بدیل بن صریم (حریم)

از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی و عناصر خبیث و جنایتکار تاریخ.
او از قبیله بنی تمیم و از بنی عقفان بود.

واقعه شهادت حبیب بن مظاهر
ظهر روز عاشورا سال 61 هـ.ق که حسین بن علی (ع) در سرزمین کربلا می خواست با یارانش نماز را به جا آورند و از سپاه کوفه مهلتی می خواست.
یکی از مردان سپاه دشمن به نام حصین بن تمیم [نمیر] گفت: «نماز شما پذیرفته نیست.»
حبیب که از اصحاب خاص حسین (ع) بود در جوابش گفت: «ای احمق نادان! گمان می کنی که نماز از آل رسول قبول نیست ولی از تو پذیرفته است.»
ناگهان حصین به حبیب حمله کرد و حبیب نیز به او حمله ور شد و ضربه ای بر صورت اسب آن ملعون زد که بر اثر آن، حصین بن تمیم از اسب به زمین افتاد عده ای از نیروهای سپاه کوفه با عجله آمدند و او را نجات دادند، حبیب جنگ سختی کرد و عده زیادی از دشمن را کشت و این بار، «بدیل بن صریم» بر حبیب بن مظاهر حمله نمود و شمشیر بر سر مبارکش زد که حبیب بر زمین افتاد.
این واقعه از همین جا با کمی اختلاف نقل شده است برخی مورخین گویند که پس از ضربه شمشیر بدیل بن صریم، دیگر حبیب نتوانست از جا برخیزد و لذا یک مرد تمیمی دیگر سر مبارک او را از بدن جدا کرد.
بعضی مقاتل می نویسند که خود بدیل بن صریم، بعد از اینکه حبیب بن مظاهر بر زمین افتاد سرش را از بدن جدا نمود و آن را بر گردن اسب خود آویزان کرد. (مجلسی، جلاء العیون)
و عده ای بر این باورند که بعد از ضربت شمشیر بدیل بن صریم، یک مرد تمیمی دیگر با نیزه بر او حمله کرد و چون حبیب بن مظاهر خواست از زمین بلند شود بار دیگر حصین بن تمیم، با ضربه ای دیگر شمشیر به او زد و آن مرد تمیمی سر از بدن حبیب، جدا کرد. از این رو، همه متفق هستند که بدیل بن صریم، بدون شک از قاتلان حضرت حبیب بن مظاهر اسدی است.
پس از شهادت او، بین حصین بن تمیم و بدیل بن صریم، بحث زیادی درگرفت و هر کدام مدعی کشتن آن بزرگوار بودند و آخر الامر به این نتیجه رسیدند که حصین، سر او را گرفت و در لشگر بنی امیه جولان داد و بعد به بدیل بن صریم برگرداند تا او نزد ابن زیاد برد و جایزه بگیرد. و بدیل بعد از واقعه عاشورا، سر را به گردن اسب خود آویزان کرد و به کوفه آمد تا به قصر عبیدالله بن زیاد برد.
قاسم، فرزند حبیب بن مظاهر در کوفه، که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود با این صحنه روبرو شد مدتی به دنبال آن مرد کثیف می رفت تا سر پدر را از او مطالبه کند.
بدیل گفت که «چرا از من جدا نمی شوی؟»
قاسم گفت: «این سر پدر من است. آن را به من بده تا دفنش کنم!»
بدیل گفت: «ولی امیر راضی نخواهد شد و من امیدوارم که جایزه و انعام خوبی بگیرم.»
قاسم گفت: «امیدوارم که خدا به خاطر این جنابت، بدترین پاداش را بدهد.»
او همیشه در انتظار روزی بود تا قاتل پدرش را از صفحه روزگار برچیند و این امر بعد از چند سال در زمان مصعب بن زبیر که به جنگ با جمیرا (خمیرا) لشگر کشیده بود و آن مرد تمیمی در آن لشگر بود، اتفاق افتاد. قاسم بن حبیب توانست داخل اردوگاه مصعب شود و آنجا قاتل پدرش را دید و در نیمروزی، موقعی که قاتل در خیمه ای در خواب بود، او را با شمشیر به قتل رساند و هلاکش کرد.


منابع :

  1. گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم- موسوعة الامام الحسین به نقل از الدمعة الساکبه، اسرار الشهادة، العوالم بحرانی، کامل ابن اثیر و...

  2. حاج شیخ عباس قمی- نفس‌المهموم

  3. سید محمد شیرازی- فرهنگ عاشورا

  4. محمد سماوی- ابصار العین

  5. حاج شیخ عباس قمی- منتهی الامال

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/116857