردگان و از اینرو منبع حیات است). مولوی حقیقت عروج عیسی (ع) را بیان می سازد، روح از طریق انجام اعمال دینی، زهد و تهذیب نفس، قادر است که از قیود جسمانی (که نماد آن خر است) رها گردد و مانند عیسی (ع) حتی پیش از مرگ جسمانی بسوی آسمانها اوج گیرد. «و یک چیزند احوال آدمی. همچنان است که پر فرشته را آورده اند و بر دم خری بسته اند تا باشد که آن خر از پرتو و صحبت فرشته فرشته گردد، زیرا که ممکن است که او همرنگ فرشته گردد.»
از خرد پر داشت عیسی، بر فلک پرید او *** گر خرش را نیم پر بودی، نماندی در خری
مولوی مرتبا تمثیل های عیسی (ع) و آسمان چهارم، و خر و آخور را به کار می برد. دراین رابطه حکایتی نقل می کند از پادشاهی مستبد، که دستور توقیف خرها را برای کار اجباری صادر می کند و او را مقایسه می کند با پادشاه عادلی که مورد توجه صاحبان خرهاست:
نیست شاه شهر ما بیهوده گیر *** هست تمییزش، سمیع است و بصیر
آدمی باش وز خرگیران مترس *** خر نه ای ای عیسی دوران مترس
چرخ چارم هم ز نور تو پر است *** حاش لله که مقامت آخور است
تو ز چرخ و اختران هم برتری *** گرچه بهر مصلحت در آخوری
میرآخور دیگر و خر دیگرست *** نه هر آنکه اندر آخور شد خر است