عمرو بن حمق خزاعی کعبی

فروغ اسلام

از اصحاب رسول خدا (ص) و یاران خاص علی بن ابیطالب و امام مجتبی (ع) بزرگمردی که ایمان و عقیده اش، نسبت به خاندان پیامبر (ص) به صلابت کوه بود! پدرش حمق بن کاهل [کاهن]... خزاعی از قبیله خزاعه بود، که در زمان پیغمبر (ص) بعد از «صلح حدیبیه» سال ششم هجری و به نقلی، در سال پنجم هجری، مسلمان شده و به مدینه آمد.
پیغمبر اکرم (ص) عده ای را برای سریه ای فرستاد و فرمود: «در فلان شب، به فلان مکان می رسید و راه را گم می کنید و نمی دانید به کدام سو بروید‍! در آن موقع، به سمت شمال رفته و پس از مدتی با مردی، برخورد نموده و راه را از او می پرسید، او می گوید به شرطی او را به شما نشان می دهم که پیاده شده تا با گوسفندی که ذبح می کنم شما را اطعام کنم و بعد خودش می آید و شما را راهنمایی می کند. در آن زمان، سلام مرا به او برسانید و بگویید: که من در مدینه ظهور کرده ام.»
ماجرا به همین شکل، پیش رفت و آن مرد، پس از اطعام سربازان اسلام، راه را نشان داد. آن عده، سلام پیامبر (ص) را به او رساندند و از ظهورش در مدینه او را مطلع کردند، آن مرد، کسی نبود جز «عمروبن حمق»، که اینگونه پیغمبر خدا، نسبت به او پیشگویی کردند. عمرو، سپس جانشینی برای خود در بین قومش قرار داد و به طرف مدینه رهسپار شد و به حضور پیغمبر رسید و اسلام آورد! آن حضرت به او فرمود: «برگرد و در بین قبیله ات باش و آنجا بمان، تا زمانی که علی بن ابیطالب (ع)، وارد کوفه شود. در آن هنگام به او ملحق شو!» «قاموس الرجال»
در بعضی از منابع تاریخی آمده که او مدتی در کنار پیغمبر (ص) و مصاحب ایشان بود و در ضبط احادیث اهتمام داشت و مورد لطف و عنایت خاص آن حضرت، واقع می شد.
روایت شده که وقتی ظرف شیری [آبی] به پیامبر نوشاند، حضرت برایش دعا نمود و فرمود: «خدایا! او را از جوانیش بهره مند گردان، پس هشتاد سال عمر کرد و یک موی سفید، در سر و صورتش پیدا نشد.»
حکایت دیگری از او درباره عنایت پیغمبر نقل است که:
روزی در مسجدالحرام با پیامبر خدا نشسته بودم، آن حضرت فرمود: «ای عمرو، آیا می خواهی مردی از اهل بهشت و مردی از اهل جهنم را ببینی؟» گفتم: «پدر و مادرم فدایت! آری، آنها را به من نشان ده.» مدتی نشستیم تا علی بن ابی طالب وارد شد، سلام کرد و نشست رسول خدا (ص) فرمود: «ای عمرو، این مرد و قومش، نشانه های اهل بهشت هستند.» مدتی گذشت و بعد «معاویه بن ابوسفیان» وارد شد، جلو آمد و سلام کرد، پیغمبر (ص) فرمود: «این مرد و قومش، نشانه های اهل دوزخ می باشند.»
زمانی که کشور مصر، به دست مسلمین فتح شد، مدتی آنجا بود و در دوران خلافت «عثمان»، عمرو، به شدت مخالفت می کرد و هیچگاه دل به او نداشت و به عنوان یکی از سران گروه 600 نفری در اعتراض به عثمان، با مصریان، و علیه او، در محاصره اش همراه با شورشیان بود و آنگاه که به بارگاه عثمان وارد شد، با شهامت، انحرافش را روبرو کرد و امتیازات ضد اسلامی را که او به امویان بخشیده بود، یادآور شد، عثمان نیز، از دشمنان او بود و در نامه ای سری به استاندار خود در مصر دستور داده بود که او و عبدالرحمن بن عریس را شلاق زده و سر و ریش آنها را بتراشند. (سیمای کارگزاران)

یار پرافتخار علی (ع)

از دوستداران راستین علی (ع) و پایمردی در راه او و مکتبش از خصوصیات ویژه او بود و در زمان حکومت آن حضرت، در کوفه ساکن شده و در تمام جنگهای «جمل، نهروان، صفین» در رکاب علی (ع) شمشیر زد و در همین جنگ صفین، آن حضرت، او را، فرمانده و پرچمدار قبیله «خزاعه» نمود و چون آن حضرت برای رفتن به جنگ از دوستان و یارانش، نظرخواهی نمود عمرو، خطاب به امام علی (ع)، کرد و گفت: «به خدا سوگند، که محبت و دوستی و بیعت من با شما، نه به خاطر دوستی و خویشاوندی و طمع به زر و سیم دنیا و نه به خاطر کسب مقام و شهرت است، بلکه از آنجا که تو را در چند خصلت ممتاز دیده ام، سر به آستان پرشکوه تو گذاشتم، اینکه پسرعمو و جانشین پیغمبر خدائی، و اینکه می دانم همسر فاطمه و پدر ذریه و نسل رسول الله (ص) که در میان ما بر جای مانده اند هستی، و معتقدم که تو اولین کسی هستی که اسلام آورد و در میان مهاجران و انصار، در پاسداری از حریم اسلام، بیشترین سهم را دارایی.»
علی (ع)، درباره اش دعا نمود و فرمود: «خدایا دل او را به نور تقوا نورانی، و به راه راست خود، او را هدایت کن. ای کاش در سپاه من، صد نفر مانند تو، بودند!»
در حدیثی نقل شده که مقام و منزلت او در پیشگاه علی بن ابیطالب (ع)، مانند منزلت سلمان فارسی بود نسبت به رسول خدا (ص).
روایت دیگر: روزی امیرالمؤمنین (ع) او را دید که پیر شده ولی تند و چالاک راه می رفت، فرمود: «ای مرد، سن تو بالا رفته.» گفت: «در اطاعت تو ای امیر مؤمنان (ع).» فرمود: «هنوز تند و چالاک هستی.» گفت: «بر ضد دشمنان تو ای امیر مؤمنان (ع).» فرمود: «هنوز در تو رمقی می بینم.» گفت: «آن هم در اختیار و خدمت تو، ای امیر مؤمنان.» و بعد عرض کرد: «به خدا سوگند، اگر مرا تکلیف کنی که کوههای گران را از جای برکنم و آب انبوه دریاها را بکشم و تا جان در بدن دارم، شمشیری به دست گیرم تا دشمنانت را پراکنده سازم و دوستانت را یاری کنم، باز هم امید ندارم که توانسته باشم، حق تو را آنگونه که باید، بگزارم.» (اختصاص/11، در کتاب علی بن ابیطالب رحمانی همدانی ص 15 و کتاب اصحاب امیرالمؤمنین (ع))
بعد از شهادت علی (ع) در مدتی که «مغیرة بن شعبه» حاکم کوفه بود (یعنی تا اول دهه پنجاه) به عنوان آزادی نسبی، در مسجد نسبت به امام علی (ع) بدگویی می شد، او و «حجر بن عدی» که رهبر شیعیان بودند به شدت به او اعتراض می کردند. وی در زمان امامت، امام حسن مجتبی (ع)، از یاران خاص آن حضرت بود و همراه با «حجر بن عدی» سرسختانه، از حریم ولایت دفاع کرد و چون آن زمان، با حکومت «معاویه» مقارن بود، از این رو، معاویه برخوردهای سخت و سنگینی با آنها می کرد و با بی رحمی خاصی و مواضع تند و بی حساب و کتاب، می خواست چهره این عنصر پاک را مخدوش نموده و تا مرز کشتن او و دیگر شیعیان علی (ع) پیش رود. او نیز، از دشمنی و نفرت با معاویه چشم پوشی نکرد، چون از پیامبر (ص) هم شنیده بود که: «معاویه، نشانه و مظهر اهل جهنم است.» و در راه مبارزه حق علیه باطل، نایستاد و هرگز یار و مددکار باطل نشد.

شهادت مرد خدا

پس از شهادت حضرت علی (ع) و امام مجتبی (ع)، معاویه دستور داد که یاران و شیعیان خاص آن بزرگواران را تعقیب کنند. از این رو، «زیاد بن ابیه» که حاکم کوفه بود، بیشتر از هر کس، به دنبال «عمروبن حمق» و بعضی از برادران مجاهدش، فرستاد. درگیری های مختصری بین آنها و مأموران «زیاد» رخ داد ولی عمرو، توانست با «رفاعة بن شداد»، یکی دیگر از یارانش، به طرف مدائن و بعد از آن به کوههای شهر «موصل»، فرار کند. آنجا به غاری پناه برد و ظاهرا، در آن غار، بر اثر نیش ماری مجروح شد. (در برخی منابع آمده، او را در غار، بر اثر نیش ماری، مرده یافتند و بعد سرش را جدا کردند، اما عده ای معتقدند که این مطلب، گویا برای پاک کردن جنایت صحابه کشی از دامن معاویه باشد.)
حاکم منطقه، مأمورینی در پی آنها فرستاد، رفاعه گریخت ولی عمرو، دستگیر شد و به نزد «عبدالرحمان بن عبدالله بن عثمان ثقفی»، حاکم موصل، برده شد. او از «رؤسایش» کسب تکلیف کرد، و معاویه، طی نامه ای دستور قتل او را داد.
تا رسیدن جواب نامه معاویه، عمرو در زندان بود و شدیدترین شکنجه ها را تحمل می کرد. عبدالرحمن، بیشتر اوقات او را از زندان بیرون می آورد و در حالی که بند و زنجیر، بدن او را آزرده کرده بود، می خواست تا او علی (ع) را دشنام داده و از پیروان او، بیزاری جوید و از دوستی و محبت معاویه گوید. ولی تنها پاسخ عمرو، مسخره کردن معاویه و زیاد و بیزاری از این فرماندهان ظالم بود و لذا، دائما با دستور عبدالرحمان، او به شدت با شلاق و تازیانه و سوزاندن بدنش، مواجه و با وضع خونین به زندان برگردانده می شد.
تا اینکه نامه چنین رسید: «در مورد عمروبن حمق خزاعی، روی گردان طاعت امویان و دوستدار ابوتراب: او را به گزینش یکی از این دو، امر است. یا از علی (ع) بیزاری جسته و او را دشنام دهد و امویان را ستایش کرده و خدمات و نیکی هایشان را بازگوید. یا با نه ضربه خنجر، او را بکشید.»
عمرو، با تمام صلابت و شکوه، ثبات عقیده اش را ابراز کرده و جواب داد:
«پندارهایتان تباه شد و آرزوهایتان نابود گشت که من از علی بیزاری جویم؟ آن هم در حالی که می دانم او بر حق است و معاویه بر باطل.
نه، هرگز! و در مورد قتل من، آماده و پذیرای مرگ هستم و فردا در هنگامه محشر، در پیشگاه خدا و رسولش خواهم ایستاد و علی (ع)، قصاص مرا خواهد کرد.»
سپس مهلت 2 رکعت نماز خواست، ولی آن بی خبران از خدا، مهلت ندادند و جلاد معاویه، حکم را در موردش اجرا کرد و با خنجر او را به شهادت رساند (سال 50 یا 51 هجری قمری) عبدالرحمن بن ام الحکم ملعون، از تخت پایین آمد و خودش، سر او را از بدن جدا کرد و برای «زیاد» فرستاد. به نقلی سر او را در بازار گرداندند. و بعد «زیاد» سرش را به شام، نزد معاویه فرستاد. این اولین سری بود که از شهری به شهر دیگر منتقل شد و علی (ع) از عاقبت امر او خبر داده بود. بدنش، در همان شهر (موصل)، توسط «زاهر بن عمرو کندی» که از هم پیمانان و هم سنگران او و از انقلابیونی که از ترس معاویه و کارگزارانش به سمت منطقه «جزیره» فرار نموده و تا موقع شهادت عمرو، او را یاری کرد، به خاک سپرده شد. (زاهر در سال 61 هـ.ق در کربلا، در رکاب امام حسین (ع) شهید شد) قبرش هم اکنون در بیرون شهر موصل واقع شده و سیف الدوله سال 336 هـ.ق، گنبد و بارگاهی مجلل بر آن بنا کرد که همیشه زیارتگاه پاکان و شیعیان می باشد.

سخن حسین بن علی (ع) درباره او

امام حسین (ع)، در زمان امامت خود، در جواب، در نامه ای اعتراض آمیز به معاویه ضمن بیان حقایق زیادی از جنایات معاویه در حق شیعیان امام علی (ع) به او، چنین نوشت. «آیا تو قاتل «عمروبن حمق خزاعی» نیستی؟ او که از اصحاب پیامبر (ص) بود و عبادت، او را ضعیف کرده و چهره او را تغییر داده و جسم او را لاغر کرده بود؟ با آن که به او امان داده و چنان با قسم های شدید، عهد و پیمان بسته بودی که اگر به پرنده ای می دادند، از فراز ابرها به زیر می آمد. تو او را کشتی و بر خدا بی پروا شدی و عهد و پیمان او را سبک شمردی. ای عمرو، خدایت رحمت کند. آنچه در راه عقیده ات بر عهده تو بود، ادا کردی و از آن پاسداری نمودی.»
معاویه، در آخرین لحظات حیات ننگین خود، دائما نگرانی خودش را از ریختن خون او و حجربن عدی ابراز و اظهار پشیمانی می کرد.


منابع :

  1. رسول جعفریان- تاریخ خلفا

  2. احمد رحمانی همدانی- امام علی بن ابیطالب

  3. حاج شیخ عباس قمی- منتهی الامال

  4. سید محمد بحرالعلوم- اصحاب امیرالمؤمنین

  5. دائرة المعارف تشیع به نقل از: رجال شیخ طوسی، الدرجات الرفیعه، الغدیر و...

  6. ابن سعد- طبقات- جلد 6

  7. احمد زمانی- زندگانی امام حسن مجتبی (ع)

  8. علی اکبر ذاکری- سیمای کارگزاران علی (ع)

  9. جعفر سبحانی- فروغ ولایت

  10. شیخ محمدتقی شوشتری- قاموس الرجال

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/117753