نظر پسران جلندی درباره اسلام

جلندی چون سالخورده و پیر شده بود فرزندان خود یعنی عبد و جیفر را به جای خود برای حکومت بر عمان انتخاب نمود. عبد بن جلندی چون شمه ای از تعالیم و دستورات دین مقدس اسلام را از زبان سفیر پیغمبر (ص) عمرو ابن عاص شنید دیگر از مزایای دیگر اسلام سؤالی نکرد، گویی همین مختصر او را به مطلبی مفصل راهنمایی نمود، پایه دعوت پیغمبر اسلام (ص) را بر منطق عقل و خرد استوار و برقرار دید و به همین سبب در مقام مدح و ثناء برآمد، و آیین پاک اسلام را مورد ستایش قرار داده و گفت: چه قدر نیکو و زیبا است مرامی که محمد (ص) مردم را به سوی آن می خواند! اگر برادرم جیفر مرا متابعت می کرد هر آینه به سوی وی خارج می شدیم و خود را به او می رساندیم، نبوت و رسالتش را تصدیق می کردیم، لکن برادرم بخل می ورزد و حاضر نیست که پس از حکومت و ریاستی تابع و مطیع گردد.
عمروعاص گفت: اگر برادرت جیفر مسلمان شود همانا اسلام او را بر سلطنت و ریاست خود برقرار فرماید، پیغمبر اسلام (ص) فقط زکاتی از اغنیاء می گیرد و به مستمندان می دهد.
عبد گفت: این اخلاق و رفتار خوب و مرغوبی است و از کیفیت صدقات و زکات پرسید. عمرو قسمتی از شرایط و احکام زکات را شرح داد تا به زکات شتر رسید. عبد گفت: ای عمرو، محمد (ص) از شترانی که در بیابان ها علف می خورند و خود دنبال آب می روند زکات می گیرد؟
عمروعاص گفت:آری. عبد گفت: در این صورت گمان نمی کنم قوم من با همه عده و قوتی که دارند در این سرزمین دور از محیط و مرکز محمد تابع او شوند و او را اطاعت نمایند ...

ملاقات سفیر پیغمبر (ص) با جیفر بن جلندی:
عمروعاص حامل نامه پیامبر (ص)، چند روزی در منزل و خانه عبد به منظور ملاقات زمامدار بزرگ عمان جیفر و ابلاغ پیام توقف نمود، بالاخره اذن ملاقات از دربار صادر شد. جیفر در آن هنگام در کنار دریا مشغول تفریح و تماشا بود که عمروعاص نزد او رفت، بعد از انجام مراسم و تشریفات خواست جلوس کند غلامان و ملازمان جیفر به اصطلاح رئیس تشریفات مانع شدند و گفتند: نامه رسان و پیام آور اگرچه از نزد سلطان آمده باشد،اجازه ندارد که در حضور پادشاه معظم جلوس کند، بلکه باید ایستاده عرض حاجت و پیام خود را ابلاغ نماید. زمامدار عمان متوجه عمروعاص شده گفت: حاجت خویش را بازگوی. عمروعاص جلو رفت و نامه مبارک حضرت محمد مصطفی (ص) را دست جیفر زمامدار عمان داد، او نیز نامه را گشود و پس از قرائت به دست برادر خود عبد داد و او هم آن را خواند و بر دعوت و مقصود پیغمبر اکرم (ص) واقف گشت.
سپس زمامدار عمان مطالبی راجع به پیغمبر اسلام (ص) از عمروعاص سئوال نمود که از قرار زیر است:
جیفر: ای عمرو! مرا خبر ده از طایفه قریش که سرانجام کار آنان با محمد (ص) چه طور شد و چه رفتاری با او در پیش گرفته اند؟
عمروعاص: همگی پیغمبر اسلام (ص) را متابعت نمودند، گروهی با رغبت و عشق به حقیقت، و جمعی به دلیل ترس از شمشیر و خوف از ذلت.
اکنون در اطراف محمد (ص) چه کسانی و مردمانی هستند؟
مردم عرب تماما به طورکلی با محمد (ص) و پیغمبر اسلامند و به دین او راغب شده اند، زیرا که حقیقت کتاب وی و صدق دعوی رسالت او را به نور خرد و عقل دریافتند و خداوند هم ایشان را پس از جهالت و گمراهی هدایت فرمود و غیر از تو از مردم این سامان کسی باقی نمانده و بقیه به دین اسلام گرویده و ایمان به حضرت محمد (ص) آورده اند.
تو ای زمامدار عمان! اگر امروز مسلمان نشوی و پیغمبر اسلام را متابعت نکنی فردا سوارگان و ارتش اسلام خاک مملکت تو را لگدکوب ساخته، سپاه و لشگرت را پراکنده کنند و بهار زندگی و نشاط عیشت را به چهره موحش خزان مبدل خواهند کرد، پس دین اسلام را بپذیر، سلامتی خود و کشورت را به دست آور، پیغمبر بزرگوار اسلام (ص) هم تو را بر سریر حکومت و منصب فرمانروایی برقرار خواهد گذاشت و هم از تهاجم و حمله سربازان فدایی اسلام در امان خواهی بود. جیفر در مقابل بیانات تهدید آمیز عمروعاص چیزی نگفت و غضبی نکرد، بلکه جواب مسالمت آمیز داد و گفت: ای عمرو! امروز مرا واگذار و فردا به حضور من برگرد تا من هم در این کار فکر بیشتری کنم.
عمروعاص از مجلس زمامدار عمان خارج شد و نزد عبد برادر وی رفت و قضایا را به عرض او رساند. عبد گفت: ای عمرو! من امیدوارم که برادرم جیفر مسلمان شود و دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بپذیرد البته اگر از زوال سلطنت و حکومت خود نهراسد.
عمروعاص به انتظار ملاقات دوم با جیفر و اخذ نتیجه مثبت به سر می برد، چون صبح شد به قصد ملاقات جیفر به دربار وی رفت و لیکن اجازه ملاقات داده نشد و رئیس تشریفات از ملاقات او با پادشاه عمان مانع شد. عمروعاص با حال افسرده و دل پژمرده به محل استقرارش برگشت و مجددا حضور عبد برادر سلطان رفت، از او استمداد کرد و عبد که مردی حلیم و شخصی مهربان بود عمروعاص را حضور برادرش برد.
پادشاه عمان گفت: ای عمرو! من در این موضوع فکر کاملی کرده و اندیشه تمامی نموده ام، من اگر سلطنت خود را به محمد (ص) واگذارم و تسلیم اوامر او گردم، هر آینه در میان ملت عرب عاجزترین افراد محسوب خواهم شد و مرا به عجز و زبونی نسبت دهند، هرگز چنین کاری را نمی کنم، اگر ارتش اسلامی و سربازان محمد هم روزی بتوانند بر خاک من هجوم آورند چنان جنگی مشاهده خواهند کرد که مانند آن را در هیچ جنگی ندیده باشند. عمروعاص چون این بیانات را از پادشاه عمان شنید دیگر چیزی نگفت؛ اذن برگشتن خواست و گفت: من فردا به جانب مدینه برمی گردم و از مجلس خارج شد.
نقد: در اینجا نیز اشکالاتی که در بخش قبلی با عنوان «اولین نامه پیامبر به حاکم عمان» آوردیم وارد می شود زیرا آنچه در بالا آمد ادامه عنوان «اولین نامه پیامبر به حاکم عمان» بوده و در کتب تاریخی این دو بخش با یک عنوان و تحت یک نقل بازگو شده اند، سند گفتارشان یکی بوده، پس اشکالات وارده به آنها نیز یکی خواهد بود.


منابع :

  1. محمد و زمامداران زمان

  2. سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم- جلد 26

  3. ابن سيد الناس- عیون الاثر- جلد 2

  4. کلاعی- الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء- جلد 2

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/119315