اوصاف انسانهای شایسته

بعد از ذکر گوشه اى از عذابهاى قیامت به ذکر اوصاف افراد بى ایمان و در مقابل آنها مؤمنان راستین مى پردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و گروهى اهل نجات. نخست مى فرماید: «إن الإنسان خلق هلوعا؛ انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است.» (معارج/ 19) «إذا مسه الشر جزوعا؛ هنگامى که بدى به او رسد بسیار جزع و بیتابى مى کند.» (معارج/ 20) «و إذا مسه الخیر منوعا؛ و هنگامى که خوبى به او رسد از دیگران دریغ مى دارد.» (معارج/ 21) جمعى از مفسران و ارباب لغت "هلوع" را به معنى حریص و جمعى به معنى "کم طاقت" تفسیر کرده اند، بنابر تفسیر اول در اینجا به سه نکته منفى اخلاقى در وجود اینگونه انسانها اشاره شده، "حرص" و "جزع" و "بخل" و بنابر تفسیر دوم به دو نکته "جزع" و "بخل" زیرا آیه دوم و سوم تفسیرى است براى معنى (هلوع). این احتمال نیز وجود دارد که هر دو معنى در این واژه جمع باشد، چرا که این دو وصف لازم و ملزوم یکدیگرند، آدمهاى حریص غالبا بخیلند، و در برابر حوادث سوء کم تحمل، و عکس آن نیز صادق است.
در اینجا سؤال یا سؤالهایى مطرح مى شود که اگر خداوند انسان را براى سعادت و کمال آفریده چگونه در طبیعت او شر و بدى قرار داده است؟ وانگهى آیا ممکن است خداوند چیزى را با صفتى بیافریند، و سپس آفرینش خود را مذمت کند؟ و از همه اینها گذشته قرآن در آیه 4 سوره ی تین صریحا مى گوید: «لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم؛ ما انسان را به بهترین صورت و ساختمان آفریدیم.» مسلما منظور این نیست که ظاهر انسان خوب و باطنش زشت و بد است، بلکه کل خلقت انسان به صورت "احسن تقویم" است، و همچنین آیات دیگرى که مقام والاى انسان را مى ستایند، این آیات با آیه مورد بحث چگونه سازگار است؟
پاسخ همه این سؤالات با توجه به یک نکته روشن مى شود، و آن این است که خداوند نیروها و غرائز و صفاتى در انسان آفریده است که اینها بالقوه وسیله تکامل و ترقى و سعادت او محسوب مى شوند، بنابراین صفات و غرائز مزبور ذاتا بد نیست، بلکه وسیله کمال است، اما هنگامى که همین صفات در مسیر انحرافى قرار گیرد، و از آن سوء استفاده شود، مایه نکبت و بدبختى و شر و فساد خواهد بود. فى المثل همین حرص نیرویى است که به انسان اجازه نمى دهد به زودى از تلاش و کوشش بازایستد، و با رسیدن به نعمتى سیر شود، این یک عطش سوزان است که بر وجود انسان مسلط است، اگر این صفت در مسیر تحصیل علم و دانش به کار افتد، و انسان حریص در علم و یا به تعبیر دیگر تشنه و عاشق بى قرار علم باشد، مسلما مایه کمال او است، اما اگر آن در مسیر مادیات به کار افتد مایه شر و بدبختى و بخل مى گردد.
به تعبیر دیگر این صفت شاخه اى از حب ذات است، و مى دانیم حب ذات چیزى است که انسان را به سوى کمال مى فرستد، اما اگر در مسیر انحرافى واقع شود به سوى انحصار طلبى، و بخل و حسد و مانند آن پیش مى رود. در مورد مواهب دیگر نیز مطلب همین گونه است، خداوند قدرت عظیمى در دل اتم آفریده که مسلما مفید و سودمند است، ولى هر گاه از این قدرت درونى اتم سوء استفاده شود و از آن بمبهاى ویرانگر بسازند، نه نیروگاههاى برق و وسائل صنعتى دیگر، این مایه شر و فساد خواهد بود. و با توجه به بیان فوق، مى توان میان تمام آیاتى که در قرآن مجید درباره انسان وارد شده است جمع کرد.
حرص خدادادى که مفید و مطلوب است و حرص بشرى که انحرافى و مذموم مى باشد.
از نظر اعتبار عقلى هم هلوع چنین کسى است، چون آن حرصى که جبلى انسان است حرص بر هر چیزى نیست، که چه خیر باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار نسبت به آن حرص بورزد، بلکه تنها حریص بر خیر و نافع است، آن هم نه هر خیر و نافعى، بلکه خیر و نافعى که براى خودش و در رابطه با او خیر باشد، و لازمه این حرص این است که در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خیر است، و اضطراب هم خلاف حرص. و نیز لازمه این حرص آن است که وقتى به خیرى رسید خود را بر دیگران مقدم داشته، از دادن آن به دیگران امتناع بورزد، مگر در جایى که اگر کاسه اى مى دهد قدح بگیرد، پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خیر در هنگام رسیدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است. و این هلع که انسان مجبول بر آن است (و خود از فروع حب ذات است) به خودى خود از رذائل اخلاقى نیست، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد با اینکه تنها وسیله اى است که انسان را دعوت مى کند به اینکه خود را به سعادت و کمال وجودش برساند، پس حرص به خودى خود بد نیست، وقتى بد مى شود که انسان آن را بد کند و درست تدبیر نکند، در هر جا که پیش آمد مصرف کند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غیر حق، و این انحراف در سایر صفات انسانى نیز هست، هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضیلت است، و اگر به طرف افراط و یا تفریط منحرف گردد، رذیله و مذموم مى شود.
پس انسان در بدو پیدایشش در حالى که طفل است هر آنچه که برایش خیر و یا شر است مى بیند، و با آن غرائز عاطفى که مجهز به آن شده خیر و شر خود را تشخیص مى دهد، و مى فهمد که چه چیزى را دوست مى دارد و قواى درونیش اشتهاى آن را دارد، اما بدون اینکه براى آن چیز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و یا مکروهى بر مى خورد دچار جزع مى شود، و چون کسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طریقى که بتواند ولو به گریه و فریاد از تجاوز او جلوگیرى مى کند. کودک هم چنان بر این حال هست تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خیر و شر را تشخیص داده و به آنچه درک مى کند اعتراف نماید، در این هنگام است که بسیارى از حق و باطلها و خیر و شرها در نظرش بر عکس مى شود، یعنى بسیارى از امورى که به نظرش حق بود، باطل و باطلها حق مى شود.
حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطلهاى دوران کودکیش که مصادر همه آنها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى کند و زیر بار احکام عقلش در تعیین حق و باطلها نرود، خداى تعالى بر دلش مهر مى زند، در نتیجه به هیچ حقى بر نمى خورد مگر آنکه آن را باطل مى انگارد، و به هیچ صاحب حقى بر نمى خورد مگر آنکه به حقش ستم مى کند، و اما اگر عنایت الهى او را دریابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص بر هواى نفس، حرص بر حق طلبى مى شود، چنین کسى دیگر در برابر هیچ حقى استکبار نمى ورزد و هیچ صاحب حقى را از حقش منع نمى کند. پس هر انسانى در همان آغاز تولدش، و در عهد کودکى و قبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شدید هست، و این حرص شدید بر خیر صفتى است کمالى که اگر نبود به دنبال کمال و جلب خیر و دفع شر از خود بر نمى آمد، هم چنان که قرآن کریم فرموده: «و إنه لحب الخیر لشدید؛ انسان سخت دوستدار خیر است.» (عادیات/ 8)
چون به حد بلوغ و رشد رسید به دستگاهى دیگر مجهز مى شود، و آن عبارت است از عقل که با آن حقائق امور را آن طور که هست درک مى کند، اعتقاد حق و عمل خیر را تشخیص مى دهد، آن وقت است که حرص شدید در ایام کودکیش که او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسیدن به خیر از بذل خیر جلوگیرش مى شد، مبدل به حرصى دیگر مى شود، و آن حرص شدید به خیر واقعى و فزع شدید از شر اخروى است، و با در نظر گرفتن اینکه خیر واقعى عبارت است از مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى، در نتیجه چنین کسى از کار خیر سیر نمى شود، و پیرامون گناه نمى گردد، و اما نسبت به شر و خیر دنیوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى که خداى تعالى برایش معین کرده تجاوز نمى کند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضیلت صبر کنترل مى کند، و نیز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنیا را با فضیلت صبر کنترل مى کند، و همچنین هنگام برخورد با مصیبت، جزع خود را با فضیلت صبر ضبط مى کند، و همین حرص به منافع واقعى براى چنین انسانى صفت کمال مى شود.
اما اگر انسان از آنچه عقلش درک مى کند و فطرتش به آن اعتراف مى نماید روى بگرداند، و هم چنان (مانند دوران طفولیتش) پایبند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پیروى نموده مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خیر دنیوى کنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده، آن صفت غریزیش را که بر آن غریزه خلقش کرده بود، و آن را وسیله سعادت دنیا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گیرد و مبدل مى کند به وسیله شقاوت و هلاکتش تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنیا و گنجینه کردن آن وا بدارد، و این معنا همان است که در آیات متعرض آن شده است.
از آنچه گذشت روشن شد که اگر صفت حرص را در آیات مورد بحث (که از خلقت بشر سخن مى گوید، و با در نظر گرفتن اینکه مى خواهد حرص را مذمت کند)، به همه انسانها نسبت داده، با "احسن" بودن خلقت هر چیز که آیه ی «الذی أحسن کل شی ء خلقه؛ آن خدایى که هر چیز را به نیکوترین وجه خلقت کرد.» (سجده/ 7) از آن خبر مى دهد منافات ندارد، چون حرصى که منسوب به خداست حرص بر خیر واقعى است، و حرصى که صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود منسوب به خود انسانها است، این خود انسان است که حرص خدادادى را مثل سایر نعمت ها به سوء اختیار و کج سلیقه گى خود به نقمت مبدل مى سازد.
زمخشرى به منظور فرار از اشکال بالا گفته: در این کلام استعاره اى به کار رفته، و معنایش این است که انسان از آنجایى که همیشه در مقام عمل، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حکومت دارند، مثل این شده که جزع و منع فطرى و جبلى او است، و گویا این دو صفت را از شکم مادر با خود آورده، و اختیارى خود او نیست. و خلاصه آیه شریفه مى خواهد این دو صفت را تشبیه کند به صفاتى که جبلى آدمى است، نه اینکه بخواهد آن دو را فطرى و جبلى بداند، چون اگر مى خواست چنین چیزى را افاده کند دیگر این دو صفت را مذمت نمى کرد، چون خدا عمل خودش را مذمت نمى کند، دلیل اینکه اساس کلام تشبیه است، این است که مؤمنین را که با نفس خود جهاد مى کنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء کرده.
لیکن این توجیه درست نیست، چون گفتیم صفت حرص که جزع و منع لازمه آن است، به عنوان نعمت و فضیلت خلق شده بود، و این خود انسان است که آن را از فضیلت بودن خارج مى کند و به صورت رذیله اش در مى آورد، از نعمت بودن خارجش ساخته به صورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم که شده از حرص منحرف شده است نه حرص خدادادى، و یا به عبارت دیگر از حرص بشرى شده است، نه حرصى که خدا در بشر قرار داده. و استثناى مؤمنین هم نه از این جهت است که این صفت در آنان وجود ندارد، بلکه استثناى آنان از این جهت است که مؤمنین حرص خود را به همان صورت کمال و فضیلت اصلى باقیش گذاشتند، و به صورت رذیله و نقمت مبدل نکردند. مفسرى دیگر براى توجیه این استثناء گفته است: استثناى منقطع و بدون مستثنى منه است. و خواننده گرامى خودش از نادرستى این توجیه آگاه است.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25 صفحه 28

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 18

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/116559