جنگ خیبر (قبیله اسلم)

گروه قبیله اسلم، هنگامى که در جنگ خیبر بودند بجز سختی جنگ یک گرفتارى اختصاصى داشتند، و آن اینکه ده روزی می شد که حصارهاى منطقه نطاة را در محاصره داشتند اما هیچ جایى را نگشودند که در آن خوراکی باشد. اسلمیان تصمیم گرفتند اسماء بن حارثه را به حضور پیامبر (ص) بفرستند و به او گفتند به پیامبر (ص) بگو اسلمیان سلام مى رسانند، و مى گویند گرسنگى و ناتوانى ما را به زحمت انداخته است. بریدة بن حصیب گفت: به خدا قسم تا به امروز ندیده ام که اعراب چنین کارى بکنند و این کار زشت است! هند بن حارثه گفت: به خدا سوگند ما امیدواریم که فرستادن کسى به حضور پیامبر (ص) مایه خیر و کلید برکت باشد. این بود که اسماء بن حارثه به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: بنى اسلم مى گویند از گرسنگى و ناتوانى درمانده شده ایم، لطفا براى ما دعا بفرمایید. رسول خدا (ص) براى ایشان دعا فرمود و گفت: به خدا سوگند چیزى ندارم که از آنها پذیرایى کنم. سپس با صدایى بلند خطاب به همه مردم فرمود: خداوندا بزرگترین حصار را که از همه بیشتر خوراک و خواربار داشته باشد براى ایشان بگشاى. و سپس پرچم را به حباب بن منذر بن جموح دادند، و او مردم را به حمله فرا خواند، و مسلمانان به میدان رفتند. ظاهرا منظور از پرچمی که به حباب داده شده است لوای پیامبر (ص) نیست زیرا آن لوا بجز جنگ تبوک در الباقی بدست امیرالمومنین بوده است.
نکته: عده قابل توجهی از سیره نویسان و محدثین اهل تسنن اذعان دارند که در این جنگ لوای پیامبر (ص) را علی (ع) حمل نمود. آنگاه عده ای از ایشان گفته اند علی چشم درد داشت و به همین سبب در مدینه مانده و از همراهی پیامبر (ص) تخلف کرد. یعنی شروع درد چشم آن حضرت را به پیش از شروع جنگ خیبر و فتح قلعه ها نسبت می دهند در حالیکه این صحیح نیست زیرا طبق قول عده ی بسیاری از شیعه و اهل تسنن هم لوای پیامبر بدست علی (ع) بوده است و هم حضور آن حضرت در فتح اولین قلعه ها گزارش شده پس نتیجه می گیریم درد چشم در اثناء جنگ رخ داده است.و علت غیاب علی (ع) در برخی فراز های جنگ که مورخین در آن فراز ها از شجاعت ابودجانه و... نوشته اند اما از امیر المومنین مطلبی نیاورده اند، احتمالا همین است.
و گویند: هنگامى که بنى اسلم از سختى حال خود به پیامبر (ص) شکایت کردند. پیامبر (ص) مردم را فرا خواند و به جنگ تحریض فرمود و مردم حرکت کردند. بنى اسلم نخستین گروهی بودند که به حصار صعب بن معاذ رسیدند. پانصد جنگجوى یهودى در آن حصار بودند. هنوز آن روز به غروب نرسیده بود که خداوند آن حصار را گشود، و براى فتح آن جنگ شدیدى درگرفت. ظاهرا اولین کسی که از یهودیان در این نبرد به میدان می آید یوشع نام دارد. او پس از اینکه به میدان آمد هماورد طلبید، حباب بن منذر به جنگ او شتافت و ضربه هایى به یک دیگر زدند و حباب او را کشت. سپس مرد دیگرى که نامش زیال بود به میدان آمد، عمارة بن عقبه غفارى به جنگ او رفت و پیشدستى کرد و ضربه شدیدى بر فرق سر زیال زد و گفت: بگیر که من جوان غفارى هستم. مردم گفتند: جهاد عماره باطل شد، (چون به خود بالیده بود). وقتی این گفتار مردم به اطلاع پیامبر (ص) رسید، فرمود: بر عماره نمى توان خرده گرفت، او مأجور، و مورد ستایش است. حصار صعب بن معاذ سه روز در محاصره بود و این حصار دیوار استوار و برافراشته اى داشت.
گفته شده است در موقع محاصره گوسفندانى از یک مرد یهودى که دورتر از حصار مشغول چرا بودند، ظاهر شدند. رسول خدا (ص) فرمود: چه کسى مرد آن است که از گوشت این گوسفندان به ما بخوراند؟ یکی از اصحاب گفت: من، و شروع به دویدن کرد و همچون آهو مى دوید، همین که پیامبر (ص) متوجه او شدند دعا کردند و گفتند: خداوندا ما را از او بهره مند فرماى! او هنگامی به گوسفندها رسید که چند گوسفند اول وارد حصار شده بودند. او از آخر گله دو میش را گرفت و هر یک را زیر یک بغل خود قرار داد و به سرعت مى دوید چنانکه گویى هیچ بارى ندارد و آن دو میش را به حضور رسول خدا (ص) آورد. پیامبر (ص) دستور فرمودند آن دو میش را کشتند و گوشتشان را تقسیم کردند، و همه افرادى که قلعه را محاصره کرده بودند از آن گوشت خوردند.

نقد:
بنظر می آید این روایت صحیح نباشد زیرا اولا وقتی قلعه در محاصره مسلمین است بعید می باشد فردی از یهود گوسفندان خود را به آن سمت براند بخصوص که ایشان مدتها پیش تر از آمدن سپاه اسلام از قصد لشکر کشی آنها خبر داشتند. ثانیا اگر چنین باشد چرا حضرت دستور ندادند تا گروهی از سربازان برای آوردن گوسفندان بروند تا گوسفندان بیشتری بدست آید؟ ثالثا چطور ممکن است فردی غیر مصلح آن هم با دو میش در زیر بغل طوری از دست چوپان فرار کند که او نتواند حتی یک ضربه به این بزند و اینها در حالی است که فرض کنیم آن گله سنگ نگهبان نداشته است.
از قول محمد بن مسلمه نقل شده است: من هم از کسانى بودم که خود را سپر پیامبر (ص) ساخته بودیم، من به یاران پیامبر (ص) فریاد زدم که سپرها را دور بیندازید! و آنها چنان کردند ولى یهودیان شروع به تیر باران ما کردند آن چنانکه من پنداشتم عقب راندن و ریشه کن ساختن ایشان امکان ندارد. در این موقع دیدم رسول خدا (ص) تیرى به یکى از یهودیان زدند که خطا نکرد و بر من تبسم فرمودند، و یهودیان گریختند و وارد حصار شدند.

نقد:
در این روایت دو موضوع عجیب وجود دارد که مضمون آن را زیر سئوال می برد: 1- چرا محمد ابن مسلمه به یاران پیامبر (ص) گفته است که سپر هایشان را دور بیاندازند 2- چرا پیامبر پس از تیر اندازی به محمد نگاه کرده و تبسم فرموده است؟
ما برای این سئوالات جوابی نیافتیم.

فتح حصن صعب ابن معاذ:
وقتی مسلمانان به حصار صعب بن معاذ رسیدند و آن را محاصره کردند، گرسنه بودند و می دانستند که همه خوراکیها در آن دژ است. دو روز بود که جنگ به شدت ادامه داشت و روز سوم رسول خدا (ص) صبح زود براى جنگ با آنها بیرون آمدند. مردى از یهودیان که همچون ستون کشتى بود و زوبینى در دست داشت، با تکاورانش بیرون آمد و ساعتى شتابان ما را تیر باران کردند. اصحاب خود را سپر رسول خدا قرار دادند و آنها همچنان به تیر باران مسلمین ادامه دادند، و تیرهاى آنان چندان زیاد بود که همچون هجوم ملخ به نظر مى رسید و برخی می پنداشتند هرگز از پاى در نخواهند آمد. مدتی بعد تمام یهودیان همچون تن واحدى بر مسلمانان حمله آوردند، و مسلمانان عقب نشستند چنانکه تا جایگاه رسول خدا (ص) که ایستاده بود، عقب رفتند. پیامبر (ص) از اسب خود به زیر آمد و غلام سیاه آن حضرت که مدعم نام داشت اسب را نگهداشت. پرچم دار همچنان پرچم را افراشته مى داشت و پایدارى مى کرد و همچنان که سواره بود، بر آنها تیر مى انداخت. پیامبر (ص) مسلمانان را تحریض بر جهاد می کرد و مى فرمود که خداوند فتح خیبر را وعده داده است. همه مردم دوباره برگشتند و اطراف پرچم جمع شدند، و آنگاه پرچم دار همراه ایشان حمله کرد و اندک اندک به حصار نزدیک مى شدند و یهودیان عقب نشینى مى کردند، و همینکه احساس خطر کردند به سرعت گریختند و وارد حصار شدند و در آن را بستند، و بر روى دیوارهاى دژ بر آمدند. آن دژ چند دیوار داشت، آنها از فراز دیوارها شروع به سنگ انداختن کردند، سنگهاى بسیارى پرتاب کردند، به طورى که مسلمین کمى از دژ فاصله گرفتند. یهودیان در داخل دژ شروع به ملامت یک دیگر کردند و گفتند: چه ارزشى دارد که این قدر در فکر زندگى خود هستیم در حالى که همه افراد چابک و کارى ما در حصار ناعم کشته شدند؟ این بود که از جان گذشته به جنگ برگشتند، و مسلمانان هم کنار درب حصار شدید ترین جنگ را انجام دادند. در آن روز کنار در حصار سه نفر از یاران رسول خدا (ص) کشته شدند، نخست ابوصیاح که در جنگ بدر هم شرکت کرده بود، یکى از یهودیان با شمشیر ضربتى بر او زد و کاسه سرش را شکافت، دوم عدی بن مرة بن سراقه، که یکى از یهودیان نیزه اى به میان سینه اش کوبید و کشته شد، سوم حارث بن حاطب که او هم در بدر شرکت کرده بود و مردى از بالاى حصار تیرى بر او زد و شهیدش کرد. مسلمانان نیز بر در حصار گروهى از ایشان را کشتند، و هر گاه مردى از ایشان را مى کشتند، یهودیان او را به داخل حصار مى بردند. در یکی از این هنگامه ها پرچمدار مسلمین حمله می کند و مسلمانان نیز همراه او حمله می کنند، به طورى که یهودیان به داخل حصار رانده می شوند و خودشان نیز در پى آنها وارد حصار می شوند و هر کس را که سر راه آنها بود، کشته یا اسیر می کنند و آنها از هر طرف شروع به فرار می کنند و از میان سنگلاخها به قصد رسیدن به حصار قلعه زبیر مى گریزند سپس مسلمانان بر دیوارهاى آن حصار بالا رفته و تا مدت زیادى تکبیر مى گفتند، و پایه هاى یهودى گرى را با تکبیر به لرزه در آوردند.....


منابع :

  1. سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 17

  2. محمود مهدوی دامغانی- ترجمه ی مغازی واقدی

  3. حلبی- السیرة الحلبیة- جلد 2

  4. شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد- جلد 5

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/119034