حقیقت زنده ای است که حیات او در تأله اوست و معنای تأله نیز ارتباط با خداست. از آنجا که منطقه طبیعت پایین ترین مراتب وجود است، می توان آن را به چاهی مانند کرد که انسان را در خود جای داده است و تا آدمی از ژرفای آن رها نشود و دلبستگی ها و تعلقات این فضای بسته و محدود را به سویی ننهد، راهی برای پرواز در ملکوت هستی پیش روی خود نمی یابد. وسیله این رهایی و راه صعود از حضیض طبیعت تا اوج حقیقت، چیست و حبل متینی که انسان خاک نشین را تا عرش الهی تحمل کند و با سلامت به مقصد برساند، کدام است؟ بی شک، ارتباط با خدای سبحان از راه توجه و اعتصام به احکام و حکمت های الهی در همه شئون انسانی، میسر است و آنچه این حکم ها و حکمت ها را ارائه، تبیین و تفسیر می نماید، همان قرآن و عترت است که به دست خدای سبحان مانند دو رشته نور، چنان بر یک دیگر تابیده شده اند که تا ابد هیچ نحوه جدایی، انفکاک و افتراق میان آنان پدید نخواهد آمد و این، همان حقیقتی است که پیامبر خاتم (ص) بدان تصریح کرده است؛ و کمتر حدیثی از رسول خدا یافت می شود که این اندازه مورد تواتر و اتفاق جهان اسلام باشد. ازاین رو، مجموع قرآن و عترت که به لحاظ وجود نوری، حقیقت واحد را تشکیل می دهند، همان حبل متینی است که انسان را از عمق تاریکی ها و جهل و جهالت های متراکم بالا می آورد و از عقم و نازایی افکار و آرا می رهاند و هر اندازه اعتصام به این عروه وثیق الهی و صراط مستقیم و روشن خداوندی محکم تر، عالمانه تر و عارفانه تر باشد، ارتباط آدمی با مبدأ هستی بیشتر و سهم او از حیات و تأله، افزون تر و ظهور و تجلی آثار الهی در وجود چنین انسانی روشن تر خواهد بود.
در لسان کتاب و عترت، تلویحات و تصریحات فراوانی دلالت بر این دارد که نزدیک شدن انسان مؤمن به ساحت قرب الهی، حیات معنوی او را کیفیت می بخشد و هستی او را ترجمان علم و فعل خدای سبحان می سازد؛ مثلا رسول خدا که عین حبل الله متین و متن صراط مستقیم است، در قرآن کریم به گونه ای معرفی شده است که هم بلندترین نمود علم الهی دیده شود و هم گسترده ترین مظهر قدرت خدای سبحان تلقی گردد؛ زیرا قرآن از یک سو با اشاره به مقام آموزگاری پیامبر می فرماید: «و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون؛ رسول گرامی (ص) حقایقی را به شما می آموزد که از حیطه اندیشه و علم بشر، تا ابد بیرون است.» (بقره/ 151) و از سوی دیگر، دست او را به مثابه دست خدا و مظهر اراده و قدرت الهی می داند و بیعت با او را بیعت با خدا می خواند؛ «إن الذین یبایعونک إنما یبایعون الله؛ در حقيقت كسانى كه با تو بيعت مى كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند.» (فتح/ 10) و نیز رمی او را رمی خدا می شمارد؛ «و ما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمی؛ چون [ريگ به سوى آنان] افكندى تو نيفكندى بلكه خدا افكند.» (انفال/ 17)
به یقین، تجلی قدرت خدای سبحان، تنها در فعل پیامبر خلاصه نمی شود و دیگر مؤمنان را نیز به شرط اتصال آنان به حبل الله دربر می گیرد؛ چنان که نابودی مشرکان مهاجم را با این که ظاهرا توسط مؤمنان مجاهد انجام شد، کار خدا می داند؛ «فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم؛ شما آنان را نكشتيد بلكه خدا آنان را كشت.» (انفال/ 17) و خطاب به مؤمنان رزمنده می فرماید: هلاکت دشمنان، عذاب خداست، اما به دست شما. «قتلوهم یعذبهم الله بأیدیکم؛ با آنان بجنگيد خدا آنان را به دست شما عذاب و رسوايشان مى كند.» (توبه/ 14) سنت و عترت رسول خدا (ص) نیز بر تجلی آثار الهی در جمع و فرد مؤمنان تأکید دارد و روایات فراوانی در این باره مطرح است که در اینجا برای نمونه به حدیث قرب نوافل و نیز سخنی از امیر مؤمنان (ع) اشاره می شود که اولی بر تجلی آثار حق در فرد مؤمن و دومی بر ظهور آن آثار در جامعه مؤمن تصریح دارد.
حماد بن بشیر از امام صادق (ع) نقل می کند که امام از رسول خدا (ص) و پیامبر اکرم نیز از خدای سبحان نقل می کنند که خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «و ما تقرب إلی عبد بشی ء أحب إلی مما افترضت علیه و إنه لیتقرب إلی بالنافلة حتی احبه فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها إن دعانی أجبته و إن سألنی أعطیته؛ هیچ چیز به اندازه عبادت هایی که مقرر کرده ام، بنده ام را به من نزدیک نمی کند و نافله، آن سان او را محبوب من می سازد که گوش و چشم و دست و زبانش را در اختیار خویش می گیرم و توسط آن ها، اراده ام را جاری می نمایم؛ چنان که گویی مؤمن نافله گزار با گوش خدا می شنود و با چشم او می بیند و با زبان الهی سخن می گوید و با دست برتر خدا اعمال قدرت می کند.»
همین ظهور حق در جامعه با ایمان نیز نمود یافته و اندیشه ها حتی گمان های جمعی مؤمنان را مظهر کلام حق و نماد داوری خدای سبحان می سازد. در این باره امیر مؤمنان (ع) می فرمایند: «اتقوا ظنون المؤمنین فإن الله تعالی جعل الحق علی ألسنتهم؛ از داوری و گمان های صائب مؤمنان، نسبت به خویش بپرهیزید؛ زیرا خداوند، حق را بر زبان آنان جاری کرده است.» و این در حالی است که خدای سبحان عده ای را از گمان های فراوانشان برحذر داشته است؛ «اجتنبوا کثیرا من الظن إن بعض الظن إثم؛ از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پاره اى از گمانها گناه است.» (حجرات/ 12) لازمه این سخن آن است که اگر جامعه مؤمن در مورد شخصی به داوری پرداخت و او را انسانی ناروا خواند، باید آن شخص به اصلاح خود بپردازد و این قضای مؤمنان را نمادی از داوری خدای سبحان بداند.
زبان کسی گویای حق است که یا با عقل برهانی اش حق را دریابد یا با قلب شهودی خویش آن را ببیند؛ چون زبان، ترجمان عقل حصولی و قلب شهودی است. حکیم با عقل خویش مقصود برهانی را درمی یابد و عارف با قلب خود، حقیقت را مشاهده می کند؛ اما هر دو یافته های خود را با زبان گفتاری ترجمه کرده و در اختیار دیگران می گذارند و چنین مرتبتی که عقل، حق را بفهمد و قلب آن را ببیند، جز برای انسان متأله حاصل نمی شود و تأله انسان نیز در گرو اقتدا به رسول خدا (ص) و اعتصام به حبل متین الهی، یعنی قرآن و عترت است و تنها در این صورت، آدمی از کمند تن و دام طبیعت می رهد و تا اوج دیدار حق پرمی کشد و در طول زندگی نیز در دو قلمرو قول و فعل خدا، هم نمود علم الهی می شود و هم مجرای قدرت خداوندی. زیرا قول و فعل خدا که هر دو از اوصاف فعلی خدا (نه از صفات ذاتی) و زائد بر ذات حق و از شمار موجودات امکانی است، گاه بر دست و زبان فرشتگان جاری می شود، گاه به وسیله انبیا و اولیا و گاهی نیز توسط مؤمنان. زمانی قول حق در زبان عالمان و پرهیزگاران تجلی می کند تا جلوی تهاجم عقیدتی و قتل و غارت فرهنگی مهاجمان را بگیرد و زمانی فعل و قدرت خدا بر دست و بازوی رزمندگان و مجاهدان مؤمن جاری می شود تا هجوم نظامی متعدیان به مرزهای جغرافیایی اسلام را سد کرده، آن را درهم کوبد.
البته حبل متین الهی، گرچه آدمی را از چاه طبیعت تا اوج دیدار حق بالا می خواند، اما خلاف این مسیر صعودی که از ظلمت به سوی نور است، قید و بندهایی نیز وجود دارد که آدمی را با سیر هبوطی به درون چاه دعوت می کند و او را در عمق تاریک طبیعت به اسارت می گیرد و در این زمینه نیز اشارات فراوانی در کتاب و سنت آمده است؛ مثلا قرآن کریم از کوتاهی در نبرد با دشمنان اسلام به «زمینگیری» یا «زمین گرایی» تعبیر کرده است؛ «یأیها الذین ءامنوا ما لکم إذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم إلی الأرض أرضیتم بالحیوة الدنیا من الاخرة فما متع الحیوة الدنیا فی الاخرة إلا قلیل؛ شما مؤمنان را چه شده است که پس از فرمان حرکت به سوی جهاد، از پای درافتاده و زمینگیر شده اید! آیا به بهره مندی های اندک دنیا بسنده کردید و از حیات و برخورداری بی پایان آخرت دست شستید؟!» (توبه/ 38)
انسان دل بسته به دنیا بر اساس این تعبیر قرآن، گویی با گرفتن زمین می خواهد آن را از جای بردارد یا در حالی که به زمین، چسبیده است، می خواهد برخیزد! اما نه به آن برداشتن موفق می شود و نه به این برخاستن. همچنین قرآن کریم درباره بلعم باعورا می فرماید: «و لو شئنا لرفعنه بها و لکنه أخلد إلی الأرض و اتبع هویه؛ اگر اراده کرده بودیم با آیات خویش، بلندمرتبه اش می ساختیم؛ اما او زمینگیری را برای همیشه برگزید و از هوای خویش پیروی نمود.» (اعراف/ 176) نتیجه آنکه افزون بر همت، نیرو و نبردی که همه رشته های تعلق انسان به دنیا را بگسلد، نیاز به بال و پری حقیقی است تا آدمی را از اعماق طبیعت گرایی و تن زدگی برانگیزد و در آسمان معرفت و شهود حق به پرواز درآورد. این پر پروازگر باید از درون بروید و ریشه در عقل و فطرت انسان داشته باشد تا بتواند آدمی را در اندیشه های علمی مبرز و در انگیزه های عملی مبارز نماید؛ وگرنه وهم و خیال جدای از فطرت، یا انسان را بی بال و پر می کند یا تحت نظارت شیطان برای آدمی پر و بال مصنوعی می سازد که نه تنها چنین انسان شیطان زده را از زمین برنمی کند، بلکه وی را سنگین تر و زمینگیرتر می کند و چنین بالی جز وبال نخواهد بود:
پر من رسته است هم از ذات خویش *** برنچسبانم دو پر من با سریش
در کنار مانندسازی طبیعت به چاه، برخی از بزرگان اهل معرفت، مجموعه دنیا و طبیعت را به اقیانوسی تشبیه کرده اند که بدن انسان در آن به منزله ماهی است و روح بلند آدمی به مثابه حضرت یونس (ع)، گرفتار این زندان متحرک در ژرفای طبیعت است و تا در تاریکی های متراکم این اقیانوس عمیق به سر می برد، از دیدار فجر سحرگاهی و سپیده روشن آزادی محروم و محجوب است:
این جهان دریا و تن ماهی و روح *** یونس محجوب از نور صبوح
پس رهایی روح از این زندان تاریک میسر نخواهد بود، مگر این که یونس وار و از روی تضرع و اضطرار فریاد برکشد: «لا إله إلا أنت سبحنک إنی کنت من الظلمین؛ معبودى جز تو نيست منزهى تو راستى كه من از ستمكاران بودم.» (انبیاء/ 87) و اگر آدمی، چنین توفیقی به دست آورد و با اعتصام به حبل متین الهی، یعنی قرآن و عترت به مدار ایمان حقیقی وارد شود، نجات و رهایی او از زندان طبیعت نیز یونس گونه خواهد بود؛ زیرا خداوند می فرماید: «فاستجبنا له و نجینه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین؛ مؤمنان را این گونه رهایی و نجات می بخشیم.» (انبیاء/ 88) از این رو، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) با تقسیم انسان ها به دو دسته مؤمن و فاجر و با تبیین خط مشی هر یک، وجود مقدس خود را فرمانروای مؤمنان می خوانند و مال را که نمود تکاثر دنیوی است، فرمانروای فاجران می نامند؛ «أنا یعسوب المؤمنین والمال یعسوب الفجار». آری امام معصوم (ع)، حقیقت حبل المتینی است که از دنیا تا جنة اللقا امتداد یافته است و مؤمنان با درآویختن به این رشته نور تا سراپرده حضور هدایت می شوند؛ ولی اموال و دارایی های عاریه ای که نمودی از دنیای فانی است، چنانچه آدمی را به خود مشغول دارد، بال و پرش را می بندد و در ژرفای طبیعت چنان به قید و بندش می کشد که به تعبیر امیرمؤمنان (ع) حرام را بدون دردسر و مانند درخت سدر بی خار می بیند و حلال را دور از دسترس و غیر قابل وصول می پندارد؛ «قد صار حرامها عند أقوام بمنزلة السدر المخضود وحلالها بعیدا غیر موجود...» چنین گرفتاری، جز به حرام نمی اندیشد و به غیر تباهی تن در نمی دهد.