رابطه گناه و فساد

علت و معلول

ذات متعال علت و سبب هر فسادى و هر بلاء و آفتى را که در زمین از بر و بحر مثل قحطى و امراض مسریه و وبا و طاعون و جنگ و نزاع و خون ریزى و خشک سالى و فساد غله و زیاد شدن میکروبهاى مفسده در بدن یا در خارج و زمین لرزه و آفاتى که در دریاها از قبیل طوفان و غرق شدن کشتیها و غیر اینها از آفات و بلیاتى که همیشه نوع بشر مبتلا به آنند تمام این بلیات را مستند می گرداند به عمل خود انسان. و چون علت و سبب فساد عالم خود بشر است غایت و نتیجه آن نیز عاید خود بشر می گردد که این بلیاتى که به انسان اصابت می نماید آن پاداش عمل خود آنها است و براى این است که اثر و نتیجه بعض اعمال رکیک خود را بچشند و بفهمند که آثار اعمال بد مخصوصا ظلم و تعدى نسبت ببندگان خدا گرفتار شدن بلیات دنیوى خواهد بود چه جاى عذاب اخروى: «ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت أیدى الناس لیذیقهم بعض الذى عملوا لعلهم یرجعون؛ فساد و تباهى در خشکى و دریا به سبب آنچه دست هاى مردم [از گناهان] فراهم آورده پدیدار گشت، تا [سزاى] بعضى از آنچه را کرده اند به آنان بچشاند، باشد که [به حق] باز گردند.» (روم/ 41)

رابطه مستقیم بین اعمال مردم و حوادث عالم

بین اعمال مردم و حوادث عالم رابطه مستقیم هست، که هر یک متاثر از صلاح و فساد دیگرى است. آیه ی فوق معنى وسیع و گسترده اى را پیرامون ارتباط "فساد" و "گناه" با یکدیگر بیان مى کند که نه مخصوص سرزمین مکه و حجاز است، و نه عصر و زمان پیامبر (ص) بلکه به اصطلاح از قبیل قضیه حقیقیه است که پیوند "محمول" و "موضوع" را بیان مى کند، به عبارت دیگر هرجا فسادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است، و در ضمن یک هدف تربیتى دارد، تا مردم طعم تلخ نتیجه اعمالشان را بچشند، شاید به خود آیند. بعضى مى گویند: این آیه ناظر به آن قحطى و خشکسالى مى باشد که به خاطر نفرین پیامبر (ص) دامان مشرکان مکه را گرفت، باران قطع شد، بیابانها خشکید و خشکیده تر شد، و حتى استفاده از صید دریا (دریاى احمر) براى آنها مشکل گشت.
به فرض که این سخن از نظر تاریخى صحیح باشد تنها بیان یک مصداق است و معنى آیه را در مساله ارتباط فساد و گناه هرگز محدود نمى کند، نه محدود به آن زمان و مکان و نه محدود به خشکسالى و کمى باران. از آنچه در بالا گفتیم به خوبى روشن مى شود بسیارى از تفسیرهاى محدود و موضعى که از بعضى از مفسران ذیل این آیه نقل شده به هیچوجه قابل قبول نیست، مثل اینکه مراد از فساد در خشکیها، قتل هابیل به دست قابیل است، و منظور از فساد در دریا غصب کشتى ها در عصر موسى و خضر است. یا اینکه منظور از فساد دریا و صحرا زمامداران فاسدى هستند که همه این مناطق را به فساد مى کشند. البته ممکن است یکى از مصداقهاى فساد این چنین افراد بوده باشند که بر اثر دنیاپرستى و مجامله و تن در دادن مردم به ذلت، بر سر آنها مسلط مى شوند اما مسلما تمام مفهوم آیه این نیست.

چشاندن مصایب

در جمله "لیذیقهم بعض الذی عملوا" لام، لام غایت است، و آیه چنین معنا مى دهد: آنچه در زمین ظاهر شد، به خاطر این بود که خدا وبال پاره اى از آنچه مى کردند به ایشان بچشاند، بلکه براى این بود که خود اعمالشان را به ایشان بچشاند، که به صورت وبال به سویشان بر مى گشت. و اما اینکه چرا فرمود: بعض اعمالشان را، براى اینکه خدا از بیشتر اعمال آنان صرف نظر کرد، هم چنان که فرمود: «و ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم و یعفوا عن کثیر؛ آنچه از مصائب به شما مى رسد به خاطر کارهایى است که خودتان کردید، و خدا از بسیارى از کارهایتان عفو مى کند.» (شورى/ 30) این آیه شریفه ناظر است به وبال دنیوى گناهان، و چشاندن وبال بعضى از آنها، نه همه آنها، و اما عذاب و وبال اخروى گناهان، آیه از آن ساکت است. پس اینکه بعضى ها گفته اند: «مراد این است که وبال دنیوى را مى چشانیم، و اخروى آن را تا رسیدن قیامت تاخیر مى اندازیم»، تفسیرى است بدون دلیل. و بعید نیست که تقدیر کلام را "لیذیقهم بعض جزاء ما عملوا؛ تا بچشاند به ایشان بعضى از کیفر آنچه کرده اند" گرفته اند و حال آنکه تقدیر آن به عکس این است، یعنى تقدیرش "لیذیقهم جزاء بعض ما عملوا؛ تا بچشاند به ایشان جزاء بعضى از کارهاى ایشان را" است براى اینکه: آنچه که ما را ناگزیر مى کند از اینکه چیزى تقدیر بگیریم، (البته اگر ناگزیر باشیم) این است که آنچه به صورت فساد به آنان بر مى گردد، جزاى اعمالشان است نه خود اعمال، پس آنچه مى چشند جزاى پاره اى از اعمال است، نه پاره اى از جزاء اعمال.
و اینکه فرمود: "لعلهم یرجعون" معنایش این است که: خداوند مى چشاند به آنان آنچه را مى چشاند، براى اینکه شاید از شرکشان و گناهانشان دست برداشته، به سوى توحید و اطاعت برگردند. و اما در پاسخ این سؤال که وجه اتصال آیه مورد بحث به ما قبلش چیست؟ مى گوییم: وجهش این است که در آیه قبل استدلال مى کرد بر توحید، و نزاهت خدا از شرکى که برایش قائل شده اند، اینک در این آیه به آثار شرک اشاره مى کند، و آن عبارت است از گناه و فساد در زمین، و چشیدن وبال گناهان، چیزى که هست در این آیه نامى از شرک نبرده، و مطلب را به گناهان ناشى از شرک اختصاص نداده، بلکه به طور کلى راجع به گناه صحبت کرده است.
مفسرین در تفسیر این آیه سخنان مختلف و عجیب و غریبى زده اند، مثلا بعضى گفته اند: «مراد از "ارض" سرزمین مکه است.» بعضى گفته اند: «مراد از "بر؛ خشکى" بیابانهایى خشک است که نهرى از آن نمى گذرد، و مراد از "بحر" هر شهر و قریه اى است که بر لب نهرى بزرگ قرار داشته باشد.» بعضى دیگر گفته اند: «مراد از "بر" صحراها و محل قبایل است، و مراد از "بحر" سواحل، و شهرهاى ساحل دریا و نهرها است.» بعضى دیگر گفته اند: «مقصود از "بر" بیابانهاى لم یزرع و خشک است، و مراد از "بحر" صحراهاى سبز و خرم است.» بعضى گفته اند: «در اینجا مضافى در تقدیر است، و تقدیر "ظهر الفساد فى البر و مدن البحر" است، یعنى فساد در زمین و شهرهاى دریا ظاهر شد.» شاید داعى آقایان بر این حرف ها این بوده که فکر کرده اند آیه شریفه (بر حسب روایتى که رسیده) ناظر به قحطسالى مکه به دنبال نفرین رسول خدا به قریش است، چون قریش در کفر خود لجاجت کرده، و بر عناد خود ادامه دادند، و رسول خدا (ص) نفرینشان کرد، در نتیجه شهر مکه دچار قحطى شد، لذا خواسته اند با این اقاویل آیه را به آن روایت تطبیق دهند، در نتیجه این طور به زحمت افتاده اند. و نیز بعضى گفته اند: «مراد از فساد در خشکى کشتن یکى از پسران آدم برادر خودش را مى باشد، و مراد از فساد در دریا غضب کردن آن پادشاه است که کشتى هاى مردم را مى گرفت.» ولى خود خواننده به سستى این سخن واقف است، زیرا در آیه شریفه دلیلى بر آن نیست علاوه بر اینکه آیه عام است.
در تفسیر این آیه حدیثى از امام صادق (ع) مى خوانیم: «حیات دواب البحر بالمطر فاذا کف المطر ظهر الفساد فى البحر و البر، و ذلک اذا کثرت الذنوب و المعاصى؛ زندگى موجودات دریا به وسیله باران است هنگامى که باران نبارد هم خشکى ها به فساد کشیده مى شود، و هم دریا، و این هنگامى است که گناهان فزونى گیرد.» البته آنچه در این روایت آمده بیان یک مصداق روشن از فساد است، و نیز آنچه در رابطه با نزول باران و حیات حیوانات دریایى در این حدیث ذکر شده مساله اى است که دقیقا به تجربه رسیده که هر وقت باران کمتر ببارد ماهى در دریا کم خواهد شد، و حتى از بعضى از ساحل نشینان شنیدیم که مى گفتند: "فایده باران براى دریا بیش از فایده آن براى صحرا است!"

رابطه و پیوند "گناه" و "فساد"

بدون شک هر کار خلافى در وضع "جامعه"، و از طریق آن در وضع "افراد" اثر مى گذارد، و موجب نوعى فساد در سازمان اجتماعى مى شود، گناه و کار خلاف و قانون شکنى همانند یک غذاى ناسالم و مسموم است که در سازمان بدن انسان چه بخواهیم و چه نخواهیم تاثیر نامطلوب خواهد گذارد، و انسان گرفتار واکنش طبیعى آن مى شود. "دروغ" سلب اعتماد مى کند. "خیانت در امانت" روابط اجتماعى را بر هم مى زند. "ظلم" همیشه منشا ظلم دیگرى است. "سوء استفاده از آزادى" به دیکتاتورى مى انجامد، و دیکتاتورى به انفجار. "ترک حقوق محرومان" کینه و عداوت مى آفریند، و تراکم کینه ها و عداوتها اساس جامعه را متزلزل مى سازد.
خلاصه اینکه هر کار نادرست چه در مقیاس محدود و چه گسترده، عکس العمل نامطلوبى دارد و یکى از تفسیرهاى آیه «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت أیدی الناس» همین است (این رابطه طبیعى "گناه" و "فساد" است). ولى از روایات اسلامى استفاده مى شود که بسیارى از گناهان علاوه بر اینها، یک سلسله آثار شوم با خود همراه مى آورند که ارتباط و پیوندشان با آن آثار لااقل از نظر طبیعى ناشناخته است. مثلا در روایات آمده است: «قطع رحم عمر را کوتاه، و خوردن مال حرام قلب را تاریک، و شیوع زنا سبب فناى انسانها مى شود و روزى را کم مى کند و....» حتى در روایتى از امام صادق (ع) مى خوانیم: «من یموت بالذنوب اکثر ممن یموت بالاجال؛ آنها که به وسیله گناه از دنیا مى روند بیش از کسانى هستند که به مرگ طبیعى مى میرند.» نظیر همین معنى به تعبیر دیگرى در قرآن مجید آمده است آنجا که مى فرماید: «و لو أن أهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض و لکن کذبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون؛ اگر آنها که در شهرها و آبادیها زندگى مى کنند ایمان بیاورند و تقوى پیشه کنند، برکات آسمانها و زمین را به روى آنها مى گشائیم، ولى آیات ما را تکذیب کردند، ما نیز آنها را به مجازات اعمالشان گرفتیم.» (اعراف/ 96) به این ترتیب "فساد" در آیه مورد بحث، اعم از مفاسد اجتماعى و بلاها و سلب برکات است.
نکته قابل توجه دیگر اینکه از آیه فوق ضمنا استفاده مى شود که یکى از فلسفه هاى آفات و بلاها، تاثیر تربیتى آنها روى انسانها است، آنها باید واکنش اعمال خود را ببینند، تا از خواب غفلت بیدار شوند و به سوى پاکى و تقوى باز گردند. نمى گوئیم همه شرور و آفات از این قبیل است ولى مى گوئیم حداقل بخشى از آنها داراى چنین فلسفه اى است.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏16 صفحه 293

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏16 صفحه 450

  3. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 12 صفحه 437

  4. نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد ‏10 صفحه 110

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/117370