مباحث اخلاقی در نزد فلاسفه یونان

مقدمه

فلسفه یونان در دوره پیش از سقراط واجد خصلت جهان شناختی بوده است. مسائل مربوط به معنای زندگی و سلوک، زمینه ویژه ای جدا از پهنه مسایل مربوط به نظام جهانی، به شمار نمی آمده است. برای یونانیان تصور جهان و دولت شهر، تصوری یکسان بوده است و این دو در پیوند با هم نگریسته می شد و عقلی که بر آن فرمان می راند بیانگر اندیشه مربوط به ساختار عرفی مناسبات سنتی بوده است.
اما جهان یونانی بسط یافته بود. بدین معنا که از محدوده قبیله و شهر و... گذشته بود. فرد آتنی یا اسپانیایی و... دیگر خود را نماینده این یا آن جماعت محدود نمی دانست بلکه خویش را فردی یونانی می انگاشت که با جهان برابر در تقابل است. در این حالت روابط عملی و روحی افراد، جنبه اجتماعی و جغرافیایی می یافت و همین امر شهروند یونانی را گشاده نظر می کرد. دیگر وجدان اجتماعی او به گونه ای نامشروط به نهادهای سنتی مانند قبیله و... وابسته نبود. وی اکنون وجدانی اجتماعی داشت که میان همه یونانیان مشترک بود. حالا دیگر هر فرد یونانی قادر بود که به قوانین و اصول مناسبات انسانی و زندگی و معنای آن بیندیشد. در این حالت بود که مساله اخلاق و الزامات فردی در حوزه رفتار و رابطه فرد و جامعه نو پس از آن مساله مبادی اخلاق اهمیت می یافت و مورد توجه قرار می گرفت.

رگه های اندیشه های اخلاقی در دوره ماقبل سقراط
نویسندگان تاریخ فلسفه، اندیشه های فلسفی قبل از سقراط را بر محور جستجو برای یافتن ماده المواد عالم و جهان ترسیم می کنند. اما با تأمل در آرای برخی از نظریه پردازان این دوره شاید بتوان گفت که آنان در پی یافتن بنیاد اخلاق نیز بوده اند. در آرای این متفکران می توان جستارهایی را در تفسیر و تبیین اخلاق و تأمل در نحوه واقعیت آن به دست آورد.
دست کم یک مفهوم اخلاقی در نزد فلاسفه ملطی مورد قبول و اذعان بود. مفهوم عقوبت گریز ناپذیر برای زیاده روی و جرم. استعاره آناکسیمندر (550 ق. م) نیز در این رابطه قابل تامل است که می گوید: «اینها (مؤلفه های جهان که احتمالا همان عناصر متضادند) مجازات می شوند و یکی دیگر را به دلیل بی عدالتیش به نوبت کیفر می دهد.» مفهوم اخلاقی نظم طبیعی در نام گذاری جهان به اسم کاسموس، یک نظم منتظم، نیز نهفته است. واژه کاسموس دارای اشارات زیباشناختی و سیاسی است. نظم جهان یک نظم اخلاقی به حساب می آید و به گونه ای ست که در قبال بی عدالتی دچار واکنش و عقوبت می گردد: «خورشید از مقادیر خود فراتر نمی رود. اگر چنین کند غضب خادمان عدالت آن را خواهد یافت.»
هراکلیتوس (551- 470 ق. م) قوانین کیهانی را منشاء و ضمانت اجرایی و پشتوانه قوانین بشری و از جمله قواعد اخلاقی می دانست: «تمامی قوانین بشری از یک قانون الهی تغذیه می شود و این قانون هرچه را بخواهد تحت نفوذ خود درمی آورد.»
دموکریتوس (460- 370ق. م) بر این نظر بود که بنیادی ترین خیر انسان، صرفا به یک حالت درونی بستگی دارد که در آن حال شخص از هر غصه ای رهایی یافته است. این حالت درونی را به آرامش، شادی و خرمی تعبیر کرده اند. دموکریتوس برای رسیدن به این هدف معقولترین راه را محدود ساختن آمال و آرزوهای فردی دانست بدین معنی که بیش از آنچه حدود اختیارات و امکانات انسان تجویز می کند، کوشش نکند. به علاوه انسان باید به طور کلی از مواجهه با عوامل نارضایتی بپرهیزد.
همانگونه که ملاحظه می شود تفکر یونان باستان تنها بر محور طبیعت شناسی نمی چرخد و دغدغه هایی چند در باب اخلاق از طرف برخی از متفکران وجود دارد. این دغدغه ها، جرقه های آغازین را برای گذر از پدیده اخلاق به سوی فلسفه خلاق فراهم می کنند. نکته مهم دیگر آنکه رای برخی از این متفکران (مانند دموکریتوس)، در ارجاع خیر (خیراخلاقی) به درون انسان گام مهمی در حوزه فلسفه اخلاق به شمار می آید.

اخلاق در نزد سوفسیت ها

بهترین مشخصه سوفیسم در مسأله اخلاق مسأله نسبی گرایی ایشان است. این گرایش در سخن معروف پروتاگوراس (490- 421 ق. م) خود را آشکار می کند که می گفت: «انسان معیار همه چیز است، معیار وجود چیزهایی که هستند و عدم چیزهایی که نیستند.»
نسبی گرایی فرهنگی خاص سوفسطائیان تلاشی است در جهت پاسخ به تقاضاهایی همزمان برای دو وظیفه، یعنی وظیفه نسبت دادن مجموعه معانی منسجم به واژگان ارزش و وظیفه تبیین اینکه چگونه زندگی خوبی (یعنی زندگی مؤثر) در یک دولت شهر داشته باشیم.
برای مثال پروتاگوراس سعی دارد خود را معلم فضیلت انسان معرفی کند و قدرت خوب اندیشیدن در مورد چگونگی اداره امور شخصی و اجتماعی را بیاموزد. از نظر سوفسطایی فضیلت یک انسان عملکرد نیکوی او به عنوان یک انسان است، داشتن عملکری نیکو به عنوان یک انسان، در دولت شهر همانا شهروندی موفق بودن است.
شهروند موفق بودن عبارت از اثرگذاری بر روی افراد در محاکم قانونی و مجامع است. برای موفقیت در چنین موقعیتهایی باید تابع عرف حاکم در خصوص آنچه عادلانه، درست و شایسته است، بود. هر کشور عرف خاص خود را در خصوص این موضوعات دارد. بنابراین باید عرف های رایج را مطالعه کرد و راه تطبیق خود با آنها را آموخت، تا از این رهگذر بتوان بر مستمعان تأثیر گذاشت.
این حرفه و مهارتی (تخنه) است که سوفسطایی باید تعلیم دهد. یک پیش فرض این تعلیم آن است که هیچ معیاری برای فضیلت بماهو فضیلت جز موفقیت و هیچ معیاری برای عدالت بماهو عدالت جز نحوه عمل مسلط و رایج در یک شهر خاص وجود ندارد. پروتاگوراس می گوید «هر چیزی که در شهری عادلانه و قابل تحسین دانسته می شود، برای آن شهر عادلانه و قابل تحسین است، مادام که آنگونه تلقی می شود.» بدین سان وی معتقد است که معیار عدالت از کشوری تا کشور دیگر متفاوت می شود. البته لازمه کلام او این نیست که این معیارها می باید یا می تواند در کشورهای مختلف کاملا متفاوت باشد. برخی کیفیات و خصایص ضروری برای استمرار حیات اجتماعی هر شهری وجود دارد. ولی این معنا کاملا سازگار است با اعتقاد به اینکه هیچ معیا کافی برای تعیین امور ظالمانه، مستقل از وضعیتهای خاص هر شهر مشخص، وجود ندارد. بنابراین موضوعی که سوفسطایی باید تعلم دهد آن چیزی است که در هر کشور متفاوت، عادلانه دانسته می شود، جایی برای طرح یا پاسخ دادن به پرسش عدالت چیست، نمی باشد.
بلکه فقط می توان به این پرسشها پرداخت که «عدالت در آتن چیست؟» و «عدالت در شهر دیگر چیست؟» اگر فقط از شخص خواسته شود تا به معیارهای حاکم که از کشوری تا کشور دیگر متغیرند، توجه کند او به صرف این توجه، هیچ معیاری که بر حسب آن بتواند در ورد افعال خاص خود حکم کند به دست نخواهد آورد. او از آن طریق هیچ کمکی برای پاسخ به پرسشهای «من چه کاری را باید انجام دهم؟ من چگونه باید زندگی کنم؟» نمی تواند بگیرد زیرا او باید برای خود در میان معیارهای متفاوت کشورهای متفاوت، دست به انتخاب بزند. باید گفت که سوفسطائیان کل واژگان اخلاقی را بر حسب عرف رایج در کشورهای مختلف تعریف می کردند و از آنجا که این عرف بنا به فرض نمی تواند پاسخی برای این پرسشهای حیاتی و سرنوشت ساز به دست دهد، هم پرسشها و هم پاسخهای احتمالی به پرسشهای «من چه کاری را باید انجام دهم؟» و «من چگونه باید زندگی کنم؟» را باید به عنوان پرسشهای غیر اخلاقی و ماقبل اخلاقی تلقی کرد. در نظر سوفیست چیزی با عدالت، شجاعت، میانه روی و با موازین مذهبی تناسب دارد که افکار عمومی شهر مورد بحث، آن را در مورد این موضوعات بپذیرند. هنجارهای قراردادی در همان شهر خاص که فرد زندگی می کند، آغاز و به آن نیز محدود می شود سوفیست باید در محاکم قانونی و مجامع، همان موضوعات و مسایلی را بیان کند که مردم خواهان شنیدنش هستند، تا در نتیجه همین کار، قدرتی را در اختیار او قرار دهند. بنابراین «فضیلت» چنین انسان هایی آموختن فن (تخنه) تأثیر گذاشتن بر روی انسانها از طریق سخنوری است.
سوفیست، راهی برای گریز از شکاکیت نیز یافته است. پروتاگوراس در پرسشهای اخلاقی، نگرش عرفی را به منزله گریزی از شکاکیت عرضه می کند. او مدعی است که توافق آتنیان درباره عدالت آن چیزی را واقعا می بخشد که واقعا حق است. (یعنی در آتن)

مباحث اخلاقی در نزد سقراط

سقراط به دنبال یک برنامه برای زندگی فضیلت مند بود که در محدوده کمال آرمانی بتواند برای روش فضیلت مندانه حیات، زمینه ای در خود عقل فراهم آورد به گونه ای که از هنجارهای رایج سنتی که از وصول به این علم جامع به دور است. ولی معتقد بود که او راه درست پیشروی به سوی نیل بدان را می داند، یعنی با بحث مداوم با مردم در فضایی از جستجوی عقلانی و بی ریای حقیقت و با بررسی آرای آنان در کنار آرای خود، درباره آنجه برای انسان خوب یا بد است.

برتری اخلاق بر علم
آنچه اندیشه و زندگی سقراط را به خود مشغول کرده بود، بیشتر اخلاق و فضیلت انسانی و مدنی بود تا علم. در رساله «دفاعیه» سقراط می گوید: «مرا با اندیشیدن درباره طبیعیات چه کار؟» نخستین رساله های افلاطون که در نظر اکثر محققان بیش از سایر آثار افلاطون حاکی از افکار سقراطند، بیشتر در مورد تعاریف اصطلاحات علم اخلاق دور می زنند از قبیل: میانه روی و اعتدال، دوستی و شجاعت، در هیچ یک از این رساله ها بحث به نتیجه نرسیده است ولی سقراط این نکته را روشن می کند که در نظر وی بررسی این مسایل دارای اهمیت است.
سقراط بارها در طی عبارات مختلف اهمیت مسأله فضیلت و اخلاق را متذکر شده است. در محاورات متعدد سقراط می توان این نکات را به دست آورد: «چگونه شرم نداری از اینکه شب و روز در اندیشه سیم و زر و شهرت و جاه باشی ولی در راه دانش و حقیقت و بهتر ساختن روح خود گامی بنداری؟» «بزرگترین موهبت برای آدمی این است که هر روز درباره فضایل انسانی بگوید و بشنود.» «هیچ چیز والاتر از فضیلت و عدالت نیست.» «هیچ چیز، حتی جان و فرزندانت را برتر از عدالت و قانون مشمار.»
برخی محققان مانند شارل ورنر بر این نظرند که سقراط در دوران جوانی به مطالعه طبیعت می پرداخت ولی پس از آن جون با سروش غیبی بر رسالت واقعی خویش آگاه شد، این مطالعه را رها کرد و صرفا خیر و سعادت انسانی را بازجست. در نهایت باید گفت که شاید بتوان سقراط را به واقع واضع علم اخلاق در یونان دانست.

خردمندی و اخلاق
سقراط همواره در پی اعمال و اجرای روش خویش است. وی پیوسته پرسشهایی از این قبیل طرح می کند که پرهیزکاری چیست؟ شجاعت چیست؟ عدالت چیست؟ و با تکیه بر تعاریف، استقرا و قیاس به مباحثه ادامه می دهد. ولی به نظر می رسد که او به نیت متقاعد ساختن طرف مقابل به ناتوانی اش در پاسخ به پرسش و نه با نیت به دست دادن یک پاسخ، چنین می کند. در هیج یک از محاورات تا زمان «جمهوری»، سقراط به پرسش اولیه اش پاسخ نمی دهد. او همیشه طرف مقابل را در بحبوحه بحران رها می کند. این روند را چگونه باید فهمید؟ وقتی که سروش معبد دلفی سقراط را خردمندترین آتنیان توصیف می کند، سقراط خود نتیجه می گیرد که فقط به این دلیل شایسته چنین عنوانی است که تنها او در میان همه آنها می داند که چیزی نمی داند. بنابراین تعجبی ندارد اگر وظیفه معلمی خود را چنین معرفی کرده باشد که با ترغیب شاگردان به کشف و درک نادانی خود، ایشان را خردمندتر می کند. هدف سقراط اساسا دستیابی به تغییری از نوع معین در شنوندگان است نه دستیابی به نتیجه ای معین. می توان این نکته را نیز افزود که سقراط دلمشغول آن است که طرف مقابل خود را دچار حیرت سازد نه اینکه بیانی واضح از موضع خویش به دست دهد.
از این نکته هم نباید غافل شد که خصیصه اخلاقی بحث انگیز زندگی یونانی در زمانه سقراط، از این واقعیت که عرف اخلاقی فاقد وضوح و سازگاری بوده است، ناشی شده است. یعنی تحلیل های فیلسوفانی چون سقراط، از مفاهیم اخلاقی مشعر بر نقص هایی در اخلاق زمان بوده است. در اندیشه سقراطی سهل انگاری و سطحی نگری در اخلاق نیز محکوم و مذموم است. معرفت اخلاقی چیز سهل الوصولی نیست که با اندک تأملی فراچنگ آید، بلکه نیازمند تأملات و تحلیلهای فزونتری است. انکشاف معرفت اخلاقی در سایه تحیر و خردمندی میسور است. البته همانگونه که گذشت در زمانه ای که اخلاق دارای عدم وضوح و ناآشکارگی است می بایست طریق خردمندی را برای وصول بدان عملی ساخت.

اخلاق و روش
سقراط مؤسس روش خاص در حوزه اخلاق است. روش مباحثه و ابطال و نقض سبب آشکارگی عناصر اخلاقی برای ما خواهد شد. وی نخستین کسی است که مسأله تعاریف کلی را بر اساس روش ویژه خود در ارتباط با فضایل اخلاقی مطرح کرد. او معتقد بود که هر کس پیش از آنکه جویای منافع خود باشد باید جویای فضیلت و حکمت باشد و لذا در صدد تعریف مفهوم خوب، حکمت، فضیلت و امثال آن بود.
سقراط روش وصول به کلیات را که از طریق استقراء و تعریف دنبال می کند. در حوزه اخلاق نیز بکار می برد و بر این اساس به دنبال کلیت احکام ارزشی است. وی از این نظر نه تنها در مقابل نظر سوفسطائیان قرار می گیرد بلکه با نظریات ارسطو نیز فرق دارد. ارسطو اهمیت علمی این روش را می پذیرد ولی اعمال آن را در حوزه اخلاق ممکن نمی داند.

نسبت جهان، اخلاق

جهان از نظر سقراط، نسبت به اخلاق و فضیلت خنثی نیست. به علاوه جهتگیری آن منفی نیز نمی باشد. بلکه جهان، یک جهان اخلاقی است و نسبت به خوبی و بدی واکنش نشان می دهد. در «دفاعیه» سقراط می گوید: «نظم جهان اجازه نمی دهد که بدان به نیکان زیان برسانند.»
در «گرگیاس» نیز چنین می خوانیم که: «بقای زمین و آسمان و آدمیان و خدایان نتیجه همبستگی و دوستی و خویشتن داری و عدالت است.» از این رو بقای جهان نیز بر اساس فضیلت است.

خود گروی
سقراط فرض خود گروی egoism در باب دلایل و انگیزه ها را می پذیرد. یعنی این فرض را که رفاه یا مصلحت یا... خود من، هدف نهایی هر کوشش من است. اصل بر سعادت من انسان است. از این رو پرسش ما در اخلاق این نیست که «آیا باید سعادت خودم را تعقیب کنم یا یک غایت دیگری را؟» بلکه این است که «به فرض آنکه من سعادتم را می خواهم، چگونه به آن می رسم؟»
به علاوه از آنجا که همه فضایل را در نهایت باید نحوه های پیش بردن نفع و... خود فاعل فعل قلمداد کرد، پس می توان سقراط را معتقد به نوعی وحدت فضال دانست. چرا که همه فضایل با شناخت خیر و شر فاعل و فعل و در ارتباط با آن تشخیص داده می شود. به بیان دیگر فضایل در زیر چتر یک مبدأ واحد قرار می گیرند و زیر سایه آن شکل می گیرند.

رابطه فضیلت و معرفت
هر کسی کاری انجام می دهد، بر این اساس است که آن را هر کاری باشد خوب دانسته و انجام می دهد. اساسا انسانها با فرض خوبی افعال، کارهای خود را انجام می دهند. اگر چنانچه دیده شود که انسانهایی کار بد می کنند، نه اینکه به دنبال بدی هستند، بلکه در تشخیص مصداق خوبی خطا کرده اند. انسان هیچگاه در انتخاب میان خوب و بد متحیر نمی شود. ولی تحیر در مقام تعیین مصداق رخ می نماید. برای مثال هیچ انسانی دوست ندارد پول تقلبی بگیرد و در این امر تردیدی ندارد ولی در تشخیص پول تقلبی از پول واقعی دچار تحیر می شود. بر این اساس برای آنکه انسان اهل فضیلت باشد باید به دنبال علم و رفع جهل، در کشف مصادیق برود. بنابراین هر که معرفتش افزوده تر گردد، فضیلت او اضافه می شود.
تعبیر دیگری از ارتباط فضیلت و معرفت نیز می توان داشت بدین ترتیب که از نظر سقراط هر فعل ما و از جلمه افعال ارزشی و فضایل ما بر اساس معرفت و بر پایه دلیل رخ می دهد. ما بهترین دلیل را برای افعال انتخاب می کنیم و از طرف دیگر معرفت و دلایل، علل وقوع افعال ما هستند. فضایل اخلاقی فرزندان دلایلی هستند که در پشت سر آنها وجود دارند.
این دلایل هستند که ما را به اتخاذ تصمیمات اخلاقی و درست وامی دارند. پس اگر معرفت در میان باشد و توان اتخاذ بهترین دلایل عمل را به دست آوریم، اهل فضیلت و عمل به فضایل خواهیم بود. از این رو کسی که در علم خطا می کند، مربوط به خطا در ادله است، او بهترین دلیل را برای عمل نیافته است. در واقع در نظر سقراط معرفت، شرط لازم و کافی برای خیر و عمل است. معرفتی که مرقوم فضیلت است فقط مستلزم عقیده به صدق فلان و بهمان نیست، بلکه عبارت است از قابلیتی برای تشخیص تمایزات مربوط و توانایی برای عمل.
سقراط می گوید: «بدی یعنی جهل و از دست دادن دانایی و اینکه هیچکس دانسته به دنبال بدی نمی رود.» چون فضیلت با معرفت پیوند دارد و به تعبیری مساوی معرفت است. پس قابل تعلیم و تعلم است. انسان می تواند با یادگیری، اخلاقی زیست کند و با آموختن و آموزش دادن فضایل را کسب و به دیگران انتقال دهد. سقراط بر این نظر است که چون همه اجزای فضیلت مانند عدالت و.. جز دانایی نیستند، پس آموختنی هستند.

مسأله سعادت
سعادت در نظر سقراط یک حالت نفسانی است که حاصل جمع دو چیز است: قضیلت و لذت یا خوبی و خوشی، البته سقراط به هر لذتی نظر ندارد. لذت بدین معنی است که انسان دچار تلخ کامی و کشمکش درونی نباشد.
سقراط بر این نظر است که لذایذ راستین، لذایذ زودگذر ناشی از خوردن و... نیست، بلکه لذایذ دیرپایی است که با فضایل همراه است. وقتی که سقراط از تسلط بر نفس گفتگو می کند، از دوگانگی لذایذ معنوی و مادی سخن به میان می آورد. انسان نامعتدل که بر خود چیره نیست، به سوی لذایذ عاج می شتابد و آنها را بالاترین لذایذ می پندارد. ولی انسان پرهیزگار، این لذایذ به ظاهر عالی را وامی نهد و به لذایذی روی می آورد که به راستی گرانمایه اند. وانگهی، همان لذایذ مورد علاقه افراط گران، از راه فضیلت بهتر حاصل می شود تا از طریق رذیلت. چه تنها آن کسی که سختی محرومیت کشیده می تواند شهد لذت را به کمال بچشد. خویشتن داری، که به یاری آن محرومیت از لذاید را تحمل می کنیم، به ما اجازه می دهد تا براستی از آنها برخوردار شویم. بدین طریق معلوم می شود که به نظر سقراط نه تنها لذایذ روحانی بلکه لذایذ جسمانی هم از طریق پرهیزگاری حاصل می شوند، این لذایذ تنها زمانی مضرند که دربرگرفتن آنها زیاده روی شده باشد، وگرنه حد اعتدال مجاز و از مقوله خیرند.
در محاوره پروتاگوراس سقراط به تفکیک لذت فی نفسه از لذتی که نتایج خاصی به بار می آورد، می پردازد. وی چنین پرسشی را مطرح می کند: «بر این عقیده ای که نه خوشی فی نفسه، نیک است و نه رنج فی نفسه بد؟ یا معتقدی که هر خوشی، صرف نظر از هر نتیجه ای که ببار می آورد، نیک است و هر ناخوشی بد؟»

اخلاق و دین
به نظر می رسد که سقراط به تمایز دین از اخلاق، در عین ارتباط میان آن دو معتقد است. به نظر وی عدلت امری دینی نیست ولی دین و دینداری باید مطابق عدالت باشد: «هر کار عادلانه موافق دین است؟ یا باید گفت هر عمل موافق دین، مطابق عدالت است.» (اثیفرون، ص 2409)، «عدالت شبیه دینداری است و دینداری مطابق عدالت.» (پروتاگوراس، ص 93) هیچ خدا یا انسانی نمی تواند بگوید که گناهکار را نباید به کیفر رساند.» (اوثیفرو، ص 235)

تفکیک معرفت انسانی و الهی در اخلاق

نکته دیگر که در مسأله اخلاق و دین از دیدگاه سقراط باید بدان توجه داشت این است که سقراط در معرفت اخلاقی و مباحثی که در مورد اخلاق شکل می دهد متوجه معرفت انسان از خوب و بد است و نه معرفت خداوند از اخلاق.
سقراط میان آن نوع معرفتی که انسانها در مورد خوب و بد می توانند داشته باشند و آن معرفتی که خداوند دارد، تمایز دقیق قائل می شود. معرفت بشری صرفا توانایی برای بحثی مؤثر در این مسائل با دیگر افراد نوع بشر است، و از نقطه نظر کسی صورت می گیرد که درگیر زندگی واقعی انسانی خود است. ولی معرفت خدا به این نحو در اوضاع و زمینه خاصی قرار ندارد و سقراط در پی معرفتی بود به منظور نقض و ابرام در بحث، با افراد مختلف، و فقط متوقف بر خواست آنها بود که در پرتو استدلالهایی که در طول بحث پیش می آید، دقیق فکر کنند و چیزی را بگویند که واقعا باور دارند. آزمون نهایی این معرفت نیز توانایی برای فراهم آوردن استدلالهایی است که تمام کسانی را که صادقانه به تأملات خودشان و نتایج آن توجه دارند، قانع کند.

اخلاق و عشق جسمانی
سقراط در عین پذیرش اصل فضیلت و اخلاق، منکر عنصر عشق نمی باشد. گزنفون نظر سقراط را در مورد عشق چنین می نویسد: «سقراط، عشق روحانی را بر عشق جسمانی مقدم می شمرد، ولی معتقد نبود که عشق روحانی بایستی فاقد عنصر شهوانی باشد.» سقراط می گفت که «وجود شهوات را قبول دارم ولی من به وسیله عقل بر آنها چیره گشته ام.»

عدم جواز مقابله به مثل در اخلاق
در رساله کریتون (محاوره زندان) سقراط نظریات قابل تأملی را بیان می دارد وی در طی بیانات مختلف بر این اعتقاد است که «نباید ظلم را با ظلم پاسخ داد»، «ظلم در هیچ حال خوب و زیبا نیست» و «آدمی در هیچ حال نباید ظلم کند، هرچند دیگران به او ظلم روا دارند»، چرا که «بدی کردن فرقی با ظلم کردن ندارد.» (کریتون، ص 60) پرسش سقراط این است که اگر کسی عمل بدی را در حق کسی دیگر انجام داد آیا صحیح است که مقابله به مثل صورت گیرد یا نه؟ نظر وی بر این است که اگر چنانکه مقابله مثل کنیم تشفی خاطر پیدا کرده ایم ولی کار بدی نیز انجام داده ایم ولی اگر مقابله نکنیم رنج تشفی نیافتن را تحمل کرده ایم ولی عمل بدی در کنار عمل بد نخستین مرتکب نشده ایم.

وجوه معقول عدم مقابله به مثل

در واقع وجه معقول عدم مقابله به مثل در بدی و یک زشتی بسنده می کنیم و مانع تکثیر بدی و ظلم می شویم. اگر اصل بر ظلم زدایی و محدودیت ظلم است، عدم مقابله با تکیه بر این اصل که باید هرچه می توانیم ظلم را به صفر برسانیم. می توان قاعده فوق را توجیه کرد.
وجه معقول دوم این است که از نظر سقراط روح ما همانند بدن ماست. همانگونه که بدن در اثر قرار گرفتن در اوضاع و احوال سخت و دشوار به تدریج قوی تر و پایدارتر می شود و عدم قرار گرفتن در شرایط سخت، بدن را ضعیف و ناپایدار می سازد، روان انسان نیز چنین است. نباید گمان کرد که فرار از آلام و درد به سود انسان است. فرار سبب تضعیف روان می گردد. روان انسان به گونه ای است که با رنج قوت می گیرد همانند ورزشکاری که مدتها بر بدن خود فشار می آورد، ولی پس از مدتی بدنی ورزیده و قوی پیدا می کند.
حال با عدم مقابله به مثل، درست است که رنج عدم آرامش خاطر را بر خود حمل می کنید لیکن این کار سبب تقویت روان انسان می گردد. سومین وجه ادعای سقراط این است که در راستای تعبیر فوق می توان این تغییر را نیز داشت که کسانی که مقابله به مثل می کنند علاوه بر تحقق شر بیرونی عامل تحقق یک شر درونی نیز می شوند و سبب تضعیف روان خود می شوند. ولی کسانی که مقابله به مثل را ترک می کنند، شر بیرونی را همچنان در بیرون نگه می دارند و اسباب ضعف روان نمی گردند. روح و امور روحی جزو امور درونیند ولی بدن و امور بدی جزو امور بیرونند، حال اگر مقابله مثل صورت بگیرد، طرف مقابل توانسته است یک بدی بیرونی انجام دهد که منجر به بدی درونی شود، ولی اگر مقابله به مثل صورت نگیرد بدی بیرونی به بدی درونی منجر نمی شود. پس نباید مجال این کامیابی را به دشمن خود بدهید، چون دو شر به انسان می رسد: یکی بدی بدنی و دیگری بدی روحی. ولی در عدم مقابله به مثل بیش از یک شر و یک بدی حاصل نمی شود و آن بدی بدنی است نه روانی و روحی.
اگر چنانکه سخن سقراط از لحاظ فردی نیز تمام باشد اما از جهت اجتماعی چه باید گفت! آیا مجازات های اجتماعی در این میان چه حکمی دارند؟ اگر کسی در جامعه خلافی مرتکب گردد آیا می توان وی را مجازات کرد با اصل عدم مقابله به مثل در این حوزه نیز جاری است؟ در پاسخ باید گفت که خود سقراط در این مورد تصریحی ندارد و موضع خود را روشن نساخته است.
در نهایت باید گفت که پاسخ سقراطی به مسأله عدم مقابله به مثل بر اساس اصل خودگروی اخلاقی که وی مطرح می کند قابل فهم و توجیه است. اگر اصل بر لذت، آرامش و خوشی و ارتقای درونی انسانهاست و انسانها باید به فکر تقویت و ورزیدگی روانی خود باشند، عدم مقابله به مثل می تواند یکی از طرق مفید و مهم برای چنین هدفی باشد، که عین سعادت است.
سخنانی از سقراط در باب عدم مقابل به مثل، در اینجا مناسب است تا بخشی از سخنان سقراط را که مربوط به مساله قبح مقابله به مثل است، مرور کنیم:
«هیچ بدبختی برتر از بیماری روح نیست.» «بدبختی واقعی آن است که روح آدمی به پلیدی و تباهی آلوده گردد»، «عیب روح، ظلم و نادانی و ترسویی و... است»، «آنچه آدمی باید از آن بترسد ظلم است»، «ظلم کردن بزرگترین بدی و بدبختی است»، «چرا که عامل تباهی و بیماری روح است»، «اگر من مجبور شوم یکی از موارد ظلم کردن یا تحمل ظلم را بگزینم، تحمل ظلم را بر ارتکاب ظلم برتری خواهیم داد.» «ظلم کردن ناچار باید بدتر از ظلم دیدن باشد.» (دوره آثار، ج 1، ص 278- 286- 289- 327- 331- 327- 342)
از نظر سقراط راه حل چنین مسأله ای نیک شدن شخص است. اگر انسان، انسان نیکی شود احساس ناگواری از عدم مقابله به مثل نخواهد داشت و مسأله تلافی برای او منتفی خواهد بود. اگر تو به راستی نیک شوی و فضیلت به دست آوری، هیچ بدی به تو نخواهد رسید. به علاوه هر کس به دیگری ظلم می کند قطعا به خود ظلم کرده است و زیان خواهد دید.

سقراط و سوفسطائیان
سقراط در صدد ارائه تصویر خاصی از اخلاق بود، تصویری که نه عینا بر اخلاق سنتی یونانی منطبق بود و نه کاملا با تعالیم سوفسطائیان هماهنگ می نمود. در اینجا به نقاط اشتراک و اختلاف سقراط با سوفسطائیان در مقوله اخلاق می پردازیم تا جایگاه دقیق دیدگاه سقراطی آشکارگردد.
از طرفی سقراط در مواضعی با سوفسطائیان از توافق نظر برخوردار بود برای مثال وی از «اخلاق را امری زمینی و انسانی و مختص زیست این جهان می انگاشت»، «به قابل تعلیم و تعلم بودن اخلاق معتقد بود»، «قواعد اخلاقی را اثبات پذیر یا توجیه پذیر می دانست» و «به عدم حقانیت اخلاق سنتی باور داشت.» و از طرف دیگر در مقابل سوفسطائیان قرار می گرفت بدین جهت که «قایل به اصول ثابت در اخلاق بود» و «روش خاص خود یعنی دیالکتیک را در امور اخلاقی و اکتشاف آنها به کار می برد.»


منابع :

  1. مسعود امید- فصلنامه فلسفی- ادبی اشراق- سال اول- شماره اول- پاییز 1386

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/115786