محمدبن عبدالله حمیری

غدیریه محمد حمیرى

بحق محمد قولوا بحق *** فإن الإفک من شیم اللئام
أبعد محمد بأبی و أمی *** رسول الله ذی الشرف التهامی
ألیس علی أفضل خلق ربی *** و أشرف عند تحصیل الأنام
ولایته هی الإیمان حقا *** فذرنی من أباطیل الکلام
و طاعة ربنا فیها و فیها *** شفاء للقلوب من السقام
علی إمامنا بأبی و أمی *** أبو الحسن المطهر من حرام
إمام هدى أتاه الله علما *** به عرف الحلال من الحرام
و لو أنی قتلت النفس حبا *** له ما کان فیها من أثام
یحل النار قوم أبغضوه *** و إن صلوا و صاموا ألف عام
و لا و الله لا تزکو صلاة *** بغیر ولایة العدل الإمام
أمیر المؤمنین بک اعتمادی *** و بالغر المیامین اعتصامی
فهذا القول لی دین و هذا *** إلى لقیاک یا ربی کلامی
برئت من الذی عادى علیا *** و حاربه من اولاد الطغام
تناسوا نصبه فی یوم خم *** من الباری و من خیر الأنام
برغم الأنف من یشنأ کلامی *** علی فضله کالبحر طامی
و أبرأ من أناس أخروه *** و کان هو المقدم بالمقام
علی هزم الأبطال لما *** رأوا فی کفه برق الحسام

ترجمه

ترجمه: «درباره محمد به راستى و حق سخن بگوئید؛ زیرا تهمت زدن و دروغ نسبت دادن از خوى پست فطرتان است. آیا بعد از محمد که پدر و مادرم فدایش باد؛ آن فرستاده خدا و شرافتمند تهامه، على برترین خلق پروردگار و شریفترین آنها هنگام به دست آوردن شخصیت مردمى نیست؟ ولایت او، همان ایمان راستین است و حقیقت. پس مرا از یاوه سرائى و سخنان باطل معاف گردان. گردن نهادن به امر خدا، پیروى و دوستى اوست، و دوستى او شفاى بیماریهاى دل است. على پیشواى ما است که پدر و مادرم فدایش باد؛ همان ابوالحسن است که از هر ناروا و حرامى منزه و پاک است. على پیشواى راه راستى است، خداوند به او دانش عنایت فرموده که حلال را از حرام باز شناخته است. و اگر من در راه دوستیش کسى را بکشم، در این امر برایم گناهى نیست. گروهى که او را دشمن بدارند در آتشند و لو چند هزار سال نماز بخوانند و روزه بگیرند. نه بخدا قسم، نماز کسى که ولایت و دوستى پیشواى دادگر را نداشته باشد، قابل پذیرش نیست. اى امیر مؤمنان! اعتماد من به تو است و به اولاد نورانى و با میمنت تو گرویده ام. اى پرودگار من! تا هنگام ملاقات تو (در قیامت) این سخن که گویم اساس دین من است، من از کسى که با على دشمنى نمود؛ از ناپاکزادگان و ستمکارانى که با او ستیزه و جنگ کردند، بیزارم. آنها فراموش کردند نص او را (پیامبر) در روز خم (غدیر خم) که از طرف خدا و بهترین خلق خدا اعلام شد. بینیش بر خاک باد آن کسى که سخنم را بدانگارد و نکوهشم کند: فضل و برترى على چون دریاى بیکران مى باشد. من از کسانی که (حق او را غصب) و از صحنه خلافت کنارش زدند بیزارم چو او در این مقام بر همه برترى داشت. على همان کسى است که دلیران را مغلوب ساخت. و هنگامی که برق شمشیرش را دیدند، گریختند.»

پیرامون اشعار حمیرى

این قصیده را، شیخ الاسلام حموى در باب شصت و هشت از کتاب «فرائدالسمطین» آورده: به اسناد خود از حافظ کبیر، ابى عبدالله محمد بن احمد بن على بن احمد ابن محمد بن ابراهیم نطنزى، مصنف کتاب «الخصایص العلویه على سایر البریه» روایت نموده است که: ابوالفضل جعفر بن عبدالواحد بن محمد بن محمود ثقفى به قرائت ما بر او روایت کرد که: ابوطاهر محمد بن احمد بن عبدالرحیم از شیخ خود روایت کند که: محمد بن احمد بن معدان، از محمد بن زکریا از عبدالله بن ضحاک، از هشام بن محمد از پدرش روایت کند که گفت: طرماح طائى با هشام مرادى و محمد بن عبدالله حمیرى نزد معاویة بن ابى سفیان، گرد آمدند. معاویه بدره زرى در مقابل خود نهاد و گفت: «اى شعراء عرب! درباره على بن ابیطالب شعرى بگوئید و در این کارتان جز حق سخنى نگوئید! من از نسل صخر بن حرب نیستم اگر این بدره زر را به آنکه شعر حقى درباره على بگوید ندهم.» طرماح به پا خاست و سخنانى سراسر از نکوهش و ناسزا به على گفت. معاویه به او گفت: «بنشین، نیت و جایگاه تو را خدا مى داند.»
سپس هشام مرادى به پا خاست و او نیز سخنانى نکوهش زا و پر از ناسزا نسبت به على گفت. معاویه گفت: «تو نیز پهلوى رفیقت بنشین، خداوند جایگاه شما دو نفر را مى داند.»
عمرو بن عاص (که در مجلس حاضر بود) به محمد بن عبدالله حمیرى (که به او نظرى خاص داشت) گفت: «تو آغاز سخن کن و سخنى جز حق مگوى.» و او رو کرد به معاویه و گفت: «تو سوگند یاد کرده اى که این بدره زر را به کسى عطا کنى که درباره على به حق سخن گوید.» در این هنگام محمد بن عبدالله حمیرى برخاست و اشعار فوق را سرود. معاویه گفت: «تو در سخن راستگوترى! بگیر این بدره زر را.»
این داستان را استاد فقیه بزرگوار ما، عمادالدین ابوجعفر محمد بن ابى القاسم بن محمد طبرى آملى در جزء اول از کتاب «بشارة المصطفى لشیعة المرتضى» آورده است و گوید: «خبر داد به ما شیخ ابوعبدالله احمد بن محمد بن شهریار خزانه دار مشهد مولاى ما امیرالمؤمنین (ع) به سال پانصد و دوازده ماه شوال، از شیخ ابوعبدالله محمد بن محسن خزاعى، از ابوالطیب على بن محمد بن بنان، از نوشته ابوالقاسم حسن بن محمد سکرى به روایت از نوشته ابوالعباس احمد بن محمد بن مسروق در بغداد، به روایت از محمد بن دینار ضبى، از عبدالله بن ضحاک. تا آخر سند و متن داستان که ذکر شد. و نیز این داستان را صاحب «ریاض العلماء» در شرح حال شریف مرتضى به نقل از شیخ الاسلام حمویى، بیان نموده است.

شرح حال شاعر

محمدبن عبدالله حمیرى (عدیل و رفیق عمرو عاص) گمان مى رود پسر قاضى عبدالله بن محمد حمیرى است، همان کسى که معاویه، دیوان خاتم خود را به عهده او گذارد و به طوری که جهشیارى در کتاب «الوزراء و الکتاب» ص 15 متذکر شده عبدالله داراى مقام قضاوت بوده. گوید: معاویه اول کسى است که دیوان خاتم را تأسیس کرد و علت این کار این بود که معاویه ضمن فرمانى که به زیاد بن ابیه، عامل خود در عراق صادر نمود، دستور داد که یکصد هزار درهم به عمرو بن زبیر کار سازى داد. عمرو بن زبیر، پس از دریافت این فرمان سر آن را گشود و یکصد هزار را به دویست هزار افزایش داد و هنگامى که زیاد صورت حساب خود را براى معاویه فرستاد و این رقم را دید گفت: «من فقط یکصد هزار درهم حواله نمودم» و مراتب امر را به زیاد نوشت و امر نمود که یکصد هزار درهم اضافى را بگیرد و او را هم زندانى کند؛ در نتیجه این جریان، معاویه دیوان خاتم تأسیس کرد و سرپرستى آن را همانطور که گذشت به عبدالله بن محمد حمیرى واگذار نمود که علاوه بر منصب قضاوت این سرپرستى را هم قبول نمود و به احتمال قوى صاحب اشعار فوق الذکر، خود قاضى عبدالله بن محمد حمیرى باشد و در تاریخ نام پدر را به جاى پسر گذارده اند.
و اما دیوان خاتم که معاویه بناى آن را نهاده، ابن طقطقى در «الآداب السلطانیة» ص 72 گوید که از جمله امورى که معاویه تأسیس کرد، دیوان خاتم است؛ این دیوان از بزرگترین دیوانها بود و داراى اعتبار و رسمیت شد و پیوسته تا اواسط دولت بنى عباس برقرار بود و کار این دیوان این بود که دفاترى تشکیل می داد که به مسئولیت نواب خاص سلطان اداره می شد و اگر امرى از طرف خلیفه راجع به موضوعى صادر مى شد ابتداء آن امریه را به دیوان مى بردند و نسخه اى از آن را مهر و موم کرده و با نخ مى بستند و در دیوان نگه مى داشتند چنانکه همین رویه در بین قضاة این زمان معمول است.


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 2 صفحه 259، جلد 3 صفحه 321

  2. حمویی جوینی- فرائدالسمطین- جلد 1 صفحه 375 ح 305

  3. عمادالدین طبری- بشارة المصطفى لشیعة المرتضى- صفحه 10- 11

  4. سید محمدعلی روضاتی- ریاض العلماء- جلد 4 صفحه 59

  5. محمد بن عبدوس الجهشیاری- الوزراء و الکتّاب- صفحه 24

  6. صفی‌الدین محمد بن طباطبا- الآداب السلطانیة- صفحه 107

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/118323